بتینا بیر برگردان علیمراد عناصری
عکس از: محمد شاهحسینی
نوشتههای مرتبط
دوستی یک پیوند اجتماعی سازماننیافته (غیررسمی) است. دوستی، برخلاف پیوند خویشاوندی، داوطلبانه و انتخابی است: دوستان، یافته میشوند و باید از پیوند دوستی پاسداری کرد، وگرنه از دست میروند [پیوند دوستی همیشگی نیست]. پیوند دوستی رابطهای است که از پی یافتن دوست بر میآید، نه از روی خویشاوندی. به چشم میآید که پیوندهای خویشاوندی در بیشتر زمانها منفعلانه باشند [و آدمیان چه بخواهند و چه نخواهند با خویشاوندان خود در پیوند هستند]، وانگهی در دوستی، سویههای احساسی بسیار مهم هستند (پین، ۱۹۶۹: ۵۰۷)؛ در پیوند دوستی، باید علاقهی دوسویه میان دوستان برقرار شود. با این همه، در برخی از جامعهها، پیوندهای دوستی یکسویه هم دیده میشود که روشن نیست که تا چه اندازه میتوان آنها را از رابطهی سرپرستی جدا کرد. دوستی بر پایهی انباز شدن ساخته میشود: دوستان، افزون بر همیاری در کارهای مالی، زمان خود را با هم میگذرانند، دشواریها و دلنگرانیهایشان را به هم میگویند، آرزوها، برنامهها و اندیشههایشان را با هم در میان میگذارند (کندی، ۱۹۸۶: ۱۲۸). این که چنین میکنند، میتواند مایهی باختن و آسیب خوردن آنها هم بشود. اگر دوستان رازهای خود را با هم در میان بگذارند، و روزی از روزها پیوند دوستیشان شکسته شده و از میان برود، از آسیبگاههای یکدیگر آگاهند و میتوانند از هم بدگویی کرده یا به دیگری گزند برسانند. برخی از نویسندگان گوشزد کردهاند که نمیتوان انتظارات نقشی روشنی را برای دوست در چشم داشت؛ با این همه، در بسیاری از جامعهها، چشمداشتهایی که از یک دوست دارند روشن است.
از دیدگاه انسانشناسی تطبیقی اجتماعی و فرهنگی، میتوان گفت که افزون بر هستهی بنیادینی که در همه جا برای دوست در چشم هست، و جدای از چشمداشتهای همگانی از پیوند دوستی، انگارهی «دوستی» جستاری بسیار گونهگون است. تا به امروز، دادههای روشنی دربارهی این گونهگونیهای انگارهی دوستی در جامعههای گوناگون، و یا در یک جامعه در دست نداریم. در زبانهای گوناگون، واژههای گوناگونی برای «دوست» هست (در انگلیسی، افزون بر واژههایی که در زبانهای دیگر هم هست، رفیق[۱]، دوست خودمانی[۲]، داداش[۳]، دوست جونجونی [رفیق گرمابه و گلستان][۴]، دوست قدیمی/ داداش[۵]، آشنا[۶] و واژههایی از این دست هم به کار میروند)، که هر یک به گونهای از دوستی و معنایی که از آن برداشت میشود میپردازد. همچنین، در یک جامعهی زبانی هم، آدمها، بسته به این که در کدام بافت جنسیتی، سن و سالی، و موقعیت اجتماعی و منزلتیای از دوستی سخن میگویند، واژهی درخور آن موقعیت را به کار میبرند؛ برای نمونه، چگونگی دوستی و چشمداشتها از آن، به فراخور همسایگی، یا همدرس بودن، یا همکار بودن گونهگون است. یکی از سویههای دوستی که همواره در پژوهشها زیر چشم گرفته شده است، ژرفای دوستی است. دوستی در درازای زمان دگرگون و ژرف میشود، پس از گذشت بیست سال، دوستی چیز دیگری است از آن چه که در آغاز بوده است. همچنان که سارا یول (۱۹۹۱: ۹۰) میگوید، دوستی یک سامانهی نهادینهنشده است که میتوان آن را از پیوندهای خونی و خویشاوندی (سببی) جدا کرد، گرچه شدنی است که همین پیوند نهادینهنشده، در درازای زمان، به پیوندهایی همچون همسری بیانجامد.
۱. زمینههایی از دوستی، که در انسانشناسی بدانها پرداخته شده است:
یول (۱۹۹۱) گوشزد میکند که پرداختن به دوستی دشواریهای زیادی دارد، هم از آن رو که این انگاره از یک خوانش همهگانی شدن تن میزند، و هم از این رو که پیوندی پوشیده و خصوصی است و در زندگی اجتماعی و در فرهنگ مادی چندان به چشم نمیآید. با این همه، میتوان چنین چیزی را دربارهی پیوند زناشویی و همسری هم گفت، و همچنان که میدانیم، پیوند زناشویی یکی از پربسامدترین جستارهایی است که از آغاز، در بررسیهای انسانشناسی بدان پرداخته شده است و میتوان گفت که بیشتر انسانشناسان بر روی این پیوند کارهای زیادی کردهاند؛ میتوان برخی زمینههای همسان در زناشویی و دوستی یافت.
