داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور
در این گونه مناسک پاگشایی، درد، یکی از عوامل قدرتمند دگردیسی فرد است، و در کنار آن و در همین راستا، ما شاهد هستیم که فرد رمزآموز را زیر فشارهای کلامی و آزمونهای دیگر نیز قرار میدهند: بدن فرد رمزآموز باید به شکلی خاطره این دگرگون شدن را در خود حفظ کند و بدین ترتیب چنین زخم آشکاری بر بدن، نشانهای دیگر هم بر رمزآموزی بیافزاید: ختنه و اندام بُری ها در پسران و دختران، قطع کردن جزئی از بدن، سوراخ کردن، گاز گرفتن، تراشیدن یا کشیدن دندانها، کندن موهای سر یا برداشتن موهای بدن، زنجیر زنی، قطع یک انگشت، زخم زدن بر نقطه ای از بدن، تتو کردن، تراشیدن پوست، سوزاندن یا ضربه زدن به بخشی از بدن و غیره. به نظر وان جنپ: « بدن انسان همچون تکهای چوب مورد استفاده قرار میگیرد که هرکسی مایل باشد آن را بنا بر فکر و نظر خود به شکلی در بیاورد: بعضی ها، چیزهایی از آن را که اضافی می دانستهاند، بریدهاند، بعضی جاهایی را که می خواستهاند سوراخ کردهاند، بخشهایی صاف از بدن را شخم زدهاند، و این کارها گاه با نوعی انحراف واقعی در تخیل افراد انجام شده است.[…] قطع کردن جزئی از بدن، ابزاری بوده برای تفاوت یافتن قطعی با دیگران» (وان جنپ، ۱۹۸۱، ۱۰۴ و ۱۰۶). مناسک گذار، نوعی جراحی معنایی است، نوعی دگرگونی بدن که به دنبال تغییر دادن موجودیت فرد است و برای این کار از درد به مثابه ابزاری در تغییر استفاده میکند، و از زخمها به مثابه نشانههایی آشکار از جایگاه جدید فرد [در جامعه].
در این جامعه، انسان به خودش تعلق ندارد و به همین دلیل جایگاه او به عنوان یک شخص و سبک های خاص او درون جماعتی (اجتماعی) که به آن تعلق دارد، غرق می شوند. بنابراین نوشتارهایی که بر بدنش حک شدهاند یک کیهانشناسی قابل درک برای همه و نوعی برابربودگی غیرقابل تغییر با دیگران را ایجاد میکند. بدن چیزی نیست که به این یا آن جوان [رمزآموز] تعلق داشته باشد زیرا او کسی نیست جز عضوی از یک بدن جمعی (لوبروتون، ۲۰۰۸). نشانه مناسکی هم فرد را از دیگران جدا می کند و هم او را درون جمع حل می کند، این نشانه، تعلق های پیشین را حاشیهای میکند تا نشانههای جدید را جایگزینشان کند و به فرد رمزآموز قدرت های تازهای بدهد. دگرگونیهای فیزیکی در ظاهر فرد و قدرتی که که در آزمون ها بوده سبب می شوند که جوان رمزآموز در اعماق وجود خود دوباره تعریف شود. افزون بر آنکه او با نشانهای فیزیکی از این پس آشکارا مورد تایید گروه است، با تحمل درد این فرایند را با ظرافت پشت سر میگذارد به گونهای که به نظر میرسد، درد هم در این فرایند ضروری بوده است. درون جماعت اگر مناسک ایجاب کنند هیچ کسی نمی تواند از بیرحمی علیه خود گریزی داشته باشد.
