انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بازتابندگی در اندیشه پیر بوردیو

بازتابندگی، امروز، به بخش جدایی ناپذیر مباحث روش‌شناسی به ویژه در حوزه مردم‌نگاری تبدیل شده است. بازتابندگی آن‌چنان حضور پرقدرتی یافته که نمی‌توان مطالعه‌ی مردم‌نگارانه و انسان‌شناختی‌ای را بدون لحاظ کردن بازتابندگی دارای اعتبار دانست. با این حال، اینکه بازتابندگی چیست، چه مراحلی دارد و اساساً باید در چه قسمت‌هایی از یک مطالعه‌ی اجتماعی اعمال شود، محل اختلاف است. در این یادداشت، نگاهی که پیر بوردیو به بازتابندگی دارد و مهم‌تر از آن، به اینکه چرا بازتابندگی را برای علوم اجتماعی مهم و اساسی می‌داند خواهم پرداخت. بوردیو در کتاب علم علم و بازتابندگی به بیان اندیشه خود در باب این موضوع می‌پردازد و چیستی، چرایی، مراحل و برخی از جزئیات آن را بیان می‌کند.

پیر بوردیو در کتاب «علمِ علم و بازتابندگی» (science of science and reflexivity) (2002) که در واقع آخرین کورس – لکچر او در کلژدوفرانس است، بار دیگر به موضوع علم باز می‌گردد. او در این کتاب، نوعی بازنگری دارد بر چارچوب نظری‌ای که پیش از آن به ویژه در مقاله  the specificity of the scientific field and the social conditions of the progress of reason  (۱۹۷۵)  نسبت به علم داشته است. علاوه بر این، او در این کتاب از جهت موضوعی نیز کار خود را متمایز از کار پیشین‌اش می‌داند. به نظر می‌رسد بوردیوی علمِ علم، نگاه متفاوتی به علم دارد، نسبت به آثار قبل‌ترش به ویژه در «بازتولید»، که بیش از هرچیز باید عامل آن را در تهدیداتی دانست که به زعم او متوجه علم شده است.
بوردیو در پیشگفتاری که بر متن پیاده‌شده‌ی کتاب نوشته، بحث خود را با این پرسش آغاز می‌کند: «چرا آخرین درسم را در کلژدوفرانس به موضوع علم اختصاص دادم؟ و چرا متن پیاده شده را به رغم محدودیت‌‌ها و نواقصش منتشر کردم؟» (۱۳۸۶: ۷). اینکه چرا بوردیو آخرین درسش را به موضوع علم اختصاص داده است و چرا در این کتاب که از آخرین چاپ‌کرده‌های زمان حیاتش است دوباره به موضوع علم بازگشته (او پیش از این در آثار مختلفی به این حوزه پرداخته بود) دغدغه‌ای است که از نوعی احساس خطر ناشی شده است. او در ادامه علم را در خطر می‌بیند و بیان می‌کند که «یک حرکت قهقرایی جدی» علم را تهدید می‌کند.
بوردیو این احساس خطر را ناشی از دو منبع می‌داند. تهدید نخست، برآمده از شرایط بیرونی میدان علم است که او مهم‌ترین آن‌ها را منافع اقتصادی و جذابیت رسانه‌ها می‌داند. این دو تهدید سبب شده تا به زعم بوردیو خودمختاری علم، که از دستاوردهای ارزشمند تاریخ علم بوده است، آسیب ببیند. خودمختاری‌ای «که علم به تدریج در برابر قدرت‌های دینی، سیاسی یا حتی اقتصادی، و حداقل تا حدودی، در برابر دیوان‌سالاری‌های دولتی به دست آورده بود و حداقل شرایط لازم را برای استقلالش تضمین می‌کرد، به شدت تضعیف شده است» (همان). علاوه بر این تهدید، بوردیو تهدید دیگری را هم متوجه علم می‌داند و آن تهدیدی درونی است ناشی از صداهایی که از درون میدان علم، که او آن‌ها را «یاوه‌گویی‌های پست‌مدرن» می‌نامد، به گوش می‌رسد. او معتقد است ترکیب او دو تهدید سبب می‌شود تا علم، به ویژه علوم اجتماعی، اطمینان به خود را از دست بدهد.
