گیزلی پالسون برگردان نسرین سیدنژاد
بشر برای امرار معاش و بقا در محیط های مختلف، همواره خود را با طبیعت وفق داده است و تامین غذا یکی مهم ترین فاکتورهایی در نظر گرفته می شود که انسان ها با آن سر و کار داشته اند. در این میان ماهی گیری همراه با سایر” فنون امرار معاش”، نقش مهمی در طرح های توسعه از قرن ۱۹ ایفا کرده است (پالسون، ۱۹۸۹). اما پس از آن تحت عنوان “شکار و گردآوری” گنجانده شد و کمتر مورد توجه قرار گرفت. آنچه در ادامه می آید، ترجمه مقاله گیزلی پالسون است که با عنوان “فن و مهارت ماهی گیری” در سال ۱۹۸۹ در مجله مطالعات انسان شناسی ساحلی به چاپ رسیده است. این مقاله بر جایگاه جوامع ماهی گیر در تفکر انسان شناختی، برخی از برنامه های تکاملی اولیه که در آن ماهی گیری جایگاه مهمی را اشغال می کند و تلاش های اخیر برای تعریف ویژگی های تطابق های ماهی گیری تمرکز می کند.
نوشتههای مرتبط
ماهی گیری به عنوان یک حرفه جدید
یکی از شناخته شده ترین برنامه های تکاملی قرن نوزدهم به مورگان تعلق دارد (۱۹۲۸ [۱۸۷۷]). ظهور ماهی گیری برای او از نقطه نظر تکاملی اهمیت زیادی داشت. او معتقد بود که تجربه افراد در “بسترهای تقریبا مشابهی” جریان داشت و این که سه مرحله متوالی اصلی یا “دوره های قوم شناختی” – بدویت، بربریت و تمدن- وجود داشت که هر کدام نمایانگر یک فرهنگ متمایز و یک شیوه خاص از زندگی بودند (همان مرجع.: ۸-۹). طبق نظر مورگان، در طول دوران بدویت بود که ماهی گیری نقش بخصوصی برای ایفا کردن داشت. دوران بدویت به سه دوره تقسیم شد – آغازین، میانه و نوین. دوره آغازین نمایانگر منشأ نژاد بشر و قدرت تکلم شیوای او زمانی که در زیستگاه های اولیه خود با جمع آوری میوه ها و دانه ها زندگی می کرد، است. مورگاه مدعی بود که در دوران جوانی او هیچ مثالی که نشان دهنده مرحله آغازین بدویت باشد وجود نداشت، اما او در این ادعا که (همان مرجع.:۲۰) در این مرحله “نه یک صنعت و نه یک نهاد” توسعه نیافت، کاملا خاطر جمع و مطمئن بود.
فراگیری و اکتساب ماهی گیری و دانش استفاده از آتش، گذار مهم به مرحله میانه دوران بدویت در برنامه مورگان را رقم زد، که طی آن انسان ها زیست گاه های اولیه خود را ترک کردند و در بخش های مختلفی از سطح زمین پراکنده شدند. مورگان معتقد بود که ماهی، “اولین نوع از غذای ساخته شده توسط انسان” بود (همان مرجع.: ۲۱). با کسب دانش استفاده از آتش برای طبخ غذا، انسان ها “از شرایط جوی سرزمین ها مستقل شدند”، زیرا ماهی “دارای پراکندگی جهانی بود، ذخیره نامحدودی محسوب می شد و تنها نوع غذا بود که همیشه در دسترس بود”. مورگان وارد جزئیات فنون و نهادها در طول دوران ماهی گیری نشد. و به نمونه های مردم نگاری زیادی نیز ارجاع نداد. او گفت که آفریقا “یک آشفتگی قوم شناختی از بدویت و بربریت” بود، در حالی که استرالیا و پلی نزی در بدویت “خالص و ناب” بودند. آخرین دوره از تقسیم بندی دوران بدویت، دوره نوین، با شکار و ابزار های پیشرفته و اختراع تیر و کمان آغاز شد. سپس، ماهی گیری نمایانگر مرحله مهمی در تاریخ بشر شد، آغازگر یک “حرفه جدید” (همان مرجع.: ۲۰)، قبل از شکار حیواناتی که در خشکی زندگی می کردند.
