انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

اهل کجا هستیم(هویت بخشی به بافت های مسکونی)

اهل کجا هستیم(هویت بخشی به بافت های مسکونی)، مروارید قاسمی اصفهانی، تهران، روزنه، ۱۳۸۳، ۲۹۶ ص؛ مصور، جدول، نمودار

کتاب حاضر برگرفته از یک پایان نامه معماری است و مخاطبین اصلی آن آینده سازان و همه ی کسانی هستند که می خواهند بر زندگی و سرنوشت خویشتن تسلط یابند. در ابتدا  کتاب با طرح سؤالاتی از جانب نویسنده آغاز می شود که گویای دلتنگی انسان معاصر برای گذشته ی نه چندان دور خویش است:

– آن خانه هایی که جزئی از خانواده بودند جای خود را به چه دادند؟

– آن همسایگی های آشنا و دیر پای انسانی کجایند؟

– چرا رنگ تعلق از چهره ی محله هایمان گریخته است؟

دغدغه ی اصلی در اینجا مسأله ی هویت است، هویتی که با سرعت گرفتن در همه چیز و تغییرات و تحولات شگرف در ارتباطات، ارزشها و هنجارها در حاله ای از ابهام قرار گرفته است.

فصل اول کتاب پایگاه نظری هویت را مورد بررسی قرار می دهد. عینیت، تصویر ذهنی، هویت و تبعات آن، پویایی هویت و شرایط هویت مندی از رئوس این فصل به شمار می آیند. هویت معادل کلمه ی Identity پاسخی به پرسش در خصوص چیستی یا کیستی انسان است که دو جنبه ی شخصی و جمعی را داراست. در هویت شخصی بنا به گفته ی معروف ژان پل سارتر « وجود بر ماهیت مقدم است» هر انسانی به طرق مختلف و با اختیار و امکان انتخاب به کیستی خود می اندیشد. با وارد شدن عرصه ی اجتماع هویت جمعی مطرح می شود، فرد با حضور و رشد در جمع علاوه بر هویت شخصی نظیر منزلت اجتماعی و روابط شخصی با دیگران، با گرفتن عناصر مشترک فرهنگی هویت جمعی نیز می یابد و با مجموعه ی این مسائل دارای تاریخ مشترک می شود در نتیجه این “ما” است که به دنبال کیستی خود می گردد و کیستی افراد نیز خارج از چاچوب آن بی معنی است.

تعریفی از هویت که اساس کتاب بر مبنای آن شکل گرفته است مبتنی بر انطباق میان عینیت و ذهنیت است. به هر ترتیبی که فرد موفق به ایجاد نوعی انطباق نسبی میان عینیت و تصویر ذهنی خود نشود در نتیجه تشخیص هویت و به تبع آن احساس تعلق نسبت به مکان، ممکن می گردد و در صورت عدم انطباق، بحران هویت حاصل می شود و راه حل مطرح شده ایجاد تغییراتی در فضا در جهت هویت مندی آن است.

بازشناسی و تشخص دو محوری هستند که به عنوان شرایط هویت مندی پدیده عنوان می شوند. بازشناسی بدین معناست که پدیده ای را بر اساس تجارب و دانش قبلی از این پدیده، از سایر پدیده های غیر هم سنج با آن باز شناخت و در یک گروه تعریف شده جای داد و منظور از تشخص این است که پدیده ها را بتوان از سایر پدیده های مشابه و هم سنج با آن متمایز ساخت.

منظور از عینیت کلیه ی اطلاعات از رده ی واقعیت بیان شده است که از حالت بالقوه خارج و بالفعل گشته اند. موجودیت یک عینیت علاوه بر وجود انسان بستگی به پدیده های موجود و مستقل در دنیای واقعی و محیط اطراف دارد بنابر این به غیر از اجزاء، دارای ساختار ارتباط دهنده ای است که اطلاعات گزینش شده را در کنار یکدیگر قرار می دهد. طرحواره های ذهنی جایگاهی برای قرار گرفتن این محتویات در ذهن بوده و بر مبنای میزان جزئیاتی که دارا هستند لایه های مختلفی دارند. امکان جابجایی در طرحواره های ذهنی سبب ایجاد پویایی د رتصاویر ذهنی است. نویسنده در این بخش مثال جالب توجهی را ذکر می کند؛ در یک محله ممکن است خاطرات کودکی و بازیها و شادیها و یا معضلات و مشکلات فرهنگی-اجتماعی، ناهمواری های خیابان و… به خاطر آورده شود و به بیان دیگر در واقع تصویر ذهنی حاصل فرآیندی دو جانبه و مستمر میان ناظر و محیط اوست. تغییرات نه تنها بنیان های هویت را متزلزل نمی سازد بلکه تداوم در روند این همانی سبب تثبیت هویت می گردد. نویسنده در این رابطه با بیانی از گروتر اذعان می کند که تغییرات ناگهانی و نابودی ساختار انسان را دچار سرگشتگی می کند به طوریکه قدرت تطبیق خود را از دست بدهد.

