انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

اعتماد اجتماعی را به مردم بازگردانیم

آرمان امروز – فاطمه طاهری: خانواده و مشکلات پیش روی آن در جامعه کنونی که هر روز با تغییرات فرهنگی و اجتماعی روبه‌رو شده است یکی از دغدغه‌های اصلی جامعه‌شناسان است؛ چرا که تغییرات در بنیان خانواده مساوی است با تغییرات در فرایند کلی اجتماع. ناصر فکوهی استاد دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسان‌شناسی و فرهنگ در گفت‌وگو با آرمان امروز معتقد است: اکثر قریب به اتفاق جوامع علاقه‌مندند که جامعه‌ای خانواده‌محور داشته باشند و این مساله صرفا مخصوص به کشور و جامعه ما نیست. اما آنچه اهمیت دارد این است که هر جامعه تا چه اندازه بتواند تغییرات خود و محیط اجتماعی و اقتصادی و سیاسی خویش را درک کند و برای دگرگونی‌هایی که بر شکل و محتوای خانواده تاثیر می‌گذارند، راه یافته و آنها را به خوبی مدیریت کند تا هم این نهاد ارزشمند حفظ شود و هم بتواند به شکل مطلوبی دوام بیاورد و صرفا به شکلی توخالی و از آن بدتر به شکلی آزاردهنده برای کسانی که از درون یا از برون آن را تجربه می‌کنند، تبدیل نشود.

از آنجا که یکی از سیاست‌های اصلی نظام ایجاد جامعه‌ای خانواده‌محور است، در جامعه امروزی این خواست چگونه ممکن است و به چه پیش‌نیازهایی نیازمند است؟

