انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انسان شناسی و تاریخ : پلی دردست احداث (۱)

ساوراب دوب ترجمه سارا محمد کمال

انسان شناسی تاریخی، عنوان کتابی است به قلم ساوراب دوب (Saurabh Dube)- استاد تاریخ درمرکزمطالعات آسیا وآفریقای دانشگاه مکزیک- که درسال ۲۰۰۶توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد به چاپ رسیده است.دراین کتاب ازرهگذرمقالات تنی چند ازانسان شناسان شرقی وغربی به تبیین رابطه انسان شناسی وتاریخ پرداخته شده است؛رابطه ای متناقض وتضادبرانگیزاما پرشورومولد. این دورشته همواره درک محدود وبی اعتمادی قابل توجهی را نسبت به یکدیگرنشان داده اند. اما درطول زمان، عمل گرایان هردورشته، به وجود نقاط کلیدی درهمگرایی دورشته ونیاز به توسعه مرزهای آن دو که تا پیش ازاین جدا از یکدیگر بودند، اعتراف می کنند. درسطور زیرترجمه مقاله ارزشمند وراهگشای سارا دوب با عنوان”انسان شناسی،تاریخ و انسان شناسی تاریخی” که در ابتدای کتاب قرار دارد، ارائه شده که بخش اول آن از نظر می گذرد:

رابطه میان انسان شناسی و تاریخ، غالبا متناقض و در مسیر تحول بوده است. همچنین اتحاد میان آنها پرشور و پرثمربوده است. با نشان دادن درک محدود این دورشته وبی اعتمادی آنها به یکدیگر،این نکته آشکار می شود که آنها اغلب درباره گذشته یکدیگربحث کرده اند. اگرچه عمل گرایان درهر دو رشته برهمگرایی های میان آن دوتاکید وهمپوشانی میان مرزهای آنها را برجسته ساخته اند. در دوره ای بالغ برسه دهه پیش، مبادلات میان این نوع تحقیق و تفحص ها، اهداف تازه ای را برای مطالعات نظری و تجربی فراهم کرده است. درحال حاضر،تاملی دوباره پیرامون جایگاه هردورشته هر چند به صورت نامعلوم اما به طور جدی مطرح است. این امر شامل پرسش های محتاطانه درباره جشن های معاصری است که برای حرکت های میان رشته ای ترتیب داده می شود- راجع به بازگشت بررسی های انسان شناختی به تاریخ وبازگشت تاریخی به انسان شناسی- که به قدرکافی درباره شان ایده پردازی نشده است.

فی المثل انسان شناسی و تاریخ آسیای جنوبی (شبه قاره) این الگوها را انعکاس می دهد که درآن، این گرایش های دوطرفه با الگوهای ویژه ای آمیخته و اصلاح شده اند. در اینجا مطالعات معناداری که در خلال دهه های ۱۹۶۰ و۱۹۷۰ انجام شده، فرآیندهای تاریخ،فرهنگ و جامعه را به عنوان بخشی اززمینه های تحلیلی متقابل همراه با هم ارائه است. اخیرا روی این نوع تاکیدات وجهت گیری ها به طورمنتقدانه ای کار می شود.( اشاره به مفهوم”اختراع تاریخ” که متناسب با بسترخاص اجتماعی آن و نه به عنوان حقیقتی قطعی از زبان مورخ ساخته وپرداخته می شود. ن ک: “اختراع سنت” اثر اریک هابسبام وتوماس رنجر- م)

همان طور که انسان شناسان و مورخان به تاملی دوباره برنظریه،روش و چشم اندازخود پرداختند، مواد اسنادی نیز از صافی های انسان شناسی گذشته و کار میدانی نیز برای انگاره تاریخی آماده استفاده شده است که به طرز معناداری، باب پرسشگری درباره ماهیت”اسناد” و”میدان” را گشوده است. موارد مورد بحث در انسان شناسی و گزارش های تاریخی درباره تشخیص کنش ازمعنا درقلمرو فضاهای گوناگون وازخلال زمان، در ارتباط نزدیک باهم قرار گرفته اند. به علاوه،حساسیت های تاریخی نسبت به کاوش های مردم نگارانه درباره رابطه متقابل فرهنگ و قدرت در فضاها و زمان های گوناگون، نقش آگاهی بخشی داشته است.

