گزارش: مرجان والا
تلاش کن تا عظمت در نگاه تو باشد نه در آن چیزی که به آن نگاه میکنی
نوشتههای مرتبط
شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۷ سومین جلسه از کارگاه شناخت نظریه ادبی پیر بوردیو در جامعه فرهنگی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد. در این جلسه دکتر شهرام پرستش به بررسی تحلیل بوردیو از مفهوم زیبایی به عنوان مهمترین معیار سنجش آثار هنری پرداخت.
بدیهی دانستن زیبایی
واژه زیبایی به نظر میرسد که به میدان زیبایی تعلق دارد، اما در واقعیت در میان تمام گروههای اجتماعی به عنوان معیاری برای سنجش موقعیت افراد مورد استفاده قرار میگیرد. نفوذ واژه زیبایی و متداول بودن استفاده از آن در زندگی روزمره به شکلی است که این تصور را به وجود میآورد که با مفهومی بدیهی روبهروییم، تصوری که از سوی ساختار مسلط جامعه تقویت میشود. بدیهی دانستن زیبایی در مورد برخی از افراد، اشیا و در اینجا در مورد آثار هنری اندیشه رایج در مورد مفهوم زیبایی است چنین رویکردی در مورد زیبایی به شدت از سوی خود تولیدکنندگان و مصرفکنندگان محصولات هنری تقویت میشود. اما حوزه علوم اجتماعی رویکردی متفاوت را در مورد چیستی زیبایی در پیش میگیرد زیرا زیبایی نیز مانند سایر پدیدهها و مفاهیم نه امری بدیهی بلکه امری اجتماعی است. بوردیو نیز یکی از این افراد است اما باید توجه داشت از آنجا که بوردیو تمایز را ویژگی ذاتی مدرنیته میداند در نتیجه باید میان مکانیسمهایی که زیبایی را امری بدیهی جلوه میکنند در دو دوران سنت و مدرن تمایز قایل شد
زیبایی کارکردگرایانه دوران سنت
انطباق کامل ساختارها با یکدگر ویژگی جهان ماقبل مدرن است. یکی بودن و حرکت موازی عناصر سازنده زندگی سبب میشود تا جهان به صورت کلیتی منسجم تصور شود که انسجام آن به دلیل هدفمند بودن آن است. هدف واحدی که قدرت خود را به دلیل فرا رفتن از این جهان به دست میآورد. این هدف عموما رسیدن به موجودیتی قدسی است. در چنین جهانی همه چیز قابل پیش بینی است زیرا هدف و راه رسیدن به آن مشخص است.
برای شناختن این که هنر به چه چیزی اطلاق میشود و زیبایی چیست باید در این دستگاه فکری حرکت کرد. اثر هنری نیز مانند تمامی عناصر تنها زمانی به وجود میآید و معنا مییابد که معطوف به هدف و مقصد نهایی جهان باشد، به عبارت دیگر آثار هنری در دوران سنت وظیفه بازنمایی هدف غایی را بر عهده دارند و تنها در این صورت زیبا دانسته میشودند، زیرا زیبایی ویژگی ذاتی موجودیت قدسی است و اثر هنری زیبا است چون معطوف به زیبایی موجودیت قدسی است
در دوران سنت هنرمند جایگاه برجستهای ندارد زیرا وی تنها آن چیزی را به وجود میآورد که از قبل مقدر شدهباشد و اثر هنری به خودی خود و فارغ از جایگاه هنرمند به هر میزان که ارزشها را بازنمایی کند حایز اعتبار است.
