انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انقیاد زنان، جان استوارت میل

«انقیاد زنان» رساله‌‎ای که است که جان استوارت میل در سال ۱۸۶۹، با موضوع نقد وضع زنان روزگار خود، در چهار فصل نوشته است. خوشبختانه این رساله با شیوایی هرچه تمام به زبان فارسی ترجمه شده و در نسخه‌ای که نشر هرمس منتشر کرده، مترجم بخشی از مقدمه جین اُگریدی بر کتاب «در آزادی و انقیاد زنان» را آورده تا خواننده با زندگی جان استوارت میل و اندیشه‌های او درباره زنان آشنایی کامل‌تری پیدا کند. آن چیزی که در این رساله خواننده را مجذوب می‌کند، شیوه‌هایی از استدلال است که نویسنده در نقد وضع زنان هم عصر خود، علل پیدایش این وضع و نیز پیامدهای آن به‌کار می‌گیرد. این نحوه استدلال کاملا در تناسب است با توصیف اُگریدی از زندگی جان استوارت میل و اینکه پدرش جیمز میل ساعات زیادی را برای آموختن شیوه‌های درست اقامه برهان و تحلیل استدلال‌های نادرست برای او صرف کرده است.

چکیدۀ اندیشه حاکم بر سراسر این رساله در یک عبارت قابل بیان است: جان استوارت میل فرودستی زنان را، بر خلاف باور عموم،  امری طبیعی نمی‌داند و طبیعت زنان را یکسره تصنعی و حاصل نوع تربیت زن- که عمدتاً حاصل سرکوب است- تلقی می‌کند. او در تأکید بر این ادعا، در جای جای رساله اشاره می‎کند که به علت تفاوت شیو‌ه‌های تربیتی زنان و مردان، تشخیص توانمندی‌ها و سرشت واقعی زنان امری ناممکن است و آن را حتی نوعی گستاخی تلقی می‌کند. به بیان دیگر جان استوارت میل تقریبا یک قرن پیش از رواج واژه gender یا جنسیت در مقابل sex یا جنس، به تمایز میان این دو مفهوم یعنی «جنسیت به مثابۀ برساخت اجتماعی» و «جنس به مثابۀ پدیده طبیعی» توجه نشان داده است.

میل در فصل اول رساله، کلیات سلطه مردان بر زنان را به نقد می‎کشد؛ او با اشاره به این نکته آغاز می‌کند که اعتقاد به نابرابری زن و مرد و قانونی شمردن انقیاد زنان در احساسات مردم ریشه دوانده که استدلال و برهان و بحث توان خدشه دار کردن آن را ندارد. او عمومیت داشتن این انقیاد و رواج سلطه مردانه را دلیلی بر برتری و درستی این نظام نمی‌داند و استدلالش این است که هیچ گاه نظام دیگری از روابط میان زن و مرد در بوتۀ آزمایش قرار نگرفته و از این رو نمی‌توان درستی و نادرستی این نظام را از ره تجربه به اثبات رساند. از نظر میل، نظام‌های سیاسی و حقوقی در بدو پیدایش خود بر روابط موجود صحه می‌گذارند و به آن‌ها اعتبار قانونی می‌دهند؛ و روابط میان دو جنس نیز تداوم قاعده‌ای است بر جای مانده از اعصار گذشته، این قاعده عبارت است از: «حق با قویتر است» (صفحه ۱۰). جان استوارت میل، سلطۀ مردان بر زنان را از انواع دیگر سلطه مستحکم‌تر و بادوام‌تر می‌داند و در شرح علل آن چنین استدلال می‌کند که اولا این نوع ازسلطه محدود به طبقه خاصی نیست و میان همه مردان از هر قشر و طبقه‌ای مشترک است و دوما هرکس که آرزوی سلطه گری دارد دوست دارد آن را بر نزدیکانش اعمال کند؛ چرا که با خروج آن فرد از سلطه‌اش احتمالا بیشترین اختلاف سلیقه را با او پیدا خواهد کرد. او در پاسخ به کسانی که این نوع سلطه را طبیعی می‌دانند، این گونه پاسخ میدهد که افراد مرسوم‌ بودن را با طبیعی بودن اشتباه می‌گیرند و این مرسوم بودن تا جایی است که خود زنان نیز بر اساس باور به این سلطه تربیت می‌شوند. میل در شرح تفاوت سلطه مرد بر زن با انواع دیگر سلطه‌ها می‌نویسد که مردان نه فقط اطاعت زنان را میخواهند، که خواستارعواطف آن‌ها نیز هستند و از این رو همه امکانات آموزشی و تربیتی برای ایجاد این اطاعت و کشش توامان در زنان به کار گرفته می‌شود. میل این تربیت را مبنای تصنعی شدن طبیعت زنان می‌داند و آن‌ها را به گیاهان گلخانه‌ای تشبیه می‌کند.

