انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

الگوی تحول تاریخی در شاهنامۀ فردوسی (پژوهشی پیرامون ساختار پویایی فرهنگ در تفکر ایرانی)

مقدمه

زبان و فرهنگ

بُن و اساس هر تمدن و فرهنگ، در زبان و سنت زبانی آن ریشه دارد. زبان مأمن و مأوای تمام آن حقایقی است که تجربۀ ما از جهان را صورت بخشیده و نسبت ما با اشیاء را سامان می دهد. زبان ودیعه¬گاه معانی و عواطف بنیادی حیات و ضامن بقاء و تداوم فرهنگها و اقوام و ملل است. زبان نمایندۀ همۀ حیثیاتی است که فرهنگ را از طبیعت در شکل خام و غیرانسانی آن متمایز می سازد و بدین سبب در طرح اساسی مابعدالطبیعه از ارسطو به بعد، فصل ممیّز انسان از حیوان، «نطق» و سخن قلمداد گردیده است.

چنانچه در متون مقدس و منزل نیز هستی انسانی با گویایی و سخنگویی او شناخته شده است:
خلق الانسان ، علّمه البیان

بدین روی تحقق انسان در گرو سخن و زبان است. در واقع انسان جز در بستر فرهنگ و مجال اجتماع ظهور پیدا نمی کند و تحقق فرهنگ و اجتماع انسانی مقوم است به ظهور زبان و «سخن». به تعبیر حکیم نظامی:
بی سخن آوازۀ عالم نبود اینهمه گفتند و سخن کم نبود
خط هر اندیشه که پیوسته اند بر پر مرغان سخن بسته اند
گرنه سخن رشتۀ جان تافتی جان سر این رشته کجا یافتی …

از سوی دیگر، باید این نکته را به نحو اساسی مورد توجه قرار داد که زبان و سخن در صورتهای مختلف و گوناگونی پدیدار گشته و در هر صورت و تعیّن، بُعدی از ابعاد فرهنگ و حیات اجتماعی را تحقق می بخشد. در این میان «سخن شاعرانه» یا به تعبیری «زبانِ اسطوره»، به کانون و بنیاد زبان، یعنی افق مواجهه و تماس وجودی انسان با عالم از هر گونه سخنِ انسانی دیگر نزدیک¬تر است. لذا برای درک حقایق و معانی بنیادین و مؤسس هر تمدن و فرهنگی ناگزیر باید به قصه ها و داستانها و اسطوره های کهن و همچنین جلوۀ حقایق بنیانگذار فرهنگ در زبانِ شاعران توجه کنیم.
بر اساس چنین درکی، زبانِ شعر مقدم بر زبان علم و فن بوده و بر فرازِ زبان روزمره و محیط بر آن است. این موقعیت کانونی به ویژه در فرهنگ و سنت تاریخی ایران، پیدا و پدیدار گشته است. اگر برای درک فرهنگ یونانی از سقراط به این سو باید سخن فیلسوفان را شنید و شناخت، برای درک فرهنگ ایرانی بی درنگ باید سراغ شاعران را جست.

 

زمان و فرهنگ
یکی از مفاهیم بنیادین سازندۀ فرهنگ و مؤسس جهان اجتماعی، مفهوم و معنیِ «زمان» است. در واقع هر شکلی از نظم اجتماعی و تاریخی با صورت¬بندی ویژۀ خود از حقیقتِ زمان، قابل تعین و تشخص می گردد. به تعبیر دیگر، منطق و نظم معنایی حاکم بر هر دوره از ادوار تاریخ و هر شکل از اشکال فرهنگ و تمدن انسانی را با درک ایشان از زمان می توان دریافت. منظور از «معنای زمان» در فرهنگ آن است که بدانیم مردمان چه پنداری از گذشته، حال و آیندۀ دور و نزدیک خویش داشته و آغاز و انجامِ حرکت و حیات خودِ فردی و جمعی خویش را چگونه معنا می کنند.
«بینش زمان» برای فرهنگها عنصری اساسی است که مبدأ همۀ صورتهای آگاهی و عملِ فردی و اجتماعی و تاریخی است. در اینجا باید به مفهوم مشخص و دقیقِ «تاریخ» توجه کنیم. تاریخ، زمانِ انسان یا به تعبیر دقیقتر «زمانِ فرهنگ» است و به همین دلیل است که جزء اختصاصات حیات انسانی و از معانی تمایزبخش میان جهان انسانی و سایر قلمروهای خلقت محسوب می گردد. موجودات این جهان جز انسان، موجودات «بی¬تاریخ»اند. چون فاقد زبان و فرهنگ هستند. پس انسان موجودی است فرهنگی و تاریخی.

تا اینجا دانسته شد که برای درک بن¬مایه¬های اساسی هر فرهنگ باید سراغ معانی بنیادینی را گرفت که در ظرفِ زبانِ شعر و اسطوره یافت می شود و یکی از این معانی بنیادی و نامهای نخستین، زمان یا تاریخ است. اکنون پرسش اصلی ما در این پژوهش آن است که: در فرهنگ ایرانی پس از اسلام (فرهنگ به اصطلاح ایرانی اسلامی)، چه تصویر و تصوری از زمان و چه الگوی معنایی بنیادینی از تاریخ، صورت¬دهنده و معنابخشِ فرهنگ و تمدن ما بوده است؟
برای پیگیریِ این پرسش اساسی و کلان، البته باید قدم¬گاههای کوچکتری را برگزیده و آنها را شمرده پیمود. برای همین منظور در این مجال ما به سوی بزرگترین و اصیل¬ترین منبع شعر و داستان¬سرایی پارسی یعنی «شاهنامۀ» حکیم ابوالقاسم فردوسی (رضوان الله تعالی علیه) می رویم که بُنِ شعر فارسی دری و مؤسس فرهنگ ایرانی پس از اسلام است. بدین ترتیب مسآلۀ متمرکز و متعین ما در این مقال چنین تقریر می گردد: الگوی تحول تاریخی در شاهنامۀ فردوسی؛
در بررسی این پرسش مهم و حیاتی باید نخست این نکته را متذکر شد که اسطوره ها اساسا طرحی از زمان را عرضه می کنند؛ چه اینکه اسطوره، داستان پیدایش چیزها و روایت بدایت امور است. همۀ اسطوره ها حکایتگر پیدایی جهان، مردم و شهر از سرآغاز وحدانی و درعین حال آشوبناک وجود هستند. پس حقیقت زمان در جوهرۀ هر اسطوره حضور دارد و از زمانی که «مردم» پدید می آیند و شهرها گسترش می یابند، «تاریخ» جوهرۀ اساطیر را قوام می بخشد. یعنی اسطوره ها روایتگر زمانِ انسان و زمانِ شهرها و مُدُن می گردند. این تاریخ البته نه تاریخِ حصولی و عینی که تاریخِ اساطیری یا تاریخِ حضوری یا معنایی است.

 

متن کامل را در لینک زیر مطالعه کنید:shahnameh