چنین آمیزه ای توانسته است روایت های ترکیبی را تولید کند- غریبه را به مثابه آشنا درآوردن وآشنا را غریبه کردن- امری که هرچه بیشتر تصورات ما را ازمفاهیم”غریبگی” و”آشنایی” درباره دوجهان تاریخی و معاصر، به هم می ریزد.
این مجموعه با خود دامنه ای از مکتوبات را به همراه می آورد که باعث ایجاد نزدیکی میان واژگان و زمینه های ایجاد چالش در انسان شناسی و تاریخ می شود. این کار قلمرو وسیعی ازتلاش های انسان شناختی و تاریخی را به دانشمندان و دانشجویان نشان می دهد که همه ذیل عنوان” انسان شناسی تاریخی” جمع می شوند؛ و همچنین تشریح فعالیت های این رشته نوظهورو نشان دادن بستر،صفت اختصاصی،معضلات و امکانات آن. درعین حال کتاب حاضرتلاش هایی را در گشودن باب واژگان مربوط به انسان شناسی تاریخی آغاز می کند.
ازنظرسازمان بندی رشته های دانشگاهی مربوط به آسیای جنوبی- آنچه من انسان شناسی تاریخی می نامم- تنها نکته ای که باقی می ماند، شکل تحقیقات است که به ویژه در شبه قاره به درستی مشخص نشده اند. برای طرح این واقعیت، من بیشتراقدام به طرح پرسش های نقادانه در حوزه انسان شناسی تاریخی خواهم کرد تا ارائه راه حل های قطعی. این امر صرفا نشان می دهد که من به همان اندازه که درگیر انسان شناسی و تاریخ هند هستم، به معرفی سلسله حوادث مربوط به نزدیک شدن تدریجی این دو حوزه خواهم پرداخت.
حال چگونه به درک انسان شناسی تاریخی برسیم؟ آیا این رشته جدید،شکلی از دانش است که اساسا مستلزم پژوهش اسنادی و کار میدانی است؛ تکنیک هایی از پیش تصورشده تا بعدها بتوانند ترکیب پرباری در یک زمینه میان رشته ای بیابند؟ بنابراین آیا انسان شناسی تاریخی تنها یک زمینه پژوهش است که روش شناسی و تکنیک های این دورشته شناخته شده- انسان شناسی و تاریخ- را به هم پیوند می دهد؟ آن گونه که برایان اکسل مطرح می کند :
درتلاش برای درک این که چگونه تاریخ و انسان شناسی می توانند از تکنیک های یکدیگر استفاده کنند، آن چه بدون هیچ شرح وتفسیری باقی می ماند این پیش فرض است که تاریخ و انسان شناسی، همه چیز را تمام و کمال درخود دارند. دراین جا ما به چنین پیش فرضی به عنوان یک مسئله توجه داریم؛ مسئله عمده ای پیش پای انسان شناسی تاریخی که شاخص گفتگو میان انسان شناسی و تاریخ است.
تلاش های شخصی من،موجب نزدیک کردن انسان شناسی تاریخی به رشته های تشکیل دهنده آن و تاثیرات متقابل آن ها بریکدیگراست. این معرفی به سه بخش عمده تقسیم شده که هریک قسمت های خاص خود را دارند. بخش اول “میراث های ماندگار”، به جستجوی جهت گیری های انسان شناسی به زمان و جهت گیری های تاریخ به سنت و فرهنگ می پردازد. میراث ماندگار این عمل را ازطریق نزدیک کردن انسان شناسی و تاریخ (نه به اجبار بلکه) به مثابه اشکالی ازدانش که هردو مستلزم داشتن پیش فرض هایی درباره جهان اجتماعی خاص خود هستند، انجام می دهد. در این مرحله، شاهد سلسله مراتب زمانی،تضادها، ضعف و قوت های معرفت شناختی و افراط گری های هردورشته درعصرمدرنیته هستیم.
بخش دوم “حرکت های انتقادی”، ناظر برتغییرشکل های اخیر انسان شناسی و تاریخ است. این حرکت های انتقادی نیز تدریجا و ازطریق گفتگوی این دورشته، نوسازی های متقابل و حالت های همگرا اما همچنان متمایل به واگرایی پدید آمده است. هرچند گزارش های مربوط به این نگاه انتقادی حاکی از حرکت های ترقی خواهانه در انسان شناسی و تاریخ نیست اما لااقل ابهامات و تناقض گویی آن ها را ثبت کرده است.