خانواده از دورترین دوره‌هایی که ما در پیشینه انسان می‌شناسیم، اصل و اساس زندگی او و واحد اساسی شکل گرفتن و رشد و تحول حیات اجتماعی انسان‌ها بوده است. از این رو شکی نیست که جامعه ما نیز همچون همه جوامع انسانی به داشتن خانواده و حمایت از آن نیاز دارد تا بتواند سالم باقی مانده و مصونیت‌های خود را در برابر مشکلات اجتماعی و حیاتی از دست ندهد. با وجود این، باید توجه داشت که جوامع انسانی هر چند همیشه خانواده را به مثابه واحد و سلول پایه‌ای خود داشته‌اند، این واحد حیاتی نه هرگز شکل واحدی داشته است و نه محتوای واحدی. و شاید درست باشد بگوییم دقیقا به همین دلیل که خانواده انسانی توانسته است همراه با تحول و دگرگونی جوامع انسانی خود را دگرگون کند، تا امروز دوام آورده است و برخلاف بسیاری از پیشگویی‌ها تا امروز هنوز به عنوان مهم‌ترین عنصر این جوامع باقی بماند. از این رو، اینکه ما خواسته باشیم جامعه‌مان، خانواده‌محور باشد، تنها خواسته ما نیست و اکثر قریب به اتفاق جوامع دیگر نیز چنین می‌خواهند. اما آنچه اهمیت دارد این است که هر جامعه تا چه اندازه بتواند تغییرات خود و محیط اجتماعی و اقتصادی و سیاسی خویش را درک کند و برای دگرگونی‌هایی که بر شکل و محتوای خانواده تاثیر می‌گذارند، راه یافته و آنها را به خوبی مدیریت کند تا هم این نهاد ارزشمند حفظ شود و هم بتواند به شکل مطلوبی دوام بیاورد و صرفا به شکلی توخالی و از آن بدتر به شکلی آزاردهنده برای کسانی که از درون یا از برون آن را تجربه می‌کنند، تبدیل نشود. در اینجا قصد من بررسی تحول چندهزارساله خانواده نیست. اما اگر خود را به تاریخی نسبتا کوتاه محدود کنیم می‌بینیم که خانواده پیش از دوره صنعتی شدن، یعنی خانواده روستایی، تفاوت‌های فاحشی با خانواده صنعتی و امروز با خانواده پسامدرن در دوران اطلاعاتی دارد. این اشکال خانواده همان اندازه از یکدیگر فاصله دارند که کلبه‌های روستایی با آپارتمان‌های شهری و شکل‌های زیستگاهی که ممکن است ما در آینده‌ای نه چندان دور در آنها زندگی کنیم؛ همان اندازه فاصله، که آشپزی روستایی و طولانی‌مدت برای تهیه یک غذا با غذاهای صنعتی و با آماده‌سازی سریع دوران صنعتی و سرانجام آشپزی سریع و شتابزده امروزی ما دارد. حسرت خوردن بر گذشته‌ها و تمایل رویایی بازگشت به آنها در خانواده، در این میان، همان اندازه بی‌پایه و دست‌نایافتنی است که تمایل ما به اینکه یک روز تمام را صرف تهیه یک غذا بکنیم یا به زندگی در کلبه‌های روستایی و دورافتاده بازگردیم؛ کارهایی که به عنوان «سرگرمی» ممکن هستند، اما به عنوان شیوه زندگی روزمره، دیگر هرگز تکرارشدنی نیستند. با توجه به آنچه گفته شد، مشکل جامعه کنونی ما آن است که بسیاری از دگرگونی‌هایی را که خود در طول چند دهه اخیر ایجاد کرده است و به صورت روشنی ساختارهای خانواده را تغییر داده‌اند، نمی پذیرد و تمایل دارد که خانواده را به اشکال پیش‌مدرن و یا حتی در قالب‌هایی که متعلق به ده، بیست، سی یا پنجاه سال پیش هستند، ادامه دهد، که خواست‌هایی نه تنها غیر ممکن، بلکه آسیب‌زا هستند. زیرا امکانات واقعی ما را برای تقویت خانواده نیز از بین می‌برند. چند مثال کوچک می‌زنم تا موضوع روشن شود: اینکه ما از یک سو تحصیل دختران را تشویق و از اجتماعی شدن زنان دفاع می‌کنیم، ولی از سوی دیگر انتظار داریم دخترانمان در سنین پایین ازدواج کنند و فرزندان زیادی داشته باشند، دو رویکرد کاملا متناقض است که به شکست در هر دو خواسته منجر خواهد شد. یعنی این دختران با این خطر روبه‌رو هستند که نه به زنان ِ کاری ِ موفقی تبدیل شوند و نه به مادران موفق و کارایی برای فرزندان خود. اینکه از یک سو، از عدالت اجتماعی دفاع می‌کنیم، ولی از سوی دیگر تمام راه‌ها را برای یک نولیبرالیسم سرمایه‌داری گشوده‌ایم تا همه چیز پولی شود، با هم در تناقض هستند. در جامعه‌ای که پول حرف اول و آخر را بزند، نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم افراد به خوشبختی خود در چارچوب یک خانواده آرام و بی‌تنش با فرزندانی سالم و با اخلاق دل ببندند و نباید تعجب کنیم که خانواده‌هایی هر چه بیشتر هر روز قربانی خودخواهی و پول‌پرستی و اشرافی‌گرایی و تجمل و خودنمایی و تازه‌به‌دوران‌رسیدگی شده و از هم بپاشند. از این رو، تقویت خانواده به نظر من نیاز به آسیب‌شناسی دقیق جامعه در این جهت دارد و با شعار دادن و مطرح کردن خواست‌ها و تمایلات ولو صادقانه، امکانپذیر نیست.

در جامعه‌ای که جوانان به سمت تجردگرایی پیش می‌روند و امروزه آمار قطعی تجرد رو به افزایش است، چگونه می‌توان فاکتورهایی را برای اشتیاق در ازدواج ایجاد کرد؟

