انسان شناسان کلاسیک توجه اندکی به مساله تولید مثل و تولد داشتند. این مساله از نظر آنها امری پیش-پاافتاده و یا مربوط به زنان، قابله ها و بعدها مربوط به پزشکی مدرن می شد. البته استثناهایی نیز در این زمینه وجود داشتند. به عنوان مثال مونتاگو (۱۹۴۹) فهم غیرمعمول استرالیایی ها از رشد جنین را مورد مطالعه قرار داد. همچنین مالینوفسکی (۱۹۳۲) بر ایده ها و اعمال ساکنین تروبرند در ارتباط با تولد و مخصوصا نحوه برخورد با جفت نوزاد مطالعه کرد. فورد فهرستی از سنت های تولیدمثلی در جوامع مختلف تهیه کرد که شامل جزییاتی درباره حاملگی، وضع حمل و دوره بعد از زایمان می شد. فردیمن و فرگوسن (۱۹۵۰) مساله درد و زایمان بدون درد در جوامع «اولیه» را مورد مطالعه قرار دادند. (Sargent, 2004) با این وجود، و با اینکه انسان شناسی اولیه در ارتباط با مساله تولیدمثل و یا «واقعیت های زندگی» شکل گرفت، اما به شکل پارادوکسیکالی، پرداختن به جزییات تولیدمثل جای خود را به مطالعه «صفات پدری» داد. تقلیل تولیدمثل به یک واقعیت «طبیعی» یا زیستی، نه امری اجتماعی و فرهنگی، و همچنین این پیش فرض که امر تولیدمثل امری خصوصی، خانوادگی و مرتبط با زنانگی و مادری است باعث شد که این مساله به حاشیه برود (Ginsburg and Rapp, 1991, Franklin and Ragoné, ۱۹۹۸). سارا فرانکلین، معتقد است تولیدمثل به شکل نامریی و پنهانی ممکن بود که در مرکز توجه قرار بگیرد، به عنوان مثال در تفکرات داروینیستی، پدرسالارانه، و خط فکری های تعین گرای زیست شناسانه، اما کسی از انسان شناسان در آشکار و در اعیان این مساله را عنوان نمی کرد و تولیدمثل امری حاشیه ای نمود پیدا می کرد (Franklin and Ragoné, ۱۹۹۸).
اما از سال ۱۹۷۰ به بعد ادبیات مهمی در حوزه انسان شناسی تولد و تولیدمثل شکل گرفت که بر خلاف گذشته متکی به اعمال مجزا و منفرد مربوط به تولد، یا مطالعه موارد غیرهنجار نبود. مهمترین شخص در این دوره که مطالعاتش به ویژه کتاب «تولد در چهار فرهنگ: مطالعه بین فرهنگی تولد در یاکاتان، هلند، سوئد و آمریکا» (Jordan, 1978) پیش گام تحقیقات بعدی قرار گرفت، برجیت جردن بود. جردن به دنبال مطالعه کنش های متقابل اجتماعی در امر تولد با استفاده از روش های مبتنی بر مشاهده مستقیم بود. چرا که از نظر وی رخ دادِ تولد، یک فرایند اجتماعی مرتبط با کارکردهای بدنی و تظاهرات جسمانی بود. همچنین مسایلی همچون فرایند تصمیم گیری، حمایت مادری و عاطفی از زن حامله، و ابزارهای مورد استفاده در جوامع با سطح تکنولوژیک پایین و بالا مورد توجه جردن بود (Sargent, 2004). او در یکی از مطالعات خود به خوبی نشان داده است ابزارآلات مرتبط با تولد در گذشته، بومی، آشنا و قابل انعطاف با نیاز هر زن بوده اند، اما وسایل حرفه ای و تخصصی مدرن، ناآشنا، غیرقابل انعطاف و تولید کننده نوعی اقتدار مبتنی بر فاصله گذاری میان فرد عامی و متخصص هستند. در حالی که در گذشته، با توجه به اینکه معمولا زن حامی یکی از خویشاوندان یا فردی با تجربه بیشتر و یا قابله بود و این زن حمایت کننده از سطح دانش و تجربه ای نزدیک به زن در حال وضع حمل یا حتی همسطح با او برخوردار بود (Jordan, 1987). مساله دانش اقتدارگرایانه و بررسی آن در فرهنگ های با سطح تکنولوژی پایین و مقایسه آن با کشورهای توسعه یافته بعدها به شکل مفصل تری توسط سارگنت و باسکوپ مورد مطالعه قرار گرفت (Sargent and Bascope, 1996). جردن تاکید بسیاری بر همسازی سیستم های بومی تولد و سیستم های زیست-پزشکی داشت و معتقد بود تحقیقات در این زمینه می-بایست با توجه به تطبیق این دو نوع فرهنگ انجام پذیرد (Sargent, 2004, Van Hollen, 1994).
