انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انتشار هفتگی کتاب «فرهنگ انسان‌شناسی اجتماعی و فرهنگی»: بخش هفتم، فرهنگ تشریحی واژگان تخصصی

ویراستاران ارشد: آلن بارنارد و جاناتان اسپنسر/ گروه نویسندگان ترجمه: گروه مترجمان/ سرویراستار فارسی: ناصر فکوهی/ انسان‌شناسی و فرهنگ

بخش هفتم / فرهنگ تشریحی واژگان تخصصی A-C / ترجمه اصغر ایزدی جیران


A

جدا تبار (ablineal): خویشاوندی هم­خونی که نه خطی† است و نه هم‌خطی.

بومی (aboriginal, Aboriginal): زاده و اهل محل یا مکانی معین بودن. این واژه هنگام ارجاع به بومیان استرالیا با حرف بزرگ ‘A’ نوشته می­‌شود. همچنین نگاه کنید به بومی†.

فرهنگ‌پذیری (acculturation): فرایند به دست آوردن مشخصه‌­های یک فرهنگ به عنوان نتیجه­‌ای از تماس. این واژه، مخصوصاً در انسان­‌شناسی امریکا، تا زمان کاملاً متاخر رایج بود.

بدون رأس (acephalous): در معنای لغوی «بدون سر». جوامع بدون رأس [جوامعی] هستند که در آنها گروه‌ها بدون رهبران رسمی شناخته‌شده‌ عمل می‌کنند. آنها جوامع خوراک‌جو† و شبانکاری* هستند که در آنها کنترل سیاسی به دسته­‌های† جمعی، دیگر گروه‌های محلی یا گروه­‌های خویشاوندی †تک‌خطی واگذار می­شود.

دستاورد و انتساب (achievement and ascription): منزلت یا اقتدار اکتسابی (دستاورد) [یعنی منزلت یا اقتداری] که حاصل شده باشد، درحالیکه منزلت یا اقتدار انتسابی به طور خودبخودی از موقعیت اجتماعی ذاتی یک شخص ناشی می­‌شود. این تمایز در انسان شناسی­‌سیاسی* بیشتر مورد تاکید بوده است.

کنش، کنشگر (action, actor): نظریه‌هایی که بر کنش اجتماعی تأکید می­‌کنند، زندگی اجتماعی را از نقطه‌نظر کنشگران فردی (یا عاملان) درگیر در فرایندهای اجتماعی می‌نگرند، به جای تأکید بر مشخصه‌­های ساختاری پایداری که ممکن است گمان رود قطع نظر از کنش‌های خاص مردان و زنان وجود داشته و تداوم یابند.

انسان­‌شناسی کنش (action anthropology): شاخه‌ای از انسان­‌شناسی کاربردی†، یا شاخه انسان‌شناسی پیوسته با انسان­‌شناسی کاربردی، که به دنبال مبارزه با تهدیدات نزدیک گروه‌­های جمعیت است. بنابراین انسان­‌شناسان کنش به دنبال کاربرد دانش انسان‌شناختی برای اهداف سیاسی ناشی از التزام اخلاقی‌­اند. این رشته، که اساساً توسط سول تاکس† رشد یافت، به ویژه در آلمان غالب بوده است.

گروه کنش، مجموعه کنش (action group, action set): یک گروه کنش، گروهی از کنشگران† است که در هدف مشترکی متحد باشند. یک مجموعه کنش، گروهی از کنشگران است که به دلیل هدف سیاسی، ولی بدون یک اتحاد و هویت متحد، عمل می­کنند. هر دو واژه در انسان‌شناسی­سیاسی* دهه ۱۹۶۰ در چارچوب توجه گسترده‌تر به طبقه‌­بندی انواع گوناگون گروه و رهبری تعریف شده‌اند.

سازش‌پذیری / انطباق (adaptation): فرایند همسازی با محیط* طبیعی یا اجتماعی. این واژه در انسان­‌شناسی بوم‌­شناختی* و نظریه تطوّری* رایج است.

چند‌شویی برادرانه (adelphic polyandry): زناشویی* دو یا بیش از دو برادر با زنی یگانه. نگاه کنید به چند‌شویی†.

چسبیدگی (adhesion): اصطلاح ای. بی. تایلور† برای عناصری از فرهنگ* که معمولاً همراه با یکدیگر یافت می‌­شوند. این اندیشه، تصوراتی را در دایره فرهنگ† و نیز مقایسه‌های بین- فرهنگی همچنانکه مد نظر جی. پی. مورداک بود، را پیش کشید.

خویشاوند، خویشاوندی (affine, affinity): رابطه از طریق زناشوئی*. معمولاً در تقابل با هم خونی† (ارتباط بواسطه خون).

همسرگزینی (agamy): زناشویی* در فقدان قانون برون‌همسری† و درون‌همسری†.

فرضیه سن-‌منطقه (age-area hypothesis): این اندیشه، که توسط کلارک ویسلر† طرح شده، بر آن است که مشخصه­‌های فرهنگ† از مرکز به پیرامون منطقه فرهنگ† منتشر می­‌شوند و لذا در هر زمان معینی، [مشخصه های] پیرامون، قدیمی‌­تر از مرکزند.

نظام‌های سن – طبقه، رتبه‌های سن، گروه‌های سنی (age-class systems, age grades, age sets): نظام‌های سن- طبقه جوامعی هستند که در آنها رتبه­‌های رسمی سن یا گروه­‌های سنی برای ساختار اجتماعی* اساسی­‌اند. این [جوامع] مخصوصاً در آفریقای شرقی* رایج‌­اند. رتبه‌های سنی مراحلی هستند که افراد از آن‌ها می‌گذرند؛ به عنوان مثال بر اساس رمزآموزی یا بزرگتر شدن. گروه‌های سنی، مقوله‌هایی از اشخاص متحد‌شده بواسطه سن هستند. اغلب اعضای یک گروه سنی، به عنوان افراد رمزآموزی شده در زمانی همسان تعریف می­‌شوند. نگاه کنید به مدخل اصلی سن*.