یکی از مواردی که به آن می‌توان در جامعه جدید اشاره کرد، همین افزایش تجرد مطلق است، که امری ناگزیر است. البته همه مطالعات نشان می‌دهند که این روند به دلیل کاهشی که در مبادلات اجتماعی به وجود می‌آورد،لزوما امری مثبت تلقی نمی‌شود اما اینکه خواسته باشیم آن را مطلقا از بین ببریم، خود یک خطر است، زیرا بسیاری از افراد را به «ازدواج به هر قیمتی» می‌کشاند که نتیجه آن، طلاق و حتی طلاق با وجود فرزندان است که از تجرد مطلق عناصری منفی‌تر هستند. اما حتی طلاق در شرایطی، بهتر از ادامه زندگی در یک خانواده پرتنش است که در آن مسلما افراد سالم و مثبت پرورش نخواهند یافت. می‌بینیم که مسائل اجتماعی بسیار پیچیده‌تر از آرمان‌ها و آرزوهای اخلاقی ما هستند. اینکه خواسته باشیم جامعه‌ای آرمانی داشته باشیم که همه در آن از خوشبختی و آرامش و ثبات خانوادگی برخوردار باشند، آرزویی مشروع و بسیار ستودنی است، اما اینکه برای این آرزو، واقعیت‌ها را نادیده گرفته و از جمله حاضر نباشیم تغییرات بزرگی را که در جامعه و زندگی اتفاق افتاده از جلو چشم خود به صورت مصنوعی دور کنیم، کاری نه تنها غیرعقلانی، بلکه خطرناک است. ما نیاز به آن داریم که برای خود هدف‌گذاری‌های منطقی بکنیم؛ هدف‌گذاری‌هایی که پایه‌های علمی داشته باشد و بر مبنای گروهی از روندهای منطقی و قابل پیش‌بینی و کاملا مشهود جامعه استوار باشند و نه خیال‌پروری‌ها و خواسته‌های متناقض و سازش‌ناپذیرمان. مثل اینکه بخواهیم از یک سو دختران تا بالاترین درجه‌های تحصیلی بالا بروند و از سوی دیگر بخواهیم که در سنین پایین ازدواج کنند و باردار شوند. یا اینکه از یک سو، از پسران و دختران خود تا سنین بالا حمایت مالی و اجتماعی بکنیم و نگذاریم روی پای خودشان بایستند و از آن طرف انتظار داشته باشیم به اتکای همین حمایت بخواهند زندگی جدیدی را در شرایطی که جهان هر روز پیچیده‌تر می‌شود شروع و آن را به خوبی مدیریت کنند. بنابراین، برنامه‌ریزی‌های ما باید بر مبنای عقلانیت و روندهای عقلانی و واقعی جامعه انجام بگیرد. در عین حال دولت و مسئولان و همه تصمیم‌گیرندگان باید با مطالعات جدی و انتقادی ببینند کدام عوامل در حال حاضر سبب عدم علاقه‌مندی به ازدواج و تشکیل خانواده می‌شود. من فکر می‌کنم در جامعه ما بیشتر از آنکه مساله بر سر تمایل به تحصیل و بالا بردن سرمایه اجتماعی و فرهنگی در دختران و پسران مثلا از طریق تحصیل دانشگاهی باشد، که البته این هم یک واقعیت است، ما هر چه بیشتر با ناممکن بودن مادی ازدواج به دلیل مشکلات اقتصادی سروکار داریم که نتیجه اعمال سیاست‌های سرمایه‌داری نولیبرالی در طول نزدیک به سه دهه (از سال‌های ۱۳۷۰ تا امروز) است. ما هر چه بیشتر همه چیز را پولی کرده‌ایم، به اشرافی‌گری دامن زده‌ایم، نوکیسگی را