ادواردو ویوریوس دیکاسترو برگردان: محمد صادق شادمانی
نه تمام مردان
نوشتههای مرتبط
من این مقاله را با روایتی از ترجمه یک ابهام که سالها پیش با آن درگیر بودم به پایان میرسانم. میلتون ناسیمنتو[۱]، موسیقیدان سرشناس برزیلی، با هدایت چندتن از دوستان من که برای سمنهای[۲] محیطزیستی کار میکردند به جنگل آمازون سفر میکند. یکی از نقاط عطف این سفر یک اقامت دوهفتهای درمیان کاشیناهوایان[۳]در مجاورت رود جرادئو بوده. میلتون بهشدت تحت تأثیر مهماننوازی گرم این بومیان قرار میگیرد. و با بازگشت به ساحل برزیل تصمیم میگیرد از کلمهای از کلمات بومیان برای نام آلبوم در حال ضبطش استفاده کند. این کلمه تکسایی[۴] بود که کاشیناهوایان بهکرات از آن برای اشاره به میلتون و همراهانش استفاده کرده بودند. آلبوم در شرف انتشار بود که یکی از دوستان من در این سمن محیطزیستی از من خواست یادداشتی برای این آلبوم بنویسم. او از من خواست به هواداران میلتون توضیح بدهم عنوان آلبوم چه معنایی دارد، و چیزی درمورد حس همبستگی برادرانهای که با اصطلاح تکسایی بهمعنای «برادر» بیان میشود بگویم و غیره.
من به او گفتم برای من غیرممکن است چیزی درمورد این اصطلاح بنویسم چرا که این تکسایی ممکن است به هر معنایی باشد الا دقیقاً «برادر». من به او توضیح دادم که تکسایی اصطلاحی است که یک مرد برای اشاره به خویشاوندان مشخص و همخون خود استفاده میکند؛ مثلاً با توجه به سیستم «اتحاد تجویزی[۵]» کاشیناهوایان، برای اشاره به دختر عموهای متقابل، پدرِ مادرش، فرزندان دخترش، و بهطور عمومی، هر مردی که با خواهر اگواش[۶] مثل زنش برخورد کند، یا برعکس(کنیسجر: ۱۹۹۵:۱۵۷-۷۴). خلاصه، تکسایی بهمعنایی چیزی شبیه «شوهر خواهر[۷]» است. این میتواند به شوهر خواهر واقعی یا محتملی اشاره داشته باشد و وقتی با لحنی دوستانه به یک غیر کاشیناهوایی گفته میشود یعنی این بیگانگان نوعی خویشاوندی ازدواجی[۸] دارند. و [به دوستم] توضیح دادم نیاز نیست یک نفر دوست باشد تا تکسایی باشد. همین که فرد بیگانه باشد و حتی- و حتی بهتر- دشمن باشد کفایت میکند. از این رو، اینکا[۹]، در اسطورهشناسی کاشیناهوایان، یک هیولای انسانخوار است که یک تکسایی با اوست؛ و باید بگوییم که کسی نباید و در واقع نمیتواند با او ازدواج کند(مککالوم، ۱۹۹۱).
دوست من اما شاکی شد که اینطور که نمیشود. میلتون فکر میکند تکسایی یعنی «برادر» و جدا از آن، خیلی مضحک خواهد بود اگر ترجمه اسم آلبوم «شوهر خواهر» باشد، نه؟ فکر کنم با او موافقت کردم. به او گفتم اما از من نخواه از این واقعیت که تکسایی یعنی «دیگری» یا خویشاوند ازدواجی صرف نظر کنم. پایان بحث این شد که همچنان اسم آلبوم تکسایی باشد و یادداشت برای آلبوم را کس دیگری بنویسد.
