انوش صالحی
محمود توکلی سیمایی ناشناخته در «نهضت ملّی ایران». مجید رُهبانی. تهران: جهان کتاب، ۱۴۰۰. ۳۶۰ ص. ۶۰۰۰۰۰ ریال.
نوشتههای مرتبط
در اوایل دههٔ چهل و در فضایِ نسبتاً آزادی که در کشور پدید آمده بود نیروهای باقیمانده از تشکیلات حزب توده یا در پیرامون جبههٔ ملّی دوم به فعالیت پرداختند و یا در محافل و گروههایی مستقل گرد هم آمدند. یکی از این محافل، جمع کوچکی بود که توسط محمود توکلی و تنی چند با نام «گروه مارکسیستها» از مدتی قبل شکل گرفته بود.
محمود توکلی در سال ۱۳۰۶ در روستای دارستان از توابع شهرستان رودبار گیلان به دنیا آمد. دوران دبستان را در رودبار گذراند و پس از پایان دورهٔ متوسطه به دبیرستان نظام کرمانشاه راه پیدا کرد و سپس در دانشکدهٔ افسری پذیرفته شد. محمود توکلی در همین سالها به حزب تودهٔ ایران پیوست. او پس از اعلام خودمختاری فرقهٔ دموکرات آذربایجان درحالیکه هنوز دانشجوی رستهٔ پیادهٔ دانشکدهٔ افسری بود به منظور پیوستن به نیروهای نظامی فرقهٔ دموکرات، راهی آذربایجان شد. با شکست فرقهٔ دموکرات، توکلی به همراه تعدادی از افسران، به مخالفان دولت مرکزی در کردستان ایران میپیوندند ولی با تغییر اوضاع در کردستان به سمت عراق رانده شده و سر از زندانهای عراق درمیآورند. درنهایت، پس از سه سال اسارت، به دولت ایران تحویل داده میشوند و او به دلیل آنکه دانشجوی دانشکدهٔ افسری و غیرنظامی محسوب میشد بر اساس حکم دادگاه نظامی پس از حبسی کوتاه آزاد میشود. توکلی پس از دورهٔ زندان فعالیتهای سیاسی خود را در تشکیلات غیرنظامی حزب پی میگیرد ولی در سال ۱۳۳۰ رهبران حزب توده به دنبال ارائهٔ دیدگاههایی توسط او که با مواضع رسمی حزب در تضاد بود رأی به اخراجش از تشکیلات حزب میدهند. پس از کودتا، رابطهٔ محفلی توکلی و تنی چند از ناراضیان اخراجی از حزب توده ادامه مییابد تا اینکه در فضای سیاسی اوایل دههٔ چهل موقعیت را برای بیان دیدگاههای خود مناسب میبیند. او که در دانشگاه تهران، ادبیات و فلسفه خوانده بود با سمت تندنویس مجلس شورای ملّی مشغول به کار میشود و همزمان در هنرسرای عالی تهران به تدریس روانشناسی اجتماعی میپردازد.
توکلی از اواخر دههٔ سی علاوه بر حضور در «گروه مارکسیستها» به نگارش آثاری در باب موضوعات تاریخی و سیاسی مشغول میشود. از او چند نوشته به صورت کتاب و مقاله بهجا مانده است که عنوان برخی از آنها عبارت است از: «تحلیلی بر خطمشی حزب تودهٔ ایران»؛ «چه باید کرد؟»؛ «پیشگفتار چه باید کرد»؛ «این رفع تکلیف است نه رهبری یک جنبش»؛ «چند سؤال از سران جبههٔ ملّی»؛ «فهرستی از بعضی از دردهای درونی نهضت ملّی ایران (نامه به دکتر محمد مصدق)»؛ «بحث دربارهٔ مشی سیاسی حزب تودهٔ ایران: حزب توده و مسائل ملّی» و «با سیمای جدید سوسیالیستها آشنا شوید». برخی از این آثار ازجمله «تحلیلی بر خطمشی حزب توده» در همان زمان به طور محدود منتشر شد. مصطفی شعاعیان که با محمود توکلی همانند بسیاری از شخصیتهای سیاسی و ادبی دههٔ چهل مراوده داشت این کتاب را به همراه آثارش به منظور انتشار در خارج از کشور به خسرو شاکری سپرد و شاکری آن را بدون ذکر نام نویسنده در جلد پنجم «اسناد جنبش کارگری، سوسیالدموکراسی و کمونیستی ایران» منتشر کرد. حال مجید رُهبانی در اثری با نام محمود توکلی سیمایی ناشناخته در«نهضت ملّی ایران» با سعی و تلاشی وافر به بازخوانی آرا و عقاید توکلی در حوزهٔ مباحث سیاسیِ دو دههٔ سی و چهل پرداخته است. رُهبانی در این اثر با تمرکز بر نوشتههای توکلی تلاش کرده است تا مهمترین دیدگاههای او را دربارهٔ تاریخ حزب توده و فضای سیاسی دو دههٔ سی و چهل مورد بررسی قرار دهد. اهمیت کتاب علاوه بر بازتاب آرا و عقاید محمود توکلی در مباحث تاریخ معاصر ایران در این نکته نهفته است که رُهبانی فقط درصدد بازخوانی آرا و عقاید توکلی و یا دفاع از آن باورها برنیامده است بلکه نظریات و باورهایش را با سیر رخدادهای تاریخی، آرای دیگران و حتی جنبههای دیگری از نوشتههای خودش تطبیق داده و به تناقض و تضاد آن باورها اشاره کرده است.
