جیمز فرگوسن ترجمه ی آرمان شهرکی
دانش توسعه و رشته ها: یک دستور کار تحقیقی
نوشتههای مرتبط
[…] به نظر میرسد که تفکر ما درباره یک موضوع، توسعه، که زمانی به نظر موضوعی آشنا می آمد (با منطق اقتصاد سیاسی تصدیق پذیرش، انگیختارهای آشکارا ایدئولوژیکش، اثرات زیانبار و نگران کننده اش)، حال، بیشتر و بیشتر به مجموعه ای از عقاید و نتایج بدل شده که از یکسری پرسشهای پاسخ پذیر یا بی پاسخ نیز نحیفتر است. این نگاهبان فهم همگانیِ اواسط تا اواخر قرن بیستم از کجا پیدایش شد؟ چگونه در نهایت به آن شکلی که داشت منتهی گشت؟ آن پویاییهایی که از طریق آن تغییر می یاید کدامها هستند؟ و چه راهبردهای سیاسی در تخالف، تلاشی یا اصلاحش شاید که موثر افتند؟
[…]
یک نخوت دانشگاهی آشنا این است که ایده های کلیدی پیش از آنکه متدرجا به کاربستهای”جهان واقعی” نشر یابند؛ توسط “تئوریسینها” در فضای دانشگاهی بسط یافته و آزمون میشوند. متقابلا، متولیان توسعه به این باور متمایلند که ایده های توسعه ایِ مهم گرایش دارند تا در عمل به بار نشینند و اینکه نظریه دانشگاهی قویا با آنچه آنها به انجامش مشغولند نامربوط است. باری، وضعیت واقعی از آنچه که این مدلهای عامیانه[۱] مجاز میشمارند پیچیده تر است.
یک مرور تاریخی آشکار میسازد که مدلها و تئوریهای بسط یافته در ترتیبات دانشگاهی ابدا نامربوط با رویه[۲] ی توسعه ایِ “جهان واقعی” نبوده اند؛ اگرچه همواره آنطور که خالقان دانشگاهیشان آرزو داشته؛ کاربردی نشده و به کار نیامده اند.گو اینکه در همان حال، ا روابط میان سایتهای دانشگاهی و غیردانشگاهی جهت تولید دانش و تئوری، آشکارا پیچیده و چندسویه بوده است. بعنوان نمونه در انسانشناسی، کسی نمیتواند انکار کند که نظریه های دانشگاهی “نظامهای کارکردی”[۳] و “تعادل اجتماعی”[۴] ، هم رویه انسانشناسهای کاربردی در آفریقای مستعمره و هم فرمولبندیِ ایده ها و خط مشیهای رسمی و مشخص مربوط به “توسعه استعماری” را راهبردی نموده اند. همزمان، تشخیص سهمی که ابتکارات تحقیقی کاربردیِ انجام گرفته از سوی نهاد رُودز- لیوینگستون[۵] طی دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ در شکلدهی به دستور کار نظریِ انسانشناسی آکادمیک بریتانیا داشت؛ میتواند برای فرد خرسند کننده باشد.
در ادامه اینکه، ماهیت چنین روابطی میان اشکال آکادمیک نظریه و ودانش و آن اشکالی که در ترتیبات توسعه ای به کار میروند؛ بوضوح در خلال زمان و بسته به رشته ها فرق میکند. […] آنچنانکه نشان خواهم داد؛ این ایده که توسعه یک موضوع[۶] کاربردی است و نه نظری، کمابیش یک افزوده ی متأخر به موجودیِ حس جمعیِ[۷] انسانشناختی میباشد. در عین حال و در سایر رشته ها، موضوع [توسعه] حالتی کاملا دیگرگونه به خود گرفته است. مثلا در علوم سیاسی و جامعه شناسی، توسعه گویا بیش از آنکه مسأله ای برای محققین کاربردی باشد، موردی مربوط به “مطالعات محیطی” یا متخصصین ” بین المللی” است- تمایزی که واجد نیروی چندانی در انسانشناسی نیست؛ رشته ای که در آن هرکس یک متخصص مطالعات محیطی محسوب میشود.
