انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انسان شناسی درد و رنج (۷۲)

داوید لوبروتون

برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور

 

در این لحظات استثنایی کراس تنها با نزدیکان خود ارتباط دارد، کسانیکه به آنها اعتماد کامل دارد: «اینها کسانی هستند که من با آنها کار کرده‌ام یا آنها را تربیت کرده‌ام، یا کسانی که باعث پیشرفت من شده‌اند، اینها کسانی هستند که من نیاز دارم با آنها رابطه معنوی داشته باشم، آنها مثل خود من این تجربه را انجام می‌دهند، ولو آنکه صرفاً تماشاچی بوده باشند، حاشیه‌ای، کسانی که هنگام اجرای یک برنامه تعلیق یا مناسک حضور داشته‌اند و دست‌کم به صورت روانی با کسی که آویخته شده، شریک بوده‌اند. او پس از سال‌ها تمرین، سرانجام آماده است که دست به تجربه آویخته‌شدن‌های سخت در فضا بزند. «امروز خودم را برای این کار پخته احساس می‌کنم. البته پی پیداکردن نوعی روشن‌بینی هم هستم. من در مرحله‌ای از زندگی هستم که این شانس را داشته‌ام تقریباً همه رویاهای خودم را به واقعیت تبدیل کنم. امروز یک مرد بالغ جاافتاده هستم. دست‌کم تلاش می‌کنم اینطور باشد، من با نامزدم که همسر و مادر فرزندانم خواهد شد زندگی می‌کنم و حالا می‌خواهم به مرحله بالاتر بروم، کمتر کارهای عجیب و غریب کنم، کمی بیشتر به خودم فکر کنم و بدانم که دارم به کجا می‌روم. در رابطه با فرزندانم نیز رسالت مهمی دارم، همچنین در رابطه با همسرم. ولی به هر حال من در وجودم، این کولی سرگشته را دارم که به خواب فرورفته و فکر می‌کنم وقتی تجربه تعلیق را انجام می‌دهم دقیقاً خواهم دانست کجا هستم و بالاخره می‌فهمم من همان کولی‌ام یا دیگر باید برای همیشه یکجانشین شوم، آیا باید همین جا بمانم یا باز به جای دیگری بروم. فکر می‌کنم این آخرین تکه‌ای باشد که در بنای وجود خودم باید بسازم. بعد از این تجربه دیگر راهم را پیدا خواهم کرد یا دست‌کم به یک آگاهی می‌رسم. من برای آنکه دائم راه را پیدا کنم باید هدایت شوم و روشن‌بینی پیدا کنم که پیام‌هایی را که همیشه و سریع درک نمی‌کنم، بفهمم. من همین الان به این مسئله احتیاج دارم و فکر نمی‌کنم که این را باید به دست اتفاق بسپارم. من سال‌های سال است که این را می‌خواهم. حالا دیگر آماده‌ام، اضطراب و وحشت من از میان رفته‌اند، دیگر موقعش رسیده و این کار را باید انجام دهم».(کراس)
نزو، فرد دیگری است که او هم یک تجربه نادر را در تعلیق آزموده است: دو ساعت آویخته شدن به صورت افقی با ده چنگالی که در جاهای مختلف بدنش فرورفته‌اند، از ماه‌ها تمرین روانی و فیزیکی خود را برای تمرکز بر این تعلیق شروع می‌کند: «لحظه‌ای که به طور کامل آویزان شدم، تجربه‌ای واقعاً استثنایی بود، به سختی می‌توانم توضیحش بدهم. احساس می‌کردم شناور شده‌ام، مثل اینکه دیگر چیزی روی زمین من را دیگر جذب نکند، مثل اینکه جاذبه از میان رفته باشد، مثل اینکه در حال پرواز باشم و چنگال‌ها نباشند که من را نگه داشته باشند. […] اما در مورد آنچه حس می‌کردم باید بگویم بیشتر از آنکه بگویم درد، احساسات داشتم. البته من می‌خواهم بگویم درد نداشتم، اما درد را باید کنترل و مهار و مدیریت کرد و از همه مهم‌تر مکانیسم احساس درد را درک کرد و این کار را باید به همان میزان که تعلیق جلو می‌روی انجام داد». اما تجربه این کار یک آزمون حقیقت‌یاب است، اگر کسی درست خود را آماده نکرده باشد و صرفاً باور داشته باشد می‌تواند آن را تحمل کند، اغلب کار به شکل نامناسبی درمی‌‌آید: «من در بسیاری از برنامه‌های آویزان‌کردن شرکت کرده‌ام که در آنها افراد بدون فکرکردن کافی یا صرفاً برای سرگرمی شرکت کرده بودند و همه چیز بد تمام می‌شد (وضعیت بیهوشی، دردهای شدید و…) و این بلافاصله پس از واردشدن چنگک‌ها به بدنشان اتفاق می‌افتاد». اولیویه بنیانگذار استودیو تریپال اکت در پاریس شرح می‌دهد چگونه وقتی بچه بود از سوزن ترسید. یک روز در پانزده سالگی یک سوزن در بازویش فرومی‌کند تا ترس خودش را بریزد و در این زمان یک تجربه بسیار پربار دارد. «از آن زمان دائم تجربه‌های جدید مناسکی در این زمینه انجام می‌دهم و همیشه یک باور معنوی دارم و این باور قوی‌تر از تمایل به کشف چیزهای جدید است. من یک آدم خیالبافی نیستم اما واقعاً اعتقاد دارم با بعضی راه‌ها [مثل آویزان‌شدن] می‌توانم به صورت موقت ادراک پیشرفته‌تری از محیط‌مان پیدا کنم (هوز، ۲۰۰۰، ۱۲۲). به نظر او درد چیزی نیست جز یک «مسئله دریافت و اعتقادداشتن». اولیویه خود را با یک جستجوگر احساس «فیزیکی» و «معنوی» تعریف می‌کند و بدین ترتیب معتقد است با دست زدن به تجربه‌هایی که انسان را تا آخرین مرزهای تحملش می‌برند، می‌توان به استعلای خویش دست یافت. ایکس اویکس در این مورد از یک نوع «غسل تعمید» صحبت می‌کند تا احساسات خود را بیان کند و می‌گوید در این هنگام «یک احساس باورنکردنی سبکی همراه با لذتی نزدیک به ارگاسم بدن بدون آنکه لذت جنسی در کار باشد، پیدا می‌کنی». لوکاس زپیرا که در پی تجربه معنوی است، تجربه‌های خود آویخته‌شدن واقعی را می‌آزماید، تجربه‌هایی که به او احساس پرواز می‌دهند: او به تصویر پروانه دل می‌بندد. «این تصویری است که اغلب برای من الهام‌بخش بوده و همیشه در کارم با من است مثل ان است که از تخم بیرون می‌آیم ،مثل پروانه بال می‌کشم و پرواز می‌کنم. آنجا آدم بر فراز قابلیت‌های خودش پرواز می‌کند، از بسیاری چیزها عبور می‌کنی، این برای من تبدیل به هدف همیشگی شده بود». در صحبتی که با لوکاس داشتم و تمایزی که می‌خواستم میان درد و رنج ایجاد کنم، لوکاس معتقد بود که درد را کاملاً حس می‌کند، اما رنج را هرگز.