بخش بیستودوم/ انسانشناسی امریکایی/ جان وینسنت
انسانشناسی امریکایی (یا بهتر است بگوییم انسانشناسی در ایالات متحده) کار حرفهای و رشتۀ علمی گستردهای است. این رشته در بسیاری از مدارس عالی و بیشتر کالجها و دانشکدههای امریکا تدریس میشود. هر ساله(در حدود سال ۲۰۰۰] در حدود چهارصد مدرک دکترا در انسانشناسی در تقریباً نود دانشگاه[به دانشجویان] اعطاء میشود. شمار انسانشناسان کاربردی از تعداد انسانشناسان دانشگاهی بیشتر است و صدها نفر با مدرک دکترای انسانشناسی در حرفههای دیگری چون حقوق، پزشکی، روابط عمومی و خدمات دولتی خدمات میکنند.
نوشتههای مرتبط
بیش از ۳۷۰ گروه آموزشی انسانشناسی، ۶۴ موزه، ۴۲ موسسۀ تحقیقاتی و ۱۱ سازمان دولتی به انجمن انسانشناسی امریکا وابستهاند. این انجمن که بیش از ۱۱۰۰۰ عضو دارد، تنها بخشی از این حرفۀ تخصصی را باز مینماید. انجمنهای منطقهای، خردرشتهای و مطالعات ناحیهای نشستهای ادواری برگزار میکنند و مجلات و خبرنامههایی منتشر میکنند. ناشران دانشگاهی فهرستهای گستردهای از تکنگاریهای انسانشناختی و متون درسی را منتشر میکنند. مقالات انسانشناختی غالباً در روزنامهها و مجلات عمومی به چاپ میرسند. انسانشناسان داستانپرداز در خلق داستانهای مردمپسند، فیلمها و کارتونها نقش عمدهای را بازی میکنند.
انسانشناسی در امریکا سنتی دانشگاهی را در چهار رشته دنبال میکند که عبارتاند از باستانشناسی، زبانشناسی، انسانشناسی زیستی و انسانشناسی فرهنگی که پیرامون مسایل معینی دربارۀ نوع بشر بحث میکنند (سیلورمن، ۱۹۹۱) . این سنت که تاکید بر مسایل انسان دارد، در پایان سدۀ نوزدهم بهعنوان بخشی از اقدام در جهت وحدت بخشیدن به علایق غیر حرفهای در دفتر دولتی مردمشناسی امریکا و انجمنها و موزهها مردمشناختی و فرهنگ عامه، از سوی انسانشناسان تربیت شده در دانشگاهها تحول یافت.
روندهای گذشته و کنونی انسانشناسی در امریکا
انسانشناسی امریکا را از جهت مضمونی میتوان در تاریخ عقلی کشف و گذار از مدرنیته پیگیری کرد، هر چند که انسانشناسان دربارۀ کاربرد این اصطلاح توافق ندارند (مانگانورو، ۱۹۹۰). با این همه، سه مرحله را میتوان در انسانشناسی نوین امریکا باز شناخت. وگت (۱۹۷۵) این سه مرحله را با اصطلاحهای توسعهگرایی[۱]، ساختارگرایی و تخصصی شدن تفکیکی[۲] متمایز ساخت. از آن زمان به بعد، شیوع پسامدرنیسم در انسانشناسی امریکا را نیز باید در نظر داشت.
نخستین مرحله که از ۱۸۵۱ تا ۱۸۸۹ طول کشید، دورهای بود که کار مردمشناسی بیشتر از طریق دفتر مردمشناسی امریکا انجام میگرفت. کارهای میدانی دراز مدت در مورد بومیان امریکایی انجام میگرفت که در آنها از زبانهای بومی استفاده میشد. هنرهای دستی و متنهای سرخپوستان گردآوری میشد و عکسهایی از زندگی آنها برداشته میشد. از آنجا که شیوه زندگی سرخپوستان به سرعت در شرف ناپدید شدن بود، با وخیم شدن شرایط جمعیتشناختی و مادی بومیان در مناطق حفاظتشده، نوعی انسانشناسی نجات بخش ضروری تشخیص داده شده بود. برای سامان دادن دادههایی که به سرعت در دفتر قومشناسی امریکا انباشته میشد و جهت تبیین ماهیت جامعۀ سرخپوست امریکا، از نظریههای تطورگرایانه بهویژه نظریههای هربرت اسپنسر و لوییس هنری مورگان استفاده میشد.