در کتاب منشأ (۱۹۴۲ [۱۸۴۴] ) انگلس برنامه ای مشابه با برنامه مورگان اتخاذ کرد. در اولین بخش کتابش او صرفا به بیان مجدد نقطه نظرهای مورگان درباره مرحله بدویت و نقش ماهی گیری در طول مرحله میانه آن پرداخت. اما در کتاب ایدئولوژی آلمانی، همراه با مارکس، تا حدی متفاوت این مراحل را در تاریخ بشر و پیشرفتشان مشخص کرد. شکار و ماهی گیری نمایانگر اولین زیرشاخه از مرحله “توسعه نیافته” تولید بود، که با مالکیت قبیله ای و توزیع ابتدایی یا طبیعی کار که توسط خانواده تحمیل می شد، مشخص شد (نگاه کنید به مارکس ۱۹۶۴: ۱۲۲).
بحث مارکس و انگلس پیرامون جوامع ابتدایی و مرحله قبیله ای در بخش هایی توسط ملاحظات سیاسی و سخن سنجانه برانگیخته شد. آنها به مطالعه جوامع ابتدایی تغییر موضع دادند نه برای همگون شدن با [جوامع] غریبه بلکه بیشتر برای فروپاشاندن جوامع آشنا و خودی- تا نشان دهند که روابط سرمایه داری تولید، مالکیت خصوصی، استثمار و دولت غیر قابل اجتناب نیستند، اما تا حدی محصولات شرایط خاص تاریخی هستند. آنها با اشتیاق از تئوری های مورگان استقبال کردند، زیرا او تاکید کرد که در طول مرحله اول تکامل، زندگی اجتماعی متمایز نشده بود و ایده مالکیت خصوصی وجود نداشت. مارکس و انگلس همراه با بسیاری از نویسندگان معاصر فقط به ساختن تاریخ نمی پرداختند، بلکه خودشان را در بررسی جوامع ابتدایی از نظر تئوری ناتوان باقی گذاشتند. (نگاه کنید به بلاچ، ۱۹۸۵: ۱۶-۱۷). نظریه مارکسیستی جامعه ضرورتا یک مدل تضاد است که بر استثمار و جداسازی طبقاتی تاکید می کند، اما اگر جامعه ابتدایی متمایز نشده بود و با وفاق، هماهنگی و برابری مشخص شده بود، به سختی می توانست در یک چارچوب مارکسیستی قرار گیرد.
مارکس و انگلس هیچ تجربه اتنوگرافیکی نداشتند و بنابراین هنگام تدوین برنامه های توسعه و پیشرفت باید به منابع نوشتاری رجوع می کردند. نوشته های مورگان مشخصا مفید بود زیرا برخی از آنها بر کار میدانی نسبتا مفصل و اصلی مبتنی بود. اما حتی “دانش کارشناسانه” او (انگلس ۱۹۴۲:۱۹) درباره گروه های خاص بومیان آمریکای شمالی به سختی می توانست به عنوان یک بنیان تجربی برای نظریه توسعه انسانی از بدویت تا تمدن در نظر گرفته شود. همانطور که مشاهده کردیم، مورگان در واقع چیز زیادی برای گفتن درباره ابتدایی ترین مراحل در برنامه کار خود نداشت. در واقع تمام استدلالی که او دوره های قوم شناختی خود را بر آن پایه گذاری کرد، شرح و تفصیل های تجربی را چندان مورد ملاحظه قرار نمی دهد. از یک سو او ادعا کرد که جداسازی دوره های قوم شناختی بررسی ها را مستقیما متوجه قبایل می کند که “بهترین مثال از هر وضعیت را ارائه می دهند، با این دیدگاه که هر وضعیت را هم شاخص و هم گویا جلوه دهند” (۱۹۲۸: ۱۶). این مساله این امکان را فراهم می کند تا با یک جامعه خاص “بر اساس شرایط خاص توسعه نسبی آن” بپردازند (همان منبع.: ۱۳). اما از سوی دیگر زمان بندی واقعا اهمیت نداشت. “نتیجه اصلی را تحت تاثیر قرار نداد”، مورگان نوشت (همان مرجع) “که قبایل مختلف ….. در یک قاره مشابه ….. در یک زمان واحد در شرایط متفاوتی هستند، از آنجایی که برای هدف ما شرایط هر کدام واقعیت مادی است، زمان غیرمادی می شود”. فقط این که چگونه شرایط پیشرفت نسبی مشخص شد، هرگز روشن نشد. نظریه تکامل مورگان بر نوعی نظم سلسله مراتبیِ گونه های اصلی و اساسی استوار بود تا بازسازی توالی های زمان بندی.