تا به امروز، بسیاری از پژوهشهای تجربی، در جامعهی صنعتی انجام گرفتهاند، و به راستی، پژوهشهای اندکی تنها در پهنهی انسانشناسی فرهنگی بودهاند. هر زمان هم که به دوستی پرداخته شده است، پیوندهای نهادینهشده و عینی همچون آیینهای زناشویی، داد و ستد (مبادله)، بازرگانی یا پیوندهای کاری در چشم بودهاند. این پژوهشهای انسانشناسی، که بیشتر آنها در اروپای باختری پی گرفته شده، دوستیهای میان مردان را مایهی کار خود گذاشتهاند و به دوستی میان زنان چشمی نداشتهاند (باسیون: ۱۹۷۴، و گیلمور: ۱۹۷۵). برای زمانی دراز، این گونه انگاشته میشد که پیوندهای ویژهی زنانه، آنهایی است که در بستگی با خویشاوندیها و خانواده دیده میشود، وانگهی پیوندهای دوستی مردانه مایهی بستگیهای اجتماعی است و گونههای گونهگون دوستی، بخش بزرگی از زندگی اجتماعی را میسازد [اندیشیده میشد که مردان با پیوندهای اجتماعی به مردان دیگر و با پیوندهای خویشاوندی به زنان میپیوندند و زنان، تنها پیوند خویشاوندی و خونی دارند]. چنین دیدگاههایی سبب شده است که دوستیهای میان زنان کمتر و کمتر به چشم آمده باشد (کندی ۱۹۸۶).
دادههای بسیار اندکی از پیوندهای دوستی در جامعههای غیرصنعتی در دست داریم. یکی از این کارها، بررسی «توماس کیفر» است. او در سال ۱۹۶۸ نوشتاری پرمایه دربارهی دوستیهای نهادینهشده و دشمنیها در میان مردم تاشوگ در جولو در فیلیپین، نوشته است. مردم تاشوگ همه غریبه بودند و به چشم بیگانه به هم مینگریستند و از این رو، یکدیگر را دشمنان بالقوهی هم میدانستند، و هرگز با هم پیوند زناشویی نمیبستند. در این جا، دوستی ـ که در بیشتر زمانها با سوگند خوردن به قرآن سامان میگرفت و نهادینه میشد ـ نقش ساختاری سترگی در پیوند دادن گروههای خویشاوندی به هم، و بالاتر از آن، در همبستگی رهبران محلی با هم داشت. تا زمانی که به سوگند خود وفادار بودند، دوست یکدیگر به شمار میآمدند و اگر سوگند خود را میشکستند، به دشمن هم، دگر میشدند. چنین پیوند دوستی نهادینه شدهای که در میان تاشوگها دیده میشد، مایهی خود را از داشتن دشمن یکسان میگرفت، از این که دشمن دشمن من دوست من است (کیفر، ۱۹۶۸). پژوهش کیفر هم پیوندهای نهادینهشده میان مردان را زیر چشم گرفته بود. در کار فرث (۱۹۶۷) نیز، دوستیهای نهادینهشده و رسمی، انبازیهای بازرگانی و داد و ستدها، و پیوندهای همسان با آن چه در تاشوگ دیده شده بود، در تیکوپیا بررسی شده؛ و هنوز که هنوز است، در چنین کارهایی، رویکرد انسانشناسی فرهنگی در پیش گرفته شده است. جستاری که به ویژه در جامعههای سنتیتر و در بررسیهای میانفرهنگی میتوان بدان پرداخت، کاسته شدن از پیوندهای خویشاوندی و افزایش ارزش پیوندهای دوستی است.
۲. جستارها و روشها
در پژوهشهای انسانشناختی به سویههای گوناگونی از دوستی پرداخته شده است. اریک آر. ولف (۱۹۶۶: ۱۰) میان پیوندهای عاطفی با پیوندهای ابزاری میان دو تن جدایی انداخته است؛ گرچه این دو سویه همپوشان هستند و این، دستهبندی درخوری به چشم نمیآید. ولف، دوستی را در کنار ساختهای اجتماعی کلیتر بررسی میکند و همین رویکرد سبب میشود که زمینههای گوناگونی برای پژوهش به دست بیاید. کار دیگر، بررسی رابرت پین (۱۹۹۶) است که گرچه به سویههایی که در چشم ولف بوده پرداخته، وانگهی بیشتر به دوستی در طبقهی متوسط مدرن نگریسته است.
