در ادبیات سیاسی، رادیکالیسم (radicalism) و محافظه کاری (conservatism) که در حد بالاتری به رادیکالیسم افراطی(ultra radicalism) و محافظه کاری افراطی(ultra conservatism) می رسند، در نسبت با میانه روی (centrism) و اعتدال در نگاه به جامعه تعریف می شوند: در یک سوی ماجرا، رادیکال ها یا بر تحول و تغییر جامعه، یا برعکس بر نیاز به حفظ آن به صورتی که هست، تاکید دارند و در این راه معتقد به استفاده تقریبا از همه ابزارهای موجود و خطرکردن با اعمال روش های آمرانه و حتی خشونت آمیز هستند؛ در حالی که نگرش های معتدل، تغییر یا حفظ وضعیت را بدون رویکردها و تنش و فشار ها می خواهند و بر این باورند که باید هر حرکتی را صرفا با کمترین اثرات جانبی و خطرات اجتماعی در کمترین حد دنبال کرد. بنابراین هر اندازه از نقطه ای مرکزی که می توان آن را نقطه اعتدال نامید بیشتر فاصله بگیریم یا به سوی تمایل بیشتر و بیشتر و آمرانه تر و اراده گرایانه تری به دگرگون کردن وضع موجود برای رسیدن مفروض به وضعیتی آرمانی یا اتوپیایی می رویم، یا به سوی حفظ وضعیت به هر قیمتی؛ و در هر دو حالت از اعتدال و میانه روی یبیشتر دور شده و شرایط تحقق آن را در کوتاه یا دراز مدت سخت تر می کنیم. رویکرد های سیاسی مدرن و در اینجا رادیکال را با استناد به یک نشانه شناسی که از انقلاب فرانسه و جایگاه نمایندگان در مجلس انقلابی مطرح شده، یا رادیکالیسم چپ می نامند یا راست. نمونه های رادیکالیسم چپ را در انقلاب های کمونیستی قرن بیستم (روسیه، چین، کوبا) و در جنبش های چپ مسلحانه چریکی ( فراکسیون ارتش سرخ در آلمان ، بریگادهای سرخ در ایتالیا) دیده ایم. آبشخور نظری این رادیکالیسم عموما در نظریات مارکسیسیتی – لنینیستی بوده است. اما از آن سوی ماجرا نیز ما با رادیکالیسمی راست سروکار داریم که به حفظ وضع موجود به هر قیمیتی حتی با استفاده از ابزارهای فشار اقتصادی بر جامعه، زور و سرکوب باور دارد که نمونه هایش را در تاچریسم و ریگانیسم یا جریان معروف به انقلاب محافظه کارانه در دهه ۱۹۸۰ در بریتانیا و آمریکا دیده ایم (سیاست های سخت ریاضت کشی اقتصادی و مبارزه با سندیکالیسم و حقوق کارگران و اقشار ضعیف اجتماعی) و همین طور در نظامی گری آمریکا در کودتاهای سیا از دهه ۱۹۵۰ تا امروز در سراسر جهان. نظامی گری سایر قدرت های غربی در تحولات اخیر جهان عرب، و همچنین تروریسم راست افراطی از القاعده و سلفی گری داعش گرفته تا تروریست های راست افراطی ایتالیا و بلژیک و بریتانیا از دهه ۱۹۷۰ تا امروز نمونه های دیگری از رادیکالیسم راست هستند. در هر دو نمونه چپ و راست ما شاهد پوپولیسم های عوامفریبانه نیز بوده ایم به خصوص در آمریکای لاتین. اما باید دقت داشت که فرایند انقلاب های بزرگ را در معنایی که جامعه شناسی به آن داده و مثلا کرین برینتون در کتاب «کالبد شکافی چهار انقلاب» مطرح می کند، و یک پدیده اجتماعی رادیکال اما نه نشانه ای از رادیکالیسم است، نباید با انقلاب به مثابه یک استراتژی که از ایدئولوژی حزبی لنینی نشات می گیرد، و نمونه ای بارز از رادیکالیسم سیاسی است، اشتباه بگیریم. نشانه اصلی رادیکالیسم به طور کلی در فرایند «طرد» کمابیش خشونت آمیزی است که به «دیگری» یا «دیگران» مقابل خود تحمیل می کند و در پی حذف فکری و حتی فیزیکی آنها به مثاله یک راه حل عملی برای رسیدن به مقصودش در تغییر و یا حفظ جامعه به صورتی که هست، دیده می شود. البته نکته ای درباره اعتدال گرایی جدید یا سانتریسم نیز به ویژه در اروپا وجود دارد که اغلب بهانه ای بوده برای پیشبرد سیاست های راست که اتفاقا باید ضد الگویی برای ما باشد که صورت اعتدال گرایانه را بهانه ای برای انجام سیاست های راست نکنیم.