نوشتههای مرتبط
اتفاق دیگری که باعث شد مساله تولد و تولیدمثل مورد توجه بسیار انسان شناسان قرار بگیرد موج دوم فمنیسم در دهه ۱۹۷۰ بود. در این دوره تجربه های تولیدمثلی زنان به عنوان منابع قدرت و همچنین انقیاد مورد تحلیل قرار گرفت. برخی از نویسندگان معتقد بودند که نقاط پنهان بدن زنان می تواند پایه قدرت و مورد کنترل پزشکی مدرن، یا حتی نقطه ای برای مقاوت محسوب شود (Ginsburg and Rapp, 1991). آنت وینر به نقد از غفلت مالینفسکی و سایر انسان شناسان از زنان در مطالعات اتنوگرافیک و همچنین دوگانه-سازی های ساختارگرایان و کارکردگراها از فرهنگ/طبیعت، عمومی/خصوصی و تمام دوگانه سازی های دیگری که تاثیرات محدودکننده ای برای نظریه پردازی درباره جنسیت، خویشاوندی و همچنین تولیدمثل داشتند پرداخت. در اوایل دهه ۱۹۸۰، اساتید فمنیست پیش فرض های تقلیل گرایانه زیست شناختی که زیربنای چنین تحقیقاتی در حوزه علوم اجتماعی بودند را به شکل جدی به چالش کشیدند. آنها این دوگانه سازی اشتباه را که تولیدمثل امری صرفا زیستی و سایر چیزها (هر چیزی که زیستی نیست) اموری فرهنگی هستند نقد کردند. با وجود دو دهه انتقاد انسانشناسانه، جابجایی پیشفرض ها مبنی بر اینکه پایه های تولیدمثل زیست-شناختی هستند بسیار دشوار بود و تولیدمثل هنوز امری طبیعی و جهانی، بدون زمان، ذاتی و غیرتاریخی به نظر می رسید (Franklin and Ragoné, ۱۹۹۸).
سارگنت (۱۹۸۲، ۱۹۸۹) تکنگاری هایی درباره تولد در باریبا انجام داد که فهم مردم آن منطقه و رفتارهای مرتبط با تولد را با توجه به جزییات دینی، سنتی، ایدئولوژی و نقش های جنسیتی، سلسله مراتب شغلی، طبِ محلی، و ساختار خدمات سلامت که با حمایت های دولتی انجام می گرفت مفهوم پردازی کرد. او نشان داد که تولد و تولیدمثل در باریبا یک مجرا برای اجرای مناسک، جادو و به همان میزان یک ریسک فیزیکی است (Sargent, 2004:227, Sargent, 1989, Sargent, 1982). لدرمن (۱۹۸۳) برای نشان دادن نحوه مدیریت تولد در فرهنگ مالی به مساله تغذیه و تولد توجه کرد. او سیستم گیاه درمانی، اعتقادات و رفتارهای پیرامون غذا، در ارتباط با زیست بوم، ایده های مرتبط با آبستنی و بارداری و مدیریت تولد به وسیله قابله های دولتی و سنتی را توصیف کرده است(Laderman, 1983). مکورمک (۱۹۸۲، ۱۹۹۴) در سیرا لئون به مطالعه اتنوگرافیک یک سازمان زنانه که در صدد حفظ سلامت و باروری از طریق دادن مراقبت های بهداشتی به زنان و کودکان بود پرداخت. او مانند بسیاری دیگر از انسان شناسان این دهه ابراز داشت که تولد همانقدر که یک فرایند پزشکی یا طبیعی است یک امر اجتماعی و فرهنگی محسوب می شود (Sargent, 2004, Kitzinger and McCormack, 1982).