توجه داشته باشید که مشکل این سوءفهم درباره تکسایی این نبود که حس میلتون ناسیمنتو و دوست من از کلمه کاشیناهوایان غلط بود. برعکس، مشکل این بود از جهاتی قطعاً حق با آنها بود. به عبارتی دیگر آنها دچار «ابهام» شدند. کاشیناهوایان مانند بسیاری از بومیان آمازون در بسترهای مختلف از اصطلاحاتی استفاده میکنند که ترجمه مستقیم آنها یا «شوهر خواهر» یا «پسر/دختر عموهای متقابل» میشود که بسیاری از برزیلیها و کسانی که از یک سنت اروپایی-مسیحی میآیند انتظار دارند این کلمه چیز شبیه «برادر» باشد. من بهیاد آوردم، من باید به دوستم یادآور میشدم که این ابهام پیشتر توسط یک قومنگار کاشیناهوایان پیشبینی شده بود. بابارا کانفنهایم وقتی از تفاوت فلسفه اجتماعی این مردمان با سفیدان اطراف آنها صحبت میکند، نتیجه میگیرد: «این پیامی که «تمام مردان برادرند» با جهانی مواجه میشود که عالیترین بیان از روابط انسانی، رابطه بین «شوهر خواهر» است(۱۹۹۲:۹۱). دقیقاً به همین دلیل است که «برادر» ترجمهای درست برای تکسایی نیست. اگر کسی وجود داشت که یک کاشیناهوایی بخواهد او را به اکراه کسایی بخواند، آن برادرش میبود. تکسایی یعنی «خویشاوند ازدواجی» نه «همخون»؛ حتی مثل زمانی که ما از این اصطلاح استفاده میکنیم که یک غریبه را «برادر» بنامیم. در حالی که منظور بنظر شبیه باشند، مفروضات یکی نیستند.
این مصیبت ترجمهای من حتماً به گوش آن علاقهمندان به طنینِ بسیار نمادهای اصطلاحات خویشاوندی بومیان آمریکایی بسیار خستهکننده بیاید. با این حال، فایده این قصه در بستر کنونی، برای من این است که بهواقع تفاوت اصطلاح «برادر» و «شوهر خواهر» که هر دو بیانگر دو شیوه وارونه فهم اصول مقایسه ترجمهای است نشان دهم: شیوه چندفرهنگیِ انسانشناسی و چندطبیعتیِ انسانشناسی.
استعاره قدرتمند برادری، خود را بالاتر از ویژگیهای منطقی دیگر روابط قرار میدهد(نه همه را البته). خواهر و برادرها[۱۰] در فرهنگ ما چیستند؟ آنها کسانی هستند که مثل هم به یک حدی قیاس سهتای[۱۱] مربوطاند، آلتتناسیشان یا شباهت عملکردیشان. رابطه بین دو خواهر و برادر از یک رابطه برابر با منشائی که آنها را در بر میگیرد و هویتاش به آنها هویت میدهد نشأت میگیرد. این هویت مشترک یعنی خواهر و برادر یک نقطه نگاه یکسان را نسبت به جهان بیرونی اشغال میکنند. با نتیجه گرفتن از شباهت آنها در رابطهاشان نسبت به یک منشاء، خواهر و برادر، رابطهای «موازی[۱۲] » نسبت به همه چیز دارند(اگر از تصویری انسانشناسانه استفاده کنیم). از این رو، مردمانی که با هم رابطه [خویشاوندی] ندارند، هنگامی که آنها را در معنای عام مربوط بنامیم، بنا به انسانیت مشترک، خویشاوند هستند، به این معنا که خواهر و برادر اگر حداقل بخواهیم از تصویر انسانشناسانه پیشین استفاده کنیم، پسر/دختر موازی یا دستهای از برادرها هستند: فرزندان [حضرت] آدم، کلیسا، کشور، ژنوم و یا هر صورت[۱۳] متعالی. تا حدودی تمام مردان برادرند، چرا که برادری خود شکلی عمومی از خویشاوندیست. دو همراه[۱۴] در هر رابطهای، مرتبط خوانده میشوند تا جایی که بشود داشتن چیزی مشترک را بینشان فهم کرد؛ به این معنا که بودن در یک رابطه همانند را در یک قیاس سهحدی پیدا کرد. مرتبط بودن، شبیه کردن[۱۵]، یکی کردن، شناساییکردن و هویتدار کردن است.
مدل رابطه بومیان آمریکایی نمیتوانست متفاوتتر از این باشد. «تفاوت» واژه برعکس است چرا که در هستیشناسی بومیان آمریکایی بهجای شباهت، تفاوت را اساس رابطهمندی فرض میگیرند. و این دقیقاً تفاوت بین دو مدلی است که بنیاد رابطهای است که سعی دارم بین آنها برقرار سازم (و ما اینجا از پیش داریم از شیوه مقایسه و ترجمه بومیان آمریکایی استفاده میکنیم).