درفصل دوم میل به موضوع ازدواج می‌پردازد و نقد این واقعیت که در انگلستان و کشورهای دیگر ازدواج تبدیل به هدفی شده که زنان را برایش تربیت می‎کنند. میل این نوع از ازدواج را برده‌داری و حتی نازل‌تر از آن می‌داند، زیرا بنا بر دیدگاه او هیچ برده‌ای همچون زن در همه ابعاد زندگی‌اش و در تمامی ساعات و دقایق عمرش برده نیست. میل قوانین موجود را از حیث نوع مالکیت زن بر اموالش، سرپرستی فرزندان، جدایی و … نقد می‌کند و تاکید می‌کند که اگر زندگی‌های مشترک زنان و مردان صرفا بر پایۀ این قوانین بنا می‌شد و احساسات و عاطفه‌ای میانشان نبود، جهنمی در زمین برپا می‌شد که برای بشر تاب آوردنی نبود. میل خانواده را بنیان تربیت انسان در جامعه می‌داند و هم از آن روست که قدرت مطلق مردان در خانواده را نکوهش و آن را با نقد قدرت مطلق در نظام‌های سیاسی مقایسه می‌کند. میل فقدان حمایت قانونی از زنان در مقابل سلطه مردانه را از منظر دیگری نیز آسیب‌شناسی می‌کند؛ از دیدگاه او چنین وضعی سبب می‌شود که زنان با توسل به برخی ابزارها در صدد سلطه بر مرد برآیند و به جای دفاع از حقوق واقعی خود در عرصه‌هایی نفوذ یابند که صلاحیت کافی ندارند. در این شرایط دیگر برابری با مرد، زن را راضی نکرده و چون حق وی از سوی قانون تعیین و ضمانت نمی‌شود، او حقوق خود را به میزانی می‌داند که بتواند به واسطه تدبیر خود به دست آورد. به این علت جان استوارت میل برابری زن و مرد در قانون را تنها روشی می‌داند می‌توان به واسطه‌اش عدالت را میان زنان و مردان و در نتیجه در جامعه محقق کرد.

در فصل سوم، جان استوارت میل موضوع حضور زنان و مردان در کارها و مشاغل عمومی و اجتماعی را مورد توجه قرار می‌دهد. به باور میل تاکید مردان بر ناتوانی زنان در عرصه‌های خارج از خانواده، هدفی ندارد جز تداوم بخشی به فرودستی زنان در در عرصه خانواده. از نظر میل، این که قابلیت‌های زنان را برای مشاغل و مسئولیت‌های عمومی مناسب و کافی نمی‌‎دانند، ظاهرا به این معنا است که حتی برجسته‌ترین زنان، صرفا به علت زن بودن، از ضعیف ترین مردان ضعیف‌ترند. اما به اعتقاد میل چنین باوری در مردان وجود ندارد؛ زیرا در این صورت با آزاد گذاشتن رقابت برابر میان زنان و مردان، اگر زنان به راستی ناتوان باشند خود به خود حذف می‌شدند. از نظر میل، زنان اتفاقا  از ورود به عرصه‌هایی منع می‌شوند که تا کنون قابلیت‌های خود را در آن به اثبات رسانده‌اند. میل اشاره می‌کند که تا کنون (مقصود میانه قرن نوزدهم) زنان –البته به دلیل نوع تربیت و آموزششان- نتوانسته اند در عرصه‌هایی چون ادبیات، هنر، موسیقی، فلسفه و … آثاری همتراز با آثار شکسپیر و موزارت و … خلق کنند و امروز هم هیچ قانونی زنان را از آفرینش چنین آثاری منع نمی‌کند. اما در مقابل زنان در عرصه سیاست حق مشارکت حداقلی ندارند، در حالی که در طول تاریخ نشان داده‌‎اند که می‌توانند همچون ژاندارک یا ملکه الیزابت با مردانِ این عرصه برابری کنند.