کتاب دربرگیرندهٔ دو جنبه از فعالیتهای فکری توکلی است. نخست تاریخچه و عملکرد حزب توده از بدو تشکیل تا سالهای پس از کودتا مورد بررسی قرار میگیرد و سپس به رخدادهای سیاسی اوایل دههٔ چهل و نقش گروههای مختلف ازجمله جبههٔ ملّی دوم و جامعهٔ سوسیالیستها پرداخته میشود.
به منظور بررسی تاریخ و عملکرد حزب توده دو اثر توکلی («تحلیلی بر خطمشی حزب تودهٔ ایران» و «حزب توده و مسائل ملّی») مورد توجه قرار میگیرد و با استناد به این دو نوشته در ابتدا به پیشینهٔ تاریخی چپ در ایران از جنبش مشروطه تا دههٔ بیست از منظر توکلی پرداخته میشود، منظری که در پرتو آن، برآمدن جنبش مشروطیت و سپس حرکتهای اعتراضی و شورشهایی مانند مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹، نهضت جنگل، ماجرای کلنل پسیان، و قیام لاهوتی نشانههایی از ورود ایران به عصر «انقلاب ملّی-دموکراتیک» ارزیابی میشود. تلاشی که به نظر میرسد برای تحلیل تحولات تاریخی ایران در چارچوب تحلیل تاریخیِ مارکسیستی و سود بردن از تعبیرات و اصطلاحات آن ایدئولوژی و یا گنجاندن شرایط اقتصادی و اجتماعی ایران در چارچوب جنبههای تئوریک آن صورت پذیرفته است و در راستای همین همانندسازی است که توکلی نیز همچون اغلب مارکسیستهای همدورهاش، جامعهٔ ایران را «نیمهمستعمره- نیمهفئودال» ارزیابی میکند و همین ارزیابی به نتیجهگیریهایی میانجامد که با واقعیتهای موجودِ تاریخی همخوانی ندارد تا جایی که به نظر رُهبانی، تاریخ مشروطیت در مواردی بنا به سلیقه و خواست توکلی تعبیر و تفسیر میشود. (ص ۵۱) پس از این دورهٔ تاریخی، حاکمیت بیستسالهٔ رضاشاه، تشکیل گروه ارانی، شهریور بیست و بالاخره تشکیل حزب توده در کتاب مورد توجه قرار میگیرد و به نقل از توکلی خاستگاه طبقاتی حزب توده «طبقهٔ فئودال و ملاکان بزرگ» و «قشر بالای خردهبورژوازی» دانسته میشود که بنا به نظرش، اکثریتشان حتی واجد حداقل فهم مارکسیستی هم نبودند و ازاینرو حزب توده در زمان تأسیس، حداکثر میتوانست یک «حزب دموکراتیک خردهبورژوایی باشد». توکلی استقبال زیاد اقشار مختلف مردم از حزب توده را امری غیرارادی و خودبهخودی میخواند و تعبیری که از آن به دست میدهد یادآور توضیح بسیاری از اعضا و رهبران حزب از آن دوره است: «سپاهی نامنظم و انبوهی که چون هیچ گزینهٔ دیگری نداشتند به حزب روی آورده بودند» تا «حزب تودهٔ ایران را تدریجاً به انبار کاملّی از قوای ناراضی و عصبی و ماجراجو و فرصتطلب و همچنین افراد آزاده و با حسن نیّت و مترقی تبدیل نمایند». توکلی در تحلیل نهایی حزب توده را نه حزب تراز نوین طبقهٔ کارگر به مفهوم لنینی آن، بلکه حزبی خردهبورژوایی میداند که نهتنها مخالفتی با مالکیت خصوصی ندارد بلکه خواستار توسعهٔ آن است.