عاملیت، عامل / کُنشگری، کُنش (agency, agent): عامل شخصی است که فاعل کنش† است. لذا عاملیت بر قصد یا آگاهی از کنش، برخی اوقات به کاربرد انتخاب­‌های ممکن میان کنش‌های مختلف، اشاره دارد. مفهوم عاملیت توسط انسان­‌شناسان و نظریه‌­پردازان اجتماعی، مخصوصاً آنهایی که متأثر از ماکس وبر† اند، در تقابل با ساختار†، که دلالت بر محدودیت کنش دارد، به کار برده شده­ است.

خویشاوند- پدری، پدر‌خویش (agnate, agnatic): خویشاوند-پدری کسی است که به تبار/خط مردانه مرتبط است. پدر‌خویش شکلی توصیفی است، معمولاً به عنوان نمادی از پدرتباری؛ نگاه کنید به مدخل­‌های اصلی تبار* و خویشاوندی*؛ رجوع کنید به: خویشاوند† (معنای اول) و زهدانی†.

کشاورزی (agriculture): در معنای وسیع‌­اش تولید غذا، در مقابل تهیه غذا از جنگل. در معنای محدودتر، کشاورزی اغلب به عنوان نظام مبتنی بر کار شدید و در معنای لغوی «میدان» (در مقابل باغ) در جوامع پیچیده به لحاظ فناوری و به لحاظ اجتماعی، از پالیزکاری متمایز می­‌شود.

نظریه وصلت (alliance theory): در خویشاوندی*، دیدگاهی با تأکید بر پیوندهای میان گروه‌­ها از طریق زناشویی*، به جای پیوندهای درون یک گروه از طریق تبار*. در تقابل با نظریه تبار†. نگاه کنید به مدخل وصلت*.

دیگری (alter): در خویشاوندی*، شخص یا منزلت تبارشناختی*‌ای که بر اساس آن رابطه ردیابی می­‌شود. رجوع کنید به: خود†.

دیگربودگی (alterity): در معنای لغوی «دیگری». به طور متنوعی در انسان­‌شناسی متاخر برای توصیف و تفسیر ساخت و تجربه تفاوت فرهنگی به کار رفته­‌است.

دوتبار (ambilineal): برای توصیف یک نظام خویشاوندی* که در آن عضویت یک گروه ممکن است از طریق پدرتباری† یا مادرتباری† به دست آید، استفاده می‌­شود. در مردم نگاری پولینزی*، گروه­‌های دوتبار برخی اوقات تبارهای خطی† نامیده شده­‌اند.

دومکانی (ambilocal): شکلی از زناشویی* که در آن اقامتگاه پس از زناشوئی می‌­تواند در مکان زیست شوهر باشد یا در مکان زیست زن.

خانواده‌­گرایی غیراخلاقی (amoral familism): برای اولین بار توسط ای. بنفیلد جهت توصیف خوی† ویژه جوامع مدیترانه‌­ای که در آنها وفاداری‌­ها به خانواده نزدیک، بر وظایف مشترک پیشی می­‌گیرد، به کار گرفته شد. نگاه کنید به اروپا*: جنوب.

جان­گرایی (animism): اعتقاد به ارواحی که در بخش‌­های جهان طبیعی، مثل صخره‌­ها، درخت‌ها، رودخانه­‌ها و کوه‌­ها، ساکن‌­اند یا توسط آنها شناخته می‌­شوند. در قرن نوزدهم، نویسندگانی مثل سر ادوارد تایلور† معتقد بودند که جان­گرایی شکلی ابتدایی از دین* را، که نسبت به ادیان خداگرا در تطوّر از «اندیشه ابتدایی» تقدم دارد، بازنمایی می­‌کند. برخی اوقات به طور بی‌پایه‌ای برای پوشش باورهای دینی گروه‌­های جمعیت بومی، مثلاً در آفریقا و امریکای شمالی، پیش از آشنایی با مسیحیت، به کار رفته ­است و هنوز به طور وسیعی برای توصیف آداب دینی گروه­‌های به اصطلاح قبیله­‌ای† یا بومی† در مناطقی مثل آسیای جنوب شرقی* به کار می­‌رود.

ناهمسان همسری (anisogamy): زناشویی* میان شریکان منزلت نابرابر، مثلاً هم فرودست همسری† (که در آن [منزلت] عروس بالاتر از داماد است) و هم فرادست همسری† (که در آن [منزلت] داماد بالاتر از عروس است). متضاد آن برابرهمسری† است.

مکتب آنال (Annales school): مکتب تاریخ­‌نگاران فرانسه اساساً مرتبط با سالنامه تاریخ اقتصاد و جامعه (اکنون سالنامه: اقتصادها، جوامع، تمدن ها)، تأسیس ۱۹۲۹، که خصوصاً در توسعه بین­‌رشته­‌ای تاریخ* و انسان­‌شناسی مهم بوده ­است. پس از جنگ جهانی دوم، این مکتب با اندیشه تاریخ «ذهنیّت­‌ها»† و با پروژه اف. برودل برای یک تاریخ ساختاری از «زمان طولانی» ‘longue duree’ پیوند یافت.

سالنامه جامعه­‌شناسی (Année sociologique): نام یک مجله (به معنای لغوی، «سال جامعه‌شناختی») که امیل دروکیم† در ۱۸۹۸ بنیانگذارش بود و با گسترش و تشویق نظری کسانی که در اوایل قرن بیستم در آن آثاری چاپ کردند، پیوند خورده است. مکتب آنال (Annale) اندیشمندانی چون دورکیم، موس† و دیگر جامعه­‌شناسان فرانسوی­‌ای را که علاقمند به موضوعات انسان­‌شناسی مقایسه‌­ای بودند در بر می‌گرفت که نهایتاً به تسریع توسعه ساختار- کارکردگرایی† در بریتانیا و ساختارگرایی* در فرانسه انجامید.

آنومی (anomie): واژه ای. دورکیم برای وضعیتی بی‌هنجار، اغلب آمیزش‌یافته با کاربردهای مارکسیستی از «بیگانگی».