اما هدف و مقصد نهایی چگونه تعیین میشود؟ گروههای مسلط و قدرتمند در جامعه برای تداوم سلطه خود نیازمند بازتولید مکانیسمها و ساختارهایی هستند که موقعیت آنها را تضمین می کند. برای این که ساختارها به ریر سوال نروند، موثرترین وسیله بدیهی جلوه دادن ساختار است. هنر یکی از ابزارهایی است که تصور بدیهی بودن ساختارها را تقویت میکند. باید توجه داشت که در جهان سنت تولید و حتی استفاده از آثار هنری تنها برای اقلیت قدرتمند جامعه امکان پذیر بود. هنرهایی مانند مجسمهسازی و نقاشی به دلیل قرار داشتن در کلیسا دسترسی عمومی بیشتری داشتند، اما حوزه ادبیات وخواندن بسیار خاصتر بود اما به طور کلی هنر امری بسیار پرهزینه بود. این نایابی و غیر قابل دسترس بودن و این که هرکسی امکان استفاده از اثر هنری را نداشت پیرامون هنر حالت تقدسی به وجود می آورد که همین مقدس بودن آن را به امری بدیهی نیز تبدیل میکرد. در نتیجه محصولات هنری جهانبینی را عرضه میکردند که حقیقتی غیر قابل تغییر بود یعنی جهانبینی ساختار مسلط.
زیباییشناسی ناب دوران مدرن
تمایز ویژگی ذاتی دوران مدرن است. ساختارهای تشکیل دهنده جهان به دلیل تخصصی شدن و انباشت درونی از یکدیگر متمایز شدهاند. به این ترتیب جهان برای کنشگرانی نه یک کلیت منسجم که مفهومی چندپاره دارد و آنها میبایست که بر اساس میزان سرمایه، تربیت اجتماعی و تجربیات شخصی جایگاه خود را در این میدانها تثبیت کنند و رابطه کنشگران با میدان بسیار انعطافپذیر است. موفقیت در دوران مدرن در میزان تسلط بر سرمایههای یک میدان است، به این ترتیب نویسندهای که تنها به نوشتن میپردازد و بر سرمایههای میدان ادبی سوار است جایگاه بالاتری در میدان دارد. بر خلاف دوران ماقبل مدرن که فرد موفق کسی بود که بر چندین حوزه مختلف تسلط داشت، در حقیقت تراکم دانش در هر حوزهای امکان ظهور مجدد چنین افرادی را از بین بردهاست و کنشگرانی که در میدانهای مختلف سرگردان هستند، نمیتوانند جایگاه خود را ارتقا دهند.
در چنین جهان متمایز و چندپارهای نمیتوان هدف مشترکی برای کنشگران میدانهای متفاوت سیاست، اقتصاد، هنر… در نظر گرفت. تنها هدف مشترک در این جا دستیابی به بالاترین موقعیت در هر میدان است. به این ترتیب باید پرسید که میدانهای مختلف از جمله میدان هنری و ادبی چه توجیهی برای پدید آمدن خود مییابند.
“جهان غایتی ندارد تغییر خود تغییر را توجیه میکند” این جمله داروین عبارت مناسبی برای توضیح این مطلب است که میدانهای مختلف چگونه به وجود خود معنا میدهند. در مدرنیته میدانهای مختلف دیگر به موجودیتی فراتر از خود برای توجیه وجود و هستی خویش متوسل نمیشوند. بر این اساس زیبایی امری بیواسطه است، همان طور که در جهان مدرن سیاست ویژگیهای ذاتی خود را دارد که آنرا جهت میدهد، میدان هنر و ادبیات نیز کاملا معطوف به خود عمل میکند در این جا است که بنا به نظریه بوردیو مفهوم زیبایی شناسی ناب شکل میگیرد زیبای برای زیبایی. اما این زیبایی از چه چیزی سرچشمه میگیرد؟
هنرمند/پیامبر دوران مدرن
