تصویر: تندیس بازگشت به فرد ساخته چارلز ری، تندیسساز آمریکایی. از کاغذ دستساز- ۲۰۲۰
انسانشناسی بدن: با تأکید بر مطالعه اختلالات تغذیه برگردان فاطمه سیارپور
نوشتههای مرتبط
خاستگاه انسانشناسی بدن
افرادی که برای نخستین بار اصطلاح «انسانشناسی بدن» را به کار بردند احتمالاً کسانی بودند که کنفرانسی را در سال ۱۹۷۵ با همین نام به ابتکار انجمن انسانشناسان اجتماعی برگزار کردند. آنان ارائههایی برای رقص، نمایش احساسات، سلامتی، بیماری و الگوهای حرکت، داشتند. بر اساس گفتههای بک[۱] ، این کنفرانس به این جمعبندی رسید که انسانشناسان به طور نظاممند باید اطلاعاتی که با تغییرات وضعیت جسمانی مرتبط است، جمعآوری کنند. به اضافه اینکه مشارکتکنندگان این کنفرانس موافقت کردند که سیستمهای اجتماعی و نمادین برای فهم روشنتر خواهند شد اگر بدن به مثابه بنیانی برای استعاره و معنا پذیرفته شود. دو سال بعد، انسانشناس اجتماعی و قومشناس بریتانیایی جان آنتونی راندول بلکینگ[۲]مجموعه مقالاتی را ویرایش و در معرفی انسانشناسی بدن[۳] آرا و چارچوب نظری خویش را درباره توسعه این موضوع به مثابه یک زیرشاخه[۴] بیان کرد. بلکینگ به استفاده از انسانشناسی بدن به عنوانی جایگزینی به جای اصطلاح انسانشناسی جسمانی یا زیستی گرایش نداشت. [منظور او این بود که] هدف انسانشناسی بدن باید فرایندهای فرهنگی و محصولات باشد و بازنماییها و توسعه بدن در زمینههای گوناگون تعاملات اجتماعی را دربربگیرد[۵]. در این مقدمه، بلکینگ مفهوم انسانشناسی بدن را پیشنهاد کرد که به هر حال تعقیبکنندهای نداشت. ایده وی، چشماندازهای جسمانی و فرهنگی انسانشناسی را به هم متصل کرد. او ملاحظه کرد که بدن انسان محصول تکامل زیستشناختی است و انسانها مجبورند حرکت کنند، زنده بمانند و به هر حال خودشان را در یک بافت اجتماعی-فرهنگی در سراسر جهان بازتولید کنند. انسانها همچنین با این بافت اجتماعی-فرهنگی از خلال تمایلات و حالات جسمانی و تواناییهای شناختی سازگار میشوند.
از دهه ۱۹۸۰، علاقه فزایندهای برای مطالعه بدنمندی در انسانشناسی قابل مشاهده است. بدن و بدنمندی به موضوع مورد علاقه علمی در انسانشناس فرهنگی آمریکا ترنس ترنر[۶] بدل شد. او برای مطالعه خودش «پوست اجتماعی[۷]» را مورد بازنگری قرار داد و تحلیلش را با این عبارت معروف روسو[۸] آغاز کرد که «انسان عریان متولد میشود اما همه جا او پوشیده است.[۹]» در مطالعات بنیادین اعمال تزئینی قبیله کایاپو[۱۰]ی آمریکای جنوبی، ترنر به این نتیجه رسید که در فرایندهای اجتماعیشدن، خود بدن باید از نظم اجتماعی تبعیت کند. او متقاعد شد که پوست بدن جایی است که «نمایش اجتماعیشدن» رخ میدهد. او ملاحظه کرد که پوست مرز است؛ جایی که جامعه، اجتماع، خود و فردیت روان-زیستشناسانه به هم میرسند.