انسان­‌سنجی (anthropometry): مطالعه مقایسه‌­ای اندازه­‌گیری‌­های بدن انسان، مثلاً برای تعیین روابط میان گروه‌­های مختلف جمعیت.انسان­شناسان زیستی* با کار بر جمعیت­‌های زنده و متأخر (در مقابل جمعیت­‌های فسیل باستانی)، مطالعات ژنتیک را جایگزین انسان‌سنجی کرده‌­اند.

انسان­‌شکل­‌گرایی (anthropomorphism): نسبت دادن مشخصه­‌های شبه‌­انسان به چیزهای غیر‌انسانی.

نیای رأس (apical ancestor): نیای بالای جدول تبارشناختی.

انسان‌­شناسی کاربردی (applied anthropology): برای پوشش کاربرد روش‌ها و اندیشه­‌های انسان‌شناختی در تنوعی از زمینه­‌های عملی یا مرتبط با خط و مشی گذاری استفاده می‌شود. ریشه‌­های انسان­‌شناسی کاربردی در کار حمایت از مدیریت­‌های استعماری* قرار دارد، ولی اکنون به شدت در زمینه‌­های گوناگونی چون عاملان توسعه، آموزش بهداشت و کار اجتماعی و نیز کار برای شرکت‌­های بخش خصوصی جای گرفته‌­است. نگاه کنید به استعمارگرایی*، توسعه*، مردم‌­شناسی روانپزشکی*، انسان­‌شناسی پزشکی*.

فناوری متناسب (appropriate technology): در مطالعات توسعه*، فناوری*‌ای (معمولاً پایین­تر از فناوری بالا) که برای تناسب با نیازهای اقتصادی، محیطی و فرهنگی اجتماعات تحت بررسی طراحی شده ­است.

سرگونه (archetype): اصطلاح س. گ. جونگ برای نمادهایی که در همه انسان­‌ها مشترک‌­اند. این تصور حمایت اندکی را در میان انسان­‌شناسان یافته­ است.

انسان‌­شناسیِ کتابخانه‌­ای (armchair anthropology): توصیف بی­‌ارزشی از پژوهش انسان‌شناختی انجام­‌یافته بدون کارمیدانی اصیل، با خواندن محصول کارمیدانی دیگران. انسان­‌شناسان قرن بیستم نوعاً، پیشینیان قرن نوزدهمی­‌شان (و برخی اوقات همعصران­شان) را با این واژه مشخص می­‌کنند.

همسازی شیوه‌­های تولید (articulation of modes of production): در تحلیل مارکسیستی*، کنش متقابل میان شیوه‌­های* مختلف تولید در یک صورت­بندی اجتماعی† همسان.

جایگاه نسبی (ascribed status): نگاه کنید به دستاورد و انتساب†.

شیوه تولید آسیایی (Asiatic mode of production): اصطلاح مارکس برای شیوه تولیدی* که در آن روستاها نسبتاً خودکفا هستند، ولی مازاد آنها توسط دولتی خودکامه گرفته می­‌شود. در استبداد شرقی (۱۹۵۷) کی. ویتفوگل†، این اصطلاح برای الگویی کلان از تمدن‌­های آبی آسیایی استفاده شد، همچنین به طور ناچیزی به عنوان نقدی تغییر شکل داده از قدرت دولت شوروی به کار آمد. این مفهوم، توجه نظری بیشتری را در انسان­شناسی مارکسیستی فرانسه در دهه­‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به خود جلب کرد.

شرکت‌پذیر (associative): نگاه کنید به جانشینی†.

ذرّه خویشاوندی (atom of kinship): اصطلاح لوی استروس* برای واحد خویشاوندی شامل روابط شوهر/ زن و برادر/ خواهر، و پدر/ پسر و پسر برادر/ خواهرِ مادر.

دایی­مکان (avunculocal): زناشویی* دربرگیرنده اقامت پس از زناشویی با برادرِ مادرِ شوهر. این شکل از اقامت به شدت در جوامع مادرتباری† که در آنها مردان امور هر گروه مادرتبار را کنترل می­‌کنند، رایج است. هنگامی که در سراسر جامعه تکرار شود، اثر اتحاد مردان هر گروه مادرتبار و پراکندگی زنان از آنهایی که مرتبط‌­اند را به دنبال دارد. همچنین نگاه کنید به دایی­‌سالاری*.

آیلو (ayllu): این واژه در جوامع آندی برای توصیف شکلی از گروه­‌بندی اجتماعی مبتنی بر خویشاوندی و سرزمین به کار رفته‌­است. نگاه کنید: امریکا: امریکای بومی جنوب (ارتفاعات)*.

B

ب (B): در مطالعات خویشاوندی*، نماد موقعیت تبارشناختی برادر.

دوسویگی متوازن (balanced reciprocity): نگاه کنید به دوسویگی†.

دسته (band): واحد اساسی سازمان شکارچی- گردآور*. دسته‌ها نوعاً از ۲۰ یا ۳۰ (که اغلب اشتباهاً دسته پدرمکان† یا پدرتبار† نامیده شده‌­اند) تا حدود ۳۰۰ (دسته مرکب) نفرند. اغلب جوامع شکار و گردآوری به عنوان جوامع دسته­‌ای توصیف شده‌­اند، مثلاً جوامعی که واحد سیاسی نخستین در آنها دسته است.

بربریت (barbarism): در نظریه تطوّری* قرن نوزدهم، مرحله توسعه میان توحش† و تمدن که از خلال کشاورزی و کاربرد سفالگری تعیین می‌شود.

داد و ستد پایاپای (barter): مبادله* کالاها بدون استفاده از پول.

پایه و روساختار (base and superstructure): در نظریه مارکسیستی، پایه (یا زیرساختار) اساس مادی جامعه (فناوری، منابع، روابط اقتصادی) است که نهایتاً به شکل‌گیری روساختار، یا سطوح ایدئولوژیک جامعه (قانون، دین و … )می‌رسد.

سطح رفتاری (behavioural level): در مطالعات خویشاوندی* به ویژه، سطح تحلیلی که کنش‌­های افراد را توصیف می­‌کند؛ در برابر سطوح حقوقی† و مقوله‌­ای†.

