انسان شناسی فلسفی، گردآورنده هانس دیرکس، ترجمه محمدرضا بهشتی، تهران، انتشارات هرمس، ۱۳۸۰، ۲۰۹ص
انسان و اندیشه دو جزء جدا نشدنی از هم هستند چنانچه دکارت در این خصوص می گوید: “من می اندیشم پس من هستم.” اگرچه سابقه ی تفکر در انسان به زمان های دور می رسد، از آن هنگام که در نگاه به طبیعت و تغییرات پی در پی طبیعت گردش ایام، آمدن فصل ها و حرکت شب و روز
نوشتههای مرتبط
انسان شناسی فلسفی، گردآورنده هانس دیرکس، ترجمه محمدرضا بهشتی، تهران، انتشارات هرمس، ۱۳۸۰، ۲۰۹ص
انسان و اندیشه دو جزء جدا نشدنی از هم هستند چنانچه دکارت در این خصوص می گوید: “من می اندیشم پس من هستم.” اگرچه سابقه ی تفکر در انسان به زمان های دور می رسد، از آن هنگام که در نگاه به طبیعت و تغییرات پی در پی طبیعت گردش ایام، آمدن فصل ها و حرکت شب و روز، کودکی و جوانی و پیری و در نهایت زندگی و مرگ به اندیشه می پرداخته اما توجه به انسان گرایشی است که در عصر رنسانس و روشنگری نمایان گشت. به دنبال مجموعه ی تفکرات شکل گرفته در خصوص جهان و هستی و طبیعت و… رفته رفته زمینه ی توجه انسان به خویشتن خویش فراهم شد و لذا ظهور دانشی به نام انسان شناسی نشانده ی محوریت و مرکزیت یافتن بیش از پیش انسان است. این نکته مورد توجه فیلسوفان نیز واقع گشت لذا” اصطلاح نظریه ای در باب »طبیعت انسان « و موضوع آن در مفهومی که امروز متداول است-بویژه در آلمان- در قرون ۱۶ تا ۱۸ میلادی؛ یعنی در فاصله ی میان مکتب اومانیسم و عصر روشنگری پدید آمد و اصطلاح دقیق تر» انسان شناسی فلسفی« بعدها و در قرن ۲۰ در آثار ماکس شلر به کار رفت.” (دیکرس، ۱۳۸۰، ۱)
دیکرس در پیشگفتار کتاب حاضر پیش از آن که به بیان آراء متفکران در رابطه با انسان بپردازد، انسان شناسی فلسفی را به مقوله ی انسانشناسی بنیادین، انسان شناسی بخشی و حوزه ای تقسیم بندی می کند و در خصوص هرکدام صحبت هایی می کند. نخست اینکه در باب انسان شناسی فلسفی باید گفت، تأملات این رشته پیرامون همان چیزهایی است که فلسفه های گوناگون در خصوص انسان مطرح کرده اند. هر یک جنبه ی خاصی از انسان را نمایان ساختند (مثلاً ذهن، روح، حیوان ناطق، حیوان مدنی، مفاهمه، حیات، غریزه، موجودیت و…) و بر اساس همین زوایای مختلف نگرش به انسان از یکدیگر متمایز می شوند. چنین آرای مختلفی را می توان«انسان شناسی بخشی» نامید. این شکل از انسان شناسی فلسفی دربردارنده ی همان آگاهی های انسان درباره ی خود است چراکه به هیچ وجه با قلمرو علم روش مند و تجربه گرا ارتباطی ندارد. لذا این آگاهی ها حتی اگر به شکل منسجم تدوین شوند هرگز نمی توانند تعمیم یابند و همواره فردی و تاریخی باقی خواهند ماند. دومین رویکرد، دانشی علمی در باب انسان است و به طور مستقل به بررسی ماهیت انسان می پردازند. دیکرس می گوید این دانش نیز چه مبتنی بر علوم انسانی باشد و چه مبتنی بر علوم طبیعی یا اجتماعی باز بر اساس تصوری از انسان است که موضوع بحث قرار نگرفته است. او این نوع از انسان شناسی فلسفی را انسان شناسی حوزه ای می نامد و معتقد است که هردوی اینها قابل تفکیک از یکدیگر نیستند. وجه اشتراک این دو حوزه یعنی انسان شناسی فلسفی و علم زمانی خود را نمایان می سازند که انسان موضوع مطالعه ی آنها قرار می گیرد چرا که درست در این شرایط مشخص می شود انسان هرگز نمی تواند موضعی بی طرف داشته باشد.