دربارهٔ ماهیت سیاسی حزب توده ذکر این نکته لازم است که بنیانگذاران حزب با توجه به شرایط وقت ایران ادعایی مبنی بر اینکه حزب توده یک حزب کمونیستی است نداشتند تا اینکه در اردیبهشت ۱۳۲۷ در کنگرهٔ دوم حزب که پس از انشعاب گروهی از منتقدان اصلاحطلب و تصفیهٔ شماری دیگر برگزار شد به طور رسمی خود را مارکسیست- لنینیست و حزب طبقهٔ کارگر ایران خواندند ولی توکلی چنین روندی را قبول ندارد و معتقد است که «جنبهٔ مترقی حزب توده تنها در فاصلهٔ سالهای ۱۳۲۰ الی ۱۳۲۵ وجود داشته است و پس از آن، بهویژه پس از کنگرهٔ دوم و “تصفیهٔ عناصر مترقی”، از یک حزب “دموکرات خردهبورژوایی- مترقی” به یک حزب “خردهبورژوایی اپورتونیستی- ارتجاعی” تبدیل شد و جنبهٔ مترقی نخستین خود را از دست داده است»(ص ۶۶) و در جای دیگری حزب توده را متهم میسازد که «به بهانهٔ استفادهٔ وسیع از نیروی مردم، درها را به روی قشرها و طبقات مختلف اجتماعی و حتی عقبافتادهترین آنها گشود، خطوط تمایز حزب کارگری با سایر احزاب را زیر پا گذاشت و اساس حزب را بر پایههایی مبهم، متزلزل و پرتناقض استوار ساخت.»(ص ۶۷)
دربارهٔ عملکرد حزب توده از بدو تأسیس تا مرداد ۱۳۳۲ توکلی یکی از نشانههای مهم انحراف رهبری حزب توده را شرکت در دولت ائتلافی قوام میداند. از دیدگاه توکلی، قوام دارای پایگاه «فئودال- زمیندار و وابسته به استعمار [انگلستان]» بود. او رهبران حزب توده را «جاهطلب و احمق» میخواند، چرا که درنیافتند قوام و هیئت حاکمهٔ ایران بنا به مقتضیات زمان (حضور ارتش سرخ در خاک ایران) «چند صباحی برای اغفال» آنان به ایشان روی خوش نشان میدهد. توکلی این تحلیل رایج را تکرار میکند که قوام با جلب اعتماد اتحاد شوروی زمامداران آن کشور را هم مثل سران حزب توده فریب داد و او را از این بابت «هنرمند» میخواند. حتی در این «فریب» نقش حزب توده را برجسته میداند که قوام را رجلی «ملّی و آزادیخواه» معرفی کرده بود. ادعایی که معتقد است با شواهد تاریخی چندان خوانایی ندارد. توکلی مینویسد که حزب توده قوام را «ابنالوقت» و «خردهبورژوا»یی متزلزل و «بیثبات در میان دو قدرت اساسی روز» معرفی میکرده، درحالیکه او «یک فئودال سرسخت و سرسپردهٔ استعمار» بود. (ص ۹۱) توکلی دربارهٔ دورهٔ نهضت ملّی و کودتای ۲۸ مرداد اشتباه مهلک رهبری حزب توده را در این میداند که به جای «رهبری نهضت ضدامپریالیستی ما، یا اقلاً تقویت و پشتیبانی از آن این نهضت را هدف ضربات سنگین خود قرار داد و با ایجاد تفرقه میان نیروهای ضداستعماری، مقدمات شکست نهضت را فراهم ساخت.»(ص ۷۳) دنبالهروی منفعلانه از جنبشهای خوب خودی تودههای مردم ایراد دیگری است که بر حزب وارد میشود. تا جایی که «حزب به جای رهبری آگاهانه و طبق نقشهٔ جنبش خودبهخودی در دنبال آن به راه میافتد [و] نام این دنبالهروی را نیز “توجه به واقعیات” و” ایمان به تودهها” میگذارد و آن را تا حد یک تئوری بالا میبرد».