رفتارگرایی، رفتارگرا (behaviourism, behaviourist): مکتب روانشناسی­‌ای که بر رفتار آموخته­‌شده فراتر از گرایش‌­های شناختی ذاتی تأکید می­‌ورزد.

خویشاوندی اشتقاقی، خویشاوند نسبی اشتقاقی، ادغام خویشاوندی اشتقاقی (bifurcation, bifurcate collateral, bifurcate merging): در خویشاوندی*، خویشاوندی اشتقاقی به تمایز واژگانی طرف‌­های پدر و مادر برمی­‌گردد، خویشاوندان هر طرف با واژه­‌های متفاوتی نامیده می‌­شوند. به عنوان مثال، MB یک فرد از FB فرد متمایز خواهد ­شد. خویشاوند نسبی اشتقاقی به تمایز واژگانی میان طرف‌­های پدر و مادر و میان [خویشاوندان] خطی† و خویشاوندان نسبی† برمی­‌گردد. ادغام خویشاوندی اشتقاقی به تمایز واژگانی میان طرف­‌های پدر و مادر جایی که همتنان جنس- همسان [خویشاوندان] خطی با خود [خویشاوندان] خطی یکسان فرض می­‌شوند، برمی­‌گردد.

دو‌تبار (bilateral): روابط مبتنی بر طرف­‌های مادر و پدر.

دو‌خطی (bilineal): مترادفی برای تبار دوخطی† یا دوگانه†.

تقابل دوتایی (binary apposition): در انسان‌شناسی ساختارگرا*، تقابلی میان دو جفت واژگان (مثلاً طبیعت* و فرهنگ، راست† و چپ، مرد و زن)؛ به طور بسیار صوری، تمایزی مشخص‌­شده توسط حضور یا فقدان یک مشخصه متمایز† منفرد.

زیست­‌پزشکی (biomedicine): اصطلاح به کار رفته در انسان­‌شناسی پزشکی* برای پزشکی قراردادی غربی.

خون­‌خواهی (blood feud): کینه توزی† نسل‌های مبتنی بر خانواده یا عضویت دودمان†.

بریکولاژ، بریکولور (bricolage, bricoleur): بریکولور نوعی فرد ماهر خودساخته است که برای تمامی شیوه­‌های تعمیرات کوچک راه حل­‌های فنی را به طور فی‌­البداهه‌­ای به کار می‌برد. در ذهن وحشی (۱۹۶۲) لوی- استروس* این اندیشه را برای روشن کردن شیوه­ای که در آن جوامع نمادهای متفاوت و عناصر فرهنگی را برای ابداع ساختارهای تکرار شونده ترکیب و بازترکیب می­‌کنند، به کار می‌برد. متعاقباً بریکولاژ تبدیل به اصطلاحی آشنا برای توصیف فرایندهای متنوع ابتکارات ساختاریافته شده است.

عروس­ربایی (bride capture): نوعی آیین زناشویی* که در آن داماد یا خویشاوند­اش، عروس را به زور از خانواده­اش می­‌ربایند. محققان قرن نوزدهم (به ویژه مک لنان†) عروس­‌ربایی واقعی را به عنوان هنجاری در مراحل معین تطوّری* گمان می­‌کردند. امروز فرایندعروس‌ربایی در بسیاری از جوامع به صورت مناسکی و نمایشی درآمده‌­است.

شیربها، شیربهای- خدمتی (brideprice, bride-service, bridewealth): این اصطلاحات برای انواع مختلفی از وجه زناشویی* به کار رفته­است. شیربها (brideprice) واژه­‌ای جایگزین، و عموماً با کاربرد کم، برای اصطلاح دیگری در انگلبیس باز هم به معنای شیربها (bridewealth) است. شیربهای- خدمتی، کاری است که داماد جدید، برای والدین همسرش انجام می­‌دهد؛ این [رسم] در میان شکارچی- گردآوران* رایج است و می‌تواند ده سال یا بیشتر به طول انجامد. شیربها وجهی از زناشویی است از سوی داماد یا خویشاوند­اش به خویشاوند عروس، معمولاً برای مشروعیت بخشی به بچه­‌های زناشویی به عنوان اعضای دودمان داماد؛ این [رسم] در میان شبانکاران* رایج است. رجوع کنید به: جهیزیه†.

اداره مردم‌شناسی امریکا (Bureau of American Ethnology): یک نهاد اداری حکومتی که کنگره امریکا در سال ۱۸۷۹ تاسیس کرد. بعدها جان ویسلی پاول† با موفقیت استدلال کرد که چنین نهادی در مراودات حکومت و مردمان بومی سودمند خواهد بود. [این اداره]، به عنوان نهاد کانونی در انسان­‌شناسی درحال توسعه امریکای بومی شمال*، شاید برای پژوهشگران برجسته‌­اش (شامل اف. کوشینگ† و اف. بوآس*) و گزارش‌های سالانه و دیگر انتشارات­‌اش بهتر شناخته شده­ باشد.

 

C

ظرفیت تأمین (carrying capacity): اصطلاح به کار رفته در انسان­‌شناسی بوم­شناختی* برای توصیف جمعیت بالقوه حداکثری که می‌­تواند از سوی منبع اساسی معینی تأمین شود.

رحم تسخیری (carrying mother): زنی که در رحم او نطفه رشد می­‌یابد. این اصطلاح مخصوصاً در ارجاع به زنی که نه مادر ژنتیکی و نه مادر اجتماعی آینده بچه است، به کار می‌رود. نگاه کنید به نطفه‌بندی*، فناوری‌های تولید مثل* و رجوع کنید به: مادرخونی†، مادر†.

مطالعه موردی (case study): نمونه مردم­‌نگارانه مفصلی که بر افراد یا رویدادهای ویژه متمرکز می­‌شود. در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، کاربرد وسیع مطالعات موردی مشخصه مکتب منچسترِ† ماکس گلوکمن† و دانشجویان‌­اش بود.

محصولات فروشی (cash crops): محصولات پرورش یافته برای بازار* و نه برای معیشت یا بازتوزیع درونی.