زیبایی ناب مدرنیته از درون هنرمند به وجود میآید: هنرمندان پیامبرانی هستند که برای جاودانه شدن رنج میکشند. اگر در دوران سنت همه چیز قطعی بود و به دلیل همین قطعی بودن شخص هنرمند جایگاه خاصی را به دست نمیآورد. اما در دوران شکگرایی و نبودن هیچ هدف قطعی، هنرمندی که بتواند این عدم قطعیت را بازنمایی کند یا به عبارت دیگر رنج شناخت میزان و اشکال این سرگردانی را بپذیرد، صاحب موقعیت برجستهای در میدان ادبی خواهد شد. تولد هنرمند امری کاملا معتبر است و اثر هنری اعتبار خود را نه از هدفی غایی بلکه از خالق خود میگیرد. میتوان گفت که تولد هنرمند یا پیدا شدن نقش و جایگاهی برای چنین افرادی امری کاملا مدرن است جامعه در برابر رنجی که میکشند تعریف خاصی برای آنها قایل است. در این میان اثر هنرمندی که بتواند کاملا بنا بر سرمایههای میدان ادبی عمل کند زیبا شناخته میشود یا زیبا است چون از درون شخصی جوشیده است کاملا با ویژگیهای میدان هماهنگ است. به این ترتیب افرادی که کاملا با قواعد درونی میدان یا همان سرمایهها هماهنگ هستند اجازه عبور از قواعد و خلق قوانینی جدید را دارند شاملو در ادبیات ایران نمونهای از این افراد است زیرا به دلیل تسلط بر سرمایههای ادبی توانست سبک جدیدی را به وجود بیاورد.
رویکرد زیبایی شناسی، زیبا دانستن یک اثر هنری را این گونه توضیح میدهد که انتخاب یک اثر به عنوان اثر زیبا از میان انبوه آثار هنری تولید شده تنها به دلیل جوشش آن از درون هنرمند است و این گونه است که برای این زیبایی، صفت ناب را انتخاب میکنند و آن را در مقابل زیبایی شناسی عوامانه یا همان زیبایی معطوف به هدف قرار میدهند، دلیل اهمیت یافتن هنرمند نیز در همین جا است: در عصری که هدفی غایی وجود ندارد، شخص هنرمند میتواند راهنمای عمل ما باشد به صورتی که همذات پنداری با اشخاص داستان و شعر بسیار بالا است. پرسشی که بوردیو در این جا مطرح میکند درمورد منشا ناب بودن این زیبایی است و مهمتر این که چه کسانی میتوانند به چنین بینشی دست یابند که زیبایی ناب را تشخیص دهند؟
در این جا است که باید به مفهوم منش در نظریه بوردیو بازگشت. بوردیو به دیالکتیک میان منش و میدان معتقد است و هنرمندان کسانی هستند که قدرت تاثیرگذاری منش آنها در قویتر است، قدرتمند بودن منش در این افراد ممکن است برداشت اشتباهی را به وجود بیآورد که در نهایت نظریه ناب بودن زیبایی را تقویت کند.
اگر چه هنرمندان به ویژه آن گروهی که در مرکز میدان قرار دارند به دلیل انباشت سرمایه به ویژگی دست مییابند که میتوان آن را جنون نوشتن نامید اما نمیتوان این مسئله را به ویژگی شخصی و منحصر به فرد هنرمند یا روح درونی آنان ارتباط داد. منش در نظریه بوردیو اگر چه برای توضیح رفتار فرد به کار میرود اما هیچگاه نباد از یاد برد که منش امری اکتسابی است(دیالکتیک میان فرد و میدان) و در ذیل نهادهای مدرن پدید میآید. اعتقاد بوردیو به اکتسابی منش تا درجه ای است که او را متهم به ساختارگرایی میکنند اما این که چگونه تولیدکننده و مصرفکننده اثری را زیبا می دانند امری کاملا اکتسابی است که در جریان اجتماعی شدن آن را فرا میگیرند. در حقیقت اگر چه به نظر میرسد که در دوران مدرن هنر دیگر به اشراف جامعه تعلق ندارد اما باید توجه داشت که فرایند زیباسازی یک اثر کاملا درون میدان و بر اساس سرمایهها صورت میگیرد و گروهی که به سرمایههای بیشتری دسترسی دارند می توانند زیبایی را شکل دهند.