مرحلۀ دوم که از ۱۸۹۰ تا ۱۹۴۰ به درازا کشید، عصر شکلگیری و استقرار انسانشناسی دانشگاهی بود و گروههای آموزشی دانشگاهی فراگردی از حرفهای شدن را در پیش گرفتند و بسیاری از آنها دورههای آموزشی تابستانی برپا کردند و آزمایشگاهها و برنامههای تحقیقی را بنیان گذاشتند. مفهوم «فرهنگ» که بواس مشخص کرده و بعدها شاگردانش (از جمله مید، بندیکت، لاوی، کروبر و ساپیر) ساخته و پرداختهاش کردند، بهجای تاکید پیشین بر مفهوم «جامعه»، بر انسانشناسی حرفهای چیرگی یافت و تحقیق چهار رشتهای برای بازسازی فرهنگهای رو به زوال سرخپوستی رواج یافت. از آن پس، اشاعۀ عناصر فرهنگی از طریق بررسیهای فرهنگ مادی و زبان مورد توجه قرار گرفت. در سراسر این دوره که تحت تأثیر اندیشههای بواس بود، انسانشناسی (یا مردمشناسی) آلمانی بسیار شاخص شده بود.
در این مرحله اولیه و نوپای تحقیق میدانی، دانشگاهیان از دانشگاه به مناطق حفاظت شدۀ سرخپوستان رفتند و با اطلاعرسانان آگاه و دستچین شدۀ بومی مصاحبههایی را انجام دادند. بر اثر نفوذ انسانشناسی اجتماعی بریتانیایی، این وضع شروع به تغییر کرد و تحلیل نظاممند سازمان قبیلهای بومیان امریکا (به ویژه توجه به سازمان خویشاوندی و اجتماعی) رواج یافت. انسانشناسان امریکایی (برای نمونه، در شیکاگو) بر پایۀ شناختشان از یک قارۀ گسترده و دگرگونیهای شتابان زمانی و مکانی آن، در برابر روشهای تاریخ طبیعی و مقایسههای جامعهشناختی مطرح شده از سوی ای.آر. ردکلیف براون مقاومت میکردند. بهجای آن، آنها از مقایسۀ نظارت شده هواداری میکردند و به این تشخیص رسیده بودند که عوامل بومشناختی و تاریخی میتوانند تبیینکنندۀ شباهتها و تفاوتهای ساختاری باشند. انسانشناسان امریکایی گهگاه از تاکید جامعهشناختی تنگنظرانۀ انسانشناسی بریتانیایی انتقاد میکردند و از عدم توجه آن بهکار پژوهشگران اروپایی و امریکایی و از مردمنگاری ضد تاریخی و رهیافت مسالهدار آن در مورد دگرگونی فرهنگی که بیشتر به ماقبل و مابعد این دگرگونیها توجه داشت، گلهمند بودند.
الکساندر لِسِر در برابر مکتب نوپدید بررسیهای «فرهنگ و شخصیت» از خصلت تاریخی واقعیتهای اجتماعی دفاع کرد و با علمگرایی در کارکردگرایی مالینوفسکی و ساختارگرایی کارکردی ردکلیف براون مخالفت کرد. این امر باعث شاخهای زیرزمینی در انسانشناسی فرهنگی شد که میکوشید باستانشناسی تاریخ قومی و تاریخ را با هم ترکیب کند؛ این شاخه همراه با اقتصاد سیاسی انسانشناختی در دهۀ ۱۹۷۰، خود را در سطح جریان اصلی این رشته ظاهر ساخته و تأثیر عمدهای بر آن گذاشته بود.
در این زمان انسانشناسی امریکا در پاسخ به نیاز ایالات متحده به دانش علمی دربارۀ آسیای خاوری و سواحل اقیانوس آرام و سرزمینهای تازه بهدست آمده در آن سوی اقیانوسها، آغاز به گسترش به فراسوی قلمرو بومی امریکا کرد، ولی تا پیش از جنگ جهانی دوم بررسیهای راجع به این مناطق بخش به نسبت کوچکی از دادههای مردمنگارانه را در امریکا تشکیل میداد.
