انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انتشار هفتگی کتاب «فرهنگ انسان‌شناسی اجتماعی و فرهنگی»: بخش سیزدهم، فرهنگ تشریحی واژگان تخصصی

ویراستاران ارشد: آلن بارنارد و جاناتان اسپنسر/ گروه نویسندگان ترجمه: گروه مترجمان/ سرویراستار فارسی: ناصر فکوهی/ انسان‌شناسی و فرهنگ

بخش سیزدهم / فرهنگ تشریحی واژگان تخصصی S-Z ترجمه اصغر ایزدی جیران

 

S

س (S): در خویشاوندی*، نماد موقعیت تبارشناختی پسر.

باستان‌شناسی نجات‌گر (salvage archaeology): مطالعه باستانشاختی محلی که به زودی از بین خواهد رفت، مثلاً از طریق تخریب بواسطه ساخت و ساز مدرن یا جادّه‌سازی.

مردم‌نگاری نجات‌گر (salvage ethnography): مطالعه مردم‌نگارانه به خاطر مستندکردن فرهنگ‌ها یا نهادهایی که در آینده نزدیک ناپدید می‌شوند یا انتظار می‌رود که ناپدید شوند.

ضمانت (sanction): پاداشی برای رفتار به لحاظ اجتماعی درست، یا به طور بسیار معمول، تنبیهی برای رفتار به لحاظ اجتماعی نادرست. همچنین نگاه کنید به کنترل اجتماعی†.

سوسوری (Saussurean): با رجوع به نظریه‌های زبانشناختی فردیناند دو سوسور†. همچنین نگاه کنید به زبان و گفتار†.

وحشی، وحشی‌گری (savage, savagery): وحشی، اگرچه امروزه عموماً اصطلاحی با کاربرد بدی است، همیشه چنین دلالت‌هایی در یادداشت‌های انسانشناختی [از آن] وجود نداشته‌است. ”وحشی‌ها“ در قرن نوزدهم می‌توانستند نیک و نیز پست باشند و ”جامعه وحشی“ توسط برخی از فیلسوفان برتر از ”جامعه آراسته“ درنظر گرفته شده‌بود. در نظریه تطوّری* قرن نوزدهم، ”وحشی‌گری“ پایین‌ترین سطح جامعه انسانی، زیر بربریت† و تمدن†، بود. با این وجود، در اوایل قرن بیستم این اصطلاحات بی‌اعتبار شده و ابتدا با اصطلاح ”ابتدایی“†، که تاحدودی، دلالت‌های منفی کمتری داشت، جایگزین شدند. امروزه، از هر دو اصطلاح به بهترین نحوی اجتناب شده‌است.

نشانه‌گذاری آیینی (scarification): نشانه‌گذاری مناسکی بدن*، اغلب در زمینه مناسک گذار*.

قالب (schema): اندیشه‌ای که دانش ما از جهان بر حسب مدل‌های ذهنی، یا قالب‌ها، ساختار می‌یابد، [قالب] در بسیاری از حوزه‌های علم‌شناختی رایج است و اخیراً در انسان‌شناسی روانشناختی* در پژوهش مدل‌های فرهنگی کاربرد یافته‌است.

گسست‌پیدایش (schismogenesis): اصطلاح گریگوری بیتسون† برای فرایندی از کنش متقابل ساختاریافته که در آن دو موجودیت متضاد موقعیتی از تمایز مضاعف را به وجود می‌آورند. بیتسون (در ناون [۱۹۳۶]) اساساً این فرایندها را در سطح فردی قرار داد، ولی این اصطلاح می‌تواند به عاملان جمعی مثل طایفه‌ها یا دولت- ملّی‌ها بسط یابد. گسست‌پیدایش مکمل موقعیتی را توصیف می‌کند که رفتار یک طرف واکنش متفاوت طرف دیگر را تقویت می‌کند (مثلاً هر چه یک طرف بیشتر مدعی باشد، طرف دیگر بیشتر مطیع می‌شود). گسست‌پیدایش متقارن کنش متقابل دو طرفی را توصیف می‌کند که به شیوه همسانی در برابر یکدیگر واکنش نشان می‌دهند (مثلاً خودستایی یک طرف خودستایی شدید طرف دیگر را موجب می‌شود).

علم‌گرایی (scientism): طرفداری از رویه‌ها یا پیدایش علم (”سخت“)؛ جایگزینی برای پوزیتیویسم† به عنوان اصطلاحی از کاربرد بد انسانشناختی.

قوم‌مداری ثانویه (secondary ethnocentrism): شکلی از قوم‌مداری† که در آن انسان‌شناس جهان را نه از دریچه فرهنگ* خود‌ش، بلکه از طریق فرهنگی که در آن کارمیدانی انجام می‌دهد می‌بیند. به عنوان مثال، لوئیس هنری مورگان* متهم به دیدن ”جامعه ابتدایی“ عموماً بسیار شبیه به جامعه ایروکویی است.

جوامع رمزی (secret societies): گروه‌های اجتماعی که برای اهداف درگیری در فعالیت‌های رمزی مناسکی برای محروم‌کردن افرادی با جنسیّت* مخالف (مخصوصاً مردان زنان را محروم می‌کنند) و اقلیت‌ها و دیگر افراد متعلق به دیگر جوامع رمزی شکل‌گرفته‌اند. این [جوامع]، در میان مکان‌های دیگر، در آفریقای غربی* رایج‌اند.

یکجا‌نشینی (sedentarism): ماندن در یک مکان، مثلاً زندگی در جماعتی غیر- کوچگر. این مفهوم مخصوصاً برای مقایسه‌هایی میان گروه‌های کوچگر و اسکان‌یافته (یکجانشنین) کاربرد یافته‌است. نگاه کنید به کوچگری*، شبانکاری*.

نظام دودمان شاخه‌ای (segmentary lineage system): نظامی از گروه‌های نسلی* (دودمان†) سازمان‌یافته بر حول اصلی از تقابل با یکدیگر. بر طبق بررسی کلاسیک اوانس- پریچارد† درباره شاخه‌ای‌شدن دودمان نوئرها، اگر یک مرد در نزاعی با عضوی از دودمان مرتبط نزدیک درگیر شود، اعضای هر [دو] دودمان نیز وارد نزاع می‌شوند. با این وجود، اگر نزاع با مردی از دودمان مرتبط بسیار دور است، دودمان‌های وسیعتر [نیز درگیر می‌شوند]، مثلاً همه آنهایی که به تبار نیاکان مشترک نزاع‌کننده برمی‌گردند، ممکن است درگیر شوند. ظرافت مدل اوانس- پریچارد، که با تغییراتی در دیگر مناطق آفریقا و آسیای میانه* کاربرد یافته‌است، اکنون توسط شواهد مردم‌نگارانه هرگز بسیار ناهنجار و خودسری که آن ایجاد کرده‌بود جانشین شده‌اند. نگاه کنید به تبار*.

