ما ایرانیان به طور معمول بسیار خوشنود و مفتخریم که آثار بزرگان ما به زبان های دیگر ترجمه شده اند و آن را به صورت خرسندانه ای تنها دلیل بر اهمیت این آثار می دانیم. این که آیا ترجمۀ آثار ما به دیگر زبان ها و بخصوص انتخاب این آثار بیشتر به این دلیل می تواند باشد که دیگران بیشتر از ما در پی شناخت هستند و نه تنها آثارفارسی بلکه آثار دیگر ملل نیز برایشان به همان اندازه اهمیت دارد، گاه در ذهنِ خرسند ما نمی گنجد. شاید گاهی مقایسۀ نوعی ِ آثار فارسی ترجمه شده به زبان های دیگر (بخصوص زبان های اروپائی) با آثار خارجی ترجمه شده به فارسی بتواند ما را به حقیقتی آگاه کند که از آن غافل مانده ایم. بیشتر یا تمام آثار کلاسیک و مهم (از نظر شناخت) فارسی به زبان های مهم دنیا ترجمه شده اند. این امر بیش از آنکه صرفا اهمیت اثار ادبی فارسی را برساند، ناشی از نظام منسجم پژوهش در فرهنگ اروپاست. و از این حیث آثار فارسی استثناء نیستند. اما بر عکس، در ایران بیشتر آثاری که به فارسی برگردانده شده اند نه تنها از انگیزۀ شناخت برخوردار نیستند که گاهی انگیزۀ مترجمان ما را (حتی آن جا که به آثار نظری می پردازند) بازار تعیین می کند. ترجمۀ آثار فلان برندۀ جایزۀ نوبل یا فلان رمان پرفروش، شاید پیش از هر زبان دیگر به فارسی ترجمه شود. اما از آثار مهمی که می توانند ما را به شناختن فرهنگ خود از راه مقایسه با فرهنگ دیگران یاری رسانند، خبری نیست. جادوی چنین تصوراتی دامن پژوهش های علمی را هم گرفته و هنوز هم پس از سال ها معرفی و ترجمۀ آثار مهم ادبی جهان در ایران به خوبی صورت نگرفته است. یکی از این آثار که از نگاه ما دور مانده است، «ادا» نام دارد و به طور شگفت آوری هم از لحاظ زمانی تقریبا همزمان با شاهنامۀ فردوسی است وهم دارای محتوای یکسانی است.
نام «ادا» به دو اثر مختلف ادبی ایسلندی کهن اطلاق می شود. در اصل این اثر به منظومه ای که اسنوری استورلسون (Snorri Sturluson تولد ۱۱۷۹ و مرگ ۱۲۴۱) در ۱۲۲۰ میلادی به شاه نروژ، هاکون هاکونارسون (Hákon Hákonarson) پیشکش کرد، گفته می شود. و در واقع، کتاب آموزشی برای شاعران (Skalden) به شمار می آید. سنوری استورلسون اثر خود را در سه بخش سروده است. در دو بخش نخست موضوعات اسطوره ای و افسانه ی شاعران پیش از خود را به نثر بیان می کند و در بخش سوم که «فهرست ابیات» است، مثال هائی از اشعار کهن می آورد.
نوشتههای مرتبط
در سال ۱۶۴۳ میلادی، نسخه ای دیگر به دست آمد که اشعاری از آن عینا در اثر اسنوری استورلسون نیز به کار رفته بود. این اثر دیگر که باز« ادا» نامیده می شود و به خطا به اسنوری منسوب است، بسیار مشهورتر است. تاریخ کتابت آن ۱۲۷۰ میلادی است و در ایسلند نگاشته شده و شامل مجموعه ای از اشعار کهن ایزدان و پهلوانان است. سرایندۀ این اثر، نخست سموندر زیگفوسن (Saemundur Sigfússon) تصور شد که در سال های ۱۰۵۶ تا ۱۱۳۳ یکی از کهن ترین و نام آورترین شاعران ایسلند به شمار می رفت. از ین جهت این سروده ها «سموندر-ادا» خوانده شد.
در دوران معاصر، این سرودها هم، بر اساس همان اثر اسنوری، به خطا، «ادا» خوانده شد. به همین جهت امروزه برای این که این دو اثر با هم خلط نشوند، اثر نخست را اسنورا-ادا (Snorra-Edda) یا «ادای نو» و اثر دوم را «سرودهای ادا» (Liederedda) یا «ادای کهن» می نامند. اما از آنجا که تاریخ نگارش «سرودهای ادا» نسبت به اثر اسنوری متاخرتر است، امروزه دیگر کاربرد اصطلاح نو و کهن برای نامگذاری معمول نیست.
معنای نام «ادا» هنوز روشن نیست. برخی آن را برگرفته ازoddi ، ایزدبانوی بزرگ مادر ِ نخستین می دانند، که منشاء سرایش به شمار می رفته است. برخی آن را از ریشۀ odr به معنی «سرودن» می گیرند و نامگذاری اسنوری بر کتاب آموزشی خود را نیز به این دلیل تصور می کنند. سرودهای ادا از سرنوشت جهان از آغاز سخن می گوید، از دلاوری های و کارهای ایزدان و پهلوانانی چون ثور (Thor)، ماجراجویی های ادین (Odin)، عشق فریر (Freyr) به گرد (Gerd) دختر زیبای یک غول و نیز از بالدر (Balder) و ماجرای رویای او، مرگش و کین خواهی برای او. شخصیت منفی این داستان ها، لوکی (Loki) است که به مجمع ایزدان نفوذ یافته است.