بنابراین نیاز است تا انواع روابطی که رشته های دانشگاهی را به تولید و چرخه ی دانش و نظریه پیوند میدهد؛ به دقت مورد مطالعه قرار گرفته و پیکربندیها[۸]ی رشته های مختلف و تغییر روابط طی زمان هر دو مورد ملاحظه قرار گیرد. چنین پروژه ای حائز اهمیت است نه تنها بعنوان راهی برای توسیع فهم ما از جهان توسعه و اینکه چگونه کار میکند؛ بلکه بعنوان شیوه ای جهت فهم موقعیت خودمان بعنوان دانشگاهیانی که در تمنّای تاثیری بر جهان هستند. بعنوان مثال، ما در فهم اهمیت واقعی کارایی نقد آکادمیک در سیاست توسعه در چه وضعی هستیم؟ در نظر داشته باشید که پروژه نقد چقدر برای دانشگاهیانی که پیرامون توسعه کار میکنند مرکزیت دارد اما فهم بسیار اندکی از عملگریِ حقیقی آن داریم. نقد، آشکارا آنطور که تمایل به باور آن داشتیم قدرتمند نیست. (فقط تاثیر اندکی را که تخریب نظریِ آکادمیک “نظریه ی نوگرایی” به نظر بر رویه های بسیاری از آژانسهای توسعه ای داشته است؛ در نظر بگیرید؛ آنجا که متولیان به ما اطمینان میدهند که این رویه ها صحیح و سالم مانده اند.) همچنین واضح است که آنچه در قلمرو نقد دانشگاهی رخ میدهد به هر حال و بطور کامل برشی از جهان پهناورتر نیست. چه جریانهایی وجود دارند که نظریه ها و معارف دانشگاهی را به جهان آژانسها، خط مشیها، و سیاست عملی پیوند میدهند؟ این امر برای تاکتیکهای یک فعالیت روشنفکرانه نقادانه که بدنبال مشارکت در نزاعهای سیاسی مهم پیرامون حکمرانی و مدیریت آنچه “جهان سوم” نامیده میشود؛ میباشد؛ واجد چه معنایی است؟
این نوشتار بدنبال پاسخ به این پرسشها نیست؛ بلکه تنها میتواند بخش کوچکی از یک دستور کار تحقیقی باشد که قصد پاسخ دارد. با نگاهی به برخی از این موضوعات در بستر یک رشته، اینکار میتواند سهمی در یک پروژه بزرگتر داشته باشد که بطور نظام مند روابط میان ایده ها و رویه های توسعه و معارف پیکربندی شده ی دانشگاهی در علوم اجتماعی را مورد کندوکار قرار دهد.
در مورد انسانشناسی، معتقدم که ارتباط این رشته با توسعه هم به مراتب دشوار بوده و هم مهم، ممنون از نقش تاریخی انسانشناسی بعنوان علم مردمان “کمتر توسعه یافته”[۹]. درحالیکه شالوده ریزیهای چنین مفهومی در نظریه تکاملگرایی اجتماعی قویا طی قرن بیستم دچار فرسایش گشته؛ جای انسانشناسی در تقسیم دانشگاهی کار (و ازینرو نیاز سیاسی و دانشگاهیش به تمایز از جامعه شناسی، تاریخ، علم سیاست، و غیره.) کماکان به “امر انسانشناختی” یک ربط خاص با “کمتر توسعه یافته” عطاء مینماید. بویژه میخواهم نشان دهم که انزجار بارز انسانشناسی مسلط از توسعه، به همان میزان جداسری هویدای انسانشناسی توسعه ایِ کاربردی از نوع دانشگاهی و نظری آن، میتواند همچون نشانه های نه از فاصله ی انتقادی انسانشناسی از توسعه بلکه گواهی باشد بر نزدیکی ناآسوده ی ایندو باهم. من میگویم تا آنجا که ایده ی یک قلمرو مطالعاتیِ انسانشناختی و متمایز به ایده های توسعه و نقصش، پیوند دارد (حتی بصورت تلویحی)، یک موضع انتقادی صادقانه درباره توسعه به اراده ای جهت به پرسش کشیدن هویت رشته ایِ خود انسانشناسی نیاز دارد.
[۱] Folk
[۲] practice
[۳] functioning
[۴] Social equilibrium
[۵] Rhodes-livingstone Institute
[۶] Issue
[۷] Common sense
[۸] Configurations
[۹] Less developed
ای میل نویسنده: arm.shahraki@gmail.com
وبلاگ نویسنده: alhamra9617.blogfa.com