انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

با سردار سپه ؛ از اشتیاق تا ناامیدی (قسمت نهم)

پژوهشهای فرهنگی مدرن در ایران
الف. توزیع قدرت شبه فئودالی و مقدمات ظهور «رضا شاه»

اما چنانکه ملاحظه شد، و پیش از این گفتیم، سقوط قاجار، در غیاب هر گونه کنترل دموکراتیک انجام گرفت. هر چند سلطه استبداد قاجاری در هم شکسته می‌شود و منافع اقشار و گروههای مختلفی که تا آن زمان همگی تحت عنوان «رعایا» شناخته می‌شدند، از هم متمایز و آشکار می‌شوند ـ و بدین ترتیب «جنگ خدایان» و یا «نزاع ارزشی و منافع طبقاتی» ، تبدیل به امری اجتناب ناپذیر میگردد ، ـ اما از آنجا که هنوز بازنگری انتقادی بر اقتدار و سلطه نگرشهای تک ساحتی، انجام نگرفته ، عرصه ظهورِ «تفاوت» و «تمایزات» با سرکوب مواجه می‌شود. به هر حال در این طیفِ وسیعِ رعایای گریخته از بند استبداد قاجاری، همه گونه قشر و طبقه و تعلق خاطر به قلمروهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسیِ مختلف وجود داشته است که از آنجا که خود نیز به همان افقهای تمامیت خواه تعلق داشتند ، تنش و ستیزی خشونت آمیز بر سر قدرت، سر می‌گیرد. وانگهی نباید از این مسئله غافل شد که تا زمانی که در همین مرحله ی خشونت آمیز تمامیت خواه به سر می‌بردند ، صرفِ همین رقابت و تنشِ حتی خشونت آمیز ، تنها وسیله مشخص و متمایز کردنِ منافع «خود»، از «دیگری» بوده است، چیزی که بدان ستیز طبقاتی می‌گوییم. و افراد از طریق مطرح و دنبال کردنِ مطالبات متمایز ، می‌توانستند هستی اجتماعیِ «خود» را در قلمرو عمومی، به مرحله «ظهور» برسانند و بدین ترتیب توسط طرحها و برنامه هایشان ، جایگاه طبقاتی خود را به آینده بیافکنند. (بخوانیم ضمانت اجراییِ بازتولید حضور خود در آینده)؛

اما نکته مهم اینکه در آن شرایط ، علارغم مطالبات اصلاح طلبانه در نظام اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی، در جامعه مدنیِ ایرانِ آن ایام، اصلاً امکانی وجود نداشته تا رخداد دموکراتیک «آزاد سازیِ تفاوتها» و کنده شدن از دیدگاههای تک ساحتی اتفاق افتد. نمیتوانسته ، زیرا جایی برای آموزه های دموکراتیک بین گروههای اجتماعی مختلف وجود نداشته است. یا اگر هم بوده قابل ظهور و دارای اتوریته نبوده است. چرا که زمانه، زمانه ی خشونتِ تمایزات و تفاوتها است. به بیانی دیده شدنِ توأم با سرکوب تمایزات فردی و گروهی در قلمرو عمومی : شکسته شدن پوسته ای که به نام «رعایا» بر روی اقشار مختلف کشیده شده بود. و اصلا خوب است به یاد آوریم که گفتمان بحث ها و مفاهیم «دموکراسی» ، «حقوق شهروندی» ، و «تمایزات» همین یکی دو دهه اخیر است که در جامعه مدنی ایران علنی شده است؛ آنهم به یاری رسانه های اینترنتی و ماهواره ای و روزنامه ها و کتابهایی که به انحای مختلف انتقال دهنده ی لُب کلام اندیشه های «انتقادیِ مدرنیته» و یا «پست مدرنیستی» در غرب (همچون فوکو و بوردیو) است که امروزه جایی بس مهم در علوم انسانی یافته است.

بنابراین در آن ایام، مسئله ی ستیز بین اقشار و طبقات اجتماعی ـ که به گفته تحلیل گران یکی از دلایل مهم سقوط پیاپیِ دولت و ضعف حکومت مرکزی (تا قبل از ظهور رضا شاه) ، به شمار می‌رفت ـ ، اجتناب ناپذیر بوده است . زیرا برای ملت ایران که مدتهایی مدید تحت نظارت و سرپرستی مقام و جایگاهی قیم وار بوده ، عملِ «خروج از نابالغی»، راهی به جز خشونت، سرکوب و اعمال قهرآمیز نداشته است : بر حق دانستنِ «خود»، نسبت به «دیگریِ متمایز و غیر از خود». همان وضعیتی که بعدتر برای برخی از تحلیل گران مشروطه می‌توانست مبهم باشد . آنهم به دلیل شکاف عظیمی که از یک سو از ساختار حکومتیِ مبتنی بر قوانین مشروطه توقع می شد و از سوی دیگر در نحوه ی عمل فئودال مآب رجال دیده می‌شد. صاحب منصبانی که به شیوه فئودالی عمل می‌کردند و با وجودیکه خود را به سرمایه های نِمادین مشروطیت می‌آراستند، اما قدرت و ثروت را همچنان به شیوه عشایری درک و توزیع می‌کردند .