بخش سوم “پیوستگی های شکل دهنده” که ناظر برمطالعه پیوستگی ها میان زمان گذشته و اجتماعات(تاریخ وجغرافیا)، مفاهیم امپراطوری و ملت وفرهنگ و قدرت به ویژه در آسیای جنوبی به عنوان نمونه ای ازروابط گسترده تر میان دورشته است . دراین بخش گزارش ها، بیشترمتمرکز برحساسیت های مشترک دردوره رشته هستند تا علاقه صرف به همگرایی های روش شناختی که در نتیجه زمینه انسان شناسی تاریخی به جای محدودشدن ،توسعه بیشترمی یابد.
– میراث های ماندگار
درتوجه به گفتگوهای میان این دورشته دانشگاهی، می توان مشاهده کردکه الزامات مشترک میان آن ها کمترازفرضیات رایج و رد و انکارهای متقابل نیست. ازیک سو، مطالعه زمان امتیاز انحصاری مورخان نیست زیرا هم زمان و هم مقطعی بودن آن ، اشکال گوناگونی درتجربه انسان شناختی دارند. درحقیقت، مردم نگاری ذات مسلم فرض شده “زمان” و “کرانمندی”(temporality) آن راآشکار کرده است. هرچند مردم نگاری همچنان، زمان وزودگذر بودن زمان را ازهم جداکرده و به دوقلمرو مجزای اسطوره ومدرنیته سپرده است؛ این دوقلمرو نیزبه زمان(متعلق به عصراسطوره) وزودگذربودن زمان(متعلق به عصر مدرن) اهمیتی ازنوع استاتیک داده ودرنتیجه ارتباط این دو مفهوم و این دوعصردررویکردی ساختاری و بی زمان خلاصه شده است.
ازسوی دیگر،مفاهیم مرکزی فرهنگ وسنت درانسان شناسی نیزبه اشکال مختلف درنوشته های تاریخی به ویژه به صورت تصورات و اسباب آماده برای درک و تبیین مطرح بوده اند. ازطریق یادداشت های پراکنده درروایت های تاریخی، فرهنگ وسنت اشارات بحث برانگیزی را درپروژه های مربوط به کنش تاریخی نشان می دهند. این مسائل به پژوهش های بیشتردرباره این اصول دوجانبه که تکیه گاه دورشته نیز هستند نیازمند است.
– انسان شناسی وزمان
در دورانی طولانی تا عصر حاضر، مفاهیم انسان شناختی نگاه های متفاوتی نسبت به موضوعات “کرانمند بودن زمان”(temporality) و”تاریخ” نشان داده اند، از روگردانی ها وجداسازی های نگران کننده تا تناقضات و احساسات دوگانه که به این دو موضوع اخیر شکل بخشیده اند. با وجود این، زمان(time) خود هرگز از چنین ادراکاتی غایب نبوده است. امروزه، اعترافات گسترده ای پیرامون وجود یک نوع جبر معرفتی ملازم با دوره ظهور ورشد انسان شناسی مدرن مطرح هستند. دراینجا می توان توالی های زمانی حاکم بر رشته ها وپیش فرض های نژادپرستانه آن ها و نیز وجود سلسله مراتب درتمدن ها و جوامع را پیداکرد. درهمین زمان، این سوال پیش می آید که آیا برقراری چنین نظام های سلسله مراتبی در سیرتطورجوامع- که درحال تاخت وتازبرپیکر جامعه”وحشی” و”ابتدایی” هستند- برظهورکارمیدانی درانسان شناسی علمی درنیمه قرن بیستم تکیه کرده اند؟
ابتدابایدگفت، گسیختگی آشکارروابط میان انسان شناسی کارکردگرا وساختار-کارکردگرا با اصول تطورگرایی واشاعه گرایی پیامدهای وسیعی داشت. انسان شناسی کارکردگرا وساختار-کارکردگرا نسبت به زیر سوال بردن تاریخ به عنوان یک رشته دانشگاهی اگرنگوییم بیشتر،کمتر از دو تیپ نظریه دیگر تاثیرنگذاشتند.
دوم اینکه این گرایش ها تحت تاثیر”جامعه شناسی دورکیمی” قرار داشت که قالب کارکردگرایی ساختاری را ریخته بود.چنین نقاط عطفی می توانست به درک بهترقراردادهای اجتماعی کمک کند که از تغییر شکل های تاریخی انتزاع شده بودند. این قراردادها تدریجا نام گذاری شدند وبراساس جفت های تحلیلی میان” همزمانی” و”درزمانی” یا “ایستایی” و” پویایی” استوار شدند به گونه ای که درهرجفت، واژه اول در موقعیت ممتازنسبت به واژه دوم قرار دارد وناظر برابژه انسان شناسی است.