در جهان بومیان آمریکا واژه شایع برای خویشاوندی، اصطلاحی است که «شوهر خواهر» یا «پسر/دختر عموی متقابل» است. این اصطلاحی است که ما با آن مردمانی را صدا میزنیم که نمیدانیم چه صدایشان بزنیم؛ آنهایی که امیدواریم رابطهای عمومی با آنها برقرار کنیم. خلاصه اینکه «شوهر خواهر/ پسر/دختر عموی متقابل» اصطلاحی است که رابطهای که وجود ندارد را خلق میکند. این فرمی است که بهسبب آن ناشناس، شناخته میشود.
خصوصیات منطقی این روابط خویشاوندی که در استفاده بومیان برجسته میشود چیست؟ بهعنوان یک مدل کلی از رابطه، بهنظر میرسد خط ربط شوهر خواهر، برای رابطه دو قطب کاملاً متضاد بهمثابه یک واسط ظاهر میشود: خواهر من زن توست و/یا برعکس. اینجا گروههای درگیر در رابطه خود را بهواسطه آنچیزی که آنها از هم جدا میکند، یکی و متصل میبینند(استراترن: ۱۹۹۲:۹۹-۱۰۰). رابطه من با شوهر خواهرم براساس بودن من در یک شکل از رابطه من با رابطه او خواهرش و زن من است. روابط بومیان آمریکایی تفاوت پرسپکتیو است. در حالی که ما میل داریم اثر روابط را در ناسازگاری تفاوتها و مطابقت شباهتها ببینیم، اندیشه بومیان آن را از زاویهای دیگر میبیند: عکسِ تفاوت شباهت نیست بلکه بیتفاوتی[۱۶] است. پس ایجاد یک رابطه- مثل رابطه کاشیناهوایان با میلتون ناسیمنتو- برای متمایز ساختن بیتفاوتی است، برای وارد ساختن یک تفاوت آنجایی که بیتفاوت از پیش مفروض است. از این رو هیچ جای تعجب نیست که در آمازون، حیوانات عموماً در خویشاوندی با انسانها فهمیده میشوند. خون برای انسانهاست و آبجوی مانیاک برای جگوارها، و دقیقاً به همین ترتیب یک نفر که برای من خواهر برای برادر زنم، زن. بسیاری از اسطورههای بومیان آمریکایی با نشان دادن خصوصیات ویژه ازدواجهای درونگونهای و دشواریهای روابط مزدوج درون خانه[۱۷]با والدین زن یا مرد که خاصِ گونهاست[۱۸]، یک مقایسه مبتنی بر شباهت دوسویه را تبدیل به چیز یکسویه میکند.
پیامهای این دو مدل از روابط برای یک نظریه انسانشناختی از ترجمه واضح است. این پیامها استعاری نیستند. حال اگر هر مورد مطالعه دیگر هم باشد تفاوتی ندارد چرا که روابط معنایی همان روابط اجتماعی هستند. اگر انسانشناس این فراقاعده را که «تمام مردان برادرند» را نقطه آغاز بگیرد، او پیشفرض گرفته است که گفتمان او و گفتمان بومی رابطهای را بیان میکنند که نهایت در ماهیت برادرانه است. آنچه که روابط معنایی بین گفتمانها را بنیان میگذارد مرجع مشترک آنهاست که هر دو از دیدگاهی موازی بیایند-و این قاعدتاً عمل ترجمه را موجه میکند. اینجا ایده ماهیتاً خارجی بودن که منطقاً و بهترتیب زمانی[۱۹] است قبل از فرهنگهایی که آن را تا حدودی نشان میدهد، وارد عمل میشود و در نقش والدینی که رابطه خواهر و برادرها را بنیان میگذارند کار میکند. ما اینجا میتوانیم تفسیر سلسلهمراتبی از این توازی برادرانه وقتی انسانشناس نقش برادر بزرگتر لفظی و عقلانی را بهعهده بگیرد و بومی نقش برادر کوچکتر استعاری و نمادین را بهعهده بگیرد را تصور کنیم؛ یا شاید برعکس، ما میتوانیم یک تفسیر برابریطلبانه رادیکال اتخاذ کنیم که دارای دو قهرمانان داستان دوقلو باشد و غیره. مسئله مورد نیست، این مدل ترجمه تنها به این دلیل امکان پذیر است که گفتمانها از مترادفها تشکیل شده اند. آنها مرجعهای والد[۲۰] مشابهی را برای بعضی (در واقع هرکدام) از امور با ماهیت متعالی(فیزیکی، عضویتی[۲۱]، ژنی، شناختی، گفتمانی و