(ص ۷۵) او به موقعیت سیاسی و تشکیلاتی حزب توده در روزهای پس از کودتا نیز میپردازد و سیاستهای تشکیلاتی حزب در شرایط بگیروببند پس از کودتا را بسیار اسفبار و نابخردانه ارزیابی کرده و مینویسد: «دستگاه رهبری حزب به جای پوشش لازم و آگاهانه در راه تأمین شرایط تدافعی و حفظ کادرهای انقلابی و باارزش حزب، آنها را طبق روش معمول همچنان ملزم به حفظ روابط سابق تشکیلاتی میساخت. یعنی عناصر انقلابی حزب طبق تعلیم و دستور دستگاه رهبری همچنان موظف به جمعآوری رفقای وامانده و مرعوب و بدبین و مشکوک خود بودند. چنانکه میدانیم حزب بهموازات ضرباتی که پیدرپی به آن وارد میشد افراد خود را از دست میداد…» (ص ۱۰۲) توکلی رهبری حزب را متهم میکند که به جای آنکه از پیش با شناسایی «افراد انقلابی حزب» آنان را از «افراد غیرانقلابی» مجزا سازد، برعکس این افراد را به سراغ آن دستهٔ «غیرانقلابی» میفرستاد تا آنان را با «نصیحت و تشویق و تهدید» به حزب برگردانند. دستگاه رهبری کماکان و با لجاجت خواستار حفظ تشکیلات با همان وسعت و «کمّیت سابقش» بود. درحالیکه واداشتن اعضای وفادار به برقراری ارتباط با «افراد حزبی مرعوب و مشکوک» باعث یأس و ناامیدی و شناسایی شدن و به اسارت افتادن آنها میشد. (ص ۱۰۲)
توکلی در دو نوشتهٔ خود به رقابتهای داخلی در حزب توده، دلایل ناکام ماندن اصلاحطلبان حزبی، سیاستهای حزب در قبال دولت مصدق، شرایط عضویت و تصفیهٔ حزب، عملکرد حزب در فاصلهٔ ۲۵ تا ۲۸ مرداد و سپس نخستین روزها و ماههای پس از کودتا به طور مفصل میپردازد. او تصمیمات رهبری حزب توده را یکی از عوامل اصلی پیروزی کودتاگران در روز ۲۸ مرداد میداند و از دلایل سیاستهای اشتباه و مصیبتبار رهبری حزب توده در قبال نهضت ملّی کردن نفت و مصدق را ارزیابی نادرست از جایگاه و نقش «بورژوازی ملّی» میداند. رُهبانی در اثر خود به بنیانهای نظریهٔ توکلی در ارتباط با نقش بورژوازی ملّی در کشورهای توسعهنیافته پرداخته و مینویسد: «توکلی مانند بسیاری از کمونیستهای زمان خود، به نظریهای دلبسته بود که برگرفته از تجربهٔ انقلاب چین بود. مائو تسهتونگ و حزب کمونیست چین به جایگاه و نقش “بورژوازی ملّی” چارچوبی نظری داده بودند که بین مبارزان کشورهای توسعهنیافته و درگیر قیامهای ضداستعماری طرفداران زیادی یافت. بر اساس این نظریه، در کشورهایی که “امپریالیسم” بر سیاست، اقتصاد و جامعهٔ آنها سلطه دارد “بورژوازی ملّی” ضعیف است؛ قشری از “بورژوازی وابسته” (کمپرادور) در حاکمیت سهیم است؛ نظام ارباب و رعیتی (فئودالی!) برقرار است و دهقانان بیزمین بخش بزرگی از جامعه را تشکیل میدهند؛ طبقهٔ “پرولتاریا” بسیار ضعیف است و همچنان با بندهای بسیار به جامعهٔ روستایی پیوند دارد؛ و قشرهای متوسط شهری تمایلات گوناگون و متضادی دارند. درنتیجه، شرایط مادّی و فرهنگی لازم برای انقلاب کارگری و سوسیالیستی فراهم نیست. معنای دیگر این استدلال این است که تزهای لنین در انقلاب بلشویکی روسیه متناسب با شرایط این قبیل کشورها و عیناً قابل اجرا نیست.». (ص ۱۴۵) توکلی در ادامهٔ همین بحث این جمعبندی ارائه میدهد که: رهبری حزب توده هم در تئوری و هم در عمل ماهیت بورژوازی ملّی را نشناخته بود تا جایی که رهبران حزب توده قوام را با آن سوابق خائنانه خادم میشناختند و مصدق را باآنهمه حسنشهرت و نیکنامی خائن!؟ و فراتر از این، توکلی اشتباه شوروی در مورد قوام را هم ناشی از برداشتهای نادرست حزب توده و انعکاس آن برداشتها به دستگاه دیپلماسی شوروی میدانست درحالیکه رهبران حزب برعکس خود را پشت سر بلوک سوسیالیستی پنهان کرده و آنها را مسئول سیاستهای خود در ارتباط با بحران آذربایجان جلوه میدادند. (ص ۱۵۰)