درادامه این فصل، میل تلاش می‎کند که رابطه میان زنان و مردان را با تکیه بر مفهوم تفاوت – و نه مفهوم برتری- توضیح دهد. او ضمن باور به این که طبیعت زنان به سبب نوع تربیتشان دستخوش تحریف بوده، چنین استدلال می‌کند که زنان نسبت به مردان درک شهودی بیشتری دارند و در برخورد با واقعیات توانمندتر هستند؛ اما مردان –خود به سبب آموزش‌هایی که دیده‌اند- از این قابلیت‌ها بهره چندانی ندارند و به سبب تفکر نظری خود تنها چیزهایی را می‎‌بینند که انتظار دیدنش را دارند. بدین سبب از نظر میل، زنان و مردان می‎توانند مکمل یکدیگر باشند، یعنی مردان برای نزدیک شدن به واقعیات از زنان کمک بگیرند و زنان نیز برای وسعت بخشیدن به افکارشان از مردان یاری بجویند. به باور میل حتی اگر در مواردی همچون استمرار درتلاش، کلی نگری، تمرکز ذهنی و … مردان عملکرد بهتری از زنان داشته باشند، اولا نفس کمال در کار زنان به زیر سوال نمی‌رود و صرفا درجه کمال کارشان تحت تاثیر قرار می‌گیرد؛ دوم، تربیت زنان و موقعیت آن‌ها در جامعه مولفه‌هایی هستند که با تغییر در آن‌ها می‌توان بر توانایی‌های زنان و مواجهه آن‌ها با مسائل تاثیرگذاشت.

در فصل چهارم، جان استوارت میل فواید آزادی زنان را طرح می‌کند. از دیدگاه میل، از آن‌جایی که زنان نیمی از جمعیت جامعه را تشکیل می‌دهند و رابطه میان زنان و مردان فراگیرترین و کلی‌ترین مناسبات جامعه محسوب می‌شود، بی عدالتی در این مناسبات سبب فراگیری روح خودخواهی و خودبرتربینی در جامعه می‌شود.  به باور میل تربیت یکسان زنان و مردان نسبت به گذشته اهمیت بیشتری پیدا کرده است؛ چرا که مردان نسبت به گذشته اوقات بیشتری را با خانواده و همسر خود می‌گذرانند و این نیاز وجود دارد که زن و مرد از نظر اندیشه و تمایلات همتزار باشند و موجب شکوفایی و استعدادهای یکدیگر شوند. میل رابطه زن و مرد را بنیادی‌ترین مناسبات جامعه می‌داند و تاکید می کند که مردان و زنان باید پیوند عاطفی خود را کسی برقرار کنند که با آن‌ها در عرصه حقوق و فرهنگ و تربیت برابر باشد. از دیدگاه میل آموزش ندیدن زنان و محدود کردن قابلیت‌هایشان خود به پایین کشیدن موقعیت مردان و ممانعت از شکوفایی شان می انجامد. میل نبود عدالت و وجود سلطه در هر رابطه‌ای، من جمله روابط میان زن و مرد، را سرچشمه فساد و قدرت طلبی می‎داند، چونان که علاقه افراطی زنان به زیبایی و تجمل را نمودی از این قدرت طلبی پنهانی می‌داند؛ او می‌نویسد: «عشق به قدرت و عشق به آزادی تا ابد با یکدیگر در تعارض‌اند. در جایی که مردم از کمترین آزادی بهره مندند، عشق به قدرت بیش از هرجای دیگری شدت و حدت دارد و با اعمال غیراخلاقی همراه است» (صفحه ۱۵۵).

انقیاد زنان، ترجمه علاءالدین طباطبایی، نشر هرمس، ۱۳۹۳