کمتر روزی میگذرد که این سؤال در رسانهای، در شبکهای مجازی، یا در میان همکاران مطرح نشود: با این همه مشکلات در جامعه سرنوشت ما چیست؟ انقلاب به چه سو میرود و تکلیف چیست؟ به این نمونهها توجه کنید:
– اختلاسهای گوناگون با ابعاد نجومی؛
– فشارهای اقتصادی به شکلهای مختلف؛
– مدیران بیکفایت جور و واجور؛
– انتصابهای غیرشایستهسالارانه در سطوح مختلف؛
– ورشکستگی بنگاههای مالی، ورشگستگی بنگاههای سرمایهگذاری؛
– فشارهای مالی گوناگون خارج از عرف قانونی، تَلَکه، از سوی نهادهای دولتی و انقلابی به بخش خصوصیِ مقیاس متوسط و بزر؛
– تیولداری به جای مدیریت در بخش دولتی؛
– مقید کردن فرهنگ به یک سلیقه خاص سیاسی به نام فرهنگ متعهد؛
– انتخاب کشورهای همجوار برای تفریح توسط تعداد قابل توجهی از هموطنان؛
– مهاجرت روزافزون جوانان جویای شکوفایی؛
– فروکاستن علم و تفکر علمی به مدرکها و سندهای خریدنی؛
– نفوذ زبان بیگانه در بسیاری از کسب وکارها به صورتی بسیار مبتذل؛
– فشارهای سیاسی بینالمللی؛
– حضور در منطقهای پر از آتش؛
– دوقطبی سیاسی، دعواها و تهمتهای سیاسی!
مشاور اقتصادی دولت میگوید: «وقتی همه با هم در کشور دعوا دارند و یکدیگر را متهم میکنند، چگونه میتوان درباره رشد اقتصادی و سرمایهگذاری صحبت کرد؟» یا دانشگاهیانی آخرین گفتههای مرحوم داریوش شایگان را نقل میکنند که از جمله گفته است (۱) : «در کل، انقلاب ایران نوعی شکست و ناکامی بود. از هر نظر، مثل بقیه انقلابها. انقلاب همیشه شکست است.» این دو نمونه اعتراض یا سرخوردگی را میتوان در تمام سطوح دید، حتی از سوی آنهایی که تنها به فکر «معنویت به هر قیمت و تربیت انسان بهشتی به هر قیمت» در ایران هستند. اصلاً مخالفخوانی از همه جهتها باب شده است و مخالفخوانی طرفدار بسیار پیدا کرده است. چرا همه معترضیم؟ دانشگاهی از دست سیاستمدار مینالد، سیاستمدار از دست دانشگاهی؛ دانشگاهیان هر روز فرمولی برای مدیران سیاسی کشور میپیچند تا کشور رو به توسعه رود و سیاستمداران هم به دانشگاهیان رهنمود میدهند و آنها را به بصیرت فرا میخوانند و دوری از غربزدگی؛ و این وضعیت فراگیر است و مستقل از اصلاحطلبی و اصولگرایی. این پدیده «مخالف خوانی»، معترض و ناراضی بودن، و قطبیدگی در جامعه را چگونه درک کنیم و چه نتیجهای بگیریم؟ مگر میشود در ایران بعد از انقلاب هیچ رشدی و هیج توسعه مثبتی دیده نشود؟ مگر ما نبودیم که در یک جنگ تمام عیار تحمیلی که همه دنیا طرف مقابل ما بود کشور را حفظ کردیم؟ مگر ما نبودیم که بضاعت ۴۰۰ مقاله دانشگاهی را در اوایل انقلاب در حالی که عقبماندهتر از همه بودیم تبدیل کردیم به پیشروترین کشور در منطقه از حیث بعضی شاخصهای علمی؟ مگر این ایران نبود که به هنگام انقلاب مردم جازموریان برای اولین بار در عمرشان با حضور جهادگران در روستایشان خودرو دیده بودند که انگار موجوداتی آسمانی آمده اند و حالا در آن جا دانشگاه ساخته شده! پس ما را چه شده که این همه مینالیم؟ این نالیدن و این حس بد واقعی است و نمیشود همه آن را به حساب جنگ روانی بیگانگان گذاشت که بر ما تحمیل میکنند. چرا حالا که ایران ظاهراً در اوج قدرت پس از دوران صفویه است این همه نارضایتی دیده میشود؟ چرا؟