توکلی در مبحث تبعیت از شوروی به دلیل روح انترناسیونالیستی حاکم بر تفکر مارکسیست- لنینیستی بر این باور است که «مارکسیستهای هر کشوری به اوضاع و احوال کشور خود بهتر از مارکسیستهای غیربومی آشنا هستند.» و در جایی دیگر مینویسد: «هر فرد مارکسیست قبل از آنکه به جبههٔ دموکراسی تعلق داشته باشد به ملّت و وطن خود تعلق دارد، زیرا او تنها از همین راه، یعنی بهوسیلهٔ جامعهٔ خویش است که به جبههٔ دموکراسی راه مییابد.» (ص ۱۶۰) ولی به باور رُهبانی: «بهرغم اینهمه تأکید بر استقلال رأی و نظر، توکلی بهکلّی منکر پیروی از”مبدأ اعلی” نیست. او این استدلال غریب را مطرح میکند که همانطور که سانترالیسم دموکراتیک در داخل گروههای کمونیست باید برقرار باشد، در جبههٔ جهانی کمونیسم همچنین اصلی حاکم است:”چون کمونیسم خود ذاتاً پدیدهای عالمگیر و جهانی است، بنابراین تبعیت کمونیستها از اصل سانترالیسم تنها محدود به مناسبات داخلی و ملّی آنها نیست بلکه این سانترالیسم علاوه بر حفظ استقلال و رنگ و بوی ملّی خود، تابع مرکز قلمرو وسیعتر، یعنی اتحاد جهانی پرولتاریایی است.”» (ص ۱۶۰) شاید همین انتظار از رفاقت انترناسیونالیستی باعث شد تا توکلی به منظور آگاهی رفقای روسی از نظریاتش نسخهای از نوشتهاش را راهی شوروی کند ولی رفقای انترناسیونالیست به جای توجه، آن را در اختیار رهبری حزب توده قرار دادند و همین موجب شد تا رادیو پیک ایران حملاتی را متوجه توکلی کرده و در ادامهٔ آن موج حملات، در داخل کشور نیز از او با عنوان «مارکسیست آمریکایی» یاد شود.
توکلی برداشتهای خود دربارهٔ حزب توده را احتمالاً با این هدف به رشتهٔ تحریر درآورد که با تغییراتی این حزب بتواند نقش مؤثرتری در آیندهٔ سیاسی کشور داشته باشد و نیز با این انگیزه نوشتهاش را راهی شوروی کرد تا شاید رفقای شوروی نیز با آگاهی از خطاهای رهبری حزب از حمایت تام از آنها دست کشیده و حتی برنامههای حمایتی خود را متوجه بخشهای دیگر چپ داخل کشور کنند. روند حوادث داخلی و سیاستهای شوروی نشان داد که در هر دو مورد توکلی دچار خوشبینی مضاعف شده بود، بهطوریکه با برآمدن چپ نو و جنبش مسلحانه حزب توده نتوانست به موقعیت قبل از کودتا برگردد و از منظر دوم نهتنها شوروی جریان دیگری را جایگزین حزب توده نکرد بلکه بهموازات گسترش رابطه با حکومت شاه، فضای فعالیت این حزب در داخل شوروی و سپس سایر بلوک شرق نیز بستهتر شد.
اما بخش اصلی نظریات توکلی که شامل تحلیل رخدادهای سیاسی اوایل دههٔ چهل بود با توجه به همزمانی انتشارشان با سیر آن رخدادها از اهمیت بیشتری برخوردار است و بایستی دید که اگر گوش شنوایی برای آرای توکلی پیدا میشد چه دگرگونی در عرصه سیاسی کشور حاصل میشد.