مرحله سوم که از ۱۹۴۰ تا ۱۹۶۴ طول کشید، دورۀ تفوق بررسیهای علمی اجتماعی بود، در زمانی که اقتصاد، جامعهشناسی و علوم سیاسی بر دانشگاههای امریکا چیرگی داشتند. انسانشناسی امریکا که تنها به گونهای جزیی از علوم اجتماعی پیروی میکرد، در برابر تعریفهای تنگنظرانۀ جامعهشناختی از انسانشناسی مقاومت میکرد. با این همه، روششناسی تحقیقی در این زمان دگرگون شده بود. انسانشناسان امریکایی بررسی شرایط آن زمان را در اردوگاههای حفاظت شدۀ سرخپوستان آغاز کردند و بر مشاهده و نیز اطلاعات استخراج شده اتکا کردند. انسانشناسانی که تحقیق مشاهدهای در اجتماعهای شهری و روستایی امریکا انجام میدادند، تردید دربارۀ تعمیمهای جامعهشناسان و دانشمندان علوم سیاسی دربارۀ جامعۀ ایالات متحد را آغاز کردند. کار میدانی در فراسوی اقیانوسها نیز به گونۀ موثری گسترش یافته و منجر به تردید هرچه بیشتر دربارۀ مفاهیم سنت، مدرنسازی، تداوم و دگرگونی شده بود.
ساختارگرایی لویاستروس درها را به روی مردمشناسی اروپایی دوباره بازگشود. استروس که دورۀ تبعیدش در طول جنگ جهانی دوم را در موسسۀ نوین تحقیق اجتماعی در شهر نیویورک گذرانده بود، جنبش ساختارگرایی را به راه انداخت. جنبشی که در دهههای ۱۹۵۰ و اوایل دهۀ ۱۹۶۰ بر رشتۀ انسانشناسی تأثیر شگرفی گذاشته بود. در این زمان پژوهشگری فرانسوی جانشین نفوذ پژوهشگری آلمانی در انسانشناسی امریکا شده بود. از آن پس، (پس از آن که کارهای فرانسویان یکی پس از دیگری در انتشارات انگلیسی زبان راه پیدا کردند) نوشتههای زبانشناسی (سوسور) انسانشناسان مارکسیست (گودلیه، بلاندیه، مایاسو)، جامعهشناسان (بوردیو)، تاریخنگاران(برودل) و فیلسوفان فرانسوی (آلتوسر و فوکو) در انسانشناسی امریکا پدیدار شدند.
فرار مغزها از بریتانیا بسیاری از انسانشناسان اجتماعی را به سواحل امریکا کشاند، از جمله ویکتورترنر، مریداگلاس (به گونهای موقت)، اف.جی.بیلی و آیدان سوثهال. جنبش فرااتلانتیک در انسانشناسی سیاسی از نظریۀ کنش[۳] را و تاکید مشابه مکتب منچستر بر نمادها در کنش و مناسک هواداری کرد که این امر به دگرگونیهای بیشتری در روشهای تحقیق امریکایی انجامید. با این همه، در همین زمان و نه به گونهای متقارن، انسانشناسی امریکا در بررسیهای نوتطوری وایت و استیوارد، احیای تاریخ فرهنگی و توجه شدید به بومشناسی فرهنگی، ابراز وجود میکرد.
چهارمین مرحله حدود سال ۱۹۶۵ آغاز شد و میتوان گفت که هنوز در این دوره به سر میبریم. ویژگی پسامدرنیسم، بحران و چند پارگی است. تجربۀ بحران دانشگاهی طی جنگ ویتنام و سالهای پس از آن (۷۳-۱۹۶۵) به تغییر جهت پارادایم انسانشناسی امریکا بهسوی هرمنوتیک (در انسانشناسی نمادین یا تفسیری) و تاریخ انجامید. پیشرفتهای فنی در علوم و ارتباطات باعث تشدید تخصص و تنازع میان رشتهای در چهار شاخۀ مرسوم انسانشناسی شد. تخصص هرچه بیشتر در چهارچوب انسانشناسی فرهنگی پیوند قلمروهای فکری این رشته را با رشتههای دیگر، بهویژه تاریخ و نقد ادبی، افزایش داد.
گروههای نوپدید علاقمند به انسانشناسی گرایشهای نوینی را با عنوانهای انسانشناسی اومانیستی، پزشکی، روانشناختی، شهری و روستایی در چهارچوب حرفۀ انسانشناسی پدید آوردند که هر یک گفتمان بیش از پیش متمایز خود را دارد انسانشناسان فمنیست، همجنسگرا، سیاهپوست و اسپانیایی تبار با ایجاد برنامهها و مراکزی در دانشگاهها نهادمند گشته و بررسیهای آنها سنت جاافتادۀ انسانشناسی را به چالش کشیدهاند. خود پسامدرنیسم انسانشناختی از سوی کسانی به چالش کشیده شد که درست در هنگامی که گروههای اقلیت و نورسیده آغاز به آن کردند که صداهای خودشان را به گوش دیگران رسانند، ظهور خود را اعلام کردند.