من سعی میکنم این رویدادها را در چارچوب یک تحول تاریخی درک کنم؛ آرزوهایم را هم از واقعیتهای تاریخی ایران و تجربۀ جهانی جدا میکنم و کنار میگذارم. تا هنگامی که پدیدههای اجتماعی را به صورت گسسته میبینیم و، بسته به مشرب فکری، تفسیرهایی دلبخواه و کاملاً متضاد ارائه میکنیم دینامیک تحولات رادرک نخواهیم کرد. ما در کجای تاریخ ایستادهایم و چه انتظاری از انسان ایرانی داریم، چه اطلاعاتی از دنیا داریم، و تا چه اندازه انسان توسعهیافته کشورهای صنعتی را ناخودآگاه مبدأ تفکر خود قرار میدهیم؟
در یک طرف طیف معترضان، ایرانیانی را میبینیم شبیه به آن مجری صدای آمریکا، به وضوح پر از کینه و خشم و بددلی و بدسگالی، که آرزو دارند در دامن این یا آن قدرت جهانی بیفتند، و در طرف دیگر طیف متعصبان داخلی که فقط به این میاندیشند که نکند انسان ایرانی به بهشت نرود. دو رویای متضاد دور از واقعیت و نشدنی. من نمیخواهم از ایران کشوری رویایی بسازم یا در رویا صحبت کنم؛ نمیخواهم از ایرانی صحبت کنم که در آن انسان کامل برمبنای این یا آن مشرب فکری تعریف میشود. من میخواهم از ایرانی صحبت کنم که مردم آن همین هستند که هستند و بودهاند:
• از ایرانی که با شروع عصر سلجوقیان آزاد اندیشی از آن رخت بر بست، دوران طلایی تمدن اسلامی در آن خاتمه یافت، و با «الکفر الصریح» نامیدن نوشته های افتخار اسلام بوعلی سینا توسط بزرگی همچون محمد غزالی انحطاطش شروع شد؛
• از ایرانی که در دوره باعظمت سلطنت شیعی صفوی فرهیختگانش چنین تجویزی برای سردرد میکردند(۲) :
«جهت رفع صداع دست بر موضع درد گذاشته، بسم الله بگوید، و به دست دیگر، از انگشت بر روی خاک این کلمه را بنویسد، و این خطها را به کار برد، فولاد بر روی آن بکشد «یا صحاف» و در بین نوشته، صلوات بفرستد، و این عمل را سه مرتبه بکند. و اگر رفع نشود، شش مرتبه دیگر بکند که نُه مرتبه شود. و در کشیدن خطها از محاذی آخر «ف» ابتدا کند، و چون به «یا» برسد، نوک کارد را بر آن بقوّت گذاشته، زور نماید. و باید که به این صورت، خط اول بر روی الف «حا» ملصق شود، و خط سیم بر سرو ته «ف» بچسبد، و در این بین، مکرر صلوات بفرستد. و اگر درد از آن موضع، به موضع دیگر حرکت کند، باز دست بر آن موضع گذاشته، عمل مذکور را از سر گیرد، و به تمامه به عمل آورد، تا بالمره رفع شود. و اگر غلطی نکند، ان شاءالله تعالی رفع میشود و مکرر تجربه رسیده؛»