معناشناسی (semantics): شاخه‌ای از زبان‌شناسی که با مطالعه معنا سروکار دارد. معناشناسی به طور سنتی به عنوان بالاترین سطح تحلیل زبانشناختی در نظر گرفته می‌شود (بالاتر از آواشناسی†، واج‌شناسی† و نحو†) و لذا ارتباطی را میان زبان و دیگر [عناصر] فرهنگ نشان می‌دهد.

نشانه‌شناسی (semiology): نام دیگری برای نشانه‌شناسی (semiotics) در معنای سوسوری.

نشانه‌شناسی (semiotics): دانش عمومی از نشانه‌ها†. این رشته از طریق کار فردیناند دو سوسور† بنیان نهاده شده و، مخصوصاً در نقد ادبی و نقد فیلم، توسعه یافته‌است. سنت دومی از نشانه‌شناسی وجود دارد که از کار فیلسوف امریکایی اچ. اس. پیرس† ناشی می‌شود. این سنت بر پیوند میان نشانه‌های ”طبیعی“ و ”ساختگی“ تأکید می‌کند. این سنت اخیر نشانه‌ها را با عنوان نمادها† (نشانه‌های کاملاً قراردادی مثل کلمات)، شاخص‌ها† (نشانه‌های طبیعی مثل دود به عنوان نشانه آتش) و شمایل‌ها† (که در میان [این دو] قرار می‌گیرند، مثل نقشه‌ها) از یکدیگر متمایز می‌سازد.

ردیفی (seriation): مخصوصاً در باستان‌شناسی*، طبقه‌بندی موضوعات توسط توالی‌شان؛ مثلاً در واژگان تطوّری.

کِشت چرخشی (shifting cultivation): اصطلاحی جانشین برای کشاورزی جایگزینی†، برای نشان‌دادن این واقعیت که چنین عملکردهای کشاورزی به طور منظمی نقل مکان پهنه کشت‌شده به خاطر احیاء پوشش خاک و جنگل را در بر می‌گیرند.

خون‌خویشی (sib): در خویشاوندی*، واژه‌ای جایگزین برای طایفه†. جی. پی. مورداک† این واژه را برای در بر گرفتن هر دوی طایفه‌های پدرتبار† (که او gentes نامید، شکل مفرد آن تیره†) و مادرتبار† (که او طایفه‌ها نامید) به کار برد.

نشانه، دلالت‌یاب، دلالتگر (sign, signified, signifier): در [معنایی] بسیار عام، چیزی (مثل یک نماد† یا یک بازنمود†) که نماد یا نشاندهنده چیز دیگری است. سوسور† از نشانه‌های زبانی که مفهومی را تشکیل می‌دهند (signifié، که دلالت‌‌یافته است) و صدا- تصویر (signifiant، یا دلالتگر) سخن می‌گوید. سوسور بر رابطه به طور بنیانی دلبخواهی، یا بدون برانگیختگی، میان دلالتگر و دلالت‌یاب در مورد نشانه زبانی تأکید کرد. از طرف دیگر، برای پیرس†، نشانه‌ها، که معمولاً در برخی از خصوصیات با آنچه که دلالت‌یاب می‌شود اشتراک دارند، می‌توانند از نمادها، که کاملاً قراردادی‌اند، متمایز شوند.

معنا (significatum): در تحلیل مؤلفه‌ای*، واحدی از معنا که یک واژه یا مفهوم را از دیگری متمایز می‌کند. به عنوان مثال، معنای مرد (در تقابل با زن) ”پدر“ را از ”مادر“ متمایز می‌کند. همچنین نگاه کنید به دلالت ضمنی†، نشانگر†.

ازدواج دختر خواهر (sister΄s daughter marriage): زناشویی یک مرد با دخترِ خواهر بزرگ‌اش یا [زناشویی] یک زن با برادرِ مادرش. این شکل از زناشویی* در بخش‌هایی از هند جنوبی و مناطق کم‌ارتفاع امریکا* که دخترانِ خواهر به طور واژگانی مترادف عمّه‌زاده- دایی‌زاده†اند اعمال می‌شود.

تحریف‌کردن (skewing): در خویشاوندی*، برابری واژگانی افراد نسل‌های متفاوت، معمولاً به دلیل اینکه به دودمان همسانی تعلق دارند. به عنوان مثال، یک تروبریاندی دخترِ خواهرِ پدرش را با واژه همسانی همانند دخترِ پدرش (tabu) صدا می‌کند، که [در این‌ صورت] هر دو اعضای گروه مادرتبار پدرش می‌شوند. این تصور مخصوصاً در تحلیل گشتاری†، در وضعیتی که قاعده‌ای را تعریف می‌کند که ساختار واژگان کراو- اوماها* را به وجود می‌آورد، یافت می‌شود. رجوع کنید به ادغام†.

کشاورزی برداشت و سوزاندن (slash and burn agriculture): نگاه کنید به کشاورزی جایگزینی†.

کنش اجتماعی (social action): نگاه کنید به کنش†.

انسان‌شناسی اجتماعی (social anthropology): در معنای واژگانی‌اش، این اصطلاح گرایش به ارجاع به شاخه‌ای از انسان‌شناسی دارد که بر جامعه* بیشتر از فرهنگ* تأکید می‌کند (رجوع کنید به انسان‌شناسی فرهنگی†). ”انسان‌شناسی اجتماعی“ به لحاظ تاریخی اصطلاح مرجّحی در انسان‌شناسی بریتانیاست و اکنون وسیعاً در سراسر اروپا به کار می‌رود، درحالیکه این ”انسان‌شناسی فرهنگی“ است که اصطلاح مطلوب در امریکای شمالی می‌باشد. آنجا اصطلاح ”انسان‌شناسی اجتماعی“ می‌تواند دلالت بر نوع بریتانیایی ویژه‌ای از نظریه انسانشناختی باشد (مثلاً برخی از اشکال کارکردگرایی* یا ساختارگرایی*). تفاوت‌ها میان این دو سنت احتمالاً از دهه ۱۹۴۰ تا دهه ۱۹۶۰ در بیشترین میزانش بوده‌است، هنگامی که علایق آنها به طور روزافزونی در هم ادغام شدند، همچنانکه توسط کاربرد برخی از انسان‌شناسان از [اشکال] پیوندی مثل ”انسان‌شناسی اجتماعی- فرهنگی“ برای توصیف علایق‌شان نشان داده‌شد.

حکم اجتماعی (social charter): توجیه به لحاظ اجتماعی فهمیده‌شده یک کنش، یک نهاد اجتماعی، یا مجموعه‌ای از باورها. مالینوفسکی*، در استدلالی کلاسیک، به اسطوره* به عنوان ”حکمی برای کنش اجتماعی“ اشاره کرده‌است.

پیمانِ اجتماعی (social contract): در معنای بسیار واژگانی، توافقی (پنداری) میان افرادی که تصمیم می‌گیرند آزادی کامل و طبیعی‌شان را به خاطر تشکیل‌دادن جامعه* از دست بدهند. با گسترش [معنا]، عمل توافقِ بخشی از افرادی که جامعه‌گرایی† و حمایت تأمین‌شده توسط حکومت را می‌پذیرند. این مفهوم در قرن‌های هفدهم و هجدهم، مثلاً در آثار هابز† و روسو†، برجسته بود. نگاه کنید به انسان‌شناسی روشنگری*.