انسانشناسی امریکا همچنان به گونۀ چشمگیری جهانوطن باقی مانده است، ولی در این زمان بر پژوهشگران سرخوردۀ جهان سوم در زمینههای تاریخ و علوم انسانی و نیز دانشوران مهاجر اروپایی تکیه دارد. نقش ایالات متحد بهعنوان یک بازیگر برجستۀ جهانی و قضایای مطرح شده از سوی انسانشناسی انتقادی نوین امریکا که با اعتبارهای عمومی و خصوصی تامین میشوند، بهویژه قضایای راجع به محلیگرایی و جهانگرایی، پسامدرنیسم و نقد ادبی، بر فرهنگستان جهانی در آن سوی اقیانوسها تأثیر نمایانی داشته است.
تداومهایی در سنت امریکایی
با وجود همۀ این ابراز وجودهای پسامدرن در داخل رشتۀ انسانشناسی و ضد آن، دو خط تداوم را میتوان در انسانشناسی امریکا تشخیص داد؛ یکی عرف چهار رشتهای و دیگری خط ستیز با علم اجتماعی در امریکا.
مجموعۀ جالب توجه توجه مقالاتی که با عنوان انسانشناسی کنونی در میان سال ۱۹۶۰ و ۱۹۹۰ منتشر شد، به چندین گرایش پایدار در انسانشناسی امریکا توجه نشان داده است (سیلورمن، ۱۹۹۱). برای نمونه، مقالات راجع به پیدایش نوع بشر به پیوندهای میان ابزارسازی و کاربرد ابزار، صورتهای شناخت، سازمان اجتماعی و زبان پرداختهاند. چند مقاله دربارۀ تبدیل شکل فرهنگی، بر دگرگونیهای تولید خوراک، داد و ستد و رشد شهرها تاکید کردهاند در نخستین شاخۀ این مجموعه، یافتههای انسانشناسی زیستی، باستانشناسی و زبان به گونهای نظاممند در ارتباط با هم آورده شدهاند. در دومین شاخه، باستانشناسی، تاریخ قومی و مردمنگاری درهم تنیده شدهاند.
متن مهمی که در راستای تداوم رهیافت چهار رشتهای پدید آمد، کتاب «سرزمین پر از مگس» اثر ادوین ویلمسِن است (۱۹۸۹). این اثر تجدید نظرخواهانه از شواهد کتابخانهای، زبانشناختی، زیستشناختی و مردمنگارانه سود جست تا رهیافتهای از جهت تحلیلی بستۀ ساختارگرایان و بومشناسان فرهنگی را رد کند. این کتاب به معرفی قوم کونگسان حاشیۀ صحرای کالاهاری بهعنوان نمونۀ معاصر شیوۀ دور از ذهن زندگی شکارگران و گردآورندگان، پرداخت. ویلمسن کشف کرد که قوم سان سابقۀ درازی در تجارت منطقهای و فراقارهای داشتند. به استدلال او ایدئولوژی جا افتاده در جامعۀ مدرن، سلب مالکیت و منزلت محروم روستایی این قوم را تداوم بخشیده است. متن اساسی دیگری که نشاندهنده این گرایش خاص انسانشناسی امریکا در جهت مقابله با دانش علم اجتماعی است، کتاب «اروپا و مردم بدون تاریخ »(۱۹۸۲) میباشد، که نخستین بار در سال ۱۹۶۹ طراحی و فصلبندی شده بود.
انگارۀ (پارادایم) اقتصاد سیاسی و وولف و مفهوم ادبیـتفسیرگرایانه کلیفورد گیرتز (۱۹۷۳) از «فرهنگ بهعنوان متن» هر دو به یک اندازه از علم اجتماعی نوع امریکایی (به ویژه از فشار انگارۀ مدرنسازی) که بر سالهای شکلگیری تخصصی آنها چیرگی داشت، روی برتافتند. راس (۱۹۹۱) علم اجتماعی امریکایی را استثناگرا، عملگرا، تکنوکراتیک و عملگرایانه بر شمرده که بر محور فردگرایی لیبرالی و بینش سطحی از تاریخ میچرخد. از همین روی، وولف و گیرتز برخلاف علم اجتماعی امریکایی، بر رشتههای اقتصاد سیاسی و انسانشناسی تفسیری با تاکید بر تاریخ و علم تفسیر روی آوردند.
