انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انسان شناسی درد و رنج (۴۳)

داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیار‌پور

در روایت سولژه نیتسین، دیومکای جوانی که مبتلا به سرطان است، درد زیادی در پا دارد. اما موقعیت اطراف، چند لحظه سبب می‌شود دردش را «فراموش» کند. او در راهروی بیمارستان با «آسیا» روبرو می‌شود به سرعت به او می‌‌گوید چقدر از رقصیدن احساس خوشبختی می‌کند. دیومکا از پای خود با او صحبت می‌کند و می‌گوید جراحان اصرار دارند عملش کنند. آسیا می‌گوید: «یعنی چه؟ پایت را قطع کنند؟ دیوانه شده‌اند؟ حاضر نیستند معالجه‌ات کنند! بهتر است آدم بمیرد که پا نداشته باشد، می‌فهمی چه می‌گویم؟ می‌توانی تصور کنی مثل یک آدم علیل زندگی کنی؟ زندگی برای آن است که از آن لذت ببری» و دیومکا به خود می‌گوید، آسیا حق دارد، «آیا می‌شود با چوب زیربغل خوشبخت بود؟ مثلاً الان کنار او نشسته، حالا باید با چوب‌های زیربغلش چه بکند؟ و با این پای خودش حتی نمی‌تواند یک صندلی بیاورد و او باید برایش این کار را بکند، نه، بدون پا، نمی‌توان زندگی کرد. زندگی برای احساس خوشبختی است». دیومکا در کنار آسیا در دنیایی از امیال زاده می‌شود و چشم‌انداز قطع شدن پایش برایش غیرقابل تصور می‌شود. او درد پایش را فراموش می‌کند « و پای بیمار دیومکا، این پایی که دائم درد داشت و حتی در خواب رهایش نمی‌کرد، این پایی که تا چند لحظه پیش هنوز درد می‌کرد، بالاخره رهایش می کند و فراموش می‌شود، گویی دیگر پایی ندارد!». حرکت امیال او را به سوی آسیا می‌کشاند و از اینکه دائماً بر درد پایش تمرکز کند بازی می‌دارد و درد، ولو برای چند لحظه، به دلیل انرژی بازنمایی، از میان می‌رود.

یک تجربه مشترک از درد نشان می‌دهد که تلاش برای مبارزه با یورش‌های آن با عصبی کردن خود، یا مقاومت کردن در برابر آن‌ها با تنش درونی اما غیرسازمان یافته، کاری نمی‌کند جز آنکه درد را افزایش دهد. فردی که درد می‌کشد، بیشتر باید نسبت به آن با نوعی حیله‌گری رفتار کند، درد را دور بزند یا درون بازی درد وارد شود اما نه به عنوان یک قربانی، بلکه به مثابه یک بازیگر. «انسان به درد خو می‌گیرد، به آن عادت می‌کند و به این ترتیب می‌تواند بهتر زندگی کند. وقتی نمی‌توانیم از رنج بردن رهایی داشته باشیم باید رنج کشیدن را بیاموزیم». مونتی کمی بعد، به این باور خود اشاره می‌کند که تخیل می‌تواند بر کیفیت رابطه ما با جهان تأثیرگزار باشد. به جای آنکه دردهایش او را عصبی کند برعکس آن‌ها را باز تعریف کرده و برای این کار دلیلی وجودی برایشان می‌یابد و بدین ترتیب از شدت آنها می‌کاهد.

تغییر بازنمایی یکی از ابزارهای مهم کنترل آن است، اما برای این کافی نیست زیرا فرد همواره برای خود شفاف نیست، و گاه بر اراده خویش تسلط ندارد، سرگذشت شخصی او گاه از وجود او فراتر رفته و او را بدون آنکه بداند وامی‌دارد که در برابر آرامش یافتن یا بهترشدن وضعیتش مقاومت کند.

داروهای آرام‌بخش صرفاً به دلیل خواص شیمیایی خود مؤثر نیستند، بلکه تأثیر آنها به دلیل آن است که حالت‌های گرفتگی و افسردگی را کاهش داده و به فرد اجازه می‌دهند نفس راحتی بکشد و به فعالیت‌های فیزیکی بازگردد که اغلب تأثیر مثبت دارند. تمرکز حواس فرد بر درد که خود سبب شدت آن می‌شود بدین ترتیب به سوی دیگر سوق می‌یابد. «امر فیزیولوژیک» و «امر نشانه شناختی» به همراه یکدیگر عمل می‌کنند و از همین رو تأثیرگزاری بر یکی از آنها بر دیگری نیز تأثیر می‌گذارد و بنابر مورد هر یک از آنها از دیگری تبعیت می‌کند. اما سلطه یکی از آن در ممکن است آن را از میان ببرد.

امر فیزیولوژیک ممکن است تلاش برای یافتن معنا و کنترل را تخریب کند اما این مسئله زمانی پیش می‌آید که درد به‌رغم تلاش برای کنترل آن به وسیله فرد، ادامه یابد. اگر در طول زمان فرد بتواند درد خود را «رام» کند، به این صورت که به نوعی سازش با آن برسد تا نقاط شدتش را بکاهد، ممکن است جهان نمادین به طور کامل امر فیزیولوژیک را کنترل کند.