•از ایرانی که در دورۀ ناصری و حدود ۱۳۰ سال پیش نخبگان آن خود را در فلسفه نه تنها سرآمد جهان که خورشید جهان در تفکر میپنداشتند و فیلسوفان غرب از جمله دکارت را نور کم سویی همانند ستاره سُها در دب اکبر؛
• از ایرانی که کمی قبل از امضای مشروطه با یک وبا یک سوم جعیتش در تهران و شیراز هلاک شد؛
• از ایرانی که یکی از تاثیر گذارترین و دلسوخته ترین فرهیختگانش، که در ابتدای تشکیل سازمان ملل مدتی ریاست این سازمان را نیز به عهده داشته، به هنگام واقعۀ مسجد گوهر شاد عمق این واقعه و ارتباط آن با فرهنگ مردمش را به درستی درک نکرد و تنها از « قضایای مشهد» در چند کلمه صحبت کرد (خاطرات محمد علی فروغی، از سال های ۱۲۹۳ تا ۱۳۲۰، ص ۴۳۱ )؛
• از ایرانی که درست صد سال پیش در دورۀ احمدشاه و جنگ جهانی اول مردمش از فقر و فلاکت و گرسنگی، بنا به اسناد موجود، به آدمخواری افتادند، و همزمان اشراف آن (ارفع الدوله) در موناکو «قصر پرنس ایرانی» را به نام «دانشگاه» ساخته بودند؛
• از ایرانی صحبت میکنم که …
ایران همواره در طول تاریخ کشوری بوده است مبتنی بر یک توافق میان اقوام مختلف و مشربهای فکری مختلف. این مشرب های فکری در گذشته نقش تعیینکنندهای در حکومتها شاید نداشتهاند اما معدل آنها همیشه تعیینکننده بوده است؛ معدلی که آن را فرهنگ ایرانی مینامیم، فرهنگی که چهل پاره نبوده بلکه چِلتِکهای بوده بسیار زیبا و رنگارنگ. حتماً هستند کسانی یا گروههایی که به هر دلیل مایلاند این چِلتِکِّگی را به چهل پارگی تبدیل کنند؛ نخواهند توانست.
این ایران ما است، دستکم بخشی از ایران ما است، که باید سعی کنیم آن را خوب بشناسیم. ایران را نمیتواند یک طرز فکر اداره کند مگر معدل ایرانیان آن را بپذیرد و بشود یک فکر ایرانی، یک مدل ایرانی. ایران نه آمریکا است، نه اروپا، نه کره، نه ژاپن، نه چین، و نه مصر. ایران ایران است و ما هم اگر به فکر ایران هستیم باید ایرانی باشیم و فکر ایرانی تولید کنیم. این فکر البته در انزوا تولید نمیشود و در انزوا نمیتواند بماند وگرنه میشود همان داستان درمان سردرد که در بالا نوشتم! اگر داریوش شایگان میگوید: «در کل انقلاب ایران نوعی شکست و ناکامی بود» به طور قطع از ایرانی رویایی صحبت میکند که در تصوراتش بوده نه از ایرانی که ما در آن بزرگ شدهایم و در آن زندگی میکنیم. اگر مشاور اقتصادی دولت میگوید در میان این همه دعوا مگر میشود به رشد اقتصادی فکر کرد باید پرسید مگر انتظاری جز این از ایران کنونی بعد از انتخابات داشته است؟
ایران ما اکنون در التهابی بیبدیل و در تحولی بینظیر در تاریخ خود قرار دارد. گروهی شاکیاند از دولت و سنگ جلو پای دولت میاندازند و از لغزیدن دولت و از شکست دولت خرسندند، و دولت هم دائم مینالد از اینکه نمیگذارند کار بشود. بله این ایران است و هر دو گروه هم خود را «برحق» میدانند! و هر دو گروه حاضرند به خاطر «برحق» بودن دیگری را نابود کنند، چه اصولگرا و چه اصلاحطلب. بله من