مرکز (یا هسته) و پیرامون (center (or core) and periphery): ساختی که مبتنی است بر تقابل میان مرکزی اجتماعی- اقتصادی، درجایی‌که [این] فعالیت­‌ها بر مناطق پیرامونی تفوق می­‌یابد. این تقابل در جغرافیای اجتماعی و انسان­‌شناسی مارکسیستی، مخصوصاً در رویکردهای متأثر از نظریه نظام‌های جهانی*، مهم بوده­‌ است.

فرهمندی (charisma): در اصطلاحات ماکس وبر†، اقتدار مبتنی بر ویژگی­های شخصی رهبر.

رئیس­‌سالاری (chiefdom): واحد یا سطحی از سازمان اجتماعی که در آنها رئیس‌­ها حکومت می­‌کنند. رئیس‌­ها می‌توانند انتخاب شوند یا، به طور بسیار رایجی، منزلت­‌شان از طریق تبار اعطاء شود.

رقص‌­سنجی (choreometry): اندازه‌گیری یا نگارش رقص* و حرکت.

همسرگزینی چرخشی (circulating connubium): این اصطلاح را انسان­‌شناسان هلندی* برای مشخص کردن نظام زناشویی*ای ابداع کردند که در آن، گروه­‌ها توسط پیوندهای خویشاوندی†، به یکدیگر گره خورده و زنان در مبادله تعمیم‌یافته† در چرخش هستند. در چنین نظامی، رایج در آسیای جنوب شرقی*، هیچ گروهی بر گروه­‌های دیگر استیلا ندارد، اگرچه ایدئولوژی فرودست همسری† معمولاً یافت می­‌شود.

ختنه (circumcision): در مردان، بریدن پوست ختنه‌­گاه آلت جنسی. ختنه در بسیاری از فرهنگ‌­ها در سراسر جهان به عنوان بخشی از رمزآموزی (پاگشایی) مردانه اعمال می­‌شود. ختنه زنانه، یا بریدن بخش خروسه (قطع خروسه)، استثنای نادری در بخش‌­هایی از آفریقا و سایر نقاط جهان است، و موضوعی به شدت مورد مجادله و اعتراض ­است. رجوع کنید به: بُرش†.

جامعه مدنی (civil society): اصطلاح بسیار گسترده و پرکاربرد در فلسفه سیاسی قرن نوزدهم برای توصیف دولت*، یا جامعه سیاسی در وسیع‌­ترین معنایش. این اصطلاح تا اوایل قرن بیستم به فراموشی سپرده ­شده بود. در کاربرد گرامشی†، جامعه مدنی حوزه­‌ای از جامعه (کلیساها، مدارس و … ) بود که در آن قدرت­‌ها تولید شده و با رضایت حفظ می‌­شوند. این اصطلاح، در اروپای شرقی تحت حکومت کمونیسم، به حوزه وسیعی از تقابل بالقوه با یکه­‌تازی دعاوی دولت ارجاع می­‌شد.

تمدن (civilization): در نظریه تطوّری* قرن نوزدهم، سطح جامعه بسیار پیشرفته‌­تر از بربریت†. تمدن توسط عواملی چون کشاورزی آبیاری، نوشتن، سازمان پیچیده و شهرها، مشخص شده ­است.

طایفه (clan): معمولاً به عنوان دودمان† یا خوش‌ه­ای از دودمان­‌هایی که در آنها پیوندهای دقیق تبارشناختی میان همه اعضا نمی‌تواند تعقیب شود، تعریف شده ­است. این واژه عموماً برای گروه صنفی† با هویتی قوی به کار رفته ­است. اگرچه واژه از زبان بومی اسکاتلندی می­‌آید که به گروه خویشاوند جفت تبار† تخصیص یافته، در انسان­‌شناسی معمولاً برای گروه خویشاوند تک خطی† به کار می‌­رود. در کاربرد جی. پی. مورداک†، به طور ویژه‌­ای به گروه‌­های خویشاوند مادرتبار† (گروه‌های پدرتبار gentes نامیده شده‌­اند) اختصاص یافته ­است. همچنین نگاه کنید به تیره†، خون‌خویشی†.

خویشاوندی طبقه‌ای (classificatory kinship): نگاه کنید به خویشاوندی توصیفی و طبقه­‌ای†.

قطع خروسه (clitoridectomy): نگاه کنید به ختنه†.

رمز، تغییر رمز (code, code-switching): رمز، سطحی ویژه یا سبکی در گفتاری است که به وسیله عوامل اجتماعی‌­ای همچون درجه رسمی بودن معین می­‌شود. تغییر رمز فرایند تغییر از یک رمز زبان‌شناختی به [رمز زبانشناختی] دیگر، مطابق با شرایط اجتماعی، است.

خویشاوند (cognate): (۱) در خویشاوندی*، ارتباط هم­خونی† از طریق طرف مادر یا پدر (مثلاً جفت تباری†). این واژه از cognatus لاتینی (خویشاوند هم خونی که عضوی از گروه پدرتبار† خود شخص نیست)، برای تمایز از agnates (agnate† ی انگلیسی، عضو تیره† شخص بودن). نگاه کنید به جوامع خویشاوندی*. (۲) در زبان­‌شناسی، کلمه­‌ای که منشأ یکسانی با کلمه دیگر، که با آن مقایسه می‌شود، دارد، مثلاً Hund آلمانی و hound انگلیسی. این واژه ممکن است به عنوان اسم یا صفت به کار رود. در مقابل واژه قرضی†.

انسان­‌شناسی شناختی (cognitive anthropology): به معنای عام، هر رویکرد انسانشناختی برای مطالعه شناخت*. در معنای خاص به رشته فرعی یا دیدگاه نظری که بر صورت­بندی مقوله­‌های فرهنگی از طریق تمایزهای معناشناسی تأکید دارد، برمی‌­گردد. [انسان‌شناسی شناختی] در دهه ۱۹۶۰ در مطالعه رنگ و رابطه* واژگان رایج بود و بنیادهایش در مردم‌شناسیِ جانورشناسی† و مردم‌شناسی گیاه‌­شناختی† باقی­ است. نگاه کنید به تحلیل مؤلفه‌­ای*، مردم‌شناسیِ علم.

