انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انسان شناسی درد و رنج (۹۲)

داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور

به نظر میشل فوکو، سادومازوخیسم نوعی «اروتیزاسیون قدرت است، یک اروتیزاسیون قدرت استراتژیک» اما در ویرانگری روابط متعارف قدرت و در بطن رابطه اجتماعی. ولو آن‌که هر یک از کنشگران ترجیح خود را برای این یا آن موقعیت مشخص کرده باشد؛ صحنه مازوخیستی گاه گونه‌ای از سیالیّت روابط میان این شرکا را ایجاد می‌کند. کسی که در ابتدا یک برده بوده می‌تواند در زمانی از برنامه، به یک ارباب تبدیل شود. فوکو می‌گوید: «این رابطه در آن واحد هم تابع قواعد است و آزاد» . در جامعه‌ای که در آن بیشتر از آن‌که صرفا به وجود داشتن راضی باشی، باید گاه در لرزش‌های یک لحظه وجود خودت را حس کنی، در این رابطه می‌بینیم که افراد ترغیب می‌شوند که به سوی مرزها حرکت کنند. اما برخی هم هستند که نقش خود را حفظ کرده و تمایلی به تغییرش ندارند.

ژیل دولور این فکر که میان کنشگر مازوخیست و کنشگر سادیست یک وحدت اضداد وجود دارد، را رد می‌کند. آن‌جا که کنشگر سادیست امکان‌های دیگری را خنثی می‌کند و تخیلات خود را بدون آن‌که نظری از قربانی بخواهد بر او تحمیل می‌کند، و بر او خشونتی آشکار روا می‌دارد، مازوخیست در حقیقت به دنبال «جلاد» خود است. دلوز می‌گوید: «به این دلیل است که مازوخیست به دنبال ِ داشتن قرار و مدارهایی است، اما سادیست تمایلی به هیچ قرار و مداری ندارد. سادیست نیاز به نهادها دارد، در حالی که مازوخیست به روابطی بر اساس قرارداد نیاز دارد». در واقع انطباق خواست‌های آنها بر یکدیگر ناممکن است زیرا سادیست با ارضای قربانی خود، ارضا نمی‌شود، همانگونه که مازوخیست حاضر نیست خشونت‌های پیش‌بینی ناشده جلاد خود را بپذیرد. بنابراین مسئله به هیچ رو یک مبادله سلیقه میان دو کنشگر نیست ، بلکه روابطی کاملا و عمیقا متفاوت است، همانگونه که ما در آثار ساد یا زاخر-مازوخ می‌بینیم. «هر شخصی که دارای نوعی انحراف است، نیاز به شخصی دارد که دارای عنصری از همان انحراف باشد و نه کسی دیگر با انحرافی دیگر». کسی که در نقش «سادیست» قرار می‌گیرد در واقع کسی است که باید بداند بازی را تا کجا می‌تواند پیش ببرد، به خصوص که اصولا در قراردادی مشخص شده که مرزها کجا قرار می‌گیرند و به «قربانی» این امکان را داده است که با بر زبان آوردن یک کلیدواژه یا یک حرکت جریان را متوقف کند. مناسکی شدن مازوخیسم مانع آن است که رنج ظاهر شود و قابلیت‌های بی‌رحمی را در مرزهای مورد تمایل کنشگران نگه می‌دارد. عموما، قربانی به جلاد خود کارهایی را که باید بکند آموخته است. درد وجود دارد، اما اضطراب و هراسی در کار نیست بنابراین رنجی هم نباید در کار باشد و برعکس باید کار با لذت انجام شود. «ارباب» واقعا یک «سادیست» نیست، ولی به مثابه یک کنشگر ضروری در منطق مازوخیستی قرارمی‌گیرد. و به همین دلیل نیز هست که گاه گفته می‌شود یک کنشگر«ناشی» بوده است و نتوانسته به انازه کافی خشونت به خرج بدهد. شریک «خوب» در این مورد مشکل قابل یافتن یا «آموزش دیدن» است.