این میل به نابود کردن طرف مقابل را در هر دو طرف دیدهام؛ دیدهام که اثبات برحق بودن برای هر طرف بر منافع کشور اولویت دارد، چون حق را مطلق میپندارند و طرف مقابل را به ناحق! اگر تنها یک جوهره در مدرنیت موجود است آن همین است که حقِ وجود برای طرف «به ناحق» هم قایل شویم؛ چیزی که اتفاقا در ایرانیت ما قوی است؛ و طرفداران یک قرائت از مذهب، که هم اکنون بعضی مراکز قدرت را به دست دارند، به شدت مخالفاند با دادن این حق به دیگران. این قرائتِ مطلق دیدنِ حق در شیعه همواره موجود بوده است. به این نقل قول توجه کنید: «جالب است که در همین قرن یازدهم … یکی از علمای شامی شیعی که مواضعی میانه داشت، با توجه به اختلاف برداشت علما از متون احادیث و بالاگرفتن منازعات میان آنها نوشت که بسیاری از این عالمان اگر ترس از عوام و حکومت نبود خون همدیگر را میریختند، چرا که آنان هر یک خود را واجب الاطاعه دانسته و کسانی را که از آنان اطاعت نکنند خارج از دین میدانند.»(۳) . متأسفانه صداهایی مبنی بر تقریب مذاهب نتوانسته به دلایل سیاسی، دست کم در سیاست ملی ما، تأثیر چشمگیر بگذارد. آنچه بانیان تفکر اسلامیت در ایران قبل از انقلاب به آن کمتر توجه کردند همین رشد این نوع تفکر حقطلبی از سوی کسانی بود که شاید کمترین نقش را در انقلاب اسلامی داشتند. این یکی از «نتایج نامنظور» (۴) انقلاب اسلامی است که هم اکنون به شدت بروز کرده و منافع ملی ما را به مخاطره انداخته است.
حقطلبی را در هر دو گروه سیاسی حاکم میشود به وضوح دید. واقعیت این است ما در ایران کنونی به دلایل تاریخی به دنبال حق و احقاق حق به هر قیمتی هستیم و نیروهای آزاد شده در اثر انقلاب اسلامی هم به این تفکر میدان دادهاند، این واقعیتی است که به نظر میرسد فعالان سیاسی یا روشنفکری کنونی ایران به آن بیتوجهاند و نمیخواهند آن را به عنوان یک واقعیت بپذیرند. این که بعد از انتخابات همه باید به کمک هم بیایند و به رفاه مردم کمک کنند، چه ربطی به ایران دارد؟ ایران کنونی، در این شرایط پیشامدرن، اعتقاد دارد حق، مستقل از خواست مردم، وجود دارد و به دنبال آن است؛ پس اگر گروهی در انتخابات برنده شدند که به ناحق هستند باید چوب لای پایشان و چرخشان گذاشت نه اینکه کمکشان کرد تا «به ناحق» کاری کنند. این امر بدیهی ریشه در عقبماندگی مدنی دارد و برای حوزه و برای علوم دینی هم پدیده جدیدی است که انتظارش را نداشته است. اکنون فرهنگ تساهل پیشامدرن ما ایرانیان، در نبود درک علم و جامعه مدرن، در تقابل با مفهوم سنتی قدرت قرار گرفته است و در این میان کسان زیادی از هر دو طرف طیف به فکر پرکردن جیب خود و انباشت سرمایهای هستند که معمولاً به خارج از کشور منتقل میشود و متأسفانه در ایران نمیماند. حوزه هم توان بیش از این برای رفع این نقیصه ندارد چه به لحاظ تجربهء تاریخی و چه به لحاظ توان نظری.
