انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

اوپنهایمر: سفر به بیهودگی

آنچه می‌توان از یک فیلم ارزشمند انتظار داشت باید چیزی فراتر از صحنه‌پردازی‌ها، جلوه‌های ویژه، بازی هنرپیشگان، حرکات دوربین، دکوپاژ و نور‌پردازی باشد. دست‌کم این برای یک بیننده علاقمند به امر اجتماعی که از بیرون دایرۀ حرفه‌ای سینما به سوی یک فیلم می‌آید، و برای یک فیلم که با بر تعریف تجاری نامیده می‌شود، صادق است. هم از این رو، هیچ یک از این موارد نمی‌تواند فیلم نولان را به یک فیلم برجسته در تاریخ سینما تبدیل کند. اما پرسش آن است که اصولا چرا باید چنین انتظاری می‌داشتیم؟ پاسخ به این پرسش را ما تنها از دیدگاه خودمان بیان می‌کنیم: سه مضمون اساسی در فیلم وجود دارد که مهم‌ترین آن‌ها «بمب اتمی» است: آنچه تاریخ انسانیت را برای همیشه تغییر داد و انسان را در موقعیت تنها گونه‌ حیاتی قرار داد که به صورت بالقوه می‌تواند نه تنها خود، بلکه همه گونه‌های دیگر و شاید حتی خود حیات را بر روی کره زمین نابود کند. و البته بار اخلاقی یک جنایت جنگی بزرگ، کشتار صدها هزار نفر در چند ثانیه در هیروشیما و ناکازاکی و هزاران هزار مصیبتی که این ماجرا تا ده‌ها سال پس از خود به بار آورد؛ این نخستین و مهم‌ترین موضوع بود. دومین موضوع: رابطه سیاستمدار و دانشمند است که از دوران باستان تا امروز مطرح و کتاب معروف ماکس وبر، «دانشمند و سیاستمدار» (۱۹۱۷) نقطه عطفی در شناخت آن بوده است: این تمایل یا این اخلاق مدنی که نباید دانش را در خدمت هژمونی سیاسی قرار درآورد، چه در غیر این صورت دیگر هیچ ارزشی باقی نخواهد ماند؛ و سرانجام سومین موضوع، بحران پارانویایی مک‌کارتیسم در آمریکا و فشاری که بر همۀ اندیشمندان، همۀ کسانی که به شیوه رسمی فکر یا رفتار نمی‌کردند و مورد اتهام «دیگری و دشمن بودن» قرار داشتند که هرچند سرانجام به شکست مک‌کارتی انجامید، اما جامعۀ آمریکا را نیز برای همیشه تغییر داد و در آن دگرباشی را بدل به امری ذاتا غیر‌قابل قبول و اقلیت بودن را برای هر کسی با «مرد سفید مسیحی طرفدار سرمایه‌داری» سازگاری ندارد، کرده است؛ موقعیتی ابدی از حاشیه‌ای شدن اعتراض.

از این سه موضوع، نولان هیچ یک کدام را نتوانسته است به شیوه‌ای عمیق و با نگاهی موشکافانه و یا با انتقال احساس و شناختی که ممکن بود از کارگردانی چون او انتظار برود به بیان درآورد. و در این زمینه جای آن هست که بر نخستین مورد تاکید ویژه‌ای داشته باشیم. تراژدی هیروشیما و ناکازاکی با همیتی تاریخی و بی‌رحمی باورنکردنی‌اش به قول نلسون ماندلا، نمی‌تواند به جلوه‌های ویژه‌ا و صدای انفجار مهیب و خفه‌، شعله‌های آتشی عمیق و خاکسترهایی که در همه جا پرواز می‌کنند، خلاصه شود. همچنان که رابطه میان سیاست و فرهنگ علم را به صحنه‌هایی سیاه و سفید و شبه‌مستند، با قیافه‌هایی جدی و حرکاتی رسمی و دیالوگ‌هایی که گویی از درون اسناد رسمی بیرون کشیده شده‌اند یا ترکیب عشق و رادیکالیسم چپ در اتاق‌های پشت پرده تقلیل دادن اندکی سستی در فیلم را نشان می‌دهد. چه دلیلی برای آنچه گفت شده می‌توان آورد؟ به باور ما وجود نمونه‌هایی درخشان که قابل استناد هستند. دربارۀ بمب هسته‌ای، ما هم فیلم درخشان و مستند داستانی پیتر واتکینز یعنی «بازی جنگ» (۱۹۶۶) را داریم و هم شاهکار سینمایی استنلی کوبریک یعنی «دکتر استرنجلاو» (۱۹۶۴) را. واتکینز زمانی که در ابتدای دهه ۱۹۶۰ سفارش ساخت این مستند داستانی را از بی‌بی‌سی گرفت که وحشت اتمی همه جهان را پر کرده بود و سرانجام فیلمی را به تلویزیون بریتانیا تحویل داد که به حدی واقع‌گرا بود که این شبکه تا سال‌ها جسارت پخش آن را به دلیل واهمه از ایجاد ترس عمومی در جامعه نداشت. اما کوبریک نیز با فیلم خود نشان داد که حتی می‌توان با نگاهی طنز‌آمیز به این فاجعه نگریست، بی ‌آنکه تراژیک بودن آن را به شیوه‌ای فراموش‌ناشدنی به بیننده منتقل کرد. در دو مورد نخست نیز به باور ما می‌توان به بهترین نمونه‌ها پاسخ درخشان چاپلین با «یک سلطان در نیویورک» (۱۹۵۷) و باز هم فیلمی از پیتر واتکینز «پارک مجازات» (۱۹۷۱) اشاره کرد. در نقدی که می‌توان بر اوپنهایمر نولان انجام داد، نخستین کلمه‌ای که به ذهن خطور می‌کند، مایوس شدن از امکاناتی بی‌نظیری است که امروز در اختیار هالیوود است، از کنشگران فیلم تا امکانات فناورانه‌اش، که او برای تصویر کردن یک درام سانتی‌مانتال به کار می‌گیرد که شاید قوی‌ترین نکاتی که بتوان درباره‌اش گفت بازی درخشان هنرپیشگان و سکانس فراموش‌ناشدنی رودررویی انشتین و اوپنهایمر است. افزون بر این باید تاسف خورد که اوپنهایمر نشان می‌دهد، عدم درک از موقعیت و چارچوب‌های تاریخی و اجتماعی یک مضمون را هرگز نمی‌توان با درخشان‌ترین بازی‌ها، صحنه‌پردازی‌ها و جلوه‌های ویژه نیز جبران کرد. ساختن فیلم از تراژدی‌های بزرگ انسانی کار ساده‌ای نیست و بدون شک نیاز به نبوغی در حد سینمای چاپلین، کوبریک و یا اسپیلبرگ (با فهرست شیندلر۱۹۹۳) دارد تا شاهکارهایی خلق شوند. آنچه البته نمی‌توانستیم از نولان انتظار داشته باشیم.

مجله کوچه / آبان ۱۴۰۲