در پایان دهه، توماس کورداس[۱۱] انسانشناس فرهنگی آمریکایی، در توسعه مطالعات بدن و بدنمندی به طور اساسی مشارکت کرد. علاقمندیهای دانشگاهی وی بر حوزههای انسانشناسی پزشکی و مذهب متمرکز است. او علاقه پژوهشی خویش را در این باره در مقاله «بدنمندی به مثابه پارادایمی برای انسانشناسی[۱۲]» شرح داد و روی «پارادایم بدنمندی[۱۳]» بحث کرد. او عقیده دارد که انسانشناسان باید بر بدن انسان به مثابه سوژهای فرهنگی مطالعه کنند، زیرا بدن انسانی ابژه نیست. به عقیده کورداس، نقطه شروع سازمان «پارادایم بدنمندی»در انسانشناسی، مفاهیم پراکسیس[۱۴] و ادراک[۱۵] مبتنی بر رویکرد پیر بوردیو و دقیقتر از آن موریس مرلوپونتی[۱۶]، فیلسوف فرانسوی است. کورداس مفاهیم ذکر شده را در مطالعه خود با موضوع آیین شفابخشی و مفهوم فرهنگی خود در میان اعضای جنبش نوسازی کاریزماتیک کاتولیک آزمایش کرد[۱۷]. نوشته او آرایی را درباره مطالعات انسانشناسانه بدنمندی در کتاب «بدنمندی و تجربه[۱۸]» گسترش داد. او در این کتاب اظهار کرد که هیچ تعریف انسانشناسانهای وجود ندارد که بر مبنای آن، فرهنگ توان بدنمندکردن انسان را دارد[۱۹]. شایان ذکر است که مطالعه او «دوران بدن در انسانشناسی[۲۰]» یکی از کاملترین بررسیها در علوم اجتماعی بر ادبیات بدن و بدنمندی است. متأسفانه، کورداس مفهوم خود را تدوین نکرد و نظرش را درباره مسیر انسانشناسی بدن نگفت[۲۱].
هرچند بدن در گفتمان علمی اجتماعی چرخش یافت، تلاش کمی برای تأسیس انسانشناسی بدن به عنوان حوزه پژوهشی مستقل تا دهه ۶۰ شد. تا جایی که مدخل «انسانشناسی بدن» حتی در نشریات اجمالی انسانشناسی، کتابهای راهنما یا دایرهالمعارفها نبود[۲۲]. این اصطلاح به ندرت در نشریات علمی به چشم میخورد، جدای از برخی استثناها، این کارها نیز به مثابه تلاش برای تأسیس این گرایش در نظر گرفته نمیشد. به احتمال زیاد چنین گرایشاتی به عنوان تلاشهایی در نامیدن طیفی از رهیافتهای نظری و روشی در مطالعه بدن و بدنمندی به عنوان پدیده اجتماعی-فرهنگی دیده میشد[۲۳]. در اوایل قرن بیستم، چند کتاب منتشر شد که نویسندگانشان تلاش کردند تا نتایج اخیر در پژوهشهای انسانشناسی با موضوع بدن و بدنمندی را تشریح کرده و به طور اجمالی بیان کنند. [در این بین] پژوهشهای کلیدی بدون شک «بدن اجتماعی[۲۴]» نوشته آنتونی سینوت[۲۵] و «همراهی با انسانشناسی بدن و بدنمندی[۲۶]» از فرانسیس ماسکیا لیس[۲۷] هستند. به اضافه، در ۱۹۹۵ سردبیر «نشریه معتبر انسانشناسی فرهنگی[۲۸]» تصمیم گرفت تا دومین موضوع این نشریه را به موضوع بدنمندی اختصاص دهد. این کارها و برخی دیگر علائم رشد و اهمیت این حوزه از انسانشناسی محسوب میشوند.
مفهوم انسانشناسی بدن
بررسی ادبیات انسانشناسی بر موضوع بدن و بدنمندی نشان میدهد که بیشتر مطالعات با چهار موضوع اساسی سر و کار دارد: ۱- معنای نسبتداده شده به بدن، ۲- مطالعه فرایندهای بدنی، ۳- بازنمایی بدن در یک فرهنگ خاص، ۴- مطالعات انسانشناسانه عواطف[۲۹].