اما در خصوص حمایت شخصیت های ملی از فرقه های عمده آن ایام (چه اعتدالی و چه دموکرات) ، شاید بتوان گفت آنجا که فی المثل سخن از رهبری ستارخان و باقرخان در صف مقاومت هواداران فرقه اعتدالی در تهران می‌شود، این حمایت، هم به دلیل عدم تندروی های فرقه اعتدالیون (در برابر برخوردهای رادیکال دموکرات ها می‌توانست بوده باشد) و هم به دلیل بدفهمی که در آن ایام از «سکولار» و یا تز «جدایی دین از حکومت » وجود داشته است و معمولا روحانیان بدان دامن می‌زدند . شاید برخی از روحانیان در آن ایام، مایل بودند تا به واسطه این تز، خود را وارد حیطه قضایی و نفوذ در قدرتِ حکومت بر توده های مردم کنند ، و یا تجار بزرگ و یا اشراف زمیندار ، مایل بودند تا با استفاده از دین، به مثابه ابزار فرمانبردار کردنِ اقشار ضعیف، بتوانند بر مناسبات اجتماعیِ « کار»، به شیوه فئودالی مسلط شوند؛ اما برای ستارخان و یا باقرخان به دلیل آزمون بزرگ سازش ناپذیری شان در ضدیت با هر آنچه بر علیه انقلاب مشروطه حضور می‌یافت ، وضع فرق میکند. چون نه از جایگاه روحانیتی برخوردار بودند که بتوانند در عرصه قدرت، جایگاه مهمی به خود اختصاص دهند و نه از ثروت و جاه و جلال ، که بخواهند سرمایه نمادینِ به دست آورده را (به عنوان قهرمانان ملی)، برای افزایش ثروت و یا بالا بردن جایگاه اجتماعی و سیاسی خویش به کار گیرند؛ بنابراین به نظر می‌رسد در آن ایام به طور کلی مطالبات قهرمان ملی نسبت به انقلاب مشروطه ، مبتنی بر نگرشی «پهلوانی» در عرصه سیاسی بوده است. چیزی که بتواند بیانگر و ضامن اجرای حمایت از اقشار ضعیف اجتماعی و مبارزه با ظلم و تعدی نسبت به جان و مال مردم باشد . اما آیا طرح و برنامه اصلاحاتی ای که اشراف زمیندار و یا تُجار ثروتمند و یا به طور کلی اعتدالیون ، با نام تغییر شکل یافته اصلاح طلبان …، در پی اش بودند ـ که همینجا به یاد آوریم که این «پهلوانان» حداقل در مدتی با همین گروه محافظه کار ائتلاف کرده بودند، ـ به راستی می‌توانست حامی و حافظ منافع اقشار ضعیف اجتماعی ، و نیز تلاش برای رشد و آگاهی آنها و یا رعایت قوانین مشروطه و گسترش آن به نفع توده های مردم باشد !؟ در خصوص جنبش جنگلی ها و میرزا کوچک خان ، دیدیم که بر خلاف فرقه اعتدالیون، به جای حمایت از زمینداران بزرگ ، از زمینداران کوچک حمایت می‌کردند و خواهان کمک مالی به کشاورزان خرده پا و نیز حامی توده های فقیر و گرسنه بودند تا جایی که [انگلیسی ها ] به میرزا لقب «رابینهود سواحل خزر» داده بودند . زیرا همانگونه که قبلا گفته شد وی همراه با یارانش، ثروتمندان و اعیان را به نفع فقرا و گرسنگان غارت می‌کرد ( ۴۰ ) . به طور کلی در آن ایام، مفهوم «جداییِ دین از سیاست» ، بد فهمیده میشد و از آنجا که از سوی حزب دموکرات، تلاشی جدی برای اصلاح این بدفهمی انجام نمی‌گرفت، روز به روز بیشتر در ورطه بد فهمی فرو می‌رفت و در نهایت آسیبی جدی به آن میزد. و ناگفته نماند که بعضی از اعضاء و هواداران فرقه دموکرات در این بدفهمی نقشی مهم داشتند. زیرا موضع گیری های غلط و افراطی شان نسبت به دین، از عقایدشان تزی «ضد دین»، ساخته بود ( ۴۱ ) ؛ که البته گاهی حتی توهین آمیز هم می‌شد. بنابراین بی دلیل نبود که برخی روحانیون نیز به همان موضع گیری افراطی و آسیب زننده قدم می‌گذاشتند. و در ستیزی بیهوده و نفس گیر روز به روز بیشتر یکدیگر را ضعیف می‌کردند. ملک زاده، به نقل قول وزیر مختار انگلیس می‌نویسد : «در حالیکه بیشتر بازاریانِ تحت نفوذِ علمای سنتی، از اعتدالیون پشتیبانی می‌کردند، روحانیون که دلیل پنهان و مبهمی برای مخالفت با اصلاحات داشتند، مردم عادی به ویژه صنتعگران و کسبه را فریب داده و به آنان می‌قبولاندند که دموکراتها دشمن قسم خورده اسلام هستند» ( ۴۲).