اما انسان شناسی بنیادین در جستجوی «مفهوم»، «ماهیت» و «تصور» انسان به عنوان ساختاری بنیادین و غیر تاریخی است که از این طریق، توصیف های متنوع انسان از خودش را قابل درک می گرداند و مثابه ی «دانشی پایه» هم به نتایج دانش های مربوط به انسان توجه می کند و هم از انسان شناسی بخشی و حوزه ای استفاده می کند و لذا به جهت همین استفاده ی مضاعف خود را بنیادی می داند. چرا که یک مرتبه از رشته های منفرد و متنوع فلسفی استفاده می کند و بار دیگر با توجه به علومی دیگر. دیکریس در فصل نخس این کتاب بخش هایی از این نگرش ها چون نظریه ی«موجود ناقص بودن انسان» و یا نظریه ی رقیب آن، یعنی نظریه «ذهن» شلر که توانایی انسان را در«نه گفتن» می داند؛ یا نظریه ی انسان شناسی پلسنر درباره ی «موضع داری برون مرکزی» انسان که رقیب هر دوی نظریه ی پیشین است را بیان می دارد اما دیکرس بحث خود را به اینجا ختم نمی کند و معتقد است که هم عقل نظری به نگرشی فراگیر و نظام مند نیاز دارد و هم عقل عملی نیازمند برخورداری از الگوهای اخلاقی تعهد آور است و لذا در کنار سه مقوله ی انسان شناسی بنیادین و بخشی و حوزه ای سطح چهارمی را تحت عنوان انسان شناسی اخلاقی مطرح می کند. از منظر او این انسان شناسی را می توان مانند حلقه ی متصل کننده ی انسانشناسی نظری به قلمرو اخلاق، سیاست، فلسفه ی تاریخ و فلسفه ی دین دانست. لذا انسان شناسی زمانی که هم در پی فهم انسان، از آن جهت که انسان است، باشد و هم به دنبال باقی ماندن حیات انسان در واقعیتی بین انسانی، بدین صورت هدف کامل فلسفه یعنی فهم و تفاهم نظری و عملی انسان در عالم انسانی را برآورده می سازد، که خود این فهم نیز در حقیقت یک انسان شناسی است.
دیکرس بعد از پیشگفتار به بیان آرای متفکران می پردازد که درشش فصل گردآوری کرده است.
به طور کلی وی فصل نخست را به آرای مربوط به انسان شناسی بنیادین اختصاص داده است و باقی فصول کلاً به مباحث انسان شناسی بخشی و حوزه ای پرداخته اند و بعداخلاقی مسئله را هم می توان از تمامی فصول استنباط کرد. مقدمه ی فصول نیز نشان دهنده ی ترتیب تاریخی و نظام مند موضوعی متن ها است.
دیکرس معیار خود را برای انتخاب بخش های مختلف کتاب را اهداف آموزشی بیان می دارد لذا آنچه که برای وی در درجه اول اهمیت قرار می گیرد خواندنی بودن متن و پیوندش با مسائل زندگی یا طرح پرسش ها و دانستنی های بنیادین زندگی برای دانش آموزان است و لذا در کنار آثار بنیانگذاران نخستین از متون عصر جدید استفاده کرده است. در همین راستا در انتهای کتاب راهنمایی نیز جهت شیوه ی کار با متون را در اختیار دانش پژوهان می گذارد.
فصل ها و متون کتاب به شرح زیر می باشد:
فصل یکم: انسان و حیوان
۱- یوهان گوتفرید هردر: درباره ی خاستگاه زبان
۲- آدولف پورتمان: انسان و بدن
۳- آرنولد گهلن: انسان و نهادها
۴- هلموت پلسنر: خنده، گریه، لبخند
فصل دوم: انسان؛ موجودی روحانی
۱- افلاطون: هماهنگی نفس
۲- رنه دکارت: دستگاه خودکار عاقل
۳- ماکس شلر: جایگاه انسان در کیهان
۴- ژان پل سارتر: طرح، تصمیم، مسئولیت
فصل سوم: انسان؛ موجود طبیعی
۱- پل تیری دهولباخ: ماشین انسانی
۲- آرتور شوپنهاور: انسان و اراده
۳- هانس فریدریش: کارل گونتر
۴- بورهوس ف. اسکینر: انسان، یک آزمایش
فصل چهارم: انسان؛ موجودی اجتماعی
۱- ارسطو: انسان؛ موجودی حکومت ساز
۲- توماس هابز: انسان و شهروند
۳- ژان ژاک روسو: پیشرفت در مقابل آزادی
۴- کارل مارکس: کار، نوع، با خود بیگانگی
فصل پنجم: انسان؛ موجودی منفرد
۱- توماس آکوینی: شخص آزاد
۲- ایمانوئل کانت: انسان؛ غایتی نفسی
۳- ماکس شتیرنر: موجود منفرد، متناهی، یگانه
۴- تئودور آدورنو: فاعل خودقانونگذار
فصل ششم: انسان و خدا
۱- آورلیوس آوگوستینوس: بی قراری دل
۲- لودویگ فویرباخ: خدا به عنوان آگاهی نوعی انسان
۳- ارنست بلوخ: خداناگرایی در مسیحیت
۴- کارل یاسپرس: خدا به مثابه رمز وجود حقیقی
پیشنهادهایی برای شیوه ی کار با متون برگزیده در کتاب
فهرست نویسندگان و آثار