درد سبب میشود که اندامبری هستیشناختی تسریع شود، که گذار از یک جهان اجتماعی به جهان دیگر ممکن شود، و به یک ضربه رابطه پیشین با جهان دگرگون شود. زخم بر بدن، با دردی که آن را ریشهدار کرده است به معنای رسیدن فرد به موقعیت پختگی و تحقق تعلق [کامل] او به جماعت است؛ درد به این ترتیب یک خاطره محسوس از تغییر جایگاه فرد را به مادیّت در میآورد. مقاومت در برابر درد گویای قابلیت کنترل رمزآموز بر خود است، این رودررویی با ترس آزمونی – که شاید در چارچوبی دیگر یک شکنجه به حساب می آمد – در اینجا گویای یک دگرگونی مثبت و خوشگوار است؛ گویای یک مرگ نمادین و یک نوزایی. دورکیم (۱۹۶۸، ۴۵۱) به «قدرت تقدسآورنده» درد در بسیاری از ادیان اشاره میکند: «عظمت انسان بیش از هر کجا خود را در شیوهای نشان می دهد که با درد برخورد میکند. انسان هرگز نمی تواند برجستگی خود را بهتر از جایی نشان دهد که طبیعت خود را مهار کرده و آن را به سویی سوق دهد که گرایش عام و همگانی به صورت خودانگیخته تمایل بدان دارد. ». و آزمون به ویژه از آن رو قدرتمند هستند که زیر نگاه بیرحمانه همه افراد جماعت انجام می گیرند. درد افزون بر اینکه به نمایش قدرت اجازه میدهد فرد بتواند رابطه خود را با جهان، از شرطی بودن پیشین خارج کرده و راه را بر تجربهای تازه و منطبق با جایگاه جید فرد هموار می کند (۱).
فرد رمزآموز با این واقعیت که همانطور که انتظار می رود، نشان می دهد در شخصیت خود قاطعیت دارد ، پختگی خود را نیز آشکار کرده و ثابت می کند دیگر کودک پیشین نیست. بدین ترتیب درد که وسیلهای برای جوان است که به صورت اجتماعی نشان دهد به ارزش ها پایبند است، شخصیتش نیزبا آن سنجیده میشود. در این میان، شکست خوردن جوان در استیلای بر درد گویای یک اعتراف به ناتوانی در برابر دشمنان است. در حالی که مقاومت در برابر درد دارای ارزشی اخلاقی در جوامع شکنندهای است که محیط شناسی و جغرافیای انسانیشان نیازمند شجاعت اعضایشان است. مهار کردن درد با چشمان باز، پس زدن امواج ممکن رنج و درد مشاندهنده شهامت جوانی است که به این ترتیب می تواند ثابت کند لیاقت کامل را برای عضویت در جماعت دارد. ارزش هستی او ایجاب می کند که این لحظه از استقامت را تجربه کند، لحظه ای که نتیجه آن باید دقیقا در روشی دیده شود که برای ورود به گروه باید تجربه می کرده است. کامارا لای با اندیشیدن به عمل ختنهای که در انتظارش بود، میگوید: «من کاملا میدانستم که درد خواهم کشید، اما میخواستم مرد باشم و به نظر نمی رسید که هیچ چیز برای مرد بودن، بیش از اندازه دردناک باشد» (۲) بنابراین هرچند نشانهگذاری بر بدن دردناک است، مرد جوان آن را تحمل می کند تا آبرویش در مقابل گروه و از جمله در برابر والدینش، نریزد. او به شهادت اعضای جماعتش آماده است که درد را تحمل کند تا تصویر اجتماعی اش فرو نپاشد. د. زاهان در مورد مناسک پاگشایی جوانان قبیله بامبارا میگوید: «فریاد کشیدن یا گریه کردن در زمان عمل گویای بدترین ننگی است که می توان برای والدین خود ایجاد کرد: “پسر یک فرد شجاع که بترسد، باعث شرمساری مادرش خواهد شد، نه باعث شرم ما” یا “فرزندی که فریادش به دلیل داغ آهن بلند شود، مادرش را از اینکه به دنیا آوردهاش، پشیمان می کند». یا «در نزد آرونتاها، فرد رمزآموز که تجربه درد را از سر گذرانده است خوشحال است:”تو خیلی خوب بودی، فریاد نکشیدی” آنوقت او بر میگردد و مردان به او تبریک گفته و می گویند: “تو یک مرد واقعی هستی”» (اسپنسر، گیلن، ۱۹۲۷، ۲۰۳).