سپس، بر اساس برخی از نظریه های مهم تکاملی در قرن نوزدهم، ماهی گیری های اولیه نمایانگر مرحله ای مجزا و باستانی در تاریخ بشر بودند. چنین نظری در بسیاری از روایت های فعلی گروه های خاص مردم که عمدتا وابسته به ماهی گیری هستند مورد تاکید قرار گرفته است. داروین، در دفترچه خاطراتش، شرح مفصلی از ماهی گیران تیرا دل فوگو[۱] ارائه می دهد. ضمن ملاقات با گروهی از اهالی فوگو، داروین اشاره می کند که (۱۸۷۱:۲۳۴) “این افراد بدبخت و مفلوک از رشد و پیشرفت بازداشته شدند….. پوستشان کثیف و چرب است. با دیدن چنین مردمانی، به سختی می توانیم به خودمان بقبولانیم که آنها مخلوقات – هم شان و ساکنان دنیای مشابهی هستند”. همانطور که میهان اشاره می کند (۱۹۸۲:۵)، مشاهدات داروین در مورد فوگو گاهی برای روشن کردن اطلاعات باستان شناختی درباره توده سخت پوستانِ کشف شده در دانمارک که معروف به “پخت انباشت”[۲] هستند [توده استخوان و ذغال و غیره که از محل خوراک انسان های دوران میان سنگی بر جای مانده است]، مورد استفاده قرار گرفت. لوباک در کتابش با عنوان دوران های ما قبل تاریخ، توصیفات داروین را بازتولید کرد و این نکته را افزود که آن توصیفات “نظری صریح و احتمالا درست از آنچه که ممکن بود در سواحل دانمارک در دوران قدیم مشاهده شود” ارائه داد ( ۱۹۱۳[۱۸۶۹] :۲۴۲). تایلور به نتایج مشابهی دست یافت ( ۱۹۱۶[۱۸۷۵] :۲۰۷): “توده های سخت پوستان ….. در اینجا و در سرتاسر سواحل کره زمین یافت شدند ….. مثلا در سواحل دانمارک، جایی که باستان شناسان آنها را برای بقایای اروپایی های وحشی کاوش کردند، افرادی که در عصر سنگ زندگی نسبتا مشابهی با اهالی فوگو داشتند”.
در مطالعه ای راجع به توده سخت پوستان در امری ویل[۳] در کالیفرنیا، یوهل نظراتی مشابه با آنچه داروین در مورد ساکنان سرزمین فوگو اظهار داشت، بیان کرد. او معتقد بود که جمع آوری سخت پوستان، “به خودی خود نشان دهنده مشکل دون پایه ای از زندگی بشر است” (۱۹۰۷: ۳۱). چنین نقطه نظرهایی هر کدام به وضوح ویژگی های خاص خودشان را داشتند. در حالی که لوباک از داده های اتنوگرافیک خیلی کمی برای روشن کردن اسناد و نوشته های گذشته داشت، یوهل کاملا آمادگی داشت تا در مسیر دیگری حرکت کند، از یادداشت های باستان شناختی به اتنوگرافی های فعلی:
در همه نقاط جهان، حتی امروزه، ممکن است مردم در آبهای کم عمق ساحلی در حال جمع آوری غذا از میان سخت پوستانی که با پسروی جزر و مد نمایان می شوند، مشاهده شوند؛ ….. این مردم همیشه به طبقات پایین دست جامعه تعلق دارند و در این شیوه در زندگی ابتدایی و ساده شان پیش می روند (یوهل ۱۹۰۷:۳۱)