کنترلِ اجتماعی (social control): هر محدودیت، نهاد یا عملکردی که نظم زندگی اجتماعی را حفظ می‌کند. همچنین نگاه کنید به ضمانت†.

واقعیتِ اجتماعی (social fact): اصطلاح دورکیم† برای موضوع مطالعه بنیانی جامعه‌شناسی، همچنانکه در سخن موجز مشهور پوزیتیویست†اش اظهار شد که ”واقعیت‌های اجتماعی بایستی همچون اشیاء مطالعه شوند“، به عبارت دیگر به عنوان ”واقعیت‌هایی بیرونی نسبت به افراد“. نگاه کنید به کارکردگرایی*.

صورت‌بندیِ اجتماعی (social formation): معمولاً اصطلاحی به کار رفته توسط مارکسیست‌های ساختاری† به معنای جامعه*. نگاه کنید به مارکسیسم و انسان‌شناسی*.

تاریخ اجتماعی (social history): رشته‌ای، به شدت پیوندیافته با تاریخ اقتصادی، که بر عوامل اجتماعی، فرهنگی و فن‌آورانه، به جای عوامل سیاسی، دوره‌های تاریخی یا تغییر تاریخی تأکید می‌کند.

نهاد اجتماعی (social institution): نگاه کنید به نهاد†.

جامعه‌گرایی (sociality): ظرفیت انسانی برای اجتماعی [بودن]. این مفهوم اولین بار در قرن هفدهم و فلسفه سیاسی قرن هجدهم برجسته شد ولی علاقه مجددی را در مردم‌شناسی† و انسان‌شناسی در اواخر قرن بیستم، در وضعیتی که برخی آن را به دوگانه‌گرایی ساده (فرد در برابر جامعه) در واژه بسیار رایج جامعه* ترجیح دادند، به دست آورد.

سازمانِ اجتماعی (social organization): فعالیت‌های اعضای یک جامعه هنگامی که این [فعالیت‌ها] به ساختار اجتماعی* ارتباط می‌یابند. از زمان مالینوفسکی*، اصطلاح ”سازمانِ اجتماعی“ توصیف مرجّح جامعه توسط کسانی بوده‌است که از رویکردهای متمرکز بر کنش† اجتماعی طرفداری می‌کنند (مثلاً ر. فیرث†)، درحالیکه ”ساختار اجتماعی“ توصیف مرجّح کسانی (مثلاً ساختارگرایان* و کارکردگرایان- ساختارگرا†) بوده‌است که جامعه را بیشتر تشکیل‌یافته از عناصر ارتباطی می‌بینند تا فعالیت‌ها. همچنین نگاه کنید به مدخل اصلی ساختار اجتماعی و سازمان اجتماعی*.

بازتولیدِ اجتماعی (social reproduction): تجدید نظم اجتماعی- اقتصادی از طریق فرایندهای در بر گیرنده کار، فناوری و … . این مفهوم در انسان‌شناسی مارکسیستی در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ برجسته بود.

لایه‌بندیِ اجتماعی (social stratification): تقسیم جامعه توسط عناصر ”عمودی“ در یک سلسله‌مراتب. اشکال لایه‌بندیِ اجتماعی می‌توانند طبقه*، کاست* و منزلت دستاوردی† را در بر گیرند. نگاه کنید به نابرابری*.

نظامِ اجتماعی (social system): اصطلاحی با طیف وسیع که برخی اوقات به جامعه* به مثابه یک کل، برخی اوقات به طرز کارهای درونی (در ارجاع به ماهیت ”نظام‌مند“ اش) و برخی اوقات به ”نظام‌های“ ویژه، همچون نظام خویشاوندی* یا نظام سیاسی، اشاره دارد.

چند‌خواهرگزینی (sororal polygyny): زناشویی* یک مرد با دو یا بیش از دو خواهر. در بسیاری از جوامع چندزنی† این [نوع زناشویی] شکل مرجحّ زناشوئی است برای اینکه، احساس می‌شود، خواهران احتمالاً هم- زنان بهتری باشند تا زنان نامرتبط. نگاه کنید به چندزنی†؛ رجوع کنید به چند‌شویی برادرانه†.

خواهرزن‌گزینی (sororate): زناشویی* یا به دست آوردن یک زن به عنوان زن به هنگام مرگ شوهرِ خواهرِ زن‌اش. در بسیاری از جوامع آفریقایی، خواهرزن‌گزینی هم مرجّح است و هم مفروض. خواهرزن‌گزینی اغلب این واقعیت را منعکس می‌کند که شیربهای† پرداخت‌شده برای زناشویی نیاز به معامله به مثل توسط هدیه یک زن از یک گروه خویشاوند به دیگری دارد و اینکه این معامله به مثل اگر زن بمیرد انجام نشده است، مخصوصاً اگر زن قبل از زایمان فرزندان بمیرد. همچنین نگاه کنید به زن برادرگزینی†.

روح (soul): جنبه روحانی و اخلاقی یا بخش غیر- مادی موجود انسانی. در بسیاری از ادیان، باور بر این است که روح‌ها به مرگ بدن* جسمانی بقا می‌بخشند. در برخی از ادیان، باور بر این است که روح‌ها ممکن است در طول دوره زندگی یک فرد حرکت کنند یا در صورتی دیگر موقتاً از بدن خارج شوند، مثلاً هنگامی که شخص در وضعیت خلسه در طول فعالیت مناسکی قرار دارد. [روح] به عنوان واژه‌ای با تاریخ بسیار ویژه در سنت مسیحیّت، اکنون ممکن است برای کاربرد در دیگر سنت‌های دینی مسئله‌آمیز احساس شود. نگاه کنید به دین*.

نظریه عمل زبانی (speech-act theory): نظریه عمل زبانی به مجموعه‌ای از کارها در فلسفه و زبان‌شناسی برمی‌گردد، بر اساس کار جی. ال. آستین و جان سیرل که بر آنچه که واژه‌ها در کنش متقابل زبانی عادی انجام می‌دهند تمرکز می‌کنند. این [نظریه] که به شدت به کاربردشناسی† مرتبط است، مجموعه‌ای از تمایزات فنی (ایفایی†، گفتارورزی†، تأثیر گفتار† و … ) را به وجود آورده‌است که وسیعاً توسط انسان‌شناسان زبانشناختی، به عنوان مثال در تحلیل مناسک*، به کار رفته‌اند.

جامعه زبانی (speech community): هر گروهی از مردم که با شکل گفتاری یا لهجه† همسانی سخن می‌گویند.

حادثه زبانی (speech event): هر عمل زبانی و جنبه‌های مرتبط غیر- زبانی‌اش.