در فصل دوم کتاب راهکارهای عملی برای برقراری شرایط هویت مندی، مطرح می شود. امکان بازشناسی و برخورداری از تشخص دو رأس مطلب این فصل هستند.

در اینجا مراد از بازشناسی آن است که بتوان براساس توقعات و پیش زمینه های ذهنی خود یک بافت را واجد شرایطی دانست که آن را شایسته ی عنوان ” محله ی مسکونی” می گرداند. این محله مسلما در شهری واقع شده که علاوه بر شباهتهایی که با سایر محلات دارد از ویژگی هایی برخوردار است تا در نظر شهروندان آن از محلات دیگر قابل تشخیص گردد.

اولین گامی که محقق در جهت بازشناسی یک محله بر می دارد تعیین توقعات موضو- عی از آن براساس تصویر ذهنی شهر وندان است. در کتاب حاضر از روش کوین لینچ استفاده شده است. او در کتاب « تئوری شکل خوب شهر» از طریق مصاحبه های آزاد و شفاهی به بازشناسی یک « محله ی خوب » پرداخته است. پس از تدوین اهداف بر مبنای توقعات در این رساله به تدوین راهبردهایی برای ملموس تر نمودن اهداف و سیاست هایی برای عملی شدن راهبرد ها پرداخته شده است.

نکته ی مهم در این مسئله نهفته است که در تمامی موارد گفته شده انسان به عنوان معیار در نظر گرفته شده است زیرا زندگی فعالیتی است که تمام و کمال وابسته ی انسان است در نتیجه سیاست های اتخاذ شده د راین تحقیق؛ رابطه ی انسان با انسان، انسان با فضا، انسان با زمان و انسان با طبیعت را مد نظر قرار داده اند. مجموعه ی اهداف، راهبردها و سیاست های لازم برای بازشناسی محله در جداولی با عنوان توقعات موضوعی از یک محله ی مسکونی توسط نویسنده تنظیم گردیده اند.

سه عامل در هم تنیدگی، نفوذ پذیری و خوانایی به عنوان شرایط لازم جهت بازشناسی محله به عنوان حوزه، مطرح شده و به دنبال آن ایده های پیشنهادی در جهت رسیدن به هر یک از عومل بیان گردیده است. در بخش بعدی نیز شرایط لازم برای بازشناسی یک محله به عنوان مکان سکونت؛ آسایش، امنیت، آرامش، خودمانی بودن و دنجی، معرفی و به دنبال هر یک پیشنهادهایی جهت نیل به این اهداف مطرح شده است. به عنوان مثال برای اینکه در محله ای امنیت لازم برقرار باشد تقویت احساس تعلق به محله، نظارت ساکنان بر عرصه ی عمومی و کنترل رفتار های مخل امنیت بسیار حائز اهمیت هستند و یا اینکه برای خودمانی بودن محله نیاز به حضور گرههای مختلف اجتماعی در کنار یکدیگر در سطح محله است و اینکه گروههای مختلف اجتماعی بتوانند در عرصه ی اجتماعی فعالیت کنند. در اینجا وجود عوامل جذاب برای گروههای مختلف اجتماعی نقش مهمی را ایفا می کند.

نویسنده ی کتاب با ارائه ی جداول، عکس ها و مثال هایی سعی بر تشریح هر یک از عوامل فوق در یک محله داشته است. در موارد ذکر شده نقش انسان به عنوان عاملی فعال کمرنگ بیان شده است. تأکید بیشتر بر نحوه ی مناسب طراحی فضایی در جهت نیازهای انسانی بوده و اینکه افراد مختلف چگونه در این فضاها وارد ارتباط شده و نقش ایفا می کنند و یا چگونه خود به عنوان عنصری فعال در شکل دادن به محیط زندگی عمل می کنند به صورت جزئی مطرح شده است. به عنوان مثال در مبحث مربوط به دنجی یک محله بیان نویسنده از تناسب توده و فضا و توجه به کیفیت بدنه ها آغاز می شود و در خاتمه به نقش مقیاس انسانی و رابطه ی انسان با این عوامل پرداخته می شود. در واقع این فضاست که باید بتواند خود را در رابطه ای متوازن با انسان قرار دهد. در ادامه اشاره خواهد شد که عدم توجه به نقش انسانی چه مشکلاتی را در شهر های امروزی ما بوجود آورده است.

در بخش بعدی از فصل دوم کتاب بر خورداری بافت مسکونی محله از تشخص مطرح می شود. برای تشخص یافتن یک پدیده علاوه بر توقعات موضوعی، برآورده شدن توقعات موضعی نیز ضروری است. محقق برای کسب این توقعات و در یافت تصویر ذهنی شهروندان در مورد یک “محله ی خوب” مصاحبه هایی را با آنها ترتیب داده و حاصل این مصاحبه ها رادر سه محور اصلی به شرح زیر دسته بندی کرده است:

– مواردی که به وجوه شاخص محله به عنوان بخشی از یک شهر اشاره داشتند،

– نکاتی که وجوه تمایز محله ی خاص را از سایر محلات یک شهر مد نظر داشت،

– نهایتا مواردی که به شاخص بودن اجزای درون یک محله نسبت به یکدیگر اشاره دارد.