گروه (cohort): گروهی از مردم درگیر در کنش یکسان، مثلاً گروهی سنی که همگی­‌شان برای ورود به بزرگسالی در زمان مشابهی رمزآموزی می‌شوند.  این واژه، اساساً از زبان لاتین جهت [اطلاق به] واحد نظامی رومی، همچنین در زیست­‌شناسی و انسان­‌شناسی زیست­‌شناختی* برای تقسیم فرعی یک طبقه تکامل نژادی به کار رفته­ است.

جامعه سرد (cold society): نگاه کنید به جوامع گرم و سرد†.

خویشاوند هم خط (co-lineal): خویشاوند هم خونی* که نه نیا و نه فرزند شخص معینی است. در تقابل با خویشاوندان بالفعل†.

آگاهی جمعی (collective consciousness): اصطلاح دورکیم† (conscience collective) برای آگاهی عمومی مشترکِ افراد متعلق به جامعه* یا گروه اجتماعی یکسان. واژه آگاهی (conscience) فرانسوی ممکن است هم “وجدان” (conscience) و هم “آگاهی” (consciousness) ترجمه شود؛ بنابراین آگاهی جمعی (conscience collective) همزمان هم شناختی و هم اخلاقی است.

بازنمود جمعی (collective representation): هر بازنمود† مشترک: اصطلاح دورکیم† برای مؤلفه‌های ویژه­ای که آگاهی جمعی† یک جامعه یا گروه اجتماعی را می‌­سازند.

همسُفرگی (commensality): با هم غذا خوردن. قوانین همسُفرگی ممکن است دلالت بر منزلت یا روابط اجتماعی مبادله* باشد. همچنین نگاه کنید به غذا*، آلودگی و پاکی*.

کالا (commodity): هر شیء که ارزشی نسبت به دیگر کالاها دارد و لذا می­تواند هدف مبادله* اقتصادی باشد. برخی اوقات کالاها از هدایا، که ارزش­شان در روابط اجتماعی ایجاد شده میان دهنده و دریافت‌کننده قرار دارد نه در ارزش مبادله† خود کالاها، تمایز یافته‌­اند. نگاه کنید به بت­واره پرستی†.

قوم­گرایی (communalism): این واژه چندین معنا دارد، که همگی مرتبط‌­اند به جماعت­‌ها یا زندگی اشتراکی. بسیاری از اوقات در انسان­‌شناسی مدرن برای نشان‌­دادن آنچه که در آسیای جنوبی قوم­گرایی نامیده شده، به کار رفته‌­است: پیوند با دینی ویژه یا جماعت کاستی، به ضرر ملت یا جامعه وسیع‌تر (مثلاً کاربرد خشونت اشتراکی برای اشاره به خشونت هندوان- مسلمان در هند).

جامعه‌­خواهی (communitas): اصطلاح ویکتور ترنر† برای اشاره به تجربه جامعه‌­گرایی† شدید که در زمینه­‌های مناسکی* معینی روی می­‌دهد، همچون مرحله آستانه† مناسک گذار* یا در طول زیارت*.

دین‌­شناسی تطبیقی (comparative religion): رشته آکادمیک که ادیان متفاوت را در دیدگاه مقایسه‌­ای بررسی می‌­کند.

دوگانگی مکمّل (complementary dualism): تقسیم فراگیر به دو بخش متخاصم در نظمی اجتماعی یا نمادین. نظام­‌های نیمه و طبقه­‌های نمادینی همچون یین و یانگ چینی نمونه­‌هایی از [این فرایند] هستند.

ساختار پیچیده (complex structure): اصطلاح لوی- استروس† برای ساختاری از وصلت* مشخص شده توسط قوانین منفی زناشوئی*. رجوع کنید به: ساختار ابتدایی†.

مؤلفه (component): در تحلیل مؤلفه‌ای*، واحدی از معنا. این واژه مترادف مفاد† است.

هم­بالینی (concubinage): برگرفتن نهادی شده شریکی جنسی علاوه بر همسر یا همسران شخص.

تاریخ فرضی (conjectural history): بازسازی توسعه تطوّری* از طریق تفکر منطقی. این اصطلاح توسط دوگالد استوارت برای توصیف مطلوب روش‌­شناسی نویسندگان قرن نوزدهم ابداع شده، اما در انسان‌شناسی با حمله رادکلیف- براون* بر روش به همان شیوه که نویسندگان تطوّرگرا و اشاعه­‌گرای* قرن نوزدهم به کار برده بودند، برجستگی یافت.

دلالت ضمنی (connotatum): در تحلیل مؤلفه‌­ای*، مشخصه‌­ای که معنا دارد ولی آن معنا به طور لغوی برای تعریف معنادار (نگاه کنید به مفاد†) نیست، مثلاً آنکه به جای مشخص کردن، ضمنی می­‌کند. به عنوان مثال، رفتار دایی‌­ای ممکن است دلالت ضمنی کلمه “دایی” انگلیسی باشد، اما در معنای یکسان مشخصه متمایزی به عنوان مشخصه مردانه، نسل خویشاوند نسبی و اولین فرد بالارونده نیست.

هم­خون، هم­خونی، هم­خونی (consanguine, consanguineal, consanguinity): در معنای لغوی، کسی که از طریق “خون” ارتباط می­‌یابد؛ معمولاً در برابر خویشاوند†، خویشاوندی که به روابط از طریق زناشوئی* برمی‌­گردند.

همگام (consociate): واژه­‌ای، استفاده شده توسط آلفرد شوتس پدیدارشناس† و بعداً کلیفورد گیرتس†، برای توصیف هر فردی که یک شخص روابط اجتماعی واقعی با او دارد.

جادوی واگیر (contagious magic): اصطلاح ج. فریزر† برای جادوی* مبتنی بر تصوری که اشیائی که زمانی در تماس با [یکدیگر] بودند، می توانند تأثیری بر یکدیگر داشته باشند. فریزر این جادو را [شکل] پیش­تری برای جادوی همدلانه† پنداشت.

