نخستین تجربه ی میدانی ام در سال سوم دانشگاه برایم رخ داد. حاشیه نشین های گسترده ی تبریز محرک این تجربه بود تا بدانم در میان فقرای شهری تبریز چه می گذرد، در میان کوچه هایی بنا شده بر تپه ها و دره های پهنه ی شمالی تبریز چگونه زندگی ها زیسته می شوند، و چگونه سختی می تواند بنیاد زندگی و امر مشترک همه ی اهالی یک محله یا مجموعه ای از محله ها باشد. مقاله ی «صدای خاموش: نگارشی از محله ی مالازینال تبریز» (۱۳۸۴) حاصل این کار میدانی بود که بعداً بسط یافت و تبدیل به موضوع پایان نامه ی کارشناسی ام «فضاهای انسان ساخت حاشیه نشنیان تبریز» (۱۳۸۵) شد. سپس، در دوره ی کارشناسی ارشد انسان شناسی، تجربه ی دیگری هم در میان محلات حاشیه ای و حصارهای کرج به دست آوردم و در بستری مرکب از فقر و اعتیاد در سال های ۱۳۸۶ تا ۱۳۸۷ کار کردم. افسوس که نوشته هایم در قالب های تنگی چون پایان نامه و کار مشترک انتشار عمومی نیافتند. بدین ترتیب، سال های ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۷ پر بود از هیجان و علاقه ی من به انسان شناسی رنج (anthropology of suffering) و کار میدانی در باب رنج اجتماعی (social suffering)، همان رنج هایی که ریشه هایشان نه به فرد، بلکه به نیروها و فرایندهای اقتصادی، سیاسی و نهادی می رسید. رنجی که به دلیل موجودیت اجتماعی مان پدید می آید و می تواند به لحاظ اجتماعی بدان پاسخ داده شود. اما وقفه ای در این میان افتاد و چند سالی را به کار در هنر گذراندم، تا اینکه آن علاقه ی دیرین از نو و از فروردین ۱۳۹۴ بازگشت و من نیز بازگشتم به رنج اجتماعی. اکنون در هنر هم به دنبال آن نقاط و لحظه هایی بودم که رنج شکل می گیرد و بیان می شود. بازگشت من به رنج اجتماعی همزمان بود با بازگشتم به همان نخستین میدانم، محله ی مالازینال و دیگر محله های فقیر و حاشیه نشین تبریز، مثل محله ی ترلان دره. چرا رنج اجتماعی باید برای انسان شناسی و علوم اجتماعی اهمیت داشته باشد؟ رنج اجتماعی چه چیزهایی می تواند به ما درباره ی انسان و شرایط زیست اجتماعی او بگوید؟ و چگونه می تواند پلی بزند به انسانیت ما در جهان معاصر؟
تمرکز به رنج اجتماعی، انسان شناسان را با چالش های متعددی مواجه می کند. اکنون چیزی مورد توجه قرار گرفته که نه انسجام و همگونی بلکه گسیختگی و ناهمگونی را نشان می دهد، آن علاقه ی دیرین به امر مشترک فرهنگی دیگر نمی تواند تاب بیاورد و باید جای خود را به امرهای مشترکی بدهد که مملو از هیجانات منفی در قالب صدمات جسمانی و روانی هستند. به جای تمرکز بر فرهنگ، تمرکز بر بسترهایی کشیده می شود که زاینده ی تجارب زیسته ای از محرومیت، خشونت، تروما، ستیز و بیماری اند. این بسترِ پدیدآورنده ی رنج است که تبدیل به امر مشترکی می شود که می توان بدان چنگ زد و داستان های رنج را در دل آنها یافت. داستان های رنج اشاره به ساخت روایت هایی توسط کار میدانی انسان شناس دارد که می تواند نقطه ی برخورد فرد و ساختارها را نشان دهد، آنجا که رنج حاصلی ساختاری است.