قلمروهای مبادله (sphere of exchange): در همه جوامع کالاهای متفاوت (اشیاء، خدمات، اشخاص) برای مبادله* تحت محدودیت‌های قراردادی‌اند. به عنوان مثال، در جامعه اروپا- امریکایی مبادله پول* برای غذای معیشتی کاملاً پذیرفته است ولی مبادله پول برای سکس ممکن اما رسواکننده است و مبادله پول برای مالکیت دائمی شخص* دیگر کاملاً غیر قابل قبول است. در میان تیوهای آفریقای غربی، همچنانکه توسط پل بانان توصیف شده، کالاهای متفاوت در آنچه که او قلمروهای متفاوت مبادله نامید مبادله می‌شده‌اند: کالاهای معیشتی توسط معاملات بازار، کالاهای منزلتی که در آنها میله‌های برنجی به عنوان وسیله مبادله، و [برای] زن قابل ازدواج، به کار می‌رفتند. در این مورد واقعاً همه مبادله‌ها در قلمرو مناسب‌شان محدود ماندند، اگرچه ”تبدیل“ کالاها از یک قلمرو به قلمروی دیگری (اگرچه به طور اخلاقی خطرناک) ممکن بود.  نگاه کنید به مصرف*، مبادله*، پول*.

صورت‌بندیِ دولت (state formation): فرایندهای اقتصادی و سیاسی که توسط آنها جوامع پیش- دولتی به [جوامع] دولتی تحول می‌یابند. نگاه کنید به تطوّر و تطوّرگرایی*، دولت*.

منزلت (status): واژه منزلت دو کاربرد متفاوت در انسان‌شناسی دارد. برای کارکردگرایان* پیرو رالف لینتون†، منزلت به موقعیتی در یک نظم اجتماعی برمی‌گردد، مثلاً پادشاه (در برابر فرد عادی)، کارگر (در برابر رئیس) یا مادر (در برابر کودک). اغلب به نظر می‌رسد که این واژه به نقش† ارجاع می‌یابد. در نظریه کارکردگرای کلاسیک، منزلت‌ها به عنوان بخشی از ساختار اجتماعی† نگریسته می‌شوند، درحالیکه نقش‌هایی که [منزلت‌ها] ایجاب می‌کنند بخشی از سازمان اجتماعی†اند. دیگر انسان‌شناسان در مجزاکردن منزلت به عنوان یکی از سه عاملی (به همراه قدرت و ثروت) که برای تعیین لایه‌بندی اجتماعی† ترکیب می‌یابند از ماکس وبر† پیروی کرده‌اند. از اینرو، در بررسی لویی دومون† درباره سلسله‌مراتب† در آسیای جنوبی*، قدرت (همچنانکه در پیکر پادشاه مجسم است) توسط منزلت در بر گرفته شده‌است. نگاه کنید به دستاورد و انتساب†.

خانواده تک‌پسری (stem family): خانواده*ای تشکیل‌یافته از یک خانواده هسته‌ای† به علاوه یک پسر متأهل (که معمولاً ارث می‌برد). این اصطلاح در مطالعات اخیر تاریخ خانواده اروپایی بسیار مورد بحث بوده‌است.

لایه‌بندی (stratification): نگاه کنید به لایه‌بندی اجتماعی†.

تطبیق ساختاری (structural adjustment): در توسعه*، اصطلاحی به کار رفته از دهه ۱۹۸۰ به بعد برای طیفی از خط و مشی‌ها، که به شدت توسط عاملان بین‌المللی همچون بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول طرفداری شده‌است و معمولاً با تقلیل‌های شدیدی در فعالیت دولتی (مثلاً وجوه رفاهی یا سوبسیدهای خواربار) و به اصطلاح ”آزادسازی“ فعالیت بازار آزاد سروکار دارد.

شکل ساختاری (structural form): اصطلاح رادکلیف- براون* برای انتزاع نظری که یک پدیده اجتماعی را به شیوه‌ای تعمیم‌یافته توصیف می‌کند. به عنوان مثال، اگر شخصی رابطه میان تعدادی از پدران و پسران نسبی‌شان را در جامعه‌ای معین مشاهده کند (اینها ساختار اجتماعی* را تشکیل می‌دهند)، می‌تواند به توصیفی عمومی از رابطه پدر/ پسر نوعی در این جامعه (جنبه‌ای از شکل ساختاری) برسد. با این وجود، نویسندگان بعدی، شامل بسیاری از پیروان رادکلیف- براون، گرایش به ایجاد این تمایز نداشتند، و به جای آن، به سادگی هر دو را به عنوان تجلیات ساختار اجتماعی توصیف می‌کنند. نگاه کنید به ساختار اجتماعی و سازمان اجتماعی*.

ساختاری- کارکردی (structural-functionalism): دیدگاه نظری مرتبط با آ. ر. رادکلیف- براون* (اگرچه او این اصطلاح را رَد می‌کند) و پیروان او. این [دیدگاه] شامل تأکید بر تحلیل همزمان† جوامع به مثابه کل‌های مجزاست. هر جامعه به عنوان مجموعه‌ای از نظام‌های مرتبط با یکدیگر مشابه با نظام‌های یک ارگانیسم زیستی تصور شده‌است (رجوع کنید مقایسه ارگانیک†). این رویکرد از دهه ۱۹۴۰ تا ۱۹۶۰ بر انسان‌شناسی بریتانیا* مسلط بود. نگاه کنید به کارکردگرایی*.

مارکسیسم ساختاری (structural Marxism): اصطلاح عمومی برای طیفی از اشکال نظری در انسان‌شناسی مارکسیستی در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، متأثر از ساختارگرایی* فرانسوی لویی آلتوسر† و، در برخی موارد، لوی- استراوس*. نگاه کنید به مارکسیسم و انسان‌شناسی*.

فرودست (subaltern): ترجمه اصطلاح گرامشی† برای ”مادون“ (همچون در ”طبقه‌های مادون“)، [مفهوم] فرودست اندکی معنای متفاوتی، بیشتر از طریق کار تاریخ‌دانان رادیکال آسیای جنوبی مرتبط با مجموعه‌های مطالعات گروههای فرودست، به خود گرفته‌است. در کاربرد آنها، فرودست به موقعیت هر گروه تحت استیلا، خواه این گروه در زمینه‌های طبقه*، جنسیّت*، سن*، قومیّت* باشد خواه دین*، برمی‌گردد.

بُرش (subincision): شکلی افراطی از قطع عضو شامل بریدن درازی آلت. این عملکرد در میان استرالیایی‌های بومی، که آن را به عنوان بخشی از مناسک رمزآموزی† مردانه اجرا می‌کنند، یافت شده‌است. رجوع کنید به ختنه†.

ذهن‌گرایی (subjectivism): هر رویکردی در نظریه اجتماعی که تأکید می‌کند که موضوع مورد مطالعه‌اش ذهن‌ها (به همراه آگاهی، عاملیّت† و … ) هستند، به جای اشیاء (که می‌توانند به طور عینی مشاهده، کنترل، اندازه‌گیری و … شوند). در مقابل عینی‌انگاری†.

وضعیتِ ذهن (subject-position): اصطلاح مورد طرفداری از سوی انسان‌شناسان مهم پسامدرن*، متأثر از نقد نظری ذهن (در میان نویسندگان فرانسوی مثل فوکو†): اگر سوژه‌بودگی بنیان کمتر خود‌ گواهی برای دانش است، ولی به جای آن محصولی از گفتمان‌ها* و عملکردهای بیرونی می‌باشد، [وضعیتِ ذهن] برای معین‌کردن انواع متفاوت سوژه‌بودگی به مثابه تعداد زیادی از وضعیت‌های ذهن بسیار مناسب است.