غیره) متفاوت بیان میکنند. اینجا ترجمهکردن یعنی سوا کردن آنچیزی است که گفتمانها به اشتراک میگذارند، چیزهایی است که تنها «در آنها»ست چرا که «آن بیرون است» (و پیش از آنها نیز بوده است). تفاوت بین گفتمانها همواره باقیماندهایی[۲۲] دارد که نمیگذارد یک ترجمه بینقص و یک همپوشانی مطلق ارائه بدهیم. ترجمهکردن یعنی گریزی از اطناب نیست. بههرحال اگر تمام مردان شوهر خواهر باشند نه برادر- به این معنی که تصویر رابطه اجتماعی از چیزی مشترک در میان داشتنْ نباشد ( «چیزی مشترک داشتن» همچون یک بنیان عمل میکند)، بلکه برعکس، بلکه از تفاوت در شرایط رابطهمندی باشد، یا بهتر از آن، از تفاوت بین تفاوتهایی که شرایط رابطه را میسازند باشد- پس رابطه تنها در جایی و تا جایی میتواند وجود داشته باشد که تفاوتی بهوجود بیاید. در این مورد، ترجمه، عملیاتی برای متمایز کردن است- تفاوتسازی- که به دو گفتمان اجازه بدهد در حد معینی که نشان دهد آنها چیزی یکسان نمیگویند به هم مرتبط شوند؛ تا جایی که به اختلافات بیرونیِ فراتر از همآواواژهها بین یکدیگر واقف شوند. برخلاف دریدا، من باور دارم چیزی خارج از متن[۲۳] قطعاً، عملاً[۲۴] و قانوناً وجود دارد، اما برخلاف اثباتگرایان، من باور دارم هر متن بیرونیِ خودش را دارد. در این مورد، ترجمه فرهنگی یک فرآیند استقرایی نیست (یافتن نکات مشترکی که تفاوتها را به مخاطره میاندازد)، یا حتی کمتر از آن یک استتنتاج قیاسی نیست (برقرار کردن یک قاعده طبیعی یکسانساز پیشینی تا تنوع فرهنگی را تعیین و یا درمورد معنای آن حکم صادر کنیم). بلکه این ترجمه نوعی فرآیند است که ژیلبرت سیمندون آن را انتقال[۲۵] مینامد:
انتقال، وارونه حرکت از منفی به مثبت عمل میکند: این دقیقاً چیزی است که عدم شباهت را بین دو موضع یا حدود تعیین میکند، چیزی که آنها را کاملاً از هم جدا میکند (وضعیتی که نظریه بینایی[۲۶] طرفدار آن بود) و با سیستم تفکیکپذیری ادغام میشود تا شرایط دلالت فراهم شود، عملکرد انتقال را میتوان اینگونه توضیح داد که خروجی آن یک بافته[۲۷] بههم متصل است که تمام شرایط اولیه را در خود دارد…(۱۹۹۵:۳۲).
در این مدل از ترجمه، ترجمه پرسپیکتیویسم بومیان آمریکایی که تفاوت را شرایط دلالت میداند، من باور دارم مانعی بر این همگرایی نیست. شباهت بین «آبجوی» جگوار و «آبجوی» انسان برای آن پیش کشیده میشود تا بهتر تفاوت بین انسان و جگوار مشخص شود. در دیدن بهشکل برجستهبینی[۲۸]، لازم است که دو چشم چیز داده شده را یکسان نبینند برای اینکه چیز دیگرِ داده شده که برساختی و غیرابداعی است(چیزی واقعیای که در میدان دید باشد) قابل دیدن باشد. در این مورد ترجمه کردن مفروض گرفتن تفاوت است. تفاوتی، برای مثال، بین دو مدل ترجمه که من از آن صحبت کردم. اما احتمالاً این یک ابهام است.
منابع
-Asad, Talal; 1986 “The Concept of Cultural Translation in British Social Anthropology.” In Writing Culture: The Poetics and Politics of Ethnography. James Clifford and George E. Marcus, editors, pp. 141–۱۶۴. Berkeley: University of California Press.
-Carneiro da Cunha, Manuella; 1998 “Pontos de vista sobre a floresta amazônica: Xamanismo e tradução.” Mana ۴(۱):۷–۲۲.
-Cheney, Dorothy L. and Robert M. Seyfarth; 1990 How Monkeys See the World: Inside the Mind of Another Species. Chicago: University of Chicago Press.