شاید بشود به بخش دوم حرف داریوش شایگان واقعیتی نسبت داد: انقلاب یعنی شکست. این را به این معنی بگیریم که از انقلاب نمیتوان انتظار داشت فرهنگ عوض بشود. به همین دلیل عدهای بعد از انقلاب به فکر انقلاب فرهنگی افتادند که نا موفق بود چون ما فرهنگ را به قرائت خاصی از مذهب فروکاهیدیم. چین هم انقلاب فرهنگی ناموفقی داشت. اما خیلی زود چین از آن عبرت گرفت و راه دیگری در پیش گرفت. ما اما در شعار انقلاب فرهنگی ۴۰ سال است که در جا میزنیم و متوجه نشدهایم که، با فروکاهیدن فرهنگ به قرائتی خاص از مذهب، خَلَئی ایجاد کردهایم که در نتیجه آن جامعه هر ظاهر فریبنده فرهنگ بیگانه را میمکد، و اسم آن را گذاشتهایم تهاجم فرهنگی! خلئی که خودمان با دست خودمان ایجاد کردهایم و هنوز متوجه ابعاد فاجعه بار آن نشدهایم. بله ما با پدیده «مَکِش فرهنگی» دست به گریبانیم نه تهاجم فرهنگی. انقلاب اسلامی هنوز نتوانسته است فرهنگ مثبتنگری و خودباوری را در جامعه رشد بدهد اما باعث رشد مداحیگری و غلبه عوام بر خواص امور دینی شده است. (۵) اینجا هم حوزه باید بپذیرد باعث پدیده ای نامنتظر (۶) در جامعه شده، یعنی پدیدهء «مکش فرهنگی»، که درمانی برای آن ندارد و به ناچار آن را تهاجم فرهنگی نامیده است.
به این معنی انقلاب یا انقلاب فرهنگی شکست خورده است. فرهنگ اما بخشی از ساحتهای اجتماعی است. در بخشهای دیگر انقلاب چه کرده است؟
شک نیست انقلاب در بسیج نیروها برای دفاع از کشور، حفظ امنیت، و رشد بیبدیل قدرت نرم ما در منطقه بسیار مؤثر و خوب عمل کرده است. یادمان نرود کشور ما بعد از صفویه همواره بخش هایی از ایران را از دست داد و این جمهوری اسلامی بود که در جنگ تحمیلی توانست در مقابل تمام فشارهای بینالمللی بایستد و کشور را حفط بکند، و پس از آن هم به طور مستمر قدرت سخت و نرم کشور را افزایش داده است. این را نمیشود منکر شد. شاید بشود با تأمل به این نگاه کرد که ما به موازات این رشدِ توان دفاعی و افزایش قدرت نرم در کاهش دشمنیها چندان موفق نبودهایم اما در اصلِ افزایشِ قدرت شک نباید کرد. پس باید این قدرت را قدر دانست و در افزایش آن از هیچ اقدامی کوتاهی نکرد. یادمان باشد که مادر به هنگام ادعای نامادری و شمشیر قاضی برای نصف کردن بچه رأی به نفع نامادری میدهد برای حفظ بچه! حق در اینجا چه معنی دارد؟ حق در مقابل عشق مادری به کشور کوتاه میآید.
در ساحت علم هم ایران اسلامی گامهای ارزندهای برداشته است با این تفاوت که این گامها ناشی از خرد جمعی و نیازهای دفاعی در جنگ در اوایل انقلاب بوده که اثر آن با تأخیری طبیعی مشاهده میشود. در این زمینه با نابهنجاریهای بسیاری مواجهیم که مجموعه آن را سندرم دورۀ نقل نام نهادهام که به تفصیل در کتابم با همین نام مصداقهای آن را آوردهام. به خصوص دولت نهم و دهم در رشد این نابهنجاریها شبیه به یک نیروی بیگانه و دشمن با علم کشور رفتار کرد. این را در همان دوره، بسیار مستقیمتر و بی پرده تر از این، به مسئول حراست وزارت عتف رو در رو با توضیح بسیار شفافتر بیان کردم. شک ندارم روزی این گفته من برملا خواهد شد. انقلاب اسلامی هم اکنون در مرحلهای است که با علم دارد مشکل پیدا میکند، حباب آموزش عالی ترکیده است، و باید بسیار نگران بیست تا سی سال آینده بود که علم ایران در یک باتلاق بیاعتباری گرفتار خواهد آمد اگر به فکر آن نباشیم.