یاکوبسن در پژوهشش دربارهی دوستی، به موقعیتهای دوستی پرداخته است؛ او نه تنها معنایی روشن از دوستی و ویژگیهایی روشن برای آن را در چشم دارد، بالاتر از این، به موقعیتهایی میپردازد که از پی آنها، به کسی دوست گفته میشود، یا گفته میشود که او رفتار دوستانه انجام نداده است (۱۹۷۵: ۲۲۵). هم دوستی و هم خویشاوندی با یک گروه، از پی چنین موقعیتهایی بسته یا شکسته میشود. بررسی پیوندهای دوستی، در کنار در چشم داشتن هویت گروههای قومی و سرزمینی، میتواند دادههایی را دربارهی پیوندهای میان گروهی، میانقومی و میانسرزمینی به ما برساند. دوستان میتوانند گروهها را به هم پیوند دهند، همچنان که بستن پیمان زناشویی میان دو گروه قومی هم میتواند زمینهای برای دوستی آن دو گروه با هم باشد. نمونهای از این دوستیهای میان اقوام را میتوان در داستانی یافت که از دوستی یک کیپسیگ و یک ماسایی سخن میگوید که با داد و ستد عسل و نیزه آغاز شده بود وانگهی در دنبالهی راه سر هم را کلاه گذاشتند (داندز، ۱۹۷۱: ۷-۱۷۶). داندز بر این باور است که بستن و شکستن پیمان دوستی، یکی از زمینههای بنیادین در ادبیات شفاهی آفریقا است. برای نمونه، داستانی از یک نابینا و یک زمینگیر گفته میشود که از پی تاخت و تاز دشمنان، دوستی در پیش گرفته و نابینا، زمینگیر را بر دوش کشیده و زمینگیر هم راه را به او نشان میدهد تا از آن جا بگریزند. در بیشتر این داستانها، داد و ستدی که انجام میگیرد، و فراخوانی به چنین داد و ستدی بنیاد و پیام اخلاقی داستان است، نه پیوند دوستی به خودی خود؛ از این رو، در این داستانها، دوستی همواره به مانند پیوندی ابزاری و کاربردی نگریسته میشود. این داستانها ناهمگونی و دوربودگی هنجارهای اجتماعی با رفتارهای تکین را به رخ میکشند. این دگربودگی میان ارزشهای اجتماعی و رفتارهای تکین روزینه، سویهی دیگری است که در بررسی دوستی به چشم نیامده است.
رینا (۱۹۵۹) به دو انگاره از دوستی میپردازد که در میان سرخپوستها و لاتینتبارها در گواتمالا دیده است. واژهی لاتین cuello نشان از داشتن پیوندهای دوستی و بستگیهای خویشاوندی بسیار دارد، گرچه میتواند در موقعیتهای گوناگون دامنهی ناهمسانی داشته باشد؛ وانگهی واژهی سرخپوستی برای دوستی، پیشاپیش دوستی را بسیار کمدامنه و ویژهی بزرگسالی در اندیشه میآورد. در واکاوی سامانهی پیوستگی در یک جامعه (تحلیل شبکه)، زیر چشم گرفتن پیوندهای دوستی بسیار راهگشا است (بوت ۱۹۵۷). میتوان به انگارهی دوستی و تاثیر آن در جامعههای پیچیدهای که همبستگی اجتماعی کم و پیوندهای نهادینهشدهی اندک دارند پرداخت. پژوهشها، تا کنون، دربارهی جامعهی صنعتی باختری بودهاند، وانگهی باید به ویژه در جامعهی سنتی خاوری به دوستی و گونهگونیهای آن پرداخت، این که چه موقعیتهایی دوستانه انگاشته میشود و دامنهی دوستی در موقعیتهای گونهگون چه اندازه است. همچنان که بالاتر نشان داده شد، نمیتوان دلگرم بود که پیشانگاشتهای انسانشناسانه دربارهی دوستی، همواره همان چیزی باشد که در برخورد با دادهرسانها به دست میآید، زیرا دوستی در جامعههای دیگرگون، و در یک جامعه هم، دامنههای گوناگون داشته و برداشتهای ناهمسانی از آن میشود. اگر بتوانیم روشن کنیم که این برداشتها و دامنههای آنها چیستند، آن گاه شاید بشود در پژوهشها، از روشهای کمی هم بهره گرفت. با زیر چشم گرفتن کنشهای کنشگران در زندگی روزینه، و نگاه به تجربهزیستهی آدمها و بررسی سیستماتیک این دادهها، میتوان برداشت روشنتری از انگارهی پیچیدهی دوستی به دست آورد.
[بخش سوم این نوشتار به اخلاق در میدان کار انسانشناس میپردازد، و این که آیا انسانشناس میتواند در برابر هدیه، داده به دست آورد؟ یا میتواند به آنها که به او داده رساندهاند دوست بگوید و از دیگران بهرهی ابزاری ببرد؟ این بخش از نوشتار برگردان نشده است].
* برگردان مدخل anthropology of friendship از
International Encyclopedia of the Social & Behavioral Sciences
۱. pal
۲. chum
۳. buddy
۴. bosom friend
۵. old friend/ chap
۶. acquaintance
منبع:
http://www.bettinabeer.info/pdf/Beer_2001.pdf