درنتیجه، بوردیو در این کتاب در قامت مدافع علم ظاهر می‌شود و راه‌های برون‌رفت از این شرایط و از سر گذراندن این تهدیدات را ارائه می‌دهد. او در فصل سوم کتاب، مشخصاً بر علوم اجتماعی متمرکز می‌شود و پیشنهاداتی برای بازیابی توان علمی این حوزه و رستن از دام تهدید‌های نسبی‌گرایانه ارائه می‌دهد. در این‌جا، صرفاً بر آن‌چه بوردیو در باب بازتابندگی می‌گوید تمرکز خواهم کرد.
بوردیو، مهم‌ترین خطری که علوم اجتماعی را تهدید می‌کند، در اندیشه‌های نسبیت‌گرایی می‌داند که به صدور اصل امکان‌ناپذیری فهم علمی می‌پردازند. به زعم او، کسانی که با علم دشمنی دارند و تمرکز خود را بر علوم اجتماعی متمرکز کرده‌اند- به این علت که علوم طبیعی فضای چندانی برای حمله در اختیار آنان نمی‌گذارد- با لحنی ستایش‌گونه به نادانستنی بودن برخی امور از جمله موضوعات علوم اجتماعی اشاره می‌کنند که باید از تبیین آن‌ها دست برداشت. در عوض بوردیو در موضع مقابل، از علم بودن علوم اجتماعی و امکان‌پذیری تبیین علمی در آن دفاع می‌کند. « علوم اجتماعی همانند دیگر علوم علم هستند، الا اینکه این علوم با دشواری خاصی در این امر روبه رو هستند که همانند دیگر رشته‌ها علم باشند» (همان، ۱۸۶).
پیشنهاد بوردیو برای انجام طرح علمی در علوم اجتماعی، چیزی است که بر آن نام «گام تکمیلی» مضاعفی می‌گذارد که علوم طبیعی به آن نیازی ندارد اما علوم اجتماعی برای اینکه بتواند به شناخت علمی برسد به آن محتاج است. «یکی اینکه باید سوژه تاریخی‌شدن را تاریخی کرد و دوم اینکه باید سوژه عینی‌شدن را عینی کرد که عینی‌شدن آن پیش‌شرط دسترسی علم به خودآگاهی، به عبارت دیگر، دسترسی به شناخت پیش‌فرض‌های تاریخی‌اش است» (همان، ۱۸۶-۱۸۷). عینی‌کردن سوژه عینی‌شدن همان چیزی است که می‌توان بر آن نام بازتابندگی (reflexivity) نهاد. بازتابندگی، در این معنا، ابزاری است که وسایل خلاصی علوم اجتماعی از نسبی‌شدن را فراهم می‌کند. آن‌چیزی که علوم اجتماعی را به سوی نسبی‌شدن می‌کشاند، «تعین‌های ناآگاه»ی است که هم در ذهن دانشمندی که پدیده یا فرایندی اجتماعی‌را مطالعه می‌کند وجود دارد و هم در شرایط اجتماعی‌ای حک شده که دانشمند در آن شرایط مشغول تولید علم است. درنتیجه، بازتابندگی باید بتواند این دو نوع تعین‌هایی ناآگاه را آشکار کند و آن‌ها را از سطح ناخودآگاه به خودآگاه بیاورد.