پنج سال پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ عملکرد شاه و مجموعه کارگزارانش نتوانست رضایت دولت آمریکا بهعنوان مهمترین پشتیبانش در عرصهٔ بینالمللی را برآورده سازد، علاوه بر ناتوانی دولتهای پس از کودتا در مهار بحران اقتصادی و ادامهٔ روند اصلاحات مورد انتظار غرب، آنچه به بیاعتمادی هیئت حاکمه آمریکا نسبت به آیندهٔ ایران بیشتر دامن زد موج مبارزات ضد استعماری در دول وابسته به غرب بود که عمداً به سمت شرق و شوروی گرایش داشتند. با توجه به این شرایط و بیم به هم پیوستن موج اعتراضات صنفی که از سالهای پایانی دههٔ سی آغاز شده بود آمریکا حمایت مالی بیشتر از شاه را منوط به انجام اصلاحاتی کرد تا مانع از شکلگیری دوبارهٔ اپوزیسیونی متشکل شود. پایان عمر مجلس نوزدهم شورای ملّی و آغاز مبارزهٔ انتخاباتی برای تشکیل مجلس بیستم فرصت مناسبی برای اجرایی کردن سیاستهای تازهای بود که بقای حاکمیت به اجرای درست آن بستگی داشت. شرایط تازه برای نیروهای وفادار به دکتر مصدق که دورهٔ تبعیدش را در احمدآباد میگذراند هم حیاتی بود تا یک بار دیگر در عرصهٔ سیاسیِ کشور توان خود را محک بزنند. به همین دلیل روز ۲۳ تیرماه ۱۳۳۹ هفده نفر از فعالان سیاسی در خانهٔ غلامحسین صدیقی جمع شده و آغاز فعالیت جبههٔ ملّی دوم را اعلام کردند. رقابتهای انتخاباتی مجلس بیستم که بدون حضور کاندیداهای جبههٔ ملّی آغاز شد به برخی از نیروهای مستقل متمایل به حاکمیت فرصتی داد تا به طور منفرد وارد کارزار انتخاباتی شوند، از چهرههای معروف این طیف میتوان به علی امینی، سید جعفر بهبهانی و محمد درخشش اشاره کرد. ولی روند حاکم بر انتخابات مجلس بیستم که در ۲۶ مرداد ۱۳۳۹ برگزار شد و با دخالت مقامات و تقلبهای آشکار همراه بود حتی منفردین وابسته به حکومت را نیز به اعتراض واداشت. بهرغم اعلام نتیجهٔ انتخابات و پیروزی ملّیون، شاه مجبور به ابطال انتخابات و برکناری اقبال شد و به جایش در ۹ شهریور ۱۳۳۹ جعفر شریف امامی وزیر صنایع دولت اقبال را مأمور تشکیل کابینه کرد. ولی شریف امامی نیز نتوانست گرهی از مشکلات عدیده باز کند و برخورد نمایندگان مجلس شورای ملّی با خود در جلسهٔ ۱۴ اردیبهشت ۱۳۴۰ را بهانهای ساخت تا در ابتدا به حالت قهر راهی دفترش شود و در آنجا از سمت نخستوزیری استعفا دهد. گزینهٔ بعدی برای نخستوزیری علی امینی بود که شخصیت مستقلی داشت و شاه از بیم انتخاب فردی از میان طیف هوادار دکتر مصدق به این انتخاب تن داده بود. با انتخاب امینی شرایط سهگانهای در وضیعت داخلی کشور حکمفرما شد. جبههٔ ملّی دوم که نیروی اصلیاش جنبش دانشجویی بود تمام برنامههای خود را بر برگزاری انتخابات مجلس متمرکز کرده بود درحالیکه با توجه به نفوذ شاه و ایادیاش در اقصی نقاط کشور شرایط برای پیروزی جبههٔ ملّی در یک انتخابات حتی آزاد مهیا نبود. در مقابل، شاه و نیروهای نظامی و امنیتی تحت کنترلش به شرایط موجود بهعنوان دوران گذرایی نگاه میکردند تا در پس سیاستهای اصلاحی دولت امینی، ثبات برقرارشده و شاه بتواند ضمن گماردن فردی مطیع به سمت نخستوزیری بازهم زمام امور را بهطور کامل در دست بگیرد. در این میان وضعیت دولت امینی که نه مقبول شاه بود و نه جبههٔ ملّی دوم به او روی خوش نشان میداد از همه ناگوارتر و متزلزلتر بود، بهطوریکه به محض تشکیل کابینهاش هر روز با بحرانی روبهرو میشد که توسط دو نیروی رقیب دربار و جبههٔ ملّی دوم سازماندهی میشد. دیری نگذشت که همسویی بخشی از جبههٔ ملّی با جناح راستِ حاکمیت جنبهٔ آشکارتری پیدا کرد و در جریان واقعهٔ اول بهمن ۱۳۴۰ دانشگاه تهران به یک بحران بزرگ برای دولت امینی تبدیل شد. چند ماه پس از واقعهٔ بهمنماه و حمله به دانشگاه تهران دوران نخستوزیری امینی به پایان رسید و با استعفایش در ۲۶ تیرماه ۱۳۴۱ اسدالله علم به جانشینیاش انتخاب شد. در عرصهٔ بینالمللی نیز از میان سه کشور مقتدر فقط انگلیس و آمریکا در ایران فعال مایشاء بودند و دولت شوروی ضمن مدارا با حکومت شاه و محدود کردن فعالیتهای حزب توده، بیش از آنکه در پی سرنگونی این دولت نزدیک به غرب باشد، در تلاش بود تا در بخشهای اقتصادی و صنعتی جاپایی برای خود پیدا کند. همین نقش آمریکا و انگلیس و رقابتهای پنهان و آشکار ایادیشان در عرصهٔ داخلی ایران زیربنای تحلیلهای محمود توکلی با عنوان «امپریالیسم متفوّق» را تشکیل میداد.