سوم اینکه درجوامع مورد مطالعه، تاکیداتی که به جای تغییرو تضاد(وتنوعات) در جستجوی پیوستگی واجماع میان فرهنگ ها بودند، درمقابله با گرایش های انسان شناختی قرارگرفته وبازهم محدودترشدند.
نکته چهارم و آخراینکه ابهام درابعاد(به لحاظ زمانی) موقت ساختار وفرهنگ درانسان شناسی، برعطف میان دوامر متضاد استواربود: از یک سو جوامع غربی مبتنی برتاریخ و خرد(و زودگذری زمان ومدرنیته) وازسوی دیگر جوامع غیرغربی برپایه اسطوره ومناسک درمقابل تاریخ و خرد.( بحث اصلی دراینجا اشاره به مفهومی است که یوهانس فابیان نیز درکتاب خود با نام “زمان ودیگری” به آن اشاره می کند: مفهوم « زمان پریشی» anachronism)) که به موجب آن مردم نگاران جوامع خود را متعلق به دوره تاریخی و دارای زمان پویا و مقطعی دانسته اما جوامع مورد مطالعه یا ابژه های خود رامتعلق به دوره اسطوره ای و دارای زمان ایستا می دانند و چون باور ندارند که بومیان نیز درهمان عصر آن ها زندگی می کنند به واسطه پژوهش های میدانی خود در واقع به استعمار زمان در جامعه بومی نیزدست می زنند : م)
این مقدمه ها مبنایی برای پروتکل های حفاظت از انسان شناسی درمقابل تهدیدات نابودکننده آن شد. همچنین این پروتکل ها، امور شکل دهنده به پژوهش مردم نگارانه را نیز روشن می کردند. آنچه بسیاراهمیت دارد روندهای بانفوذ کنش انسان شناختی است که توانست یک “سنت” مغرضانه بی زمان را ازخلال تکنیک ها و پروژه های تحلیلی مردم نگاری جعل کند. این امرباعث شد تاپیش فرض های مداخله جویانه انسان شناسی شدیدا زمان پویای جامعه مردم نگار را از زمان ایستای ابژه های خود جدا کنند؛ این رویه ها همچنین بر پژوهش تاریخی نیز اثرگذاشتند. روی هم رفته، این نوع جهت گیری های مردم نگارانه، ساختار جامعه بومی را به گونه ای تغییر می داد که وارد مسیرهای برون محلی(غربی) شود.(به عبارت دیگر حذف نگاه تاریخی به فرهنگ و تغییرپذیری آن، به ابزار روش شناختی مفیدی در خدمت استعمارگران تبدیل شده بود: م)
یوهانس فابیان به رویه های تکرارشده ای اشاره می کند که از طریق آن، پژوهش انسان شناختی ابژه های خود را به عنوان دیگری گریزناپذیر تعبیر کرده است؛ با مقیاس هایی وابسته به موقتی بودن زمان. به عبارت دیگر، همزمانی ابژه مردم نگارانه با زمانی که فاعل شناسا(انسان شناس) درآن قرار دارد مورد انکارقرار می گیرد ومشاهده گرو موضوع مورد مشاهده دردو زمان منفک ازهم قرار می گیرند و “زمان تاریخی” مشاهده گر همیشه پیشتراز”زمان اسطوره ای” ابژه است. دراینجا معنی تقسیم زمانی آن است که نه تنها ابژه بلکه کنش مردم نگارانه نیزبه عنوان موجودیتی بیرون از زمان بروز می کند، گرچه این امر به اشکال نامطلوبی رخ دهد.(یعنی خود فعالیت انسان شناس برعکس پژوهش های پست مدرن، یک محصول تاریخی و متاثر از زمانه مولف قلمداد نمی شد: م)

