آقای دکتر فکوهی عزیز
نوشتهی کوتاه شما دربارهی کاربرد عکاسی در مردم نگاری را خواندم و ناخود آگاه به یاد عکسی از کوین کارتر افتادم؛ دختر بچهی مچاله شده و محتضر سودانی، در جلوی کادر، میکوشد تا خود را به یکی از مراکز توزیع غذای سازمان ملل برساند. کمی عقبتر، لاشخوری با چشم و نگاهی هولناک، در عین حال آرامشی بیپایان ، انگار دارد خدای عزو جلاش را سپاس میگوید، به انتظار نشسته. زمینه و پس زمینهی عکس ویرانی جاودانه است و در آن نشانی از زندگی دیده نمیشود. عکس معروفی است، شاید دیده باشید.
نوشتههای مرتبط
دربارهی کاربرد عکاسی در مردم نگاری زیاد گفتهاند و شنیدهایم و خوب میدانیم که امروزه روز دیگر سخت میتوان عکس، فیلم و صدا را از مردمنگاری جدا کرد. هرچند ابزار اصلی هنوز همان کاغذ و قلم است، اما اعتبار و استناد سه تای بالا را هم نمیتوان نادیده گرفت.
به نظرم مسالهی اصلی «اخلاق عکاسی» است که شما هم اشارهای به آن داشته اید. اگر عکاسی ثبت یک فریم باشد، به ناچار عکاسی انسان شناسی ثبت یک فریم از فرهنگ است. بهتر از من میدانید که تفاوت عکاس انسان شناس با عکاس دوره گرد در نوع نگاه، و از آن بیشترک، در نوع تعامل و کنش نهفته. و باز از خود شما آموختهایم که دیگر دوران مارت و مورگان و سوژهی دکارتی به سر رسیده و امروزه پا در میدان تحقیق گذاشتن به معنای در گیر شدن در دیالکتیک شناختن / شناخته شدن است؛ انسان شناس مردم مورد مطالعه را میشناسد و در همان حال توسط آنها شناخته میشود و این شناخته شدن بر شناخت او جهت میبخشد.
بگذارید مثالی بزنیم:
تصور کنید انسان شناسی وارد میدانی در افریقا یا آسیای جنوب شرقی میشود. تربیت آکادمیک به او آموخته که باید از حداکثر امکانات بهره جوید تا تصویری عینی، دقیق و بیطرف از جامعهی مورد مطالعه ارائه کند ( من بویژه بر مفهوم بیطرف تاکید دارم. چراکه به تعهدات انسان شناس / انسان شناسی باز میگردد.). پس انسان شناس ما با تجهیزات عکاسی به میدان میرود که ،میانگین، پنج هزار دلار ارزش دارند. اما مساله اینجاست که میخواهد از مردمی عکس بگیرد که با روزی یک دلار، دست کم گرسنه نمیمانند / نمیمیرند. به بیان دیگر، ارزش دوربین سوژه برابر با سیزده سال زندگی ابژه است.( عکاسان دوره گرد، بشردوستان سازمان ملل! و حتی توریستها هم از این کارها میکنند اما به تفاوت انسان شناس توجه کنیم)
اگر دیالکتیک شناختن/ شناخته شدن را بپذیریم ، درمییابیم که تنها مسالهی تعهدات انسانی مطرح نیست، بلکه اعتبار روش هم زیر سوال است ( خیلی مشتاقم بدانم چنین تجربهای در انسان شناسی وجود داشته یا خیر. اگر میدانید لطفاً برایم بنویسید.)
کوین کارتر برای این عکس ( که عنوان هشت سیلابی «سمبل فقر افریقا» را یدک میکشد) و برای آنکه توانست احساسات رقیق چند صد میلیون نفر را بجنباند ، جایزهی پولیتزر را در دستان خود دید و دو ماه بعد خودکشی کرد.
طبیعتاً نه میتوان از انسان شناس انتظار خودکشی داشت، و نه انتظار فروش دوربین! اما آیا انسان شناسی واقعاً توانسته از زیر یوغ استعمار رها شود؟ یا تنها جنس و نوع استعمار را تغییر داده.
آیا نمیتوان این مساله را (دست کم به صورت تلویحی و استعاری) به استعمار روح انسانها، یا (به صورت مستقیم و بلاواسطه) به استعمار معرفت تعبیر کرد؟
دوستدار شما
آرش رضاپور
دانشجوی کار شناسی ارشد انسان شناسی. دانشگاه بوعلی سینا.
۲۰ /۸/۸۵
تذکر: این بازتاب شکل نامه ای را داشته است که به نگارنده نوشته شده است و می تواند نمونه ای تلقی شود برای رابطه ای دو یا چند جانبه با این پایگاه. بازتاب های خوانندگان به مقالات منتشر شده در این پایگاه در صورتی که خود بحثی علمی و تامل برانگیز را منعکس کنند، می توانند در همان صفحه مطرح شوند.