داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور
همین هنرمند در سال ۱۹۷۳ در «کنش عاطفی» دستش را با یک تیغ میبُرد و تیغهای یک ساقه گل سرخ را در آرنجش فرو میکند که یک دگردیسی در جایگاه عشای ربانی برای زنان دیگر است. همزمان، صداهایی به گوش میرسند که دو زن با زبانهای فرانسه و ایتالیایی با هم صحبت میکنند. او در «خودچهرهنگاری»(ها)، خود را به مثابه یک زن و یک هنرمند به نمایش میگذارد. او بر بستری از شمعهای روشن میخوابد و تمثیلی از زنی با درد زایمان ترسیم میکند: میکروفون به طرف دیوار برگردانده شده و هیچ صدایی بلند نمیشود: زن ساکت میماند. او سپس پوستش را از زیر ناخنهایش میبُرد و این در حالی است که یک پروژکتور، تصاویری از زنی را نشان میدهد که روی ناخنهایش لاک میزند. زن تنها در ظاهری وجود دارد که بر او زخم میزند. در آخرین مرحله او شیر داغ را بر خود می مالد [آنقدر سخت] که پوستش به خون بیافتد و بدین ترتیب دو نماد سرشت زنانه به صورت دردآوری در هم میآمیزند: شیر و خون. یک ماده غذایی یعنی شیر در آمیختنش با خون به صورت نمادین، در یک موقعیت بیرحمانه قرار میگیرد. در سال ۱۹۷۴ در «روح» هنرمند، تصویر خود را در آینه ترسیم میکند: برای این کار با یک تیغ بدن خودش را زخمی میکند و از جمله زیر ابروان خود را می بُرد. خونی که بر آینه جاری میشود، بازتاب زن را به پایان می رساند. او با پرهای یک پرنده و توپ های کائوچویی بازی خود را ادامه میدهد، یکی زرد است ( غریزه مرگ و منفی بودن) و دیگری آبی ( نشانه زندگی و مثبت بودن). و بدین ترتیب نشان میدهد که چگونه هستی انسان دارای دو بُعد است. او سپس با چشمان بسته از یک نردبان بالا میرود، پارچهای که بر چشمانش بسته سریع خونین میشود و گویی پیام امیدی برای انسانیت دارد، اما دهان او خاموش میماند. او سپس از نقطه ناف روی شکمش یک صلیب با بریدن پوست ترسیم میکند: ناف منشاء حیات است. در «کالبد مفروض» او پاهای برهنهاش را میبُرد و بر روی زمین، ردِ خونین آنها را برجای میگذارد.
این ها تنها چند مورد معدود از اجراهای بسیار زیادی هستند که در آنها جینا پین با زخمی کردن عمدی بدن خود، وارد یک اجرا میشود. اگر این فرایندها را بر یک روایت یا داستان بگذاریم، تاثیرشان را کاهش خواهیم داد. به نظر او قدرت نقادانه اثر به دنبال «رمزگشایی از تصویر «بدن» به مثابه پناهگاهی برای فردیت ما، برای فرافکنی آن در واقعیت ِ اساسی ِ کارکرد رسانه اجتماعی آن است […] اینکه سازوکارهای به خدمت گرفتن بدن را افشا کند: هنر، علم، سیاست، روزمرگی. اینها هدف من بودهاند.» (پین، ۲۰۰۳، ۱۵). او به دنبال آن است که راه تازهای برای آفرینش هنری به دست بیاورد: «زخمی شدن: با قرار دادن این امر با دیگری به مثابه ظرف ِ محیط اجتماعی-سیاسی و فرهنگیاش؛ و این کار را هرگز به صورتی نمایشی یا روایی انجام نمیدهم زیرا در این صورت تنها یک اثر تصادفی خواهد داشت، بلکه با این هدف که به زبان جدیدی راه باز کنیم، به نظر من، مدرنیسم باید به راه خود ادامه میداد و از بدن فراتر می رفت. » (۱۰۲). زخم از شخص او فراتر میرود و بدین ترتیب جینا پین خود را در خدمت اجرا در میآورد تا تنش بدن به تنشی در اندیشه دیگران تبدیل شود. او در پی آن است که نگاه را تغییر دهد و برای این کار قلابهایی را باز میکند تا عادات اجتماعی را به چنگ اندازند. یک زن تنها برای لذت شخصی خود آرایش نمیکند، بلکه هدفش از دست ندادن جذابیت در نگاه مردان است. و اگر این جذابیت از میان برود، چهره و یا بدن او پر از زخمهایی خواهند شد که حاصل آن آرایش هستند. و از همین جا میتوان صحنهای را درک کرد که پین روی زمین بر یک آینه زانو زده و بیهوده تلاش میکند تصویر خود را با مدادهای رنگی ترسیم کند. و سپس زیر ابروان خود را میبُرد تا رابطه زن با آینه را نشان دهد.
اما کارهای پین، بُریدن اندام، نیستند، بلکه نوعی فراخوان به معنا به شمار میآیند. او تا حدی راه را با فشار و سختی باز میکند تا رابطه با مردم را تسهیل کند. او میگوید: «باید این بدن منفجر شود، به همه سو پرتاب شود، به فتح همه فضاها برود و سرزمینهای جدید را بگشاید.» زخم زدن در اینجا نوعی نوشتار است و به صورتی نمادین در پی مرهم نهادن بر زخمهایی دیگر است. « با زخم زدن بر بدن، هدف من آن نیست که به تماشاچیان نمایش خون را عرضه کنم، یا تبدیل به یک گلادیاتور بشوم، یا یک فرد در یک جامعه باستانی، ولو آنکه در برخی از این جوامع نیز چنین بُرشها یا نوشتارهایی بر بدن وجود داشته باشند. زخم برای من به چه معناست؟ به معنای یافتن و هویت دادن و نوشتار یک عذاب. بُریدن در بطن عملکرد من قرار دارد، یک فریاد و سفیدی، بُرشی در گفتار من. تاکید بر یک ضرورت حیاتی، ابتدایی و شورش فردی. رویکردی که به هیچ رو خود سرنوشت نگارانه نیست.» (پین، ۲۰۰۳، ۴۰). تماشاچی ممکن نیست بتواند از دیدن و تصور کردن دردی که هنرمند می کشد و خشونتی که در حرکات تابوشکنانه او وجود دارد، ریختن خون، بریدن پوست و بازی با مرگ، منقلب نشود» (لوبروتون، ۲۰۰۳). او با این کار هر گونه فاصله با اثر را از میان بر میدارد و تماشاگر را وا میدارد وارد منطق اجرا شود. به خصوص از این لحاظ که اگر یک زخم بر روی بدن یک مرد تاکیدی بر مردانگی او به حساب بیاید، روی بدن یک زن، ترجمانی از شکنندگی بیپایان فهمیده میشود. پین، از درد برای از میان برداشتن ِ «هر گونه بیحسّی اخلاقی» در تماشاگر استفاده میکند (پین، ۲۰۰۳، ۱۵۶). او از درد عاملی میسازد تا پیوندی متناقضنما شکل بگیرد. پین، کاملا از مازوخیسم دور است و آن را نمیپذیرد. برای او درد یک موهبت است، راهی برای درمان یافتن، حرکتی برای رهایی.