کشاورزی معیشتی (subsistence agriculture): کشاورزی معطوف به حفظ [نیازهای] اساسی معیشت (تأمین غذا، لباس، سرپناه) به جای [تأمین] بازار*. رجوع کنید به محصول فروشی†.

ماده (substance): متضاد شکل†. در زبان‌شناسی، این اصطلاح برای چیزهایی که توسط آنها زبان ساخته می‌شود، شامل گفتار (ماده آوایی)، به کار رفته‌است. در رویکردهای فرهنگی به خویشاوندی*، تصورات بومی از ماده بدنی (بعد از دیوید اشنایدر†) اغلب به عنوان [تصوری] اساسی برای فهم اصطلاحات محلی از ارتباط نگریسته شده‌است.

جوهرگرایی (substantivism): رجوع کنید به شکل‌گرایی و جوهرگرایی*.

جانشینی (succession): انتقال رده یا منصب، مثلاً پادشاهی، از شخصی بزرگتر به شخصی کوچکتر، معمولاً بر اساس مرگ شخص پیشین. رجوع کنید به ارث†.

اصطلاحاتِ سودانی (Sudanese terminology): در طبقه بندی جی. پی. مورداک† از واژگان رابطه‌داری†، [واژگانی] که در آنها همتنان از برادرزداه- خواهرزاده‌ها و عموزاده یا خاله‌زاده‌ها† از عمّه‌زاده‌- دایی‌زاده‌ها† متمایز شده‌اند.

فراطبیعی (supernatural): چیزی که نمی‌تواند با ارجاع به ”طبیعت“ توضیح داده شود، چراکه این مفهوم به طور اجتماعی ساخته شده‌است. این اصطلاح، که در برخی از تعاریف دین* در قرن نوزدهم مهم بود، اکنون معمولاً توسط انسان‌‌شناسان مدرن، به جز در زمینه اندیشه‌های بومی درباره طبیعی، اجتناب می‌شود.

فراخودی (superorganic): فراتر از سطح ارگانیسم (انسانی) طبیعی. اکنون معمولاً در اشاره به فرهنگ* به کار می‌رود، این اصطلاح بر حسب خود فرهنگ قابل تعریف است، مثلاً نه قابل تقلیل به پدیده‌های روانشناختی یا دیگر پدیده‌‌های غیر- فرهنگی. این مفهوم توسط هربرت اسپنسر† ابداع شد ولی در انسان‌شناسی از طریق ای. ال. کروبر† در اوایل قرن بیستم برجسته شد. نگاه کنید به فرهنگ*.

خرافه (superstition): هر باور یا کنشی که غیرعقلانی تصور می‌شود. امروزه انسان‌شناسان عموماً خرافه را بر اساس نظام خودشان از عقلانیّت بررسی نمی‌کنند، بلکه اجازه می‌دهند تا در زمینه‌های بومی تعریف شوند. نگاه کنید به عقلانیّت*، نسبیّت­انگاری*.

فراساختار (superstructure): نگاه کنید به شالوده و روساختار†.

ساختار سطحی (surface structure): نگاه کنید به ساختار عمیق و سطحی†.

کشاورزی جایگزینی (swidden agriculture): نظامی از کشاورزی، وسیعاً اعمال‌شده در زمین‌های گرمسیری، که در آن زمین‌ها موقتاً، معمولاً از [شکل] جنگل اولیه یا ثانویه، صاف شده، به خاطر انتقال مواد غذایی از رشد زدوده به خاک سوزانده شده، برای دوره‌ای محدود کشت شده، سپس به [شکل] جنگل برگردانده می‌شوند. [کشاورزی جایگزینی]، به عنوان موضوعی از کاربرد بد بواسطه مدیریت‌های استعماری و محیط‌گرایان بی‌اطلاع، اغلب رژیم کاملاً متعادل و معقول برای خاک و شرایط آب و هوایی که در آنها معمولاً اعمال می‌شود، است. با این وجود، اگر دوره بعدی تقلیل داده شود، هم به خاطر فشار جمعیتی و هم قاعده محصول فروشی†، فرسایش طولانی مدت خاک ممکن است آغاز شود. [کشاورزی جایگزینی] با عنوان کشت چرخشی† یا (اغلب به طور تحقیرآمیزی) کشاورزی برداشت و سوزاندن† نیز شناخته شده‌است.

نماد (symbol): چیزی که نشاندهنده چیز دیگری است. رجوع کنید به شمای†، شاخص†، نشانه†. همچنین نگاه کنید به انسان‌شناسی نمادین*.

کنش متقابل نمادین (symbolic interactionism): در جامعه‌شناسی و روانشناسی اجتماعی، دیدگاه مبتنی بر کار جی. اچ. مید† و جامعه‌شناس هربرت بلومر که بر ماهیت پدیداری کنش متقابل اجتماعی، دانش اجتماعی و خود- دانشی تأکید می‌کنند. [کنش متقابل نمادین] به دادوستد‌گرایی† در انسان‌شناسی اجتماعی ارتباط یافته‌است و نیز یکی از منابع واژگان ”خود“ و ”دیگری“ است.

هم‌پیمانی قرینه (symmetric alliance): در خویشاوندی*، نظامی از زناشویی* که در آن گروه‌ها اعضا را به عنوان همسرانی مبادله می‌کنند و چنین مبادله‌هایی ممکن است در هر دو مسیر انجام شود. نگاه کنید به حادثه*.

جادوی همدلانه (sympathetic magic): اصطلاح جی. فریزر† برای عملکرد جادویی که در آن باور بر این است که متشابه بر متشابه تأثیر می‌گذارد، مثلاً فروکردن سوزن‌ها در عروسک برای آسیب‌رساندن به فردی که عروسک او را مجسم می‌کند. رجوع کنید به جادوی واگیر†.

هم‌زمانی (synchronic): دیدگاههای هم‌زمانی، همچون ساختارگرایی* و کارکردگرایی*، بر ارتباط چیزها در زمان حال یا تا حدودی در زمان همسانی تأکید می‌کنند. در مقابل آن رویکردهای درزمانی†، همچون تطوّرگرایی*، بر روابط [پدیده‌ها] در طول زمان تأکید می‌ورزند.

سینتگم، نحوی، نحو (syntagm, syntagmatic, syntax): یک سینتگم در معنای لغوی، یک ”جمله“ است. نحو به روابط قواعدی که میان عناصر درون یک جمله برقرار است برمی‌گردد. سوسور† میان دو سطح از تحلیل زبانشناختی تمایز قائل است: نحوی و همایندی (که توسط پیروان او به جانشینی† تغییر یافت). نحوی به جانشینی بخش‌های زبانشناختی در طول زمان در یک سخن و روابط میان آن بخش‌ها برمی‌گردد. جانشینی به روابط میان هر یک از بخش‌ها در یک موقعیت نحوی خاص و تمام بخش‌ها (نه واقعاً در زمان حال) اشاره دارد که ممکن است آن موقعیت را اشغال کنند. نگاه کنید به استعاره†، کنایه†، پارادایم†.