تقویت کرده‌ایم، روابطی را ایجاد کرده‌ایم و یا به کمبودها و مشکلاتی دامن زده‌ایم که فساد و به دست آوردن پول ساده را ممکن کرده و در نتیجه افراد را از اندیشیدن به زندگی در سادگی دور کرده‌ایم و بسیاری دیگر از عناصر منفی که وارد زندگی خود کرده‌ایم و همین‌ها سبب شده است که تشکیل خانواده و زندگی کردن هر روز مشکل‌تر شود. چگونه می‌توان با نرخ‌های بالای بیکاری و با مسکن و مایحتاج اولیه بسیار گران از جوانان انتظار داشت که تن به مسئولیت خانوادگی بدهند. در این زمینه آنجا هم که کاری انجام شده، ایجاد باز هم انگیزه‌های مالی بوده است، مثل وام ازدواج و انواع وام‌ها و کمک‌های پولی دیگر. اینها راه حل نیستند و خود به مشکلات اضافه می‌کنند، زیرا افراد را هر چه بیشتر درون منطق پولی شدن می‌برند. در عین حال این گونه روش‌ها سیستم‌های سرمایه‌داری مالی را تقویت و از ایجاد شغل و برنامه‌ریزی برای اطمینان یافتن افراد نسبت به آینده‌شان جلوگیری می‌کنند. چرا باید فکر کنیم کسانی که نه نسبت به آموزش فرزندان خود اطمینان دارند، نه نسبت به داشتن امکانات پزشکی و سلامتی مناسب و نه حتی از امکان برخورداری از طبیعی‌ترین نعمت‌ها مثل آب و هوای سالم و محیط بدون تشنج، نسبت به آینده آن‌قدر امید داشته باشند که خانواده تشکیل دهند و فرزندانی را در این شرایط به دنیا بیاورند. جوانان ما با این وضعیت حق دارند که نسبت به آینده ناامید باشند، مگر آنکه ما هر چه زودتر از پیشرفت سرمایه‌داری نولیبرالی و پولی شدن همه چیز در کشورمان جلوگیری کنیم. من بارها گفته‌ام بخش‌هایی مثل تغذیه، مسکن، بهداشت و سلامت، حمل و نقل و آموزش باید کاملا از مدارهای مالی و وپولی خارج شوند و برای اکثریت قریب به اتفاق جامعه ما در حد خوبی فراهم گردند. ما کشوری ثروتمند هستیم و می‌توانیم این کار را بکنیم. اما برای این کار باید به مردم اعتماد کرده و با فساد مبارزه کنیم. من مخالفتی با وجود بخش‌های کوچکی در این حوزه‌ها برای افراد بسیار ثروتمند نیستم، اما مشکل ما آنها نیستند، مشکل آن است که زیاده‌خواهی‌ها و اشرافی‌گری‌ها در حال حاضر، فاصله طبقاتی را در کشور ما هر چه بیشتر زیاد و خطرناک کرده است: گروهی نمی‌دانند چطور پو‌ل‌های بادآورده خود را خرج کنند و گروهی دیگر از کمترین امکانات رفاهی در یک کشور بسیار ثروتمند برخوردار نیستند. این وضعیت خطرناک است و روشن است که بر آینده خانواده و ازدواج تاثیر می‌گذارد و به فرض هم که ما با اقدامات سطحی نرخ ازدواج را بالا ببریم، خانواده‌هایی پایدار نخواهیم داشت و طلاق در کمین آنها خواهد بود و پس از آن، مشکلاتی باز هم بیشتر به مشکلات جامعه اضافه خواهد شد که به خانواده‌های ازهم‌پاشیده مربوط می‌شود و گاه تا چند نسل جامعه و آنها را در شرایط سختی قرار می‌دهد.