در داخل رشتۀ انسانشناسی مناقشه بر سر این بوده که هدف انسانشناساسی امریکا باید تبیین باشد یا تفسیر. این بحث معرفتشناختی دربارۀ این که انسانشناسی بر چه مبنایی باید در تولید دانش سهیم باشد، بیدرنگ به این پرسش گره خورد که دانش، قدرت و اقتدار چگونه تولید و باز تولید میشوند . در این قضیه، نوشتههای میشلفوکو (بسیاری از انسانشناسان امریکایی از طریق ترجمهها و تفسیرهای پاول رابینو با فوکو آشنایی یافتند) آشکارا تاثیرگذار بودند، ولی یک چالش نیرومند فمنیستی در داخل خود رشته انسانشناسی نیز بر این قضیه بیتأثیر نبود. انسانشناسی امریکا با پذیرش نقدهای فوکویی و فمنیستی در درون جریان اصلی خود، آمادۀ رویارویی با سدۀ بیست و یکم شده است.
تاریخ رشتۀ انسانشناسی
ویژگی متمایز انسانشناسی امریکا، علاقۀ آن به تحقیق در تاریخ انسانشناسی است. پس از آن که به سال ۱۹۶۲ شورای تحقیقی علم اجتماعی همایشی را در این باره برپا کرد، تاریخ انسانشناسی در عمل به خُردهرشتهای در داخل رشتۀ انسانشناسی تبدیل شد. هر چند که دربارۀ انسانشناسی امریکایی و دستاندرکاران برجستۀ آن شرحهای مفصلی بهدست داده شده است ولی، تنها تحقیق لِسلی وایت در مرکز اسناد مورگان چیزی شبیه به یک بررسی تاریخی را فراهم کرده است. این تحقیق مسئله تاریخنگاران و تاریخهای رشتهای انسانشناسی را نیز مطرح کرده است.
تحقیق لسلیوایت و درس ای. ال. هالووِل در دانشگاه پنسیلوانیا، سکوی پرتابی را برای این گرایش نو در انسانشناسی فراهم ساختند. نوشتههای تاریخنگارانۀ جورج استاکپنگ و درسهایش باعث تشویق حرکت بهسوی این تخصص از سوی تاریخنگاران و دستاندرکاران انسانشناسی شدند. تاریخ انسانشناسی امریکا از دهۀ ۱۸۵۰ تا دهۀ ۱۹۳۰، تاریخ فکری آلمان در سدۀ نوزدهم، انسانشناسی کانادایی و انسانشناسی ویکتوریایی در بریتانیا و نیز دانشپژوهی مالینوفسکی و ردکلیف براون (که هر دو دورۀ کوتاهی در دانشگاههای امریکا تدریس کردند)، حوزههای اصلی این خرد رشتۀ نو پدید بودهاند.
[۱] developmentalism
[۲] differentiative specialization
[۳] action theory
برای مطالعۀ بیشتر
Geertz, C. (1973) The Interpretation of Cultures, New York: Basic Books
Manganaro, M. (1990) Modernist Anthropology. From Fieldwork to Text, Princeton: Princeton University Press
Mascia-Lees, F., P. Sharpe and C. Cohen (1989) ‘The Postmodernist Turn in Anthropology: Cautions from a Feminist Perspective’, Signs: Journal of Women in Culture and Society ۱۵:۷–۳۳
Morgen, S. (ed.) (1989) Gender and Anthropology. Critical Reviews for Research and Teaching, Washington: American Anthropological Association
Murphy, R. (1971) The Dialectics of Social Life. Alarms and Excursions in Anthropological Theory, New York: Basic Books
Ross, D. (1991) The Origins of American Social Science, Cambridge: Cambridge University Press
Silverman, S. (ed.) (1991) Inquiry and Debate in the Human Sciences. Contributions from Current Anthropology, 1960–۱۹۹۰, Chicago: University of Chicago Press
Stocking, Jr. G.W., (1993) The Ethnographer’s Magic and other Essays in the History of Anthropology, Madison: University of Wisconsin Press
Voget, F. (1975) A History of Ethnology, New York: Holt, Rinehart & Winston
Wilmsen, E. (1989) Land Filled with Flies: A Political Economy of the Kalahari, Chicago: University of Chicago Press
Wolf, E. (1982) Europe and the People without History, Berkeley: University of California Press