در اندیشه‌ی بوردیو، بازتابندگی در حکم کوششی است که از طریق آن علوم اجتماعی خودش را به عنوان ابژه خودش قرار می‌دهد و از سلاح‌هایش (مفاهیم، روش‌ها و…) برای فهم و بررسی خودش است استفاده می‌کند. در چنین حالتی است که شانس علوم اجتماعی برای کسب حقیقت بیشتر می‌شود. درواقع، با چنین روشی، نظارت بیشتر و دقیق‌تری بر عوامل موثر در سوگیری‌های پژوهش صورت می‌گیرد. «علمی که بیشترین حساسیت را به تعینات اجتماعی دارد باید در خودش منابعی را بیابد که بتواند با استفاده از آن‌ها اثرات تعینات تاریخی و اجتماعی را محدود کند. جامعه‌شناسان برای آنکه بتوانند تکنیک‌های عینی‌کننده‌ای را که برای علوم دیگر به کار می‌گیرند برای فعالیت خودشان (جامعه‌شناسی) به کار گیرند باید بازتابندگی را به یک استعداد سازنده عادت‌واره عملی خودشان تبدیل کنند.» (همان، ۱۹۳).
در چنین زمینه‌ای به گفته بوردیو «آنچه باید عینی شود تجربه زیسته‌ی فاعل شناسا نیست بلکه شرایط اجتماعیِ امکان و از این‌رو اثرات و محدودیت‌های این تجربه و عملِ عینی‌شدن است. آن چیزی که کاملا باید بر آن احاطه پیدا کرد رابطه ذهنی با موضوع و شرایط اجتماعی تولید این رابطه است، جهان اجتماعی‌ای که تخصص و متخصص را تولید کرده است و انسان‌شناسی ناخوداگاهی که متخصص در فعالیت علمی خود به کار می‌گیرد» (همان، ۲۰۲ و ۲۰۳).
بوردیو در ادامه، برای تحقق بازتابندگی (یا آن‌چه پیش از این عینی‌‌کردن سوژه‌ی عینی‌شدن نامیده بود) قائل به سطح است. در واقع، عمل بازتابندگی باید در این سه سطح انجام شود: «اول، باید موضع یا جایگاه سوژه عینی‌شدن در کل فضای اجتماعی، موضع اولیه و سیر فعالیت‌های او، عضویت و تعهد او به گروه‌های دینی و اجتماعی عینی شود؛ ]۲[ سپس باید موضعی عینی شود که او در حوزه متخصصان اشغال می‌کند (و موضع این حوزه، این رشته، در حوزه علوم اجتماعی)؛ هر رشته دارای سنت‌ها و ویژگی‌های ملی، مسائل ضروری، عادت‌های فکری، عقاید مشترک و بداهت‌ها، مناسک و اعتبارها، موانع مرتبط با انتشار یافته‌ها و شکل‌های ممیزی خاص خود است، البته اگر نخواهیم مجموعه کامل پیش‌فرض‌های حک‌شده در تاریخ جمعی تخصص مربوطه را برشماریم (ناخودآگاهی دانشگاهی)؛ سوم، باید تمام چیزهایی را عینی کرد که با عضویت در جهان مدرسی مرتبط هستند و توجه خاصی به توهم فقدان توهم، به دیدگاه ناب، مطلق و «بی‌طرف» معطوف شود» (همان، ۲۰۳).
با تحقق این سه مرحله، علوم اجتماعی می‌تواند تا حدود زیادی بر نسبی‌گرایی فائق آید و به همچنان خود را به منزله‌ی یک علم بازشناسد. بوردیو در این کتاب هدف خود را نوعی دفاع از علم و به ویژه علوم اجتماعی می‌داند. با این حال، این خود علوم اجتماعی است که باید از خودش دفاع کند. بوردیو صرفاً روشی را نشان می‌دهد (بازتابندگی) که می‌توان با کاربست آن از مشکلات پیش‌روی علوم اجتماعی فراتر رفت.

منبع:

بوردیو، پیر (۱۳۸۶) علم علم و تأمل‌پذیری، ترجمه یحیی امامی، مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور: تهران.