در امر فرزندآوری این مساله در جامعه ما چگونه ممکن است؟

در آنچه گفتم به این موضوع اشاره کردم، اما باید دقت داشته باشیم که فرزندآوری، از نظر موقعیت‌های اجتماعی و رفاهی جامعه، حتی از ازدواج و تشکیل اولیه خانواده نیز حساس‌تر است. تقریبا همه کشورهایی که بحران‌های اقتصادی و اجتماعی را تجربه کرده‌اند، شاهد سقوط نرخ باروری خود بوده‌اند و ما در این زمینه، استثنایی نمی‌شناسیم. کمی اگر به موضوع با عقل سلیم فکر کنیم، این امر پیچیده‌ای نیست: وقتی ما بیکار هستیم یا مشاغل شکننده داریم، بیمه‌هایمان فاقد ارزش هستند، پزشکی و سلامتمان در گرو پولدار بودن است، مسکن به کالایی برای ثروتمندشدن گروهی آدم‌های سودجو تبدیل شده، آموزش که طبق قانون اساسی حق همه شهروندان ماست، دیگر تقریبا به شکل رایگان وجود ندارد و به کالایی تبدیل شده که هر روز در آن اشرافی‌گری، بیشتر می‌شود و غیره، در چنین شرایطی، چطور انتظار داریم جوانان که خود در این چنبره گرفتاری‌ها گیر کرده‌اند، آدم‌هایی دیگر را هم به وجود بیاورند که شریک این وضعیت شوند؟ فکر می‌کنم کسانی که با ایجاد قانون وام‌های یک میلیون یا چند میلیون تومانی برای ازدواج یا فرزندآوری به دنبال تغییر این وضعیت بوده‌اند یا خود را به مضحکه گرفته‌اند یا مردم را. آیا این افراد نمی‌دانند که امروز برای ثبت نام در یک مدرسه حتی دولتی به چه میزان پول نیاز هست؟ آیا نمی‌داننند هزینه‌های یک بیماری کوچک چقدر است؟ آیا نمی‌دانند یافتن مسکنی حتی در حد یک سرپناه شکننده، چه معضل بزرگی را برای اکثریت بزرگ مردم ما تشکیل می‌دهد؟. من معتقدم به جای نصیحت کردن باید جلو سرمایه داری وحشی‌ای را گرفت که همه چیز را به کالا تبدیل کرده است و جان و سلامت، آینده مردم را به چیزهایی بدل کرده که به آرزوهایی دست‌نایافتنی برای اکثریت تبدیل شده اند. باید هشدار داد که این وضعیت در کشوری ثروتمند مثل ایران امکانپذیر نیست و پیش از آنکه با خطرات ناشی از بی‌توجهی به این وضعیت روبه‌رو شویم بهتر است فکری به حال آن بکنیم.

ارتقای سرمایه اجتماعی چه تاثیری در موضوع تحکیم بنیان خانواده و یا ایجاد انگیزه برای جوانان خواهد داشت؟

سرمایه اجتماعی برای ما و جوانانمان در درجه اول داشتن اعتماد به نظام‌های تصمیم‌گیری و مسئولان نسل گذشته‌ای است که پدران و مادران آنها هستند. باید دید که ما به عنوان والدین برای فرزندانمان چه چیزی به ارث می‌گذاریم: هوای آلوده، آموزش و مسکن، و بهداشت گرانقیمت و غیر قابل دسترس، و.. یک «اخلاق» که در آن همه چیز در اشرافی‌گری و رقابت و فردگرایی و خودپرستی و خودنمایی و تازه‌به‌دوران‌رسیدگی خلاصه شده است. مشخص است که اینجا چیزی به نام سرمایه اجتماعی باقی نمی‌ماند. این سرمایه به شدت تخریب شده است و باید آن را بازسازی کرد. آیا برای این کار دیر است؟ من معتقدم هیچ وقت برای هیچ کاری دیر نیست و بنابراین اگر از همین امروز ما واقعا به درک وخامت وضعیت برسیم و اقدامات لازم را برای جلوگیری از انحراف نولیبرالی انجام دهیم، می‌توانیم امیدوار باشیم که اعتماد اجتماعی به مردم ما و به ویژه به جوانانمان برگردد و این امر بدون شک تاثیر مشهودی بر رفتارهای آنها در زمینه خانواده و ازدواج خواهد داشت.