در ساحت اقتصادی به نظر میرسد کشورمان مشکلات بسیار دارد و حوزه و تفکر اسلامی نتوانسته است به این بخش کمک مؤثری بکند. شعارهایی مانند «ما میتوانیم» یا «خودکفایی اقتصادی» یا «خرید کالای ایرانی»، هر چند جذاب، ساده اندیشانهتر از اینکه گفته میشوند اجرا میشوند و به همین دلیل ناکارآمدند و نمیشود شکست آن را به رفتار نا انقلابی دولتمردان و یا مدیران اصلاح طلب فرو کاهید! این گزارهء بعضی حوزویان که «مدیریت جهادی» مشکل را حل می کند ساده لوحانه تر از آن است که جدی گرفته شود. در بخش صنعت و کشاورزی مایلم تحلیل متخصصان را بدانم.
در ساحت اجتماعی، برخلاف این ادعا که انقلاب ما انقلابی فرهنگی-اسلامی است، شاهد رشد فساد در همه زمینهها هستیم. کافی است به آمار سالانه جهانی در این زمینه نگاه کنیم اگر به استنباط فردی خود اعتماد نداریم.
اما زمینهای مدنی هست که بسیار از آن غافلیم و من آن را مهمترین دستاورد انقلاب اسلامی میدانم و به همین دلیل نمیتوانم حرف شایگان را بپذیرم، مگر اینکه یک ایران تخیلی در ذهن داشته باشیم، ایرانی که هیچ وقت موجود نبوده است؛ من اما واقعگرا هستم و به ایران موجود مینگرم. ما ایرانیان بیش از سه هزار سال است که یکتا پرست بودهایم؛ برخلاف رومیان و یونانیان که هزاران خدا یا الهه داشتند. ارتباط ما ایرانیان با معنویت و متافیزیک بسیار خاص بوده است و با رشد معنویت مسیحی در اروپای وارت خدایان پرشمار هم متفاوت است. ما در طول تاریخ خودمان هیچ گاه فرصت نکردیم که اعتقاداتمان بتوانند در تمام زمینهها جولان بدهند نه پیش از اسلام و نه پس از آن. در عصر ساسانیان هم که حکومت مذهبی بود، در مجموع، ساختار مذهبی مستقل از ساختار حکومتی بود، بسیار شبیه به سلجوقیان و صفویه. پس از سه نوع حکومت مذهبی زردشتی، سنی، و شیعه، که در طول تاریخ داشتهایم، جمهوری اسلامی اولین فرصت تاریخی بوده که به مذهب داده شد تا توان حکمرانی خود را نشان بدهد. حکمرانی کاتولیک در غرب پس از مقاومت چند صد ساله و پس از شکنجهها و کشتار بیحد حکمرانان کاتولیک به نام مذهب منجر به نوع جدید حکومت مدنی در غرب شد. ما ایرانیان اما در یک دوره کوتاه چهل ساله نوعی حکومت دینی خودمانی را تجربه کردهایم؛ هر چقدر هم مخالف باشیم، باید اذعان کنیم که در این انقلاب، در مقایسه با هر تجربه دیگر بشر اجتماعی، خشونت بسیار تعدیل یافته بوده است. مهمترین دستاورد این حکومت تاکنون ایجاد «ملت» در ایران است، مفهومی قدیمی ولی ناموجود در ایران. به یاد محمد علی فروغی میافتم که درست صد سال پیش در توصیف نابسامانیهای ایران و ضعف مفرط حکومت نوشت «ایران ملت میخواهد!» بله ما اکنون ملت داریم. این ملت خودش را در چند انتخاب اخیر نشان داده است. شک ندارم تحلیلگران آینده به هنگام بررسی تاریخ این سالهای ایران به این نکته اشاره خواهند کرد که انقلاب اسلامی توانست در ایران ملت به وجود بیاورد، گرچه هدفش امت بود نه ملت!
