انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انسان شناسی رنج و درد (۱۴)

داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور

درد نه تنها انسان را فرسوده می‌کند بلکه در نزد برخی افراد رفته‌رفته سبب تخریب زندگی می‌شود. این‌که بیماری تقاضا کند به عمرش خاتمه دهند (اتانازی یا خوش‌مرگی) گویای خردشدن فرد زیر بار رنجی است که به نظر می‌رسد پایانی ندارد. سرچشمه‌های معنا برای چنین فردی در آزمون درد از میان می‌روند، و تنها چیزی که باقی می‌ماند رنجی سخت است که مرگ را به تنها راه رهایی بدل می‌کند. هر دلیلی برای زندگی از بین می‌رود، و هستی به یک شکنجه طولانی تبدیل می‌شود. موقعیت فرد اغلب در اطراف وی یک خلأ ایجاد می‌کد، او خود را زیادی و بی‌فایده می‌پندارد، کسی که ارزش گفتگو با دیگران را ندارد. میل به مردن همراه با رنج و این احساس که فرد بدون هیچ راه بازگشتی درون درد اسیرشده، همراه است. اما چنین تقاضایی بنا به موقعیت‌های مختلف نیاز به ارزیابی‌های متفاوتی دارد. گاه دردهای خردکننده آرام نمی‌شوند؛ اما اگر یک پزشک بتواند راهی برای آن‌ها پیداکند بیمار تمایل به زندگی را بازمی‌یابد. بنابراین در این‌جا مسئله آن است که ما از رویکردی پزشکی برخوردار باشیم که درک کند مرگ نزدیک است و تلاش بیهوده خود را برای حفظ زندگی به هر قیمت متمرکز نکند. اراده به آرام‌کردن درد و آرامش‌بخشیدن به بیماری که در حال مرگ است مهم‌ترین نکات در بخش خدمات پزشکی پیش از مرگ به شمارمی‌آید. تجربه کسانی که در این بخش‌ها کار می‌کنند این است که فرد متقاضی مردن به دلیل رنج‌هایش و تنهایی‌اش اگر این دردها آرامش بیابند و اگر خدمه معالجه‌کننده و افراد داوطلب برای همراهی‌کردن او و همچنین خانواده‌اش در اطرافش به او آرامش ببخشند بار دیگر به سوی ارزش زندگی برمی‌گردد. اگر تجربه درد به مثابه امری بی‌معنا و نامفهوم یعنی صرفاً رنجی شدید به تحقق درآید می‌تواند زندگی یک فرد را به طور کامل تحت تأثیر قرار دهد. بسیاری از نویسندگان(…) از دوران کودکی‌شان بدون آن‌که والدین‌شان از پیش آن‌ها را در جریان بگذارند روایت کرده‌اند. برای نمونه در ۱۹۱۰ در بوداپست آرتور کستلر در سن ۵ سالگی بدون آن‌که بیهوشش کنند عمل شد و این ضربه در همه عمر او را همراهی می‌کرد. والدین او به دلیل پیش پاافتاده وی را به نزد پزشک می‌برند وقتی به مطب پزشک می‌رسند او را روی یک مبل نشانده و دست و پایش را می‌بندند «از این لحظه دقایقی هولناک و فراموش‌ناشدنی برای من روی داد ابزارهای پولادین که درون دهانم فرو می‌رفتند ، حالت خفگی و استفراغی از خون که در طرفی در جلوی چانه‌ام فرومی‌پاشید؛ و دوباره دو حمله با ابزارهای پولادین، بارهم حالت خفگی، بازهم خون‌ریزی و استفراغ (…)این لحظات تنهایی کامل که احساس می‌کردم والدینم مرا در چنگ یک قدرت خصومت‌آمیز و شرور رها کرده‌اند وجودم را با نوعی هراس کیهانی آکنده می‌کرد. احساس می‌کردم درون دامی افتاده‌ام تاریک همچون جهان زیرزمینی توحشی باستانی. از این لحظه، فهمیدم که انسان ممکنست هر لحظه بدون آن‌ه هشداری به او بدهند درون این جهان ثانوی پرتاب شود.کسلر بدین ترتیب از میان رفتن اعتماد هستی‌شناختی‌اش را به جهانی که دو رویه دارد نشان می‌دهد جهانی که در آن درد و خشونت به سراغ کودکی می‌آیند بی‌دفاع که پدرومادرش به او دروغ گفتند و او با آرامش به دنبال آن‌ها به راه افتاده و به نزد پزشکی رفته است بی‌آنکه بداند چه برسرش می‌آید و چه ضربه‌ای خواهد خورد.