نقش رسانه‌ها در این بین چگونه است؟

نقش رسانه‌های ما در این زمینه مخرب بوده است، یعنی به آن خلاصه می‌شده و می‌شود که یا دائم مردم را نصیحت کنند بی آنکه هیچ راه عملی پیش پایشان بگذارند و یا آدرس‌های اشتباه به آنها بدهند، از جمله راه‌حل‌هایی مثل ازدواج زودهنگام و افزایش تعداد فرزندان و غیره و یا از همه بدتر اینکه اشرافی‌گری و نولیبرالیسم را تقویت کنند و افزایش بدهند و مصرف‌گرایی را که میکروب و ویروس جهان جدید است به جان همه بیاندازند و جوانان را به جای آنکه به ارزش‌های واقعی زندگی سوق دهند که در سادگی و لذت بردن از منابع و نعمت‌های طبیعی است، به سوی مصرف‌های هر چه اشرافی‌تر بکشند که روشن است جز از عهده اقلیت کوچکی بر نمی‌آید و نه فقط اکثریت را محروم باقی خواهد گذاشت، بلکه خشم آنها را نیز افرایش می‌دهد و یا در بهترین وضعیت آنها را به موقعیت‌های انفعالی می‌کشاند که همه چیز را رها کنند و خود را به دست سیر حوادث دهند و در نتیجه جامعه را نیز دچار رکود و انفعال کنند.

چه نهادهایی در این راستا می‌توانند مشوق و کمک‌کننده باشند؟ نقش نظام آموزش و پرورش در این بین را چگونه تحلیل می‌کنید؟

چندین نهاد در این زمینه می‌توانند موثر باشند. نخست نهادهای قانونگذاری که می‌توانند ضوابط اقتصادی را به صورتیت کنند که ما سرمایه‌داری بازار بی‌ضابطه کنونی را به یک سرمایه‌داری ضابطه‌مند و مردم‌محور تبدیل کنیم؛ چیزی که در اهداف انقلاب و در همه قوانین بالاسری کشور وجود دارد، ولی اجرا نمی‌شود. از طرف دیگر نهادهای اخلاقی و آموزشی و تربیتی باید به جای نصیحت کردن و تلاش در راه جا انداختن روش‌ها و سبک‌های زندگی غیر قابل جا افتادن، سعی کنند جوانان را درک کنند، نیازهای آنها را بفهمند و خود را با این نیاز‌ها در حد امکان و در چارچوب‌ها و شئونات اخلاقی و دینی تطبیق دهند. مشکل ما سختگیری‌های اخلاقی و دینی نیست، بلکه تعبیر‌هایی غلط است که برای خودمان از دین و اخلاق درست کرده‌ایم و بر اساس آنها فکر می‌کنیم این سختگیری‌ها در جهت دین و ایمان و اخلاق هستند، در حالی که دقیقا در جهت عکس آنها عمل می‌کنند و دائما مردم را از آنها دورتر می‌کنند؛ بخصوص جوانان را که هر گونه اعتماد خود را بدین ترتیب از دست می‌دهند و به انفعال یا بی‌اخلاقی مطلق روی می‌آورند و با دو رو شدن و پنهانکاری و همه مشکلات اخلاقی و اجتماعی ناشی از آنها، وضعیت هر روز بدتر می‌یابند. در برابر همه اینها نهادهای ما و نسل ما مسئول هستیم.

نقش فضای مجازی در این بین برانگیزاننده یا بازدارنده است؟ و چگونه می‌توان این فضا را کنترل کرد تا باعث ضعف در بنیان خانواده نشود؟

فضای مجازی را برخلاف آنچه اغلب عنوان می‌شود، یکی از مفرهایی می‌دانم که امروز به جوانان امکان می‌دهد اندکی بتوانند خود را به بیان در آورند، با یکدیگر تبادل فکری و اجتماعی داشته باشند و به هم نزدیک شوند و بتوانند تعامل داشته باشند. روشن است که در جامعه ما با تمام آسیب‌هایی که در آن سراغ داریم، نمی توان انتظار داشت که فضای مجازی‌اش بدون آسیب باشد. این هم روشن است که بدخواهان ما و جامعه ما، کسانی که از نبود آرامش و بالا رفتن تنش و خشونت در این پهنه سود می‌برند، بیشترین سرمایه‌گذاری خود را در فضای مجازی کرده‌اند، اما این دلیلی نمی‌شود که ما به این خاطر خود را از یکی از آخرین فضاهایی محروم کنیم که در اختیارمان هست تا بتوانیم اعتماد اجتماعی را حفظ و تقویت کنیم. این کاری است هم غیرعقلانی و هم به شدت خطرناک.

t23s14@gmail.com

روزنامه آرمان ۲۹ دی ۱۳۹۵