در دیدگاه توکلی که توسط رُهبانی با استناد به رسالهٔ «چه باید کرد» و سایر آثارش مورد بحث و بررسی مفصل قرار گرفته است این نظریه به طور خلاصه دریافت میشود که نظام فئودالیتهٔ ایران به وزنهٔ سنگینی بر پای رشد و تکامل صنایع داخلی تبدیل شده و با «اخلال و کارشکنی علیه نضج اقتصاد صنعتی، میهن ما را به جهنم فقر و بیکاری طبقات زحمتکش تبدیل کرده است.» از اینرو توکلی به نتیجهای میرسد که در مجموعهٔ دیدگاههایش نقش مهمی دارد: «فئودالیسم تکیهگاه مادّی امپریالیسم انگلیس است.» و «امپریالیسم انگلستان به علت وابستگیهای محکم خود با فئودالیتهٔ ایران هنوز در میهن ما استعمار قدرتمند و درجهٔ اول است.» (ص ۱۷۸) به نظر توکلی «در مرحلهٔ فعلی مبارزه، تضاد استعمارگران انگلیسی و آمریکایی، انعکاس امپریالیستی تضادهای درونی، یعنی تضاد فئودالیسم ایران با بورژوازی وابسته است (ضمن اتحادشان علیه نهضت). نهضت ضدامپریایستی ایران باید نظریات سیاسی خود را نسبت به حل اجتنابناپذیر این تضاد، بدون ترس از هر نوع تکفیر و عوامفریبی و با شجاعت و قاطعیت انقلابی و علمی، روشن نماید.» و درنهایت، «مفاسد و جنبههای ضدانقلابی فئودالیسم ایران به ما حکم میکند که از بورژوازی وابسته در مبارزه علیه فئودالیسم در همین حدود پشتیبانی کنیم.»(ص ۱۸۳)
همچنین او در فصلی از «چه باید کرد» با عنوان «تاکتیکهای مبارزه را عوض کنیم» این جمعبندی را ارائه میدهد که «مصالح جنبش ضدامپریالیستی ایران با توجه به تفوّقی که استعمار انگلیس هنوز بر امپریالیسم آمریکا در ایران دارد به ما حکم میکند که لبهٔ تیز حملهٔ نهضت رهاییبخش ملّی را متوجه امپریالیسم انگلیس سازیم. زیرا در حال حاضر قدرت عمدهٔ ضدانقلاب و صفوف فشرده و سرسخت آن در زیر پرچم تکیهگاه داخلی این امپریالیسم یعنی فئودالیتهٔ ایران مجتمع شده است.» و از نظر او باید: «اولاً، با نمایندگان سیاسی وابسته به اقشار مختلف بورژوازی وابسته، در همان حدود که به مبارزه علیه فئودالیسم تمایل نشان میدهند، تا حدّ تشکیل جبههٔ ائتلافی ضدفئودالی و ضدارتجاعی طرح همکاری بریزیم. ثانیاً، در طول این مبارزه، مادام که امپریالیسم آمریکا از بورژوازی وابسته حمایت میکند از شدّت و حدّت مبارزهٔ خود علیه این امپریالیسم بکاهیم. بیطرفی ما در این میان و یا احیاناً لبهٔ تیز حمله را متوجه بورژوازی وابسته به امپریالیزم آمریکا ساختن (تاکتیکی که رهبری حزب تودهٔ ایران از آن پیروی میکند) خواهناخواه به سود ارتجاع و به زیان نهضت ملّی ایران تمام خواهد شد.» (صص ۲۷۱ و ۲۷۲)
سؤال اساسی که مطرح میشود و رُهبانی نیز در بررسی کارنامهٔ نظری توکلی به آن اشاره کرده است طرح این موضوع است که توکلی معلوم نمیسازد که در میدان عمل سیاسی، این تاکتیکها چگونه و توسط چه طیف و جریانی بایستی به اجرا درمیآمد. واقعیت این است که جبههٔ ملّی دوم با توجه به سردرگمی رهبران آن و عدم توانایی در اتخاذ یک سیاست روشن و نیز سوءظنی که از سمت شاه متوجه آنها بوده و مانع از قرار گرفتن آنها در دایرهٔ قدرت میشد از چنین ظرفیتی برخوردار نبودند. توکلی نیز نظر چندان مساعدی دربارهٔ جبههٔ ملّی نداشت و به نظرش نهتنها در دههٔ چهل بلکه قبل از آن نیز جبههٔ ملّی دارای برنامهٔ صحیح و مشخصی نبوده و نقشهٔ دقیق و راهنمایی در اختیار نداشت. او این ایراد را متوجه احزاب تشکیلدهندهٔ جبهه میکند که فاقد برنامه و استراتژی روشنی بودند و برنامهٔ حداقلی دکتر مصدق در بدو فعالیت دولت خود شامل ملّی کردن صنایع نفت و برگزاری انتخابات آزاد را تبدیل به برنامهٔ حداکثری جبهه کردند و رهبران جبههٔ ملّی دوم نیز بازهم بر همان خطمشی سیاسی مبهم گذشته اصرار ورزیدند.