پژوهش های اسطوره شناسی تطبیقی فرهنگ هند و اروپایی در غرب سوای توجۀ خاصی که به ریگ ودا دارند، به این اثر نیز زیاد ارجاع می دهند. جالب اینجاست که پژوهش مندانی چون استیگ ویکاندر (Stig Wikander) که در زمینۀ اسطوره شناسی و دین شناسی ایرانی پژوهش های ارزشمندی کرده است معمولا به همسانی های اسطوره های ایرانی و اسکاندیناوی اشاره کرده اند. مواد این پژوهش ها اساسا برگرفته از ادا از یک سو و اوستا و متون فارسی میانه از سوی دیگر است.
راقم این سطور در مقالۀ «سیاوخش و بالدر: پژوهشی در اسطوره شناسی هند و اروپایی» (نامۀ انجمن، ۱۳۸۶)، برای نخستین بار به مقایسۀ یکی از مهمترین شخصیت های اسطوره ای ادا با سیاوش ایرانی پرداخت. شخصیت بالدر در پژوهش های اسطوره شناسی و دین شناسی غرب و تاثیر آن در مسیحیت زیاد مورد توجه قرار گرفته بود، اما آنچه از نظر بسیاری دور مانده بود، همسانی های این شخصیت با سیاوش در داستان سرایی شاهنامه بود. این همسانی ها چنان در بافت دو داستان مشهود بود که احتمال الگوی مشترک را دوچندان می کرد. قابل ذکر است که ژرژ دومزیل از دانشمندان اسطوره شناسی هند و اروپایی الگوی بالدر و هماورد او، یعنی لوکی را در داستان های دیگر اقوام، از جمله روایت های قفقازی و ارمنی بررسی کرده بود، اما شخصیت سیاوش به جهت ویژگی داستان سرایی شاهنامه و جای گشت های بسیاری که در این اثر وجود دارد، از نظر او هم دور مانده بود. ویکاندر نیز میان لوکی و ضحاک در سرانجام آندو که همان بسته شدن در دل کوهی است، همسانی یافته بود و خاستگاه آن را هند و اروپایی مطرح نمود. جالب اینجاست که فریزر نیز برای نخستین بار کشته شدن اسفندیار با شاخۀ گز را همانند کشته شدن بالدر با شاخۀ میستل مطرح می کند. این نظر نیز در پژوهش هایی که در مورد اسفندیار صورت گرفته، از نظر دور مانده است. گرچه در همان مقالۀ سیاوخش و بالدر، راقم کوشید نظر فریزر را نقد کند و به طور مختصر همانندی های رویین تنی بالدر را اساسا با رویین تنی سیاوش که در لایه های پنهان ابیات شاهنامه وجود دارد، مطرح سازد. در پژوهش های اسطوره شناسی تطبیقی ایران متاسفانه هنوز الگوهای منظم و دقیق به کار گرفته نمی شود و توجه صرف به همسانی های صوری این یا آن شخصیت، به نتایجی کلی می رسد، بی آنکه ساختار داستان ها و عناصر سازندۀ آنها مورد توجه قرار گیرد. برای نمونه همین شخصیت اسفندیار از زمانی با شخصیت آشیل همسان دانسته شده است، بی آنکه به دیگر عناصر و مؤلفه های این هر دو داستان توجه شود. تازه در همان همسانی که تیر خوردن به یکی از اعضای هر دو قهرمان است، توجه نمی شود که اگر چشم اسفندیار مانند پاشنۀ آشیل نقطۀ ضعف پهلوان بود، دیگر نیازی به تیر گز نبود تا راز آن به مدد سیمرغ گشوده شود و این نقطۀ ضعف با هر تیر و پیکانی مرگ او را مقدر می ساخت.
سرآخر باید یادآور شد که سوای «ادا» در پژوهش های اسطوره شناسی و در پیوند با شاهنامه آثار دیگری چون حماسۀ «نارت ها» (به معنی «نران» از آسی ها نیز اهمیت فراوان دارد که آن نیز در پژوهش های ایرانی از نظر دور مانده است.
با توجه به مختصری که یاد شد، این را نیز می توان خاطر نشان کرد که در پژوهش های شاهنامه شناختی بایستی پژوهشگران شاهنامه پیش از هر چیز به ماخذشناسی منابعی می پرداختند که از نظر فرم و محتوا به شاهنامه نزدیک بود. این ماخذ شناسی بایستی هم به معرفی منابع می پرداخت و هم اهمیت ترجمۀ این آثار را برای پژوهشگران خاطرنشان می کرد. شاهنامه شناسی ای که از خود شاهنامه آغاز می شود و به خود شاهنامه پایان می پذیرد، می تواند خطاهای یک بعدی بسیاری در بر داشته باشد و افق پژوهش های وابسته به آن ، یعنی اسطوره شناسی را، بسته نگاه دارد.