نظام (system): در نظریه ساختار- کارکردی†، یک تقسیم اجتماعی عمده، همچون اقتصاد، خویشاوندی، سیاست، دین و برخی اوقات قانون. ممکن است گفته شود که هر یک از اینها از نهادهای† گوناگونی تشکیل یافته‌اند که به طور کارکردی در درون نظام به هم مرتبط‌اند.

نظریه نظام‌ها (systems theory): رویکردی کاربرد یافته در بسیاری از رشته‌های متفاوت، مرتبط با سیبرنتیک† و نزدیک به قیاس‌های کامپیوتری، که بر روابط میان عناصر درون نظامی پویا، که در آن اگر یک عنصر تغییر کند بر دیگر عناصر درون نظام تأثیر می‌گذارد، تأکید می‌کند. نظریه نظام‌ها مخصوصاً در انسان‌شناسی بوم‌شناختی* مهم بوده‌است.

 

T

لوح پاک (tabula rasa): در معنای لغوی، یک لوح خالی. این اصطلاح مخصوصاً در اشاره به نظریه جان لاک† که رفتار و فهم انسانی از یادگیری ناشی شده‌است و ذاتی نیست، به کار رفته‌است. انسان‌شناسان بوآسی متأثر از این تصور بوده‌اند، درحالیکه، به عنوان مثال، لوی- استراوس* و پیروانش معتقد بودند که جهان‌روان‌های شناختی انسانی وجود دارند.

رده‌گان شناختی (taxonomy): طبقه‌بندی*، مخصوصاً درون نظامی رسمی همچون طبقه‌بندی گیاهان توسط یک گیاه‌شناس غربی یا طبقه‌بندی پرندگان در جامعه‌ای که در آن پرنده‌ها به لحاظ فرهنگی مهم‌اند. ممکن است به چنین طبقه‌بندی‌ای به مثابه یک رده‌گان شناختی اشاره شود.

جبرگرایی فناورانه (technological determinism): تبیین پدیده های اجتماعی یا فرهنگی به عنوان محصول فناوری‌های ویژه یا سطحی ویژه از فناوری*. به عنوان مثال، ممکن است گفته شود که کاربرد ابزارهای آهنی جنبه‌های معین سازمان اجتماعی را معین می‌کند که در میان افرادی که از ابزارهای سنگی استفاده می‌کنند یافت نمی‌شوند.

کنیه‌گیری از فرزند (teknonymy): نظام نام‌گذاری شخصی، مثلاً رایج در آسیای جنوب شرقی، که در آن واژه ارجاعی برای یک شخص خاص رابطه آن شخص را با شخص دیگری به هم می‌پیوندد. به عنوان مثال، ممکن است به یک بزرگسال با عنوان ”پدرِ X “ یا ”مادرِ Y “ اشاره شود. نگاه کنید به نام‌ها و نا‌م‌گذاری*.

قلمرویّت (territoriality): اصطلاح اندکی مبهم که ممکن است هم به مکانیسم‌های فرهنگی برای تعریف، هم به دفاع از قلمرو و هم به رفتار مشاهده‌شده که ترجیحی را برای ماندن درون قلمرویی معین مشخص می کند برگردد. این اصطلاح در باستان‌شناسی* و انسان‌شناسی اجتماعی† (مخصوصاً در اشاره به شکارچی- گردآوران*) رایج است، ولی اغلب دلالت‌های ضمنی مردم‌شناختی† دارد.

تئیسم (theodicy): تلاش برای فهم یا توضیح شرّ در جهان.

توصیف انبوه (thick description): اصطلاح ابداع شده توسط کلیفورد گیرتس† در اثرش تفسیر فرهنگ ها (۱۹۷۳) به عنوان آنچه که توصیف خوب مردم‌شناسی، و با دلالت [توصیف] خوب انسان‌شناسی، است. آنچه که توصیف مردم‌نگارانه را به جای ”نحیف“،”انبوه“ می سازد، لایه‌بندی همه انواع تفسیرهاست: تفسیرهای مردم‌نگار، تفسیرهای اطلاع‌دهنده، تفسیرهای خود مردم. نگاه کنید به انسان‌شناسی نمادین*.

جهان سوم (Third World): وسیعاً، آن بخشی از جهان که نه جهان اول (غرب صنعتی) است و نه جهان دوم (بلوک شوروی سابق). این اصطلاح، همواره مورد نزاع، در انسان‌شناسی، سیاست، مطالعات توسعه و … برای [اشاره به] مناطق فقیر جهان، مخصوصاً مستعمره‌های پیشین دولت‌های غربی، رایج است.

مأموریت تورس استریت (Torres Straits Expedition): مأموریتی [از سوی دانشگاه] کمبریج بین سال‌های ۹-۱۸۹۸، که توسط هادون†، برای منطقه تورس استریت بین گینه نو و استرالیا، هدایت شد. این مأموریت به خاطر مستندسازی وسیع‌اش از رسوم محلی، برای فرصتی که بعداً اندیشه‌های نظری رایج را آزمون کند، و ابداع و کاربرد وسیع روش تبارشناختی* توسط و. اچ. آر. ریورز†، که منزلت شبه- روش‌شناختی را به عنوان یکی از لحظه‌های بنیان‌گذار سنت کارمیدانی* در انسان‌شناسی بریتانیا* به دست آورد، مهم بود.

توتم (totem): نگاه کنید به توتم‌گرایی*.

خلسه (trance): وضعیت تغییریافته آگاهی. [خلسه] می‌تواند از تعدادی ابزار، شامل داروها، نفس نفس‌زدن، موسیقی، یا تسخیر روحی ناشی شود. نگاه کنید به دارایی*، شمن‌گرایی*.

دادوستد‌گرایی (transactionalism): رویکردی معطوف به کنش که جامعه* را محصول کنش‌های متقابل میان کنشگران فردی می‌بیند. نمونه کلاسیک [این رویکرد] اثر فردریک بارث† رهبری سیاسی در نزد سوان‌پاتایان‌ها (۱۹۵۹) است که معتقد است روابط میان رهبران و حامیان آنهاست که نظم اجتماعی را تشکیل می‌دهد و علاوه بر آن، این نظم می‌تواند توسط خود کنشگران† در پیگیری اهداف‌شان دست‌کاری شود. دادوستد‌گرایی در دهه ۱۹۷۰ رایج بود، ولی مورد نقد کسانی (شامل مارکسیست‌ها) قرار گرفت که این مدل را به طور بسیار زیادی مبتنی بر فرض‌های فردگرایی روش‌شناختی* می‌دیدند که فضای بسیار کمتری را برای تفاوت فرهنگی باقی می‌گذاشت.