اولین وجهی که به عنوان عاملی در جهت تشخیص یک شهر و به تبع آن یک محله ذکر شده، ویژگی های ظاهری، عملکردی و معنایی و در واقع چهره ی یک شهر و محله است. مسأله ای که در این بخش مطرح می شود شبیه شدن بافت های امروزی به یکدیگر و از دست رفتن تشخص آنهاست، این را می توان در نظام پر و خالی، ارتفاع توده ها ی ساختمانی، سبک ساخت دانه ها، رنگ و مصالح و قدمت دانه ها مشاهده کرد. به نظر نویسنده جایگزین شدن تقلید وسیع در زمینه ی ساخت و ساز به جای تکیه بر مصالح بومی و توجه و فرهنگ و طبیعت حاکم بر یک شهر، این تشابه و عدم تنوع رخ داده است. برای مثال در شهر های شمالی و کویری کشورمان خانه ها به یک اندازه برون گرا هستند در حالی که سنت ها، فرهنگ و عقاید ساکنان شهر های این دو خطه با یکدیگر تفاوت دارد. در واقع به فراموشی سپردن عامل انسانی و فرهنگ او در ساخت و ساز های شهری و محله ای و توجه صرف به انبوه سازی، یکسان سازی و استاندارد شدن مصالح و سبک های معماری و… در یک غالب خاص به نام شهر مدرن، نتیجه ای اینگونه را به بار آورده است.

در خلال رساله به نقش زندگی انسان در متمایز ساختن بافت یک محله تأکید شده و مهمترین شاخص در این زمینه میزان و نحوه ی حضور ساکنان در فضاهای محلات است. برای مثال در فرهنگ شمال کشور زنان دوشادوش مردان در جامعه حضور دارند و آزادی و راحتی آنان نسبت به زنان منطقه ی کویری بسیار بیشتر است. مورد دیگری که به آن اشاره شده نحوه ی جابجایی افراد در سطح محله است. در تصویر ذهنی ما شهر هایی وجود دارند که به دلیل نوع خاص جابجایی شهر وندان در سطح محلات آنها، شاخص هستند به همین دلیل است که یزد را ” شهر دوچرخه ها” لقب داده اند.

عوارض طبیعی، پوشش گیاهی و وجود عناصر طبیعی خاص هر یک مواردی هستند که به عنوان عوامل مهم در تشخص یافتن یک محله ذکر شده اند.

حال اینکه چگونه یک محله در میان سایر محلات مشخص می شود نیز کالبد یعنی ابتدایی ترین پیامی که از جانب یک محل ارسال می شود به عنوان عاملی بصری و مهم مطرح شده است. از جمله این عواملی که در کتاب ذکر شده می توان به تراکم ساخت و ساز، ساختار محله، چشم اندازهای ویژه، عوارض و عناصر طبیعی، نام ها و اسامی محله و فضاهای آن، قدمت محله و… اشاره کرد. نویسنده در پایان این قسمت خاطر نشان می سازد که تشخص محلات نسبت به یکدیگر امری ثابت و پایدار نیست و اینکه بهره گیری محله از چند وجه تمایز کافی است.

در مبحث مربوط به تشخص اجزای یک محله عنوان می شود که خطر شباهت و تفاوت بیش از حد این اجزا را نیز تهدید می کند. تشخص اجزای یک محله شاید بیش از هر کس دیگری برای ساکنان محله معنا و ضرورت داشته باشد زیرا که به واسطه ی آن احساس تعلق نسبت به حریم خصوصی و کل محله حاصل می شود.

نقاط شاخص، کاربری های مختلف، نام فضاها، وجود پاتوق ها، فعالیت ها و نشانه های خاص، و… هر یک به عنوان بخشی از عناصر کالبدی محله نقش مهمی را در تشخص آن محل ایفا می کنند. در انتهای این بخش نویسنده خاطر نشان می سازد آنچه در مورد تشخص اجزاء یک محله ذکر شده است بیشتر معطوف به اجزاء مشابه است و تأمین شرایط لازم برای تشخص اجزای محله در حقیقت تلاشی است در جهت رفع این نقیصه و گامی در جهت تکمیل فرآیند احراز هویت.

در خاتمه و جمع بندی ” روند محتوایی کتاب” در قالب یک نمودار و جدول ارائه شده که معرف فرآیند کلی حاکم بر کتاب است. افزون بر این نقاط قوت، نقاط ضعف، فرصت ها و تهدید ها ی موجود در جدولی موسوم به SWOT ترسیم شده است. نویسنده اذعان می کند از طریق راهکارهای ذکر شده و با ساده ترین تدابیر معمارانه می توان بافت های کنونی را واجد هویت یک محله ی مسکونی نمود و به اعتقاد او هویت بخشی امری است ممکن و نه چندان دشوار.