ازیک سو، ابعاد (به لحاظ زمانی) موقت متن انسان شناختی، به خاطربدیهی گرفتن زمان فاعل شناسای مدرن وزمان تعینی دانش،حذف می شود.( یعنی بی توجهی به این موضوع که خواه یک مردم نگاری و خواه یک تاریخ نگاری محصول عصرودوره تاریخی خویش وناظر برنوع نگاه مردم نگار یا مورخ بوده ولذاهرگزقطعی، تعمیم پذیروهمیشگی نیستند : م). ازسوی دیگر،موقتی بودن زمان در”دیگران انسان شناختی”-زمان یا بی زمانی آن ها- در نوشته مردم نگاری، صوری جلوه می کند. این توضیحات، توانسته شاکله رشته انسان شناسی (یا نقاط ضعف آن را) دروحشی بودن وبومی گردی هایش نشان دهد.
به هیچ وجه قابل انکار نیست که این طرح ها، مورد توجه مباحث درون رشته ای قرارگرفته است. این مباحث کاملا درارتباط با روند تکامل انسان شناسی هستند که توسط جرج استاکینگ (مورخ آمریکایی) عنوان شده است: بزرگترین مجموعه ناظربرگذشته در میان گفتمان های علمی –انسان شناسی- دغدغه ذاتی خود را توجه به مردمی قرار می دهد که برای مدت طولانی داغ “وحشی گری” خورده اند؛ همان مردمی که مطالعه آنها به کمک تعاریف ذاتی و روش شناختی، از دیگر رشته های علوم انسانی جدا شد.(این تعاریف قائل به این معنا هستند که دغدغه اقتصاددان صرفا باید اقتصاد پولی و علاقه مورخ تنها متوجه اسناد مکتوب باشد والی آخر : م).
برای مطالعه تاریخ انسان شناسی باید به توصیف،بازنمایی و یا تبیین “دیگربودگی”(otherness) جمعیت هایی پرداخت که با افزایش جمعیت اروپایی ها در سرزمین های خود مواجه شدند. به رغم جنبش های خاص گرایی، مطالعات متمرکز بر دیگربودگی از نگاه وحشیان، بازتابی از “خود اروپایی” و “دیگری بیگانه” را به مثابه نوعی واحد بشری شامل می شود. این رویه درتاریخ انسان شناسی همچنان به عنوان گفتمانی پیچیده و مستمر میان عام گرایی” نوع انسان” و خاص گرایی “اقوام” و یا از منظر دوران تاریخی میان دو جنبش روشنگری و رومانتیک، قابل مشاهده است. لذا تلاش برای برقراری مصالحه میان “عقلانیت نوعی انسان” و” یکپارچگی زیستی نوع بشر” از یک سو و ایجاد تغییرات وسیع در اشکال فرهنگی از سوی دیگربروز کرد؛ موضوعی که بعدا بیشتر به آن خواهم پرداخت.
مسئله قابل توجه آن است که فرضیات و جریان های تکوینی مرتبط با امر زمان در فعالیت های مردم نگارانه نیازمند تداوم بیشتر است. این جریان ها حاکی از تاثیر دیرپای مفاهیم تطورگرایانه بر انسان شناسی معاصر هستند. درعین حال، جریان ها و فرضیات مرتبط با امر زمان،فراتر از راه اندازی مطالعات قاعده مند، توانسته اند پروژه های “فرا جغرافیایی” را گسترش دهند. باچرخش به سوی زمان، این پروژه ها توانستند تصویری از تاریخ رویکردهای آکادمیک و فرقه های تکرار شونده و مبادلات مستمرآنها را در طول زمان نشان دهند. این فرقه ها، جهان های اجتماعی را به دو قلمرو افسون شده سنت و تجدد تقسیم می کنند.

ماخذ :
Dube, Saurabh, 2007, Historical Anthropology, New Delhi: Oxford University Press

ایمیل مترجم :
sara_muhamadkamal@yahoo.com