ملت در سرنوشت خود تعیینکننده است و ما در ایران در فازی هستیم که داریم این مرحله را تمرین میکنیم. بله از دید من انسان ایرانی اکنون شکل ملت به خود گرفته است و مشغول تمرین برای حفظ منافع خودش است. این دستاورد تاریخی بسیار مهم را باید پاس داشت. این بار این ملت است که ایران را حفظ خواهد کرد و به کمک تمام دولتمردانی خواهد آمد که صادقانه برای ایران و برای مردم کار میکنند، به فرهنگ و سنتهای مردم احترام میگذارند، به اعتقادهای مردم دیگر دنیا احترام میگذارند، و اهل مدارا و صلحاند. ایران حالا با داشتن یک ملت دیگر احتیاج به یک قهرمان ندارد، احتیاج به یک انقلاب ندارد. مذهب شیعه ما هم اکنون، که به یک مذهب عُرفی یا ناسوتی تبدیل شده، راه خود را برای برگشت به معنویت به نرمی پیدا خواهد کرد و این بزرگترین دستاورد بشری در دنیای جدید اسلام خواهد شد. ایران مدرنیتی به جهان اسلام وارد میکند که بیبدیل است و به همراه آن رفاه و امنیت برای مردمش و صلح برای منطقه و جهان. این دستاورد انقلاب را پاس بداریم.
اکنون وقت ملت است. ملتی با تجربههای تاریخی بیبدیل، با دولت مردانی که ریشه در معنویت دارند و قدر انسان را میدانند و عمق مدرنیت را درک می کنند، با توان دفاعی قابل توجه و مدافعان بسیار باتجربه و با تفکر دفاعی پیچیده که امنیت ما را تأمین میکند، با نسلی آموزش دیده زن و مرد جوان آماده ایفای نقش در تمام زمینهها! نگران بعضی رجزخوانیها در دنیا یا اطرافمان نباشیم که در مقابل این توان عظیم انسانی به حساب نمیآید؛ نگران ندیدن این دستاورد و از دست دادن این فرصت بیبدیل تاریخی باشیم. اکنون با ملت است که با دگراندیشان مدارا کند و به نرمی این انقلاب را به ثمر برساند. انقلاب واقعی در موجود شدن این ملت است که از دل آن بیرون آمده. اکنون بر ما است که این «برآمدن» ملت را، و توان آن را برای رشد و توسعه ایران، به خوبی درک کنیم و از آن مدلی برای کشورهای اسلامی دیگر بسازیم. بر ما دانشگاهیان است که کمتر به نابسامانیهای سندرم توجه کنیم، بلکه به تحولی که در راه است بیندیشیم، و به نقش تاریخی خود توجه کنیم. امروز روزی است که ملت، به انضمام حوزه، از دانشگاه انتظار بلوغ مدنی و انتظار تحلیل درست رویدادها را دارد و از سیاست مداران به کارگیری درست این تحلیل ها را!
پاورقیها:
۱- داریوش شایگان به نقل از کانال ارتباطات و رسانه در تلگرام در گفتگو با دِویروپا میترا در نشریه وایز در سال ۱۳۹۶.
۲- به نقل از رسول جعفریان، کانال تلگرام.
۳-رسول جعفریان، مفهوم علم در تمدن اسلامی، ۱۳۹۴، ص ۵۸۳.
۴-Unintended consequences
۵-نمونهای از این غلبه عوام بر خواص دین را در سخنرانیهای جوانی به نام «استاد رائفی پور» میبینید که به وضوح خرافات را به نام اسلام تبلیغ میکند و به نظر میرسد مرجعی شده است برای اصولگرایان و لابد «علمای حوزه» هم کوتاه میآیند. برای نمونههای تاریخی اخیر مراجعه کنید به مقاله «مفهوم و جایگاه عوام در ادبیات دینی ما» در کتاب مفهوم علم در تمدن اسلامی، رسول جعفریان، ۱۳۹۴.
۶-Un-anticipated phenomenon
این مطلب اولین بار در ویژهنامه نوروز انسانشناسی و فرهنگ منتشر شده است.
دکتر رضا منصوری عضو شورای عالی انسانشناسی و فرهنگ است.