در ابتدا، انسانشناسان معانی نسبت دادهشده به بدن و اجزای بدن را تحلیل و تفسیر میکنند. این گرایش به طور کلی و به عنوان نمونه در کتاب دو جلدی «دایرهالمعارف فرهنگی بدن[۳۰]» زیر نظر ویکتوریا پیتس تیلور[۳۱] بازنمایی میشود.
دومین گرایش به پژوهش درباره فرایندهای بدن بدل شده است. «جادوی خون[۳۲]» اثر توماس باکلی و آلما گوتلیب[۳۳] مثالی برای این حوزه است که بر تحلیل میانفرهنگی خونریزی ماهیانه زنان تمرکز دارد.
دو حوزه موضوعی اول بر انسانشناسی به عنوان یک رشته تطبیقی بنا شده است. سومی از بنیان اتنوگرافیک انسانشناسی تبعیت میکند و بر بازنمایی بدن در فرهنگی خاص متمرکز است. مثال دیگر از این رهیافت کار آن بکر[۳۴] «بدن، خود و جامعه[۳۵]» است که بر مبنای پژوهش وی در روستای ناهیگاتوکا[۳۶] نوشته شده و با مفهوم فیجیها[۳۷] از بدن سر و کار دارد[۳۸].
حوزه موضوعی چهارم زمینهای نسبتاً مستقل از انسانشناسی را به وجود آورد که امروزه انسانشناسی عواطف نامیده میشود و اخیراً مورد توجه انسانشناسی بوده و خاستگاهها و توسعه آن تا دهه هفتاد قرن بیستم قابل پیگیری است. اصطلاح انسانشناسی عواطف را روی سیدنی پرتر[۳۹] مورخ آمریکایی در مواجهه با نسخه انگلیسی کتاب «ناپاک و خوشبو[۴۰]» اثر مورخ فرانسوی آلن کربن[۴۱] ابداع کرد. در این زمینه متخصصان برجستهای وجود دارند: کوربین، کنستانس کلاسن[۴۲]، دیوید هاوس[۴۳] و پل استولر[۴۴] که در حال حاضر چهرههای شاخص انسانشناسی حواس هستند. برای مثال، پل استولر اثر برجسته «طعم مردمنگاری اشیاء[۴۵]» را منتشر کرده است. او بر نوشتار مردمنگارانه نقدی وارد کرد که در حقیقت این نوشتار بدون طعم است. او معتقد است که انسانشناسان عواطف خود را از دست دادهاند زیرا معمولاً درباره بوها، صداها و طعمهایی که در میدان تجربه میکنند، چیزی نمینویسند[۴۶]. موضوع مورد علاقه آنان و سایر انسانشناسان عواطف، مطالعه عواطف و برداشتهای حسی به مثابه پدیدههای زیست-فرهنگی با تأکید بر ساخت فرهنگی عواطف و فهم حسی در زمان و مکان است.
از نقطه نظر انسانشناسانه و در تلاش برای مطالعه بدن انسان به عنوان یک پدیده اجتماعی و فرهنگی ما درون یک چشمانداز با سه سطح ساختاری کار میکنیم: بدن به مثابه یک محصول (اصلاح بدن)، به مثابه یک هنجار (انضباطبخشی) و به مثابه یک ایده (نشانهشناسانه). مطابق با نظریه انسانشناسانه فرهنگ، میتوان بدن انسان را از یک محصول متمایز دانست، شیئی که خاستگاه آن فعالیتهای هدفمند انسانی است. بنابراین انسانشناسی بدن خودش را در اولین سطح ساختاری، در فرایند اصلاح بدن انسانی و نتایج آن درگیر میکند. بدن انسانی به مثابه یک هنجار بدنمند اجتماعی و فرهنگی نیز فهم میشد. افراد به مدیریت بدن خویش مشتاقند و بنابراین کارکرد بدنهایشان برای تعاملات اجتماعی واجد شرایط میشود. در دومین سطح ساختاری، انسانشناسی بدن فرایند انضباطبخشی بدن را تبیین میکند. بدن انسانی، اجزا و فرایندهایش حامل معانی فرهنگی هستند. مطابق با این گفته مشهور[۴۷]، ما میتوانیم بگوییم بدن