جایی که به دین اهمیتی سیاسی داده ‌شود و حضور آن در برنامه های اصلاحاتی تقاضا شود، نمی‌توانست معنایی به جز نارضایتی شدید از شرایط جدیدی که توسط دموکراتها شکل گرفته بود، داشته باشد . حزب محافظه کار (اعتدالیون، و بعدتر اصلاح طلبان) می‌دانستند ، نقطه آسیب دموکراتها ، تنها می‌تواند از ناحیه توده ناآگاه ، باشد . سوای مواضع رادیکال دموکراتها در امور اجتماعی و سیاسی ، بیش از هر چیز «ضد اسلام» جلوه دادن آنها نزد توده ناآگاه می‌توانست کارایی لازم را داشته باشد . دامی که خود دموکراتها در گسترده شدنش سهمی مهم در آن داشتند. در حقیقت شاید بتوان اینگونه گفت که دموکراتها درکی «واقعی» از خود و امکاناتشان در مجموعه انضمامی‌تحت عنوان شرایط اجتماعی، فرهنگی ، و تاریخی و سیاسی ایرانِ ایام خود ، نداشتند. به جای جذب توده های عقب مانده فرهنگی و اجتماعی (بخوانیم پرورشِ ملت بی سواد و خرافاتی)، پا در قدمگاه لج و لج بازی با اعتدالیون گذاشتند. و تازه بین خود هم دچار نفاق و تفرقه شدند. چنانچه اگر در زمانی موضع اصلی دموکرات ها در میان آنهمه آشوب و هرج و مرج و گسست های ایالتی و قومی نواحی مختلف ، حمایت بی چون و چرا از حکومت مرکزی و تلاش جهت تقویت آن بود، بعد از قرارداد ۱۹۱۹ ، خود این حزب هم به جریان گسست و تفرقه ی تصویه های پس از انقلاب می‌پیوندد و تبدیل به دو پاره می‌شود: «تشکیلی ها» که مخالف قرارداد ۱۹۱۹ بودند و از آن زمان به بعد به طرفداران شورشهای ایالتی ، جهت خودمختاری پیوستند و «ضد تشکیلی ها» که با وجود خیانت کاریِ وثوق الدوله ، همچنان از حکومت مرکزی حمایت می‌کردند زیرا نگران فروپاشی ملی بودند. بهار که خود از اعضاء دموکرات بود ، در خصوص موضع گیری خود که او را موظف به حمایت از حکومت مرکزی می‌کرد اینطور می‌نویسد :
«با درک این مسئله که عدم تمرکز ایالتی به آسانی منجر به از هم گسیختگی ملی می‌شود، من از دولت مرکزی حتی وثوق الدوله حمایت کردم و از کوچک خان ، خیابانی، و تقی زاده، با وجود اینکه شخصا آنان را تحسین می‌کنم، انتقاد کردم. به همین دلایل من به حمایت خود به طرفداری از ایجاد دولت مرکزی قدرتمند ادامه داده و بر علیه “تشکیلِ خود مختاریهای ایالتی” هشدار دادم » (۴۳).

ادامه دارد…

منابع :

۴۰. آبراهامیان یرواند؛ ایران بین دو انقلاب : درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر ؛ ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ، تهران : نشر نی ، چاپ دوم ۱۳۷۷ ، ص ۱۴۱.
۴۱. م. کاظمی، «ما چه می‌خواهیم؟» و «مطبوعات ایران»، فرنگستان ۱۱ اردیبهشت و مرداد ۱۳۰۳، ص ۱ـ۱۱ ، ۱۵۴ ـ ۱۶۰ ؛ نقل از آبراهامیان یرواند؛ ایران بین دو انقلاب : درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر ؛ ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ، تهران : نشر نی ، چاپ دوم ۱۳۷۷ ، ص ۱۵۵.
۴۲. British Minister to the Foreign office, Monthly Rerort for June 1910, F. O. 371/Persia. 1910/34-1441 ؛ ملک زاده ، تاریخ جلد چهارم ، ص ۲۱۲؛ نقل از آبراهامیان یرواند؛ ایران بین دو انقلاب : درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر ؛ ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ، تهران : نشر نی ، چاپ دوم ۱۳۷۷ ، ص ۱۳۳.
۴۳. بهار، تاریخ احزاب ، ص ix ؛ نقل از آبراهامیان یرواند؛ ایران بین دو انقلاب : درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر ؛ ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ، تهران : نشر نی ، چاپ دوم ۱۳۷۷ ، ص ۱۵۲.