مفاهیم شهری: انسانشناسی شهری
فارحا غانم[۱] برگردان زهره دودانگه
انسانشناسی شهری مطالعۀ نظامهای فرهنگی و هویتها در شهرها، نیز نیروهای متنوع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است که اشکال و فرایندهای شهری را شکل میدهند. باوجوداینکه انسانشناسان پدیده شهر را از دهۀ ۱۹۳۰ مطالعه کردهاند، ولی نام انسانشناسی شهری از اوایل دهۀ ۱۹۶۰ متداول شد. گرایش به موضوعات شهری در اصل امتداد گرایش انسانشناسان به مطالعۀ دهقانان و نواحی روستایی بود. انسانشناسان با مطالعۀ قبایل کوچک و «جوامع بدوی» و با استفاده از روشهای پژوهشی که برای این دست از مطالعات توسعه یافته بود، جوامعی چون گتوها، محلات قومی و روستا – شهرها را که ازنظرِ فضایی محدود شده بودند، مطالعه کردند. مشکلات اجتماعی (بهویژه فقر) کانون توجه اکثر پژوهشهای انسانشناسی شهری بود. در دهۀ ۱۹۶۰ و اوایل دهۀ ۱۹۷۰ نظریۀ بحثبرانگیز اسکار لویس[۲] به نام «فرهنگ فقر»[۳] بحثهای زیادی را دربارۀ مفهوم فرهنگ، نیاز به زمینهسازی تاریخی و مؤلفههای ساختاری مولد نابرابری شهری به وجود آورد. انسانشناسان دربارۀ مفهوم شهر و شهری، که ابتدا توسط دانش جانبدارانۀ غربی مطرح شد، نیز به مباحثه پرداختند. انسانشناسان برای دوری از نژادپرستی از روشهای قومنگاری، تحلیلهای تاریخی و مقایسههای بینفرهنگی استفاده کردند تا سازوکارهای اجتماعی و نهادهای فرهنگی را که شهرها را از جوامع اولیه و اجتماعات دهقانی تمایز میبخشد و شهرهای غربی را از شهرهای غیرغربی تفکیک میکند، کاوش کنند. برخلاف دیدگاههای پیشین که شهر را بهعنوانِ مکان چندپارگی، بیگانگی و روابط غیرشخصی ترسیم کرده بود، قومنگاری شهری در نشاندادن ارتباطات دوستی نیرومند، روابط خویشاوندی و همبستگیهای قومی که کنشها را در مراکز شهری شکل میبخشند، نیرومند ظاهر شده است.
نوشتههای مرتبط
در طول دهۀ ۱۹۷۰، انسانشناسان شهری توجه خود را از مطالعۀ درون شهر (به مفهوم نگاه به شهر صرفاً بهعنوانِ مکانی برای پژوهش) به مطالعۀ شهر (به مفهوم تبدیل ابعاد شهری به کانون تحلیل روابط و نشانهها) تغییر دادند. برخی استدلال کردند که تنها مورد دوم باید بهعنوانِ انسانشناسی شهری موردتوجه قرار گیرد. برای ترسیم نقشۀ اشکال متنوع شهری، گونهشناسیهایی صورتبندی شد. یک گونهشناسی متداول بر تمایز میان شهرهای صنعتی و پیشاصنعتی متکی بود. در قالبِ این دو مقوله، طبقهبندی دیگری هم ارائه شد؛ برای مثال ریچارد فاکس[۴] با تمرکز بر گفتمان تاریخی میان ساختارهای اقتصادی و سیاسی، میان شهرهای سلطنتی – مناسکی، اداری، بازرگانی، استعماری و صنعتی تمایز قائل شد. دیگران گونههای دیگری مانند شهرهای پسااستعماری، مدرنیستی و پستمدرنیستی را بدان افزودند.
پژوهش در شهرها چالشهای متعدد روششناسی و ادراکی را فراروی انسانشناسی قرار داد. انسانشناسان شهری نخستین کسانی بودند که به طور خاص تأکید بر کلگرایی[۵] و تجزیهوتحلیل همزمان[۶] را مورد تردید قرار دادند. اقتصاد سیاسی در تحلیل نیروهای تاریخی و نیز معاصری که در داخل شهرها و میان آنها نابرابری ایجاد میکرد، مفید واقع شد. بهعلاوه انسانشناسان شهری تلاش کردند که روشهای دیگری را (مانند تحلیل شبکهای[۷] و نمونههای موردی دامنهدار[۸]) برای مطالعه و بررسی پدیده شهر بیابند. آنها در اوایل دهۀ ۱۹۸۰ نیز روشها و بینشهایی نظری را از سایر رشتهها اخذ کردند تا پیچیدگی زندگی شهری را درک کنند و بازیگران متعددی را که شهر و فضای آن را میسازند تخمین زنند. مطالعات جاری مراقبند که گونههای شهری یکسان پنداشته نشوند و بر تفاوتهای میان و درون شهرها حساس هستند. از اوایل دهۀ ۱۹۹۰ انسانشناسان شهری در حال مطالعۀ طیف گستردهای از موضوعات عملی و نظری مانند بیخانمانی، عملکردهای فضایی، فرهنگ عمومی، جنبشهای اجتماعی و شهروندی، نابرابریهای جنسیتی و نژادی، فرایندهای جهانی و ارتباطات فراملی هستند.
[۲]. Oscar Lewis
[۳]. culture of poverty
[۴]. Richard Fox
[۵]. holism
[۶]. synchronic analysis
[۷]. network analysis
[۸]. extended case studies