انسان در شبکهای بافتهشده از معانی به وسیله افراد معلق است. در سومین سطح ساختاری، انسانشناسی با فرایندهای مفهوم نشانهشناسانه و نتایج آن سر و کار دارد. به عبارتی دیگر، ما میتوانیم بدن انسانی را درون این سه سطح ساختاری مطالعه کنیم، یعنی استفاده از فرایندهایی که بدن انسانی طی آنها اصلاح میشود، انضباط مییابد و از دیدگاه نشانهشناسانه تصور میشود[۴۸]. همه این حوزهها از خلال مثالهای زیادی در فرهنگهای گوناگون روشن میشوند. ما به طور گزینشی نیز میتوانیم در میان این سطوح عمل کنیم. به طور قابل توجهی، بخش بعدی این مقاله بر موضوع اختلالات خوردن متمرکز شده (به ویژه بیاشتهایی عصبی[۴۹] و پرخوری عصبی[۵۰]). ما این اختلالات خوردن را به عنوان نوعی یافته مردم-روانکاوی[۵۱] در کشورهای غربی دیدیم. [در بخش بعدی نوشته] ما از این نقطه نظر به مثابه روشی از تفکر انسانشناسی بدن استفاده کرده و موارد ذکرشده در بالا را در این میدان توصیف کردهایم.
[۱] – Beck (1975)
[۲] – John Anthony Randoll Blacking(1928-1990)
[۳] – ۱۹۷۷
[۴] – sub-discipline
[۵] – Blacking, 1977: 2
[۶] – Terence Turner (1935-2015)
[۷] – Social Skin (1980)
[۸] – Rousseau
[۹] – Turner, 1980: 112
[۱۰] – Kayapó
[۱۱] – Thomas Csordas (born 1952)
[۱۲] – Embodiment as a Paradigm for Anthropology
[۱۳] – paradigm of embodiment
[۱۴] – praxis
[۱۵] – perception
[۱۶] – Merleau-Ponty (1908-1961)
[۱۷] – see Csordas, 1990
[۱۸] – Embodiment and Experience (1994)
[۱۹] – Csordas, 1994: 6
[۲۰] – Body’s Career in Anthropology (1999)
[۲۱] – see Csordas, 1999
[۲۲] – Birx, 2005; Birx, 2010; Barnard & Spencer, 2010
[۲۳] – see e.g. Blacking, 1977; Jackson, 1983; Mascia, Lees, 2011
[۲۴] – The Body Social(1993)
[۲۵] – Anthony Synnott
[۲۶] – A Companion to the Anthropology of the Body and Embodiment(2011)
[۲۷] – Frances Mascia-Lees
[۲۸] – Journal of Cultural Anthropology
[۲۹] – anthropology of senses
[۳۰] – Cultural Encyclopaedia of the Body
[۳۱] – Victoria Pitts-Taylor
[۳۲] – Blood Magic
[۳۳] – Thomas Buckley and Alma Gottlieb (1988)
[۳۴] – Anne Becker
[۳۵] – Body, Self, and Society (1995)
[۳۶] – Nahigatoka
[۳۷] – Fijian
[۳۸] – Becker, 1995
[۳۹] – Roy Sydney Porter (1946-2002)
[۴۰] – le miasme et la jonquille (1982)
[۴۱] – Alain Corbin (born 1936)
[۴۲] – Constance Classen (born 1956)
[۴۳] – David Howes (born 1957)
[۴۴] – Paul Stoller (born 1947)
[۴۵] – The Taste of Ethnographic Things (1989)
[۴۶] – Classen, 1993; Stoller, 1989; Synnott, 1993
[۴۷] – Geertz, 1973, quoted 2000
[۴۸] – see Soukup & Balcerová, ۲۰۱۱
[۴۹] – anorexia nervosa
[۵۰] – bulimia nervosa
[۵۱] – ethno-psychosis
ادامه دارد …
Soukup, Martin; Dvoráková, Michaela. Slovensky Narodopis; Bratislava Vol. 64, Iss. 4, (۲۰۱۶): ۵۱۳-۵۲۹.