قرارداد (contract): توافقی میان دو طرف. نیمی از بینش سر هنری مین† از جهانی که از منزلت† به قرارداد پیشرفت کرده‌­ است. همچنین نگاه کنید به پیمان اجتماعی†.

مقایسه مهارشده (controlled comparison): مقایسه مشخصه­‌های خاصِ دو یا بیشتر از دو جامعه، وضعیتی که طیفی از متغیرها با انتخاب از جوامعی که مشابه‌­اند، محدود می‌شوند. مقایسه مهارشده اغلب منطقه‌ای است، مثلاً بر اساس مقایسه جوامعی که به لحاظ فرهنگی مرتبط و به لحاظ جغرافیایی مجزا هستند. نگاه کنید به روش مقایسه‌ای*.

هسته (core): نگاه کنید به مرکز و پیرامون†، هسته فرهنگی†، نظام جهانی*.

گروه صنفی (corporate group): گروهی، مثلاً یک دودمان†، که هویتی شناخته‌­شده را داراست. این اصطلاح در اوج کارکردگرایی- ساختاری† بریتانیا از اهمیت بالایی برخوردار بود، هنگامی که برخی از انسان‌­شناسان، بر اساس اندیشه‌­های مین† (تجمع شرکت­‌ها) و وبر†، اصطلاح را به گروهی با شخصیت قانونی منفردی محدود کردند، مثلاً دودمانی که مالکیت را در وضعیت مشترک نگه می­‌دارد.

کیهان‌­پیدایش (cosmogony): نظریه‌­ای دربارۀ منشأ جهان. نگاه کنید به کیهان­‌شناسی*.

ضد سلطه (counter-hegemony): در تقابل با شیوه‌­های سلطه‌­ای تفوق فرهنگی. این اصطلاح با بازنگری مفاهیم گرامشی† توسط ریموند ویلیامز† رایج شد.

زائونمایی (couvade): این اصطلاح نوعی “باروری مردانه ساختگی” است که در برخی از فرهنگ‌­ها برای مردانی که زنان­شان بچه‌­ای را وضع حمل می‌کنند (همزمان با آن وضع‌حمل در مردان دیده می‌شود و نهادی شده ­است.

کریول (creole): زبانی که از تماس گسترده میان دو جماعت زبانی، که یکی از آنها معمولاً مسلط است، به وجود می‌­آید. کریول­‌ها عموماً همانند پی‌­جین‌­ها† آغاز می­‌شوند، ولی مشخصه تعریف­‌کننده یک کریول که آن را از پی­‌جین متمایز می‌­کند این است که کریول به عنوان زبانی بومی توسط حداقل برخی از افراد صحبت می­‌شود. بنابراین حداقل یک نسل طول می­‌کشد تا کریولی به وجود آید.

کریولی‌­شدن (creolization): فرایند شکل‌­گیری یک زبان کریول†. این اصطلاح در انسان‌­شناسی متأخر به صورت گسترده (به ویژه با پیروی از انسان­‌شناس سوئدی آلف هانرز) برای اشاره به ایجاد دو رگه­‌های بین- فرهنگی به عنوان نتیجه‌­ای از فرایندهای جهانی‌­شدن† استفاده شده ­است. نگاه کنید به جامعه پیچیده*،. نظام جهانی*.

عمّه یا عموی عرضی (cross-aunt): عمّه یا عموی مرتبط از طریق پیوند همتن جنسی مخالف، مثلاً یک FZ یا MBW.

عمّه­زاده- دایی­زاده، زناشوئی عمّه­زاده- دایی­زاده (cross-cousin, cross- cousin marriage): عمّه‌­زاده- دایی­‌زاده مرتبط از طریق پیوند همتن جنس- مخالف. به عبارت دیگر، بچه خواهرِ پدر یا بچه برادرِ مادر، در مقابل عموزاده یا خاله‌­زاده موازی† (پیوند همتن جنس- موافق). “عمّه­‌زاده- دایی‌زاده‌­های طبقه‌­ای” آنهایی هستند که با واژه یکسانی مانند اولین عمّه­‌زاده- دایی­زاده‌­ها طبقه‌­بندی شده‌­اند. عملکرد زناشوئی عمّه­‌زاده- دایی‌زاده (زناشوئی، معمولاً با یک عمّه‌­زاده- دایی‌­زاده طبقه­‌ای) بنیان­‌های نظریه وصلت* و نظریه ساختارهای ابتدایی† لوی- استراوس* را شکل می­‌دهد.

پیوندهای سببی (cross-cutting ties): پیوندهایی میان افراد که یکدیگر را به هم وصل می‌­کند: مثلاً دو نفر ممکن است در روستای همانندی زندگی کنند ولی به گروه­‌های نسلی* و رتبه­‌های سنی† متفاوتی متعلق باشند.

خویشاوند ­همسری (cross-relative): هر خویشاوندی که رابطه­‌اش از طریق پیوند همتن جنس- مخالف ردیابی شود، مثلاً عمّه‌­زاده- دایی­‌زاده†. در مقابل خویشاوند موازی†.

عمو یا دایی عرضی (cross-uncle): عمو یا دایی مرتبط از طریق پیوند همتن جنس- مخالف، مثلاً یک MB یا FZH.

واژگان کراو (Crow terminology): در طبقه‌­بندی ج. پ. مورداک† از واژگان رابطه­‌داری*، طبقه‌­ای غیر از مثل ایروکوویی† ولی در آن FZD با واژه همسان FZ نامیده می‌­شود. اغلب چنین واژگانی به شدت در جوامع مادرتبار یافت می‌شوند، اصلی که همگی اعضای زن مادردودمان پدر یک شخص با واژه همسانی نامیده می‌شوند. نگاه کنید به نظام‌های کراو- اوماها*.