پزشکی تا مدت‌های بسیار زیادی بدون آنکه کوچک‌ترین ناراحتی وجدانی به خود راه دهد، کودکان(…)را بدون استفاده از هرگونه بیهوشی عمل می‌کند و بهانه پزشکان آن است که چون دستگاه عصبی این کودکان کاملاً شکل نگرفته است دردی احساس نمی‌کنند. البته روشن است که این کودکان در برابر این عمل دست و پا زده و فریاد می‌کشیدند و تا مدت‌های زیادی از این تجربه متأثر بودند. اما فرض بر آن بود که پزشک نمی‌تواند اشتباهی بکند. شواهد بسیار زیادی به ما نشان می‌دهند که این عمل‌ها درد و خشونت غیرقابل تصور را برای این کودکان به همراه داشتند و افزون بر این این دردها با احساس آن‌ها نسبت به آن‌که با خیانت والدین‌شان نیز روبرو هستند، تشدید می‌شدند. یک نمونه گویا در این زمینه را می‌توانیم از زبان زنی که در سال ۱۹۳۲ در ۹ سالگی عمل شد بخوانیم: «دکتر روبروی من نشست و دهانم را باز کرد. بعد یک قیچی گشوده را وارد گلویم کرد. آن‌قدر درد داشتم که شروع به فریادکشیدن کردم و خون روی صورت او پاشید، اما چنان کشیده‌هایی بر گونه‌هایم زد که دیگر هیچ توانی برایم باقی نماند». روشن است که کودک هیچ‌چیز از چنین یورش خشونت‌باری درک نمی‌کند یعنی از دردی که احساس می‌کند و خونی که ناگهان دهانش را پر می‌کند. برای او این واقعه نوعی خشونت بدون نام است که رنجی پایدار را بر او تحمیل می‌کند رنجی که به وسیله رفتار والدین یا پزشک نمادین شده‌است. م. تورنیه (… بر تداوم خشم این قربانی تا سال‌ها بعد تأکید می‌کند). «ما در سحرگاه پیش از تاریخ شخصی بودیم که این خشونت، این سوءقصد و این جنایت برای من اتفاق افتاد حادثه‌ای که کودکی مرا به خون آغشت و هنوز نتوانسته‌ام از وحشت آن بیرون بیایم». او در این‌جا یک عمل جراحی را تشریح می‌کند و سپس از خشمی که پس از آن تا سال‌ها علیه والدینش به دلیل آن داشت زیرا هیچ‌چیز درباره‌اش به او نگفته‌بودند سخن می‌گوید:«به نظر من ایم نکته‌ای مصیبت‌بار است که یک فرد ابله و خشن از جنس جراحی که آن بلا را بر سر من آورد از همان نخستین‌باری که چنین کاری کرده‌است برای همیشه از اشتغال به این حرفه ممنوع نشود، حرفه‌ای که به روشنی مشخص بود که قادر به انجامش نیست(…) او تنها انسانی در جهان است که مطلقاً از وی نفرت دارند زیرا درد غیرقابل تصوری را بر من تحمیل کرد در زمانی که هنوز در سنی شکننده بودم قلبم را سوراخ‌سوراخ کرد و سبب شد که نسبت به همه هم‌نوعانم دچار یک بدبینی درمان‌ناپذیر شوم حتی نسبت به نزدیک‌ترین و عزیزترین کسانم».