اما اگر به طور خاص در مورد ایران سخن بگوییم، می توانیم با توجه به تجربه صد ساله اخیر این فرضیه را مطرح کنیم که ما تقابل دو نوع رادیکالیسم چپ و راست را تقریبا از انقلاب مشروطه تا امروز به صورت پیوسته و در تکرارهایی بی پایان داشته ایم و ساختارهایی که به آن رسیده ایم تقریبا همیشه یکسان بوده اند: هر بار قدرت های حاکم به سوی رادیکالیسم راست حرکت کرده اند، یعنی خواسته اند وضع موجود را به هر قیمتی حفظ کنند و بر عکس هر بار گروه یا گروه هایی سیاسی یا اجتماعی در اپوزیسیون خواسته اند به هر قیمتی با اراده گرایی خود جامعه و نظام های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی اش را تغییری رادیکال بدهند، نتیجه یکسان بوده و ما به طرف یک عقب گرد عمومی رانده است؛ جامعه دچار آفت آسیب ِ چرخه های معیوب شده و در نهایت بازگشت به نقطه صفر و از میان رفتن تمام دستاوردها اتفاق افتاده است. اما بر عکس، هر بار با خردمندی از طرف دستگاه حاکمیت و همین طور از طرف نظام اجتماعی در پرهیز از خشونت و اراده گرایی، سرو کار داشته ایم، جامعه ولو درحد اندکی، پیشرفت داشته و بدین ترتیب بوده است که در طول این قرن توانسته ایم بر اساس اعتدال و نه بر اساس رادیکالیسم بسیار ی از مهم ترین نهادهای مدرن از شهر گرفته تا نظام حکومتی، از نهادهای اقتصادی گرفته تا رفتارهای اجتماعی مدنی و شهری، از مبادلات اقتصادی گرفته تا رفتارهای عقلانی دیپلماتیک را بسازیم. از این رو به باور ما عقل عمومی در تجربه محسوس و مدرن خود و همچنین چه نسل پدران و چه حتی فرزندانشان، هر چه بیشتر توانسته است با اتکا به یک پراگماتیسم روزمره، به راه اعتدال نسبت به راه های دیگر اولویت بدهد. ما امروز در منطقه ای قرار داریم که از لحاظ قومی و گرایش های تندروانه در این زمینه، در صف اول جهان قراردارد؛ در منطقه ای که بیشترین دلایل و انگیزه ها برای دامن زدن به تنش ها و جنگ های منطقه ای، بیشترین دلایل برای ایجاد جوامعی به شدت نابرابر که در آن فاصله طبقاتی بیداد کند، وجود دارند، اما تاکنون در هیچ یک از این مسیرهای مرگبار قدمی جدی نگذاشته ایم. هم از این رو می توان از عقل سلیمی که از این کار جلوگیری کرده تقدیر کرد. اما باید دقت داشت که نشانه های تمایل به گریز از این عقل سلیم را نیز بارها و بارها در دورهای اخیر و همین امروز مثلا در تلاش برای تفرقه افکنی میان نیروهای سیاسی داخلی، دشمن تراشی در سطح بین المللی، نشان دادن چهره ای خشن از کشور ما، تمایل به دامن زدن به نولیبرالیسم و فاصله گرفتن از رویکردهای عدالت خواهانه انقلاب اسلامی دائما می بینیم و روشن است که چنین نشانگانی باید برای ما هشدار های مهمی باشند که بتوانیم خود را در مسیری قرار دهیم که خوشبختانه مردم خود را در آن بیش از هر مسیر دیگری در حال حاضر باز می شناسند، یعنی مسیر اعتدال و گریز از هر نوع رادیکالیسم چپ و راست.