نوشتههای مرتبط
تمرکز بر رنج اجتماعی عیان می کند که امر اجتماعی، به معنای هر آن چیزی که از خلال موجودیت اجتماعی انسان امکان ظهور می یابد، همزمان دو خصلت متضاد دارد: گاه می تواند از فرد حمایت کند و گاه می تواند به زندگی او صدمه بزند. مثلاً نیروها و ساختارهای اقتصادی می توانند فرد را فقیر کنند یا فقیر نکنند؛ نهادهای آموزشی می توانند فرد را تحت خشونت خود ببرند یا نبرند؛ سازمان های پزشکی می توانند توزیع نابرابری از داروها یا خدمات درمانی را در مناطقی سامان بدهند یا ندهند. یعنی، به طور خلاصه، ساختارها می توانند نابرابری اجتماعی تولید کنند یا روابط خصمانه ای در قبال افراد در پیش گیرند، و رنج اجتماعی نتیجه ی این نابرابری ها و ستیزگری هاست. این ویژگی دوگانه ی حمایت گری / صدمه زنی اغلب به نفع عده ای و هزینه ی عده ی دیگری تمام می شود. برای همین رنج مان و دردمان چشم اندازی اجتماعی پیدا می کند تا در آن ببینیم که گُرده ی چه افرادی از بار سنگین رنج خم می شود.
روی کردن به رنج اجتماعی آشکارا از روی کردن یک رشته ی علمی به کسانی است که حق و شأن انسانی شان ضایع و پایمال شده است. روی کردن به زندگی هایی است که زیر نیروهای مضمحل کننده ای از پای درمی آیند. روی کردن انسان شناسی به انسان هایی است که دقیقاً وضع انسانی یا بشری شان به وضعی ناانسانی و نابشری کشانده می شود. از این نظر، انسان شناسی علم شهادت دادن است بر زندگی ها و افرادی که توسط نیروها و فرایندهای اجتماعی آسیب دیده اند، متحمل فقدانی شده اند، با محرومیت دست و پا می زنند، یا جراحتی از خشونتی برداشته اند. تمرکز بر رنج اجتماعی از انسان شناس یک شاهد عینی می سازد در میدان و سپس او را وامی دارد تا شهادت نامه اش را در قالب متن مردم نگارانه یا، به تعبیر من، متن انسان نگارانه بنویسد و نشان دهد.
بازگشت ام به رنج اجتماعی در میان فقرای حاشیه نشین تبریز، بازگشت به ریشه های پیدایی علاقه به علوم اجتماعی در من است. زیست میدانی ام از فروردین ۱۳۹۴ تا خرداد ۱۳۹۵ ظهور باری را نشان می دهد که انسان شناس در حوزه ی رنج اجتماعی به دوش تن و جانش می کشد. تجربه کردن رنج دیگری یا شاهد رنجش بودن، بار سنگینی بر انسان-شناس تحمیل می کند. به زیر بارِ رنج های زیسته ی دیگران رفتن، نشان تحول و چرخشی است در مکتب انسان شناسی. و انسان شناسی رنج مولود چنین وظیفه ی خُردکننده ای است. تلاش کرده ام بخشی از این بار را به کتاب زیر چاپم «فقر به منزله ی رنج اجتماعی: در میان حاشیه نشینان تبریز» منتقل کنم. پژوهش و نوشتن در باب رنج اجتماعی، شیوه های بیانی و بازنمودی جدید و هر دم نوشونده ای را می طلبد که بتوان از خلال آنها به تجربه ی زیسته ای از درد نزدیک شد که شاهد بودن بر آن و نوشتن درباره ی آن وارد شدن بر قلمرویی است که آزاردهنده است. باید بتوان به این آزارها تن داد و باید بتوان با زبانی دردمند چنین آزارهایی را به چنگ آورد و به قالب واژه ها و متن ها ریخت. و این وظیفه ی دشوار و موقعیت سخت علم اجتماعی را در شرایط موجود وضع بشر نشان می دهد، چالشی که همواره باید ما را وادار به بودن در لحظات سخت و وادار به نوشتن آنها کند. زیستن در میان فقرای حاشیه نشین تبریز آغازگاهی است برای من تا بتوانم در این عرصه دست به آزمون گری علمی و انسانی بزنم.
تصویر: محله ی مالازینال، تبریز، بهمن ۱۳۹۴؛ عکس از اصغر ایزدی جیران.