انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انسان‌شناسی درد و رنج (۷۱)

داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور

فقیر مظفر به یاد می‌آورد که با چه هیجانی کتابی از ژ. کاتلن درباره مناسک او-کی-پا (نگاه کنید به صفحات پیشین) را می‌خواند. او همچنین رقص آفتاب سیوها را کشف می‌کند که در آن برای به نمایش گذاشتن خود از روش‌های آویزان‌ کردن [خود با قلاب] استفاده می‌کردند. چند سال بعد همراه با جیم وارد او یک او-کی-پا اجرا می‌کند و خود را در طول بیست دقیقه با قلاب‌هایی که در سینه‌اش فرو کرده بود، آویزان می‌کند تا حالت خلسه دربیاید و «از بدن خود خارج شود»(وال، ژونو، ۱۹۸۹، ۳۵). فقیر مظفر درباره کارهای خود از جمله او-کی-پا می‌گوید :«تو هیچ احاسی نمی‌کنی، بدن است که درد را احساس می‌کند و تو صرفاً بدن را تماشا می‌کنی که این احساس را دارد. اگر بتوانی آگاهی و دقت خودت را از بدنت جدا نگه داری، تقریباً می‌توان گفت هر کاری با آن می‎‌توانی بکنی و هیچ رنجی احساس نکنی! اما اگر همه حواست به بدنت یا به بخشی از بدنت باشد، درد را احساس خواهی کرد […]. برای من درد واقعی وجود ندارد. فقط یک احساس هست. احساس واقعاً فوق‌العاده است زیرا، حس می‌کنی زنده هستی […] بدن این را حس می‌کند اما شما می‌توانید خیلی زود بیاموزید که از آگاهی خود جدا شوید. وقتی من بدنم را با چنگال‌های آهنی آویزان می‌کنم آدم‌ها فکر می‌کنند این کار واقعاً دردآور است. اما من پاسخ می‌دهم این کار خلسه‌آور و شگفت‌آور است … همه چیز به تمرین شما بستگی دارد به اینکه خودتان را چگونه شرطی کرده باشید و در چه حالتی قرار داده باشید. زیرا در بعضی از لحظات اگر من بتوانم فرایند گذار را در زمان آویزان کردن خودم انجام بدهم ترجیح می‌دهم اصلاً خودم را آویزان نکنم. آن موقع خواهم گفت :«نه، امروز نمی‌توانم» (در هوز، ۲۰۰۰، ۳۴ و ۴۰). فقیر مظفر آویزان شدن و رنج حاصل از آن را از طریق کنترل بر خود تشریح می‌کند، تجربه‌ای نزدیک به مورد ورزشکاران و رواقی‌ها، با دورکردن رنج و نگه داشتن صرفاً درد . ضربه‌ای که درد به این ترتیب وارد می‌کند، سوژه را در اعماق وجودش زیر و رو می‌کند، به محض آنکه بتواند تخریبش می‌کند، و به این ترتیب او یک خلسه را تجربه می‌کند: «منفی بودن درد (قدرت، احساس غیرمنتظره) تنها به کسانی ضربه می‌زند که بر خود تأمل نکرده‌اند. اگر به اندازه کافی تمرین داشته، آموزش دیده و تجربه کرده باشید، می‌توانید با استعلاء، با جایجا کردن و دگرگونی یک احساس آن را به چیزی که می‌خواهید تبدیل کنید» (وال، ژونو، ۱۹۸۹، ۱۲-۱۳).

آویزان کردن‌ها در چشم‌اندازی برای به نمایش گذاشتن قابلیت‌های بدن انجام می‌گیرند. برخی مایلند خود را از این طریق بشناسانند یا شهامت خود را نشان دهند. برای برخی دیگر که اغلب فقیر مظفر رت به مثابه استاد خود می‌شناسند، در این کار یک بعد روشن معنوی وجود دارد. این تجربه به صورت روش‌مند با این هدف انجام می‌گیرد که فرد خود را تغییر دهد و بر پهنه‌هایی قدم بگذارد که باید آنها را شناخت. کسی که در این تجربه وارد می‌شود در جستجوی معناست، او کاشفی است که در پی احساس‌هایی است تا او را به انتهای مرزهای موقعیت بشری ببرند. کراس که کارش تزئین بدن با سوراخ کردن است و در استراسبورگ کار می‌کند. درباره اهمیت این لحظات می‌گوید و اینکه حاضر نیست به آنها مثل «یک نمایش در کاباره یا چیزی شبیه به این» نگاه کند، این عمل کاری واقعاً شخصی و خصوصی است. این کار به من رضایت می‌دهد چون نشان می‌دهد که حق دانسته‌ام در پی چیزی درون خودم باشم. این کار باعث می‌شود آدم بهتری شوم. هرچقدر بیشتر بر خودم تجربه می‌کنم، بیشتر به کشف چیزها می‌رسم که آدم پرخاشگری هستم و همین باعث می‌شد نفهمم چرا برایم این اتفاق‌ها می‌افتد. به نظرم می‌رسید که هیچکس مرا درک نمی‌کند. اما از زمانی بع خودم رودرو و تنها شدم، یا آن قلاب‌ها که در بدنم فرو می‌رفتند و همکارانم شروع کردند به کشیدن آنها، از آن موقع بود که فهمیدم در حقیقت قرار گرفته‌ام و دیگر دلیلی ندار که خودم را توجیه کنم. من هر چه بخواهم با بدنم انجام می‌دهم به خصوص وقتی از این کار لذت ببرم. روی کلمه «لذت» تأکید دارم. نباید اشتباه کنیم. بحث من سادومازوخیسم نیست، دردی در این کار وجود ندارد. درد بخشی از فرایند این تجربه نیست. از این گذشته من از درد نفرت دارم و مثل همه آدم‌های دیگر از آن گریزان هستم. آویزان کردن بدن و مناسک دیگر به من کمک کرده‌اند که رشد کنم و هنوز هم به رشدم کمک می‌کنند […]، مسئله کنجکاوی است. اینکه ببینیم تا کجا می‌توانم پیش بروم، ببینم بدنم چه واکنشی نشان می‌دهد، چقدر تحمل می‌کند، مرا به کجا می‌کشاند، چگونه از من سپاسگزاری خواهد کرد. اینها برخی از پرسش‌هایی هستند که پاسخ خود را در همان ده دقیقه از لحظه‌ای که تنش و کشش قلاب‌ها آغاز می‌شود، می‌گیرد […]. این یک احساس وهم‌آور است. به آدم احساس قدرت کامل می‌دهد، سلطه کامل بر خود و می‌دانم که همه دوستان و همکاران من که آویزان شدن را تجربه کرده‌اند، واقعاً به نوعی رهایی از بدن رسیده‌اند. به یک حالت دگرگون شدن. من به رهایی از بدن نرسیده‌ام، متأسفم. شاید به اندازه کافی تلاش نکرده‌ام. اما تجربه‌های زیبای زیادی داشته‌ام که با خودم رودررو شده‌ام […]. این کاری عادی نیست که قلاب و چنگال در بدنت فرو کنی و خودت را آویزان، اما وقتی این کار را کردی می‌فهمی که کار خوبی کردی و رشد خواهی کرد. این تجربه باعث رشد می‌شود و تمام دوستانم هم این را می‌گویند.