تحلیل گشتاری (transformational analysis): در خویشاوندی*، روش صوری به وجود آمده توسط فلوید لانزبری† برای گسترش† ظاهری واژگان رابطه‌داری*. در تحلیل گشتاری، گفته می‌شود که واژگانِ موقعیت‌های تبارشناختی نزدیکتر به موقعیت‌های تبارشناختی بسیار دور ”گسترش می‌یابند“. بنابراین قواعد می‌توانند به خاطر ”تقلیل“ این موقعیت‌های دور به [موقعیت‌های] نزدیک توصیف شوند. به عنوان مثال، اگر پدر و برادرِ پدر با واژه همسانی صدا شوند، این امر می‌تواند نتیجه ”قاعده تقلیل“ ویژه‌ای، که خودش توسط ”قاعده ادغام (جنس- همسان) “عمیق‌تری به وجود آمده، باشد. نگاه کنید به واژگان رابطه‌داری*.

دستور زبانِ گشتاری- زایشی (transformational-generative grammar): در زبان‌شناسی، نظریه‌ای درباره دستور زبان که توسط چامسکی† از اواخر دهه ۱۹۸۰ به وجود آمد. ایده، بررسی همه جملاتی است که یک سخنگوی بومی آنها را به عنوان [جملات] دستور زبانی تصور می‌کند، چیزی که دستور زبان‌های توصیفی قبلی نمی‌توانند انجام دهند. دستور زبانِ گشتاری- زایشی از طریق سطوح ساختار زبانی، با ساختارهای عمیق† پیوند یافته با ساختار سطحی توسط قواعدی که عناصر ساختار سطحی را تولید می کنند، ساخته شده‌است. [تحلیل های] موازی میان این رویکرد و رویکردهای برخی از انسان‌شناسان، مثلاً کلود لوی- استراوس* و فلوید لانزبری†، معتقدند که چامسکی خودش را از چنین مقایسه‌هایی دور کرده‌است.

قبیله، قبیله‌ای (tribe, tribal): واژه‌های ”قبیله“ و ”قبیله‌ای“ (از واژه لاتینی tribus) معانی گوناگونی دارند، که برخی از آنها در انسان‌شناسی تابو هستند. کاربرد پذیرفته‌شده ”قبیله“ واحد سیاسی بزرگتر از طایفه† و کوچکتر از ملّت* یا مردم است، مخصوصاً زمانی که خود جمعیت‌های بومی این واژه را به کار می‌برند. این حالتی است مخصوصاً در امریکای بومی شمال* و در برخی از قسمت‌های آفریقا. [واژه] ”قبیله‌ای“ کمتر به لحاظ سیاسی در برخی از مناطق درست است، ولی توسط تطوّرگرایان* (مثلاً در کار المان سرویس†) در بحث از سطحی از توسعه سیاسی که بین جوامع دسته‌ای† و جوامع رئیس‌سالار قرار می‌گیرد پذیرفته شده‌است. کاربرد [واژه] ”قبیله‌ای“ برای اشاره به جنبه‌های فرهنگ غیر از سیاست عموماً در انسان‌شناسی معاصر مورد بحث بوده‌است، اگرچه روش‌های رایج ابتدایی‌گرایی† سبز به این واژه امتیاز جدیدی از زیست قابل پذیرش سیاسی در فرهنگ جوان اروپا- امریکایی داده‌اند. نگاه کنید به مردمان بومی†، ابتدایی†.

شیاد (trickser): در فلکلور* و اسطوره‌شناسی*، شخصیتی که حیله‌های زیرکانه‌ای بر دیگر شخصیت‌ها می‌زند. شیاد که اغلب شکل یک حیوان همچون روباه یا گرگ را به خود می‌گیرد، می‌تواند عناصر لگد مال شده یک جماعت یا غلبه خوبی بر بدی را بارنمود کند.

مَجاز (trope): در سخنوری، هر شکلی از گفتار. این واژه وسیعاً در انسان‌شناسی همانند نظریه‌پردازان پسامدرن* و پساساختاری† که به جنبه‌های غیر- ارجاعی، یا خلاق، زبان توجه می‌کنند به کار برده شده‌است.

دوقلوها (twins): دو کودک از یک بارداری. در بسیاری از فرهنگ‌ها، دوقلوها هم ”غیر طبیعی“ و هم مرتبط با پدیده‌های فوق‌العاده مثل قدرت فراطبیعی تصور شده‌اند. در برخی از فرهنگ‌ها، تولد دوقلوها نشانه‌ای از بدشانسی است و یک یا هر دوی آنها ممکن است کشته شوند.

قاعده دوخطی (two-line prescription): در نظریه وصلت*، اندیشه‌ای به وجود آمده توسط رادنی نیدهم† و دیگران برای تحلیل روابط میان نیمه‌ها یا خطوط زناشویی متقابل. به عنوان مثال، در برخی از جوامع مناطق کم‌ارتفاع امریکای جنوبی*، اعضای یک مادر دودمان† بایستی با اعضای مادر دودمان مقابل ازدواج کند، که در اینصورت تنها ”دو خط“ از چنین تبار برون همسری† در جامعه موجود می‌باشند.

 

U

حقِّ وراثت و ارث کوچکتر (ultimogeniture): ارث‌بری یا جانشینی توسط کوچکترین فرزند. رجوع کنید به حقِ ارشدی†.

بازماندگی از توسعه (underdevelopment): نگاه کنید به توسعه*.

تک‌خطی، تک‌خط (unilineal, unilinear): تک‌خطی اصطلاح جامعی است که هر دوی تبار* پدرتبار† و مادرتبار† (اما نه جفت‌تبار†) را پوشش می‌دهد. تک‌خط یک مترادف است، اگرچه تک‌خطی در بحث‌های خویشاوندی* بسیار رایج است، تک‌خط اغلب در دیگر زمینه‌ها (مثلاً تطوّر*) بیشتر به کار رفته‌است.

تطوّرگرایی تک‌خطی (unilinear evolutionism): نظریه تطوّر پیوند یافته با انسان‌شناسان اواخر قرن نوزدهم مثل ل. ه. مورگان* و تایلور†. مشخصه متمایز این [نظریه] تأکید بر این است که همه جوامع از مراحل تطوّری دقیق همسانی، که هر یک از این [مراحل] مشخصه‌های ویژه‌ای بر حسب خویشاوندی، ساختار سیاسی و … دارند، عبور می‌کنند. در تقابل با تطوّرگرایی چند‌خطی† تطوّرگرایی فراگیر†. نگاه کنید به تطوّر و تطوّرگرایی*.

تطوّرگرایی فراگیر (universal evolutionism): نظریه تطوّر پیوند یافته با انسان‌شناسان و باستان‌شناسان، مثل ال. وایت† و وی. جی. چایلد†، اواسط قرن بیستم. این [نظریه] بر مراحل تطوّری وسیعتری از قالب‌های تطوّری بسیار ویژه تطوّرگرایان تک‌خطی تأکید می‌کند. رجوع کنید به تطوّرگرایی چند‌خطی†. نگاه کنید به تطوّر و تطوّرگرایی*.