انسان‌­شناسی فرهنگی (cultural anthropology): یکی از چهار رشته‌­ای† (به همراه زبان­‌شناسی، باستان­‌شناسی و انسان­‌شناسی طبیعی) که برای شکل­‌گیری انسان‌­شناسی امریکای شمالی به [انسان­‌شناسی] ملحق می­‌شود. این اصطلاح به صورت گسترده‌ای قابل مقایسه با انسان­‌شناسی اجتماعی* اروپایی است، اگرچه کاربرد [واژه] “فرهنگی” تفاوت‌­های تاریخی مهمی را در تبارشناسی­‌های فکری‌­شان نشان می‌­دهد. در دهه­‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، تفاوت‌­های میان انسان‌شناسی فرهنگی و اجتماعی در میان انسان­‌شناسان انگلیسی­ زبان موضوع مجادله سنگینی بودند؛ از دهه ۱۹۷۰، این تفاوت­‌ها هر چه کمتر اهمیت داشته‌­اند (همچنانکه عنوان این دایره المعارف روشن می­‌سازد). نگاه کنید به فرهنگ*.

جبر فرهنگی (cultural determinism): هر دیدگاهی که خود فرهنگ را به عنوان تعیین­‌کننده تفاوت­‌های میان افراد در نظر می­‌گیرد، مثلاً در نوع شخصیت. این اصطلاح مخصوصاً با نسبیّت­‌گرایی* انواع مختلف پیوند یافته­‌است.

فرهنگ­‌گرایی، فرهنگ­‌گرا (culturalism, culturalist): هر رویکرد انسان‌شناختی­‌ای که اولین اولویت را در اصطلاحاتش به توضیح فرهنگ می‌دهد؛ به عنوان اصطلاحی با اندکی کاربرد نامناسب از سوی انسان‌شناسان بریتانیای دهه ۱۹۵۰ به کار گرفته شد. نگاه کنید به فرهنگ*.

پهنه فرهنگی (culture area): منطقه جغرافیایی­‌ای که ساکنان آن در فرهنگ مشابه یا مرتبطی سهیم‌­اند. این مفهوم اهمیت نظری در مطالعات امریکای بومی شمال* اوایل قرن بیستم و کار بعدی انسان‌­شناسی بوم­‌شناختی* داشت.

حامل فرهنگ (culture bearer): شخصی که فرهنگ معین را دارا شده و منتقل می­‌کند.

نشانگان (سندرم) حوزه فرهنگی (culture-bound syndrome): این اصطلاح در انسان­‌شناسی پزشکی* برای شرایط معینی که، می‌­تواند بحث شود، تنها توسط مردمی از فرهنگ‌­های معین و ویژه تجربه می­‌شود، به کار می­‌رود (مثلاً افسردگی برای اروپا- امریکایی‌­ها، آموک (amok) برای مالای­‌ها). نگاه کنید به مردم­‌شناسی روان­پزشکی*.

حلقه فرهنگی (culture circle): نگاه کنید به دایره فرهنگی†.

مجموعه­‌های فرهنگی (culture complex): مخصوصاً در انسان­‌شناسی امریکای اوایل قرن بیستم، مجموعه‌­ای از ویژگی­‌های فرهنگی† که از لحاظ کارکردی به یکدیگر مرتبط‌­اند. به عنوان مثال، عقده گاو* آفریقای شرقی نه تنها گاو بلکه کوچگری، شیربها، خویشاوندی پدرتبار، سیاست­‌های بدون رأس و … را نیز در بر می­‌گیرد.

برخورد فرهنگی (culture contact): تلاقی دو فرهنگ، مخصوصاً در وضعیتی که یکی [از آنها] به لحاظ فرهنگی بر دیگری مسلط می­‌شود؛ این اصطلاح در دهه ۱۹۳۰ به عنوان حسن تعبیری برای تفوق استعماری رایج بود.

هسته فرهنگی (culture core): در واژگان جولین استیوارد†، جنبه‌­هایی از فرهنگ معینی که به شدت بسیار تحت تأثیر عوامل محیطی و برخی اوقات فن­آورانه قرار می‌­گیرد.

تاریخ فرهنگ (culture history): تاریخ بازسازی شده یک فرهنگ از طریق مقایسه با فرهنگ‌های نزدیک مرتبط. این اندیشه در میان اشاعه‌گرایان* و دانشجویان فرانتس بوآس*، به عنوان واکنشی در برابر تاریخ فرضی†، برجسته بود.

فرهنگ فقر (culture of poverty): اصطلاحی که برای اولین بار توسط اسکار لوئیس† برای اشاره به اینکه فقر به سادگی کمبود منابع مادی نیست، بلکه علاوه بر این شامل مجموعه­‌ای از ارزش‌­های فرهنگی همبسته‌­ای که به شدت ظرفیت فقرا را برای تغییر شرایط‌شان محدود می­‌کند نیز می­‌شود، به کار رفت. این مفهوم در برابر نقدهای زیادی قرار گرفته ­است، مخصوصاً از طریق کاربردهایش برای مسائل نژادی و فقر در ایالات متحده.

ویژگی فرهنگی (culture trait): یک صفت فرهنگی معین. در اوایل قرن بیستم، اندیشه‌­ای که چنین ویژگی­‌هایی در مجموعه‌­های بزرگتری پیوند یافته ­بودند، برجسته­­ شد.

حقوق عُرفی (customary law): قواعد و آداب حقوقی بومی، معمولاً مدون­‌شده (و لذا دگرگون‌­شده) توسط حکومت­‌های استعماری. نگاه کنید به قانون*.

سیبرنتیک (cybernetics): رشته­‌ای که بر رابطه میان عناصر در نظامی از کنش‌­های متقابلاً مرتبط تأکید می­‌کند. این واژه در مهندسی، فناوری کامپیوتر، روانشناسی و آموزش و پرورش به کار رفته ­است، ولی معنای آن در انسان­‌شناسی وسیعاً از طریق کار گریگوری بیتسون* که به ایجاد این رشته در دهه ۱۹۴۰ کمک کرد، برمی‌­آید.

انسان- ماشین (cyborg): یک ترکیب پیوندی، میان انسان و ماشین. این اندیشه به وسیله انسان­‌شناسان فمینیست (و به ویژه دانا هاراوی) و کسانی که در رشته جدید انسان‌شناسی علم* کار می­‌کنند، ابداع شده ­است.