برنامه تکاملی پیشنهاد شده توسط مورگان امروزه احتمالا طرفداران کمی دارد، اگرچه برخی از دانشمندان قرن بیستم، به ویژه چایلد (۱۹۴۴)، بحث درباره مراحل تکامل اجتماعی را با اصطلاحات مشابهی ادامه دادند. با این حال، برنامه مورگان، تا اندازه ای حکایت از بعضی نظرات اخیر دارد، مثل نظرات سوئر (۱۹۶۲) که ساحل را به عنوان “خانه اولیه انسان” در نظر می گیرد. سوئر فرضیه مشهور “انسان شکارچی” درباره منشا بشر را رد می کند. او همانند تانر (۱۹۸۱) معتقد است که رفتار نخستی ها نتوانست نشان دهد که نرهای پرخاشگر بنیان گذاران جامعه بشری بودند. اما زمانی که تانر فرضیه “زنان گردآوردنده خوراک” را برای توضیح منشا انسان پیشنهاد می دهد، سوئر ایده مورگان درباره ماهی گیری به عنوان یک حرفه جدید را بار دیگر ابداع می کند:
این فرضیه…. معتقد است که رویه تکامل ما با رفتن به سمت دریا از مسیر رایج نخستی ها تغییر جهت داد. … دریا، به ویژه سواحل دارای جزر و مد بهترین فرصت را برای سکونت، خوردن، افزایش نسل و یادگیری فراهم کرد. دریا شرایط بوم شناختی مساعد و سازگاری را پیش روی بشر قرار داد که در آن رفتارشناسی حیوانی می توانست به فرهنگ بشر تبدیل شود (سوئر ۱۹۶۲:۳۰۹).
فرضیه مشابه “انسان آبزی” (که شاید بیشتر تخیلی باشد) توسط آلیستر هاردی (۱۹۶۰) در سخنرانی ارائه شده در انجمن بریتانیایی ورزش های درون آبی[۴] پیشنهاد شد. او پیشنهاد کرد که اجداد انسان، برخی انسان های اولیه در مناطق استوایی، به خاطر رقابت در “زندگی میان درختان” برای تغذیه کردن در سواحل تحت فشار بودند، سواحلی که در آن این افراد آموختند تا شنا کنند و از نظر جسمانی با زندگی آبی تطابق پیدا کنند:
شکل خوش ترکیب مرد- یا زن!- زمانی خیلی جالب و چشمگیر می شود که با شکل بی قواره میمون بی دم مقایسه شود. تمام قوس های بدن انسان زیبایی یک قایق با طراحی خوب را دارد. در واقع بدن انسان سطح صافی دارد که می تواند در آب سریع و راحت حرکت کند (هاردی ۱۹۶۰: ۶۴۳).
در بین ما این تمایل وجود دارد که نظریه “انسان آبزی” هاردی را مورد تمسخر قرار دهیم، اما برخی باستان شناسان برجسته، آن نظریه را در حالی که با برخی جنبه های آن مخالف بودند، در آن زمان کاملا جدی گرفتند. دارت (۱۹۶۰) استدلال کرد که بهره برداری انسان از منابع آبی جدیدتر از آن چیزی بود که هاردی پیشنهاد کرد اما با این وجود بسیار با اهمیت تر بود. او معتقد بود که تطابق با رژیمهای غذایی موجودات آبزی، فیزیولوژی انسان ها را تغییر نداد، و به این دلیل از اهمیت بسزایی برخوردار بود که زمینه های یک اکتشاف “ذهنی” را فراهم کرد که در نهایت منجر به تمدن شد. انسان ها آموختند تا با حبس کردن نفسشان و بیرون دادن آن در شکل یک کیسه هوا، شنا کنند. چنین دانشی در عوض منبع تکلم فصیح بود:
اولین هنرنمایی خردمندانه بشر برابر کردن قدرت روحِ در درون خود با قدرت تعلیق و قدرت هوا یا باد در پیرامون خود، و بیان کردن آن مفهوم در قالب تنفس یا لغات خاص بود ….. (این) دستاورد عقلانی …. قبایل منزوی شکارچیان را به جوامع ماهی گیر و قایق رانانی تبدیل کرد که بشریت را بر دریای تمدن پایه گذاری کردند (دارت ۱۹۶۰:۱۶۷۰).
