ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور
بنابر نظر ماتیو ریشار کاهنان بودایی با اندیشیدن بر درد خود، آن را کنترل میکنند. به باور آنها، درد (همچون خوشبختی با سایر احساسها) تشعشعهایی از روح هستند. آنها [تلاش میکنند] بر این پدیده تمرکز [ذهنی] کرده و درباره شکل و مرزهای آن از خود پرسش کنند و به باورشان به این ترتیب رفته رفته درد از میان خواهد رفت و در پایان تنها روشنایی و شفافیت روح باقی میماند.
نوشتههای مرتبط
به این روش، کاهن بودایی دیگر یک قربانی منفعل درد نخواهد بود. او با تمرکز بر درد، کنترل آن را به دست گرفته و در نهایت امکان رنج را از میان میبرد. ماتیو ریشار در این امر نوعی تصیرسازیِ ذهنی میبیند که درد را در خود گرفته و آن را دگرگون میکند. «برای نمونه میتوان یک شهد آرامبخش را تصویر کرد که بر نقطهای که درد به شدیدترین شکل ضربه میزند، وارد میشود و درد را به یک احساس خوشی بدل میکند. تمرکز بر تصویر، اگر به اندازه کافی قدرتمند باشد، همچون گونهای خواب مصنوعی خود ساخته درد را هرس میکند و آن را به احساسی تبدیل کرده که قابل کنترل باشد. کاهن بودایی از درد نمیگریزد، بلکه برعکس به درد اجازه میدهد وجودش را تسخیر کند تا سپس بتواند بر آن استیلا بیابد. روبر ژولن، به درسی اشاره میکند شبیه به همین مورد که از پسرش آموخته، پسری که کاراتهکار است: «اگر [درکاراته] ضربه سختی بخوریم نباید در برابر درد مقاومت کنیم بلکه باید آن را بپذیریم و بعد، با سرعت، مبارزه با کش و قوس آمدن رودهها و حالت تهوع را رها کنیم و بدین ترتیب بسیار آرام میشدیم؛ درد از این طریق در بدن جذب میشود. اما باید توجه داشت که این کاری است که با اندیشه و تنفس با آن سروکار دارند و به هیچ عنوان نوعی نادیده انگاشتن و رها کردن درد نیست.
طفره رفتن از رنج ایجاب میکند که ما به صورت فعال به نظام حسهای خود به روشهای کالبدی اتکاء کنیم که انقباض احساس دردآور را از میان برده و افق تازهای برای بدن ایجاد میکنند.
ژ.پادری میگوید:«حالا، من و درد، یاد گرفتهایم با یکدیگر زندگی مشترک بهتری داشته باشیم. ما یاد گرفتهایم به یکدیگر گوش دهیم. وظیفه من آن است که فعال باشم، واکنش نشان دهم و نگذارم که درد مرا تسلیم و تخریب کند.» فروید، هفتهها بود که درد سیاتیک داشت. پزشک توصیه کرده بود استراحت کند. اما او دیگر نمیتوانست به این کار ادامه دهد. او برای نامزدش در ۱۸۸۴ تعریف میکند که چگونه از این درد رها شد: «همه روز تا ظهر را دراز کشیده بودم و درد وحشتناکی داشتم. خودم را در آینه میدیدم و از دیدن ریش سیخ سیخ شدهام وحشت میکردم. سرانجام به قدری عصبانی شدم که به حد انفجار رسیدم و تصمیم گرفتم دیگر نباید [درد] سیاتیک داشته باشم، باید به یک آدم معمولی تبدیل شوم و این تحمل مریض بودن را کنار بگذارم «بدین ترتیب از جایش بلند میشود، به سراغ آرایشگاه میرود تا سر و صورتش را اصلاح کند و در طول روز کارهای بیشماری میکند و سرانجام در انتهای روز متوجه می شود که درد از میان رفته است.» «من توانستم دوباره به کار مشغول شوم و بسیار خوشحال بودم که با تصمیم خودم از درد رها شدم. البته دلایلش را نمیتوانم توضیح بدهم اما نتیجه روشنی بود.». درد در برخی موارد در برابر تلاش یک اراده عقبنشینی میکند اما این حالت چندان رایج نیست. برای کنترل کردن درد، باید آن را پذیرفت اما با رنجی کمتر ولو آنکه از میان نرود.
یکی از شخصیتهای پ.راث پس از آنکه مدتهای طولانی با دردهای مزمن خود مبارزه میکند سرانجام تسلیم میشود. دیگر در برابر درد کاری از من بر نمیآید، دیگر کاری نمیتوان کرد؛ یا داروها دیگر بیاثر هستند، یا پزشکان دیگر قابلیتی ندارند، یا من دیگر قابل معالجه نیستم. وقتی درد به سراغت میآید، تظاهر کن که در حال لذت بردن هستی. هر بار آتش درد در وجودت شعلهور میشود فقط به این راضی باش که به خودت بگویی: آه، چقدر خوشحالم که حس میکنم هنوز زنده هستم […] بهترین روش ساختن با درد آن است که هیچ کاری برای این سازگاری انجام ندهی. یک سال طول کشید که این را بفهمی اما سرانجام فهمیدی این شخصیت تعریفی جدید از خود میدهد، در حالی که همه هستی او به گرد نقطه شکل درد شکل میگرفت و این درد همه زمان و همه انرژی او را میگرفت، او زمین مبارزه را ترک میکرد.