مساله دیگری که پیش از این نیز به آن اشاره کردیم تفاوت در سیستم های بومی در جوامع عموما با سطح تکنولوژیک پایین و سیستم زیست-پزشکی در کشورهای صنعتی یا فراصنعتی است. در دنیای غرب، به ویژه در ایالات متحده آمریکا تعریف غالب از تولد، تعریفی پزشکی است که عموما حاملگی را به عنوان یک وضعیت پاتالوژیک که نیاز به توجه متخصصین و خدمات بیمارستانی دارد می بیند. دیوید فلوید شاید مهمترین محقق در حوزه پزشکی شدنِ تولد باشد که واژه «تولد تکنوکراتیک » را برای توضیح این منظور ابداع کرد. از نظر وی مصداق این پزشکی شدنِ تولد در آمریکاست که ۹۸% تولدها در بیمارستان انجام شده و کمتر از ۲% نوزادان در خانه و توسط قابله ها به دنیا می آیند. این مدل تکنولوژیک تولد، بدن را همچون ماشین و پزشک را همچون تعمیرکار و تکنیسین می بیند (Sargent, 2004, Davis-Floyd, 2004). پزشکان از رویکرد خط تولید برای تولد استفاده می کنند تا تولید و کنترل کیفیت را ارتقاء ببخشند. دانش، درد و احساس مادر در این سیستم تولد در درجه دوم اهمیت قرار دارد، در حالی که در سیستم های بومی، مادر در مرکز توجه قرار داشته و احساسات و دانشِ بدنمند او منبع اصلی معرفت نسبت به وضعیت تولد محسوب می شود (Miller, 2009:178). استفاده روزافزون از تکنولوژی، قدرت کنترل گری و پیش بینی پذیر کردن وضعیت های بحرانی، همچنین دلالت های عاطفی و سمبولیکی که تکنولوژی ایجاد می کند «حالت های بودن» را تغییر داده و عاملیت و خودبودگی افراد را به چالش کشیده است (Lock, 2007:879). امیلی مارتین (۱۹۸۷) ضمن نقد بازنمودهای پزشکی از فرایندهای تولیدمثلی و بدن های زنان به دنبال این بود که روایت خود زنان از تجاربشان درباره تولد، حاملگی و زایمان را برجسته سازد. او معتقد بود در جریان دخالت های تکنولوژیک و نظارت های متخصصین زنان احساسی از قطعه قطعه شدن و ازخودبیگانگی را تجربه می کنند (Sargent, 2004).
در جریان گذار و انتقال محل تولد از خانه به بیمارستان، الگوهای مراقبت نیز از مراقبت غیررسمی و آشنا به مراقبت های تخصصی، رسمی و غیر آشنا تغییر شکل یافتند. همچنین الگوهای حمایتی محلی و خویشاوندی جایی در سیستم جدید نداشتند و فنون و تکنولوژی و ابزار تولد، دیگر آشنا و منعطف با نیازهای افراد نبودند. این مساله بیش از هر چیز باعث تضعیف قدرت دانش محلی ای شد که در میان زنان از نسلی به نسل دیگر منتقل می شد.
مطالعات جردن در این زمینه، یعنی مساله دانش مرتبط با تولد و تولیدمثل پیشگام بودند (Jordan, 1978, Jordan, 1987). او معتقد بود در هر حوزه خاص وقتی که بیش از یک سیستم دانش وجود دارد، یکی از انواع آن از دیگر انواع سبقت گرفته و فرایند مشروع سازی آن منجر به کم ارزش شدن دیگر انواع می شود. این سیستم دانشِ اقتدارگرایِ مشروع شده توسط مردم طبیعی و معقول تصور شده و به اشتراک گذاشته می شود. افراد به طور فعال در تولید و بازتولید آن درگیر شده و مرتبا اعتبار آنرا تقویت می کنند. این دانشِ اقتدارگرا همچنین می تواند به کنترل کنش ها، اشغال موقعیت ها و منزلت ها، یا اعتماد اجباری و تبعیت منجر شود. جردن به مطالعه درجه ی اقتدار و اینکه یک زن تا چه میزان می تواند خود را «صاحب» تجربه تولد بداند پرداخت. او اشاره کرد که در تولد، همچون سایر موقعیت های اجتماعی، راه ها، منابع و شکل های مختلف دانش وجود دارد که برخی از آنها وزن بیشتری پیدا می کنند. برخی از افراد صاحب آن نوع از دانش، اقتدار پیدا کرده و حرفشان تعیین کننده تر می شود (Sargent and Bascope, 1996).