متاسفانه تکلم افراد به خوبی در اسناد باستان شناختی حفظ نمی شود، اما اگر نظر دارت در مورد منشا تمدن درست باشد، فیزیولوژی انسان باید کاملا مستقل از فرهنگ تحول یافته باشد و قابلیت عصب شناختی برای زبان باید برای ده ها هزار سال در میان گروه های شکارچیان بی زبان یا حداقل بی تکلم “خالی” بوده باشد، افرادی که در نهایت به اعماق آبها رفتند و شروع به حرف زدن کردند. این نظریه یک نظریه نسبتا شبهه انگیز از زبان و تکامل بشر است. در واقع، نظریه هایی از قبیل “انسان ماهی گیر” یا “انجمن ورزش های درون آبی” اسناد باستان شناختی را نقض نمی کنند. به نظر می رسد ماهی گیری نسبت به آنچه سوئر و هاردی معتقد بودند، شغل خیلی جدیدتری باشد و هیچ مدرکی وجود ندارد که ماهی گیری مقدم بر شکار بوده باشد و این که فیزیولوژی انسانی با زندگی آبی تطابق پیدا کرد. قدیمی ترین بقایایی که حاکی از اقتصادی باشد که در آن ماهی گیری از اهمیت بسزایی برخوردار بود، سخت پوستان و ماهیان استخوانی در هوافیه[۵] در لیبی و رودخانه کلسیس[۶] در آفریقای جنوبی، بین ۵۰ تا ۸۰ هزار سال قبل تاریخ گذاری شده است (یسنر ۱۹۸۰). شواهد نشان می دهد که امرار معاش از طریق دریا تدریجا از اواخر دوره پلیستوسن، از حدود ۲۰ هزار سال قبل از میلاد به این طرف تشدید شد، و نوعی “انفجار” در استفاده از سخت پوستان در طول دوران هولوسن در بسیاری از نقاط جهان اتفاق افتاد (بیلی ۱۹۸۳:۵۶۰).
تفاسیر باستان شناختی از “وقایعی” که به جدید بودن بهره برداری بشر از منابع آبزی مربوط می شوند، متناقض هستند. برخی دانشمندان معتقدند که از نقطه نظر انسان های اولیه، محیط های آبی باید منابع کم و ناکافی از غذا بوده باشند و این که شواهد منفی باید مورد قبول واقع شوند (اسچالک ۱۹۷۹:۵۷). برخی معتقدند که تعجب آور است که منابع دریایی در همه زمان ها و حتی در همین زمان “اخیر” مورد بهره برداری قرار گرفته است (اوسبورن ۱۹۷۷:۱۵۸). دیگران معتقدند که مناطق ساحلی باید کاملا جذاب و یک چالش ارزنده بوده باشند و مردم ممکن بود آنها را خیلی قبل تر از دوران هولوسن بدون اینکه هیچ مدرکی برای ما باقی بگذارند بهره برداری کرده باشند. سخت پوستان بالاخص فاسد شدنی نیستند و برخی بقایای سخت پوستان در واقع قدیمی تر از اولین شواهدِ بهره برداری بشر هستند (کوهن ۱۹۷۷:۹۴)، اما هنوز این امکان وجود دارد که تطابق های ساحلی اخیرتر با بالا آمدن سطح آب دریا زیر آب رفته باشند (مثلا نگاه کنید به پرلمن ۱۹۸۰). بسیاری از مباحثات باستان شناختی پیرامون شکل گیری سایت ها و تفسیر رسوبات باقی مانده متمرکز شده اند. بحث های جدید درباره تازه بودن یا قدمت تطابق های ساحلی تا اندازه ای عجیب است از این رو که سایت های موجود محل بحث نیستند اما اینکه اصلا سایتی وجود نداشته باشد، بیشتر مورد بحث است.
[۱] Tierra del Fuego:نام چند جزیره در تنگه ماژلان که متعلق به آرژانتین و شیلی هستند
[۲] kitchen-middens
[۳] Emeryville
[۴] British Sub-Aqua Club
[۵] HauaFteah
[۶] Klasies-river
منبع:
Palsson, Glsli (1989), The Art of Fishing, Maritime Anthropological studies, V01.2, No. 1:1-20
صفحه نسرین سیدنژاد در انسانشناسی و فرهنگ