در سمت دیگر مثلث سیاسی اوایل دههٔ چهل، دکتر امینی قرار داشت که کابینهاش دولت مستأجل بود و روند حوادث در کمتر از یک سال نشان داد که شاه رویهٔ مستقل او را برنمیتابد و مهرههایی همچون اسدالله علم را ترجیح میدهد و فقط منتظر فرصتی است تا اعتماد دوبارهٔ مقامات آمریکایی را از آن خود کند. از سوی دیگر در دستگاه فکری توکلی، امینی نه عامل امپریالیسم آمریکا، که در اصل فردی «آمریکایینما» بود که طبق نقشهٔ انگلستان چنان نقشی را بازی میکرد. درنتیجه، کل دولت او و برنامهٔ اصلاحیاش را توطئهٔ بریتانیا میدانست. از دید او، امینی فردی متظاهر به «نمایندگی سرمایهداری وابسته» دانسته میشد درحالیکه «وابستگیهای فئودالی» داشت، بنابر اینچنین شخصی نمیتوانست پرچمدار مبارزات ضدانگلیسی باشد. (ص ۱۹۹) توکلی در تخطئهٔ امینی تا جایی پیش میرود که حتی او را به کارگردانی سرکوب دانشجویان در واقعهٔ اول بهمن ۱۳۴۰ متهم میسازد تا بدینوسیله با «اثبات بهاصطلاح لیاقت و کاردانی خود» به انگلیس و هیئت حاکمه، به یکی از خواستههای جدّی محافل ضد ایران که همانا تضعیف حیثیت جبههٔ ملّی است جامهٔ عمل پوشاند. (ص ۲۰۳)
در این میان فقط میماند ضلع سوم قدرت سیاسی آن ایام یعنی شخص شاه که از قضا از همان بدو سلطنت با توجه به سرنوشت پدرش چندان میانهٔ خوشی با انگلیسیها نداشت و آمریکا را پشتوانهٔ محکمتری در روابط بینالملل تلقی میکرد. در این صورت آیا نبایستی بر سبیلِ آرای توکلی و حتی سیاست صبر و انتظار اللهیار صالح، اپوزیسیون وقت چشمانتظار نتایج سیاستهای اصلاحی شاه میماند تا روابط عشیرهای و فئودالی از سرزمین ایران پوست انداخته و به یک کشور با حاکمیت بورژوازی و آزادیهای اقتصادی و اجتماعی تبدیل میشد که شاید در ادامهٔ آن روند اپوزیسیون نیز به کمی تا قسمتی آزادی سیاسی نایل میآمد؟ شاید این هم از طنزهای تلخ سرزمینمان بود که چنین اتفاقی تقریباً به وقوع پیوست ولی در پس آن اصلاحات نهتنها نوبت به انقلاب دموکراتیک و سپس انقلاب سوسیالیستی نرسید بلکه ساختار عشیرهای- فئودالی به گونهٔ دیگر در تاروپود جامعه نضج گرفت و به اشکال مختلف هویدا شد. دههٔ چهل دورهای است که امکان اصلاح امور کشور تا حدّی وجود داشت. توکلی بهدرستی تشخیص داده بود که فشار بر حکومت شاه برای اصلاحات عمیق و گستردهتر چارهٔ کار است ولی نیرویی قابلاعتماد و قدرتمند برای اجرایی کردن باورهایش سراغ نداشت. اهمیت آرای توکلی در آن است که در بیبرنامگی و سردرگمی رهبران جبههٔ ملّی دوم و خلاء یک تشکیلات قدرتمند چپ همانند حزب توده در سالهای قبل از کودتا، به هر رو صاحب اندیشهای برای برونرفت از آن بحران بود. هرچند گوش شنوایی برای باورهای خود نیافت و خود نیز در پس آن سالها، عمری را با هراس و انزوا زیست تا اینکه در ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۶ در تهران درگذشت.