بسیاری از انسان شناسان به مساله کوچ این نوع از دانشِ اقتدارگرایانه، از زمینه های اولیه خود، یعنی فرهنگ و تمدن غربی به فرهنگ های دیگر سخن گفتند. اشاعه دانش زیست-پزشکی به کشورهای درحال توسعه تعامل، تقابل و مقاومت دانش و سیستم های بومی با سیستم پزشکی جدید را به همراه داشت (Inhorn and Birenbaum-Carmeli, 2008). پس از ابداع و رشد وسایل جدید کمک باروری مساله تولیدمثل و تولد بار دیگر در کانون توجه برای انسان شناسان قرار گرفت. این وسایل پیشرفته و نوین درمان ناباروری در پیوند و تداوم با سه بحث اصلی رایج در سه دهه اخیر قرار گرفت؛ کنترل زنان و تجربه های آنان توسط تکنولوژی پزشکی، پزشکی شدن تولد و تخریب روش های بومی تولد و تولیدمثل توسط سیستم زیست-پزشکی غربی و استعمار زنان از طبقات فرودست و استفاده از نیرو و توان باروری آنها. از نظر انسان شناسان فمنیست زنان نابارور همچون خوک چه های هندی توسط پزشکان مرد برای آزمایش داروها و تکنولوژی ها مورد استفاده قرار می گیرند و زنان بارور از طبقات پایین تر به عنوان حاملان رحم جایگزین یا فروشندگان تخمک یا جنین استعمار می شوند. همچنین تمرکز بر درمان های تکنولوژیک ناباروری اصرار فرهنگی غرب بر اهمیت والدی زیستی را تقویت می کند، در حالی که در بسیاری از فرهنگ ها والدی یک امر صرفا زیستی نیست (Ginsburg and Rapp, 1991:315). همچنین توسعه خدمات زیست پزشکی غربی و تولد مبتنی بر تکنولوژی های بیمارستانی می تواند باعث جابجایی یا رقابت با اعمال بومی یا آشفتگی و از بین بردن شکل های بومی دانش شود (Ginsburg and Rapp, 1991:318). مساله ناباروری و وسایل کمک باروری، ابعاد اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی بسیاری داشته است که توضیح آن مقال و مجال دیگری را می طلبد اما همین بس که مارسیا اینهورن، وسایل کمک باروری را به جهت اهمیت آن در برساخت هوست شخصی، خانوادگی و هوتی جمعی «نماد کلیدی عصر ما» می داند (Inhorn and Birenbaum-Carmeli, 2008). همچنین رینا رپ و گینسبرگ معتقدند که مساله تولید مثل می بایست در مرکز تحلیل های اجتماعی قرار گیرند (Ginsburg and Rapp, 1995).
• DAVIS-FLOYD, R. E. 2004. Birth as an American rite of passage: With a new preface, Univ of California Press.
• FRANKLIN, S. & RAGONÉ, H. 1998. Reproducing reproduction: Kinship, power, and technological innovation, University of Pennsylvania Press.
• GINSBURG, F. & RAPP, R. 1991. The politics of reproduction. Annual review of Anthropology, 20, 311-343.
• GINSBURG, F. D. & RAPP, R. 1995. Conceiving the new world order: The global politics of reproduction, Univ of California Press.
• INHORN, M. C. & BIRENBAUM-CARMELI, D. 2008. Assisted reproductive technologies and culture change. Annual Review of Anthropology, 37, 177-196.
• JORDAN, B. 1978. Birth in four culture. Prospect Heights: Waveland Press. First Published in.
• JORDAN, B. 1987. The hut and the hospital: information, power, and symbolism in the artifacts of birth. Birth, 14, 36-40.
• KITZINGER, S. & MCCORMACK, C. P. 1982. Ethnography of fertility and birth. Ethnography of fertility and birth.
• LADERMAN, C. 1983. Wives and midwives: Childbirth and nutrition in rural Malaysia, Univ of California Press.
• LOCK, M. 2007. 34 Biomedical Technologies, Cultural Horizons, and Contested Boundaries. The Handbook of Science and Technology Studies, 875.
• MILLER, B. 2009. Cultural Anthropology in a Globalizing World Published by Person
• SARGENT, C. 2004. Birth. Encyclopedia of Medical Anthropology. Springer.
• SARGENT, C. & BASCOPE, G. 1996. Ways of knowing about birth in three cultures. Medical Anthropology Quarterly, 10, 213-236.
• SARGENT, C. F. 1982. The cultural context of therapeutic choice. The Cultural Context of Therapeutic Choice. Springer.
• SARGENT, C. F. 1989. Maternity, medicine, and power: Reproductive decisions in urban Benin, Univ of California Press.
• VAN HOLLEN, C. 1994. Perspectives on the Anthropology of Birth. Culture, Medicine and Psychiatry, 18, 501-512.