-Deleuze, Gilles and Felix Guattari; 1991 Qu’est-ce que la philosophie? Paris: Minuit.
-Deleuze, Gilles; 1988 Le pli. Leibniz et le baroque. Paris: Minuit.
-Eggan, Fred; 1954 “Social Anthropology and the Method of Controlled Comparison.” American
Anthropologist ۵۶:۷۴۳–۷۶۳.
-Herzfeld, Michael; 2001 “Orientations: Anthropology as a Practice of Theory.” In Anthropology:
Theoretical Practice in Culture and Society. Michael Herzfeld, editor, pp. 1–۲۰.London: Blackwell / UNESCO.
-Keifenheim, Barbara;1992 “Identité et alterité chez les indiens Pano.” Journal de la Société des Américanistes ۷۸: ۷۹–۹۳.
-Kensinger, Kenneth;1995 How Real People Ought to Live: The Cashinahua of Eastern Peru. Prospect Heights: Waveland Press.
-Lambek, Michael; 1998 “Body and mind in mind, body and mind in body: some anthropological interventions in a long conversation.” In Bodies and Persons: Comparative Perspectives from Africa and Melanesia. Andrew Strathern and Michael Lambek, organizers, pp. 103–۱۲۳. Cambridge: Cambridge University Press.
-Latour, Bruno; 1996 Petite réflexion sur le culte moderne des dieux faitiches. Leplessis-Robinson: Les Empêcheurs de Penser en Rond.
-Lévi-Strauss, Claude; 1955 Tristes tropiques. Paris: Plon. 1973 [1952] “Race et histoire.” In Anthropologie structurale deux, pp. 377–۴۲۲. Paris: Plon.
-McCallum, Cecilia; 1991 “Cashinahua (Huni Kuin) Death, Dying and Personhood.” Paper presented to the XLVII International Congress of Americanists, New Orleans, 1991.
-Sahlins, Marshall;1985 Islands of History. Chicago: University of Chicago Press.
-Simondon, G.; 1995 [1964] L’Individu et sa génèse physico-biologique. Paris: Millon.
-Strathern, Marilyn;1992 Reproducing the Future: Anthropology, Kinship, and the New Reproductive Technologies. New York: Routledge.
-Viveiros de Castro, Eduardo; 2002a “Perspectivismo e multinaturalismo na América indígena.” In A inconstância
da alma selvagem (e outros ensaios de antropologia). Eduardo Viveiros de Castro, editor, pp. 345–۴۰۰. São Paulo: Cosac & Naify. 2002b “O nativo relativo.” Mana ۸(۲):۱۱۳–۱۴۸.
-Wagner, Roy; 1981 The Invention of Culture. Second edition. Chicago: University Press.
-Weiss, Gerald;1972 “Campa Cosmology.” Ethnology 11:157–۱۷۲.
[۱] Milton Nascimento
[۲] NGOs
[۳] Cashinahua
[۴] txai
[۵] Prescriptive alliance
[۶] Ego، هر شخص یک اگو است. اگو در انسانشناسی خویشاوندی به کسی میگویند که در مرکز یک دیاگرام قرار میگیرد و نسبت دیگران با او را مشخص میکنند.
[۷] Brother-in-law این کلمه در فارسی میتواند به خویشانی جون باجناق، برادر زن، برادر شوهر نیز اشاره داشته باشد اما اینجا بیشتر همان شوهر خواهر در نظر است.
[۸] Affine
[۹] Inca
[۱۰] Siblingsاینکه در انگلیسی خواهر و برادر برعکس فارسی از هم متمایز نمیشوند و در یک لغت ابراز میشوند اینجا اهمیت مییابد.
[۱۱] a third term
[۱۲] Parellel
[۱۳] figure
[۱۴] Partner
[۱۵] Assimilate
[۱۶] indifference
[۱۷] in-marrying منظور زمانی است که مثلاً داماد پس از ازدواج در خانه پدری زن زندگی میکند.
[۱۸] allospecific
[۱۹] Chronological
[۲۰] parental reference
[۲۱] socius
[۲۲] Residues
[۲۳] hors-texte
[۲۴] de facto
[۲۵] transduction
[۲۶] نظریهای که میگفت این که ما چیزی را میبینیم بهدلیل نوری است که از چشم ما بر اشیاء ساطع میشود.
[۲۷] Farbric
[۲۸] stereoscopic