جستجوی درد برای رهایی یافتن از یک ضربه (تروما)

مازوخیسم تجربه‌ای است پیچیده اما برخی از اشکال آن بروشنی می‌توانند به نوعی رها شدن از رنج تعبیر شوند که فرد تجربه دردناک آن را در دوران کودکی اش و در شرایط منفعلانه داشته است، تحقیر و درد. تخیلی که به این ترتیب در قالب یک بازی صحنه‌سازی می‌شود با مناسکی‌کردن درد آن را اروتیزه می‌کند و برای این کار تصاویری را که از دوران کودکی یا از تجربه آزادانه‌تر دیگری باقی مانده را احیا می‌کند. بدین ترتیب رنجی که درون درد خانه کرده است با این ایجاد انحراف خالی می‌شود و از میان می‌رود، اما انگیزش دردناک خود به یک لذت نیز منجرمی‌شود. مازوخیسم تلاشی است برای آنکه با پیشی گرفتن از یک واقعه در یک منطق قربانی، به آن اجازه نداد که به فرد ضربه بزند. بنابراین جستجو برای درد در یک سناریوی سادومازوخیستی، اگر به لذت منجر شود، بدون شک سبب از میان‌رفتن یک رنج قدیمی نیز خواهد شد. روشن است که چنین عملکردهایی به وسیله کسانی انجام می‌شوند که در پی نوعی انتقام گرفتن نمادین از سرنوشت خویش هستند و برای این کار کینه‌ها یا زخم های خود را به سوی دیگرانی هدایت می‌کنند که ربطی به آن مشکلات نداشته‌اند. صحنه مازوخیستی مکانی است برای گذار نمادین از چیزی که در دورانی قدیمی یک موقعیت هراسناک بوده است و تبدیل کردن آن در فرایندی از جستجو برای آرامش و لذت کنترل شده به وسیله کنشگر. بازسازی آن موقعیت آشوب‌زده سبب می‌شود که ضربه وارد شده با واژگون کردن نقش‌ها ترمیم شود. ضربه به صحنه‌ای دیگر فرافکنی می‌شود که در آن قربانی پیشین تصمیم می‌گیرد که حوادث چطور اتفاق بیافتند. البته سادومازوخیسمی که به سوی درد هدایت می‌شود صرفا به این دلیل نیست که واژگونی در مورد کسی که ضربه به او وارد شده و در مقام مفعول بوده به یک موجود مورد میل باشد و برای این کار کنترل را در دست گرفته باشد، بلکه این امر بدان دلیل نیز اتفاق می‌افتد که بتواند با این صحنه بار دیگر روبرو شود. اروتیزه کردن درد امکان می‌دهد که احتمالا بتوان ضربه را از طریق تبدیل درد به لذت زیر کنترل در آورد.

ر. استولر(۱۹۹۱) در دیداری که با جماعتی از سادومازوخیست‌های ل آنجاس داشت، متوجه می‌شود چهار مازوخیستی که به بیشترین میزان تمایل دارند به سوی دردهای بدنی بروند، کسانی هستند که در دوران کودکی دچار بیماری‌هایی شده بوده‌اند که نشانگان آن‌ها و یا درمانشان به شدت دردناک و رنج آور بوده‌اند. آن‌ها کودکان و نوجوانانی بوده‌اند که به شدت در برابر بیماری ناتوان بوده و ناچار شده‌اند سخت‌ترین دردها را بکشند. یکی از زنان در این گروه، درد پشت داشته به صورتی که روزهای متمادی نمی‌توانسته است بنشیند. یکی دیگر از آن‌ها مدت‌های مدیدی بوده که دردهای سخت ِ میگرن داشته که با حالت تهوع همراه بوده‌اند و با التهاب‌های حسی و غیره. یکی از مردان گروهی دچار بیماری آسم بوده و به همین دلیل به مدت طولانی بستری شده و درمان های دردناکی را تجربه کرده است. یکی دیگر از آن‌ها یک فیبروز کیستیک داشته که باید درمان‌های بسیار سختی را روی بدنش مثل تزریق و بُرش و زخم زدن‌ها و غیره را تحمل می‌کرده است و غیره. همه آن‌ها روی به سوی سادومازوخیسم در شکل حادش آورده بودند. دان که دچار فیبروز بوده (احتمالا دان فلاناگان) شیوه اطاعت با درد را به یک امر شخصی برای خودش تبدیل می‌کند. او با بستن خود، با زخمی کردن و تزریق به خود، با فروبردن سوزن در آلت تناسلی‌اش می‌خواهد ثابت کند که هر گونه شرایط سختی را می تواند کنترل کند. این را در نزد زنی به نام نورما (که دچار بیماری در ستون فقرات بوده) می‌بینیم که خودش را دائما با سوزن‌های استرلیزه هیپوترمیک سوراخ می کرده به ویژه در سینه‌اش. تونی که میگرن‌های سخت دارد می‌گوید: «سادومازوخیسم شاید رسیدن به نوعی تسلط بر چیزهایی باشد که در بدنمان می‌گذرند ».