نوشتههای مرتبط
شاید به نظر برسد، و یا این تمایل سیاسی وجود داشته باشد که رویکردهای مردمی در این زمینه یعنی پرهیز از رادیکالیسم را به یک جناح سیاسی خاص متعلق بدانیم و جناح دیگری را از آن حذف کنیم. در حالی که به نظر ما این اعتدال گرایی نه به جناح های سیاسی بلکه بیش و پیش از هر کسی و هر چیزی به کنش های روزمره مردم بستگی دارند. در طول سال های اخیر چه دولت های اصول گرا و چه دولت های اصلاح طلب که دو جناح بزرگ حاکمیت در ایران هستند ، بارها تمایل داشته و دارند که دست به اقدامات حاد بزنند. البته در این دو جناح، رادیکالیسم خود را به صورت های متفاوت نشان می دهد در نزد اصولگرایان رادیکالیسم عمدتا خود را در قالب ساختارهای سیاسی و انفراد گرایی بین المللی و پیش گرفتن رفتارهای اجتماعی آمرانه و مبتنی بر فشار نشان داده است، در حالی که در جناح اصلاح طلب بیشتر خود را در تمایل به نوعی خوش بینی آگاهانه یا ناخودآگاهانه نسبت به مثبت بوددن هرگونه تعامل با غرب و فرض گرفتن اینکه هیچ گونه تخاصمی با ژئوپلیتیک ایران وجود ندارد و همین طور در قالب دامن زدن به یک نولیبرالیسم عمومی در همه زمینه های اقتصادی و اجتماعی . در هر دو مورد ما بیشتر و خوشبختانه با تمایلات گروهی از چهره ها و شخصیت ها روبرو بوده ایم و نه سیاست های استراتژیک. هم از این رو توانسته ایم این گونه رویکردها را کنار بگذاریم و وجود قوانین بالا سری به ویژه قانون اساسی نیز، هم تمایلات گروهی را به آمرانه کردن همه چیز و سیاست درهای کاملا بسته، کاهش داده و هم تمایل گروه دیگری را به نولیبرالی کردن همه چیز و سیاست درهای تمام باز. هم از این رو به گمان ما امروز زمان آن فرا رسیده است که قدرت های سیاسی و جناح های حاکم با تکیه زدن بر اندیشه و تجربه سیاسی چهار دهه انقلاب در این کشور، اعتماد بیشتری را به مردم و جامعه مدنی و ساختارهای آن یعنی انجمنها، سازمان های غیر انتفاعی و روندهای دموکراتیک مشارکت که بسیاری از آنها همین امروز در قوانین ما موجود هستند اما اجرایی نشده اند، نشان دهند.
قدم هایی که دولت یازدهم در زمینه بازشناسی حقوق هویت های محلی، زبان مادری، واگذاری مشاغل استانی به افراد همان استان ها ، احیای سازمان برنامه، کاهش پوپولیسم و «رعیت پروری» و افزایش مسئول سازی مردم و در عین حال پرهیز از اقدامات رادیکال نولیبرالی برداشته، شایان تقدیر است، اما به شرط آنکه گروهی از رفتارهای کاملا معکوس در جهت نولیبرالی کردن سیستم کنار گذاشته شده و مشارکت هم در سطح جناح های سیاسی و دوری گزیدن از تفرقه انجام بگیرد و هم در سطح مردم و تمایل واقعی آنها به اعتدال در عمل و نه در سخن گویی. دلت باید توجه داشته باشد که صرفا قرار گرفتن در زیر نام اعتدال نمی تواند ضامنی برای برخورداری از حمایت مردم در این زمینه باشد و کنش های سیاسی آن، هستند که در زندگی روزمره و سیاست های بین المللی دائما مبنای میزان باور این دولت یا هر دولت دیگری به اعتدال گرایی واقعی به حساب می آیند.
این یادداشت در همکاری با ویژه نامه روزنامه اعتماد در خرداد ماه ۱۳۹۵ منتشر شده است.