خویشاوندی گسترده (universal kinship): یک نظام خویشاوندی* که در آن همه اعضای جامعه در روابط خویشاوندی یا خویشاوندی† نسبت به یکدیگر باقی می‌مانند. به عبارت دیگر، هیچ کس به عنوان غیر- خویشاوند در ارتباط با دیگری تعریف نمی‌شود. چنین نظام‌هایی در میان شکارچی- گردآوران*، و در جوامع کشاورزی کوچک‌ مقیاسی که زناشوئی توصیفی را اعمال می‌کنند، رایج است.

نجس­ها (Untouchables): یکی از تعدادی از واژه‌ها برای پایین‌ترین کاست‌ها* در جامعه هندی، که به خاطر باور به ویژگی آلوده‌کنندگی آنها نامیده شده‌اند. نجس‌ها با عنوان harijan (اصطلاح مرجّح گاندی، به معنای فرزندان خدا) و کاست‌های برنامه‌ریزی‌شده نیز مشهورند. نگاه کنید به آسیای جنوبی*، آلودگی و پاکی*.

ارزش کاربرد (use value): در انسان‌شناسی اقتصادی* (مخصوصاً در نظریه مارکسیستی*) ارزش عملی چیزی در مقابل ارزش مبادله† آن در محل بازار*.

حقّ انتفاع (usfruct): حقّ استفاده از منابع یا کالاهای متعلق به شخص دیگر، مثلاً چاهی که برای غیر- مالکان باز شده‌است.

زهدانی (uterine): مترادفی برای مادرتباری† یا مادری. رجوع کنید به پدرخویش†.

فایده‌گرایی (utilitarianism): اصل اخلاقی و فلسفی‌ای که کنش بیشتر عادلانه [کنشی] است که “بیشترین نیکی را برای بیشترین تعداد” به وجود می‌آورد، که مخصوصاً با [اندیشه] جرمی بنتام پیوند یافته‌است. در انسان‌شناسی اخیر هر استدلالی که بتواند مبتنی بر فرض‌های عقلانیّت* محاسبه فردی نگریسته شود ممکن است (به طور تحقیرآمیزی) “فایده‌گرا” توصیف شود.

زن‌مکان (uxorilocal): شکلی از اقامت پس از ازدواج که در آن زن و شوهر به خانه زن نقل مکان می‌کنند. اقامت پی‌ در ‌پی زن‌مکان (برخی اوقات با نام اقامت مادرمکان) اثر اتحاد زنان یک گروه مادرتبار† را داراست. نگاه کنید به زناشویی*. رجوع کنید به دایی‌مکان†؛ شوهرمکان†.

 

V

فهم (Verstehen): واژه آلمانی برای ”فهم“. این واژه وسیعاً در علوم انسانی برای مشخص‌کردن کسانی، شامل دیلتای و ماکس وبر†، که معتقدند که به خاطر موضوع مورد مطالعه‌شان، علوم انسانی بایستی به طور کیفی از علوم طبیعی جدا شود، به کار رفته‌است. به همین سبب، این [دیدگاه] پیوندی میان طرفداران اولیه این نگرش، مثل ویکو†، و انسان‌شناسان مدرن ضد- پوزیتیویست مثل اوانس- پریچارد† و کلیفورد گیرتس† شکل می‌دهد.

شوهرمکان (virilocal): شکلی از اقامت پس از ازدواج که در آن زن و شوهر به خانه مرد نقل مکان می‌کنند. اقامت پی در پی شوهرمکان (برخی اوقات با نام اقامت پدرمکان†) اثر اتحاد مردان یک گروه پدرتبار† را داراست. برخی اوقات به خاطر روشن ساختن اینکه زن و شوهر به خانه برادرِ مادرِ مرد (نه زن) پس از زناشویی* نقل مکان می‌کنند، شوهر- دایی‌مکان نامیده شده‌است. رجوع کنید به زن‌مکان†.

مردم‌شناسی (قوم‌شناسی) (Völkerkunde, Volkskunde): Völkerkunde اصطلاح آلمانی برای ”مطالعه- مردمان“ (در مقابل ”مطالعه- مردمی“) است. این اصطلاح با مردم‌شناسی† (با واژه Ethnologie آلمانی) یا انسان‌شناسی فرهنگی† مترادف است، ولی به شدت از Volkskunde، ”مطالعه- مردمی“، رشته‌ای که وسیعاً با مطالعه رسوم مردمی کشور خود شخص پیوند یافته، متمایز شده‌است. تمایز میان Völkerkunde و Volkskunde می‌تواند تقریباً با تمایز میان انسان‌شناسی فرهنگی و مطالعات- فُلکلور* برابر گرفته شود، و اصطلاحات آلمانی در انگلیسی و دیگر زبان‌ها برای ایجاد این تمایز، که در سراسر بخش زیادی از اروپای مرکزی و اسکاندیناوی، و نیز در کشورهای آلمانی زبان، روی می‌دهد، کاربرد مشترکی دارد. نگاه کنید به انسان‌شناسی اتریشی و آلمانی*.

 

W

(W): در خویشاوندی، نماد زن یا مال زن.

جهان‌بینی (Weltanschauung): اصطلاح آلمانی برای جهان‌بینی†.

ارث بیوه، ازدواج بیوه (widow inheritance, widow marriage): ارث‌بری توسط یک مرد از زنِ یکی از مردان خویشاوند درگذشته‌اش.

جادوگر (wizard): مترادفی برای شخص پزشک، شمن، جادوگر و … . این واژه، با معانی اروپایی‌اش، اغلب توسط انسان‌شناسان اروپایی یا اروپا- امریکایی که می‌خواهند از واژه‌های بسیار رایج مرتبط با فرهنگ‌های بیگانه و واژه‌هایی، با معنایی، که دلالت ضمنی غریبه‌بودگی در عملکردهای پزشکی مناسکی دارند اجتناب کنند، ترجیح داده شده‌است.

ازدواج زن (woman marriage): عملکرد، توصیف شده توسط اوانس- پریچارد† برای نوئرها، زنی که با زن دیگر به خاطر جاودانه ساختن دودمان† خودش با عمل به عنوان پدر† اجتماعی یا تبارشناختی برای فرزندان زن، ازدواج می‌کند.

جهان‌بینی (worldview): ترجمه قرضی از اصطلاح آلمانی Weltanschauung. این اصطلاح مخصوصاً در مکتب فرهنگ‌ و- شخصیت* رایج است، ولی کاربردش در انسان‌شناسی امریکا باقی می‌ماند که در آنجا این [اصطلاح] فهم از جهان را که برای فرهنگی معین منحصر بفرد است را مشخص می‌کند. رجوع کنید به خوی†.

فرهنگ نوشتاری (Writing Culture): کتاب ویرایش‌شده توسط جیمز کلیفورد و جورج اِ. مارکوس و انتشار یافته در سال ۱۹۸۶، که تبدیل به نقطه معیار ارجاع در بحث‌های پسامدرنیسم* و مردم‌نگاری* در انسان‌شناسی شده‌است. نگاه کنید به شعرشناسی†.

ی (Y): در خویشاوندی*، نماد کوچکتر، مثلاً FBDy به معنای ”دخترِ برادرِ پدر که از من† کوچکتر است“.

ز (Z): در خویشاوندی، نماد خواهر یا مالِ خواهر.