اسپینوزا از فیلسوفان عصر روشنگری در اوایل قرن ۱۷ را بخاطر زیبایی و خردورزی نوگرایانه در اندیشه و ایجاد شکاف در بنیانهای اسکولاستیک قرون وسطی و همچنین دگماتیسم فلسفه و منطق ارسطویی که زنجیری بر دست و پای خردورزی در قرون وسطی بود را شاهزاده فلاسفه می نامند.
زیر دلیل این محبوبیت و وجاهت ایشان به علت تغییر نگرش بنیادی در جوهره هستی بوده و آن نگاه سلبی و مدرسی گذشتگان که چون تار ضخیم عنکوبت بر دست و پای مسیر بشریت تنیده می شد و حصاری خود ساخته که قرنها باعث ایستایی تمدن بویژه در اروپا گردید هرچند وی در این چالش ودگردیسی تنها نبود و عقبه ای خوش فرجام از ستاره شناسان تا فیزیکدانان را در پشت سر خود داشت و آنگاه که به مناجات اسپینوزایی می رسید روی به تکفیر کنندگان می گفت من بنده ى خدایى هستم که چگونگى و حتى انجام دادن پرستش خودش را از ما نمى خواهد خدای توجیه پذیرعالم می خواهد من عاشق باشم نه اینکه مکلف باشم تکالیفی را به جای آرم که بجز حاکی از حصاری وبندی برتن وجان آدمی نیست واین همان خدای آزادی ست که در جان وضمیر تک تک انسانها آشیانه دارد واین نگرش خاص در زمانه نوزا دلیری می خواست و بلند بلایی ، فهم سلبی در برابر آنچه بر دست و پای حقیقت و فراخنای آرزوهای بشری زنجیر تحجر و تنعم بسته بود . و سپس اضافه می کرد به من اجازه دهید تا به شیوه ى خودم به خداوند عشق بورزم و نیازی به وصایت رابطین خدای متعال نباشد . و البته این برداشت به جهت تلاش بی وقفه و مستمر اوبرای نجات بشر از مصائبی بود که در مسیر رهایی پیچیده است و فاصله های تصنعی در روابط انسانی ایجاد می کند بسان ظواهر دیگر چون رنگ پوست و نژاد و مذهب و تعلقات بیشمار که همچنان ادامه دارد چنانکه علم نیز از هماوردی با آنچه عصبیت های بی منطق می نامد عاجز است.
او یکی از بی نظیر ترین فلاسفه ای ست که عقلانیت را به صورت عملی وارد عرصه فلسفه کرد وبه تفکر جنبه قراردادی داد تا بتواند راه رستگاری را از پهنه آسمان به زمین آرد و برای جامعه شرایط نقد را فراهم کند بی آنکه از بالا کمک بخواهد و در عین حال از جنبه الهی و قدسیت روح بشری هزینه های کمتری به اعتقادات تحمیل نماید و بی شک مثل هر خردمندی در این راه سختیها کشید وبرای امورات اولیه زندگی به اتاقی در زیر یک شیروانی اکتفا کرد و بجهت امرار معاش نیز عدسی عینک ساخت و پرداخت وپالایش کرد.
او تارک دنیا بود و مثل سقراط که می گفت من حقیقت را دوست دارم اگر چه در ذهن من جاری ست اما در اعتقاد خویش به عدالت و بریدن از دنیا مُصر بود واقعه جالب در زندگی وی اینگونه بود که پس از مرگ پدرش، خواهرش در صدد برآمد که با اغفال برادر، از ارثیه محرومش سازد، اسپینوزا این قضیه را به دادگاه کشاندکه رای دادگاه به نفعش بود.اما پس از پیروزی ، همه اموال را داوطلبانه به خواهر داد و با پاره کردن حکم دادگاه گفت: بگذار عدالت وظیفه خود را ایفا کند و من نیز راه خود را بروم اما آنچه را دوست دارم اتفاق بیفتد و در این میان محبت و عشق بر آن طمع و مال اندوزی پیروز گردد …
باری قصه پر مشقت کار و رنج پیرامونی در نهایت سبب شد مثل قریب آزاداندیشان تاریخ به سنی پایین از درخت زندگی پایین آید بی آنکه تسلیم شرایط گردد.
چنانکه حافظ فرماید: وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
ماتم زده را داعیه سور نماست!
.به همین سبب شاید اغراق نباشد که گفته شود سرانجام همه اهل خرد به همین نتایجی می رسند که اسپینوزا رسید لذا وقتی کسی از من پرسید عبادت چیست گفتم به تعبیر اسپینوزا اخلاقی زیستن خود بهتریت عبادت است هرچند بعد از واژه اخلاقی کلی پرسش های زیستی در مقوله جغرافیا و تاریخ و جهانبینی مطرح شد و من مبنا را همان جایی قرار دادم که من و شما قرار است در آن زیست کنیم و این را به سهم خویش مدیون وام گرفتن از اخلاق اسپینوزا هستم.
نگرش صمیمانه اسپینوزا در ادامه تفکرات سیاسی و اجتماعی چالش برانگیز محصول زمانه دگرگونی در اروپای قرن ۱۷بود ولذا با وام گرفتن از آن شرایط به تشریح نوع آرمانی حکومت های سلطنتی و اشرافی میپرداخت که امکان داشت در مانیفست تخیلات نجیبش بگنجد هر چند امروز محلی از اعراب ندارد وافسوس هنگامی که به شرح و بسط حکومت دموکراسی و مدینه فاضله افلاطونی خویش آغاز کرد، به بیماری لاعلاج و مرگ قریب الوقوع خود پی برد و تکمیل دیگر آثارش را ارجح دانست. هرچند ناتمام ماندن اکثر آنان را پیش بینی می کرد.
مبانی فکری اسپینوزا وحدت وجود است مشهورترین نظریه در این قالب مبانی جوهری و یگانه اندیشی و مهم ترین محصول تلاش فکری او در ارائه تفسیری روشنگرانه از جهان هستی به تعبیر حافظ:
یارب این آیینه حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تاثیر نبود
در ابتدای این تئوری که در کتاب اخلاق مورد بحث قرار گرفته، اسپینوزا در پاسخ به پرسش معروف چه هست؟ پاسخ می دهد: جوهر، صفت و حالت جوهر که تعریفی دیگر از ذات ربوبی و به تعبیر فلاسفه ما واجب الوجود که قائم به ذات خویش است و صفات نیز چون اسماء بی شمار خداوندی به افعال انسانی جهت نیک می دهند.
در خصوص خرد باوری اسپینوزا می گوید سعادت اخلاقی پاداش فضیلت نیست بلکه اخلاق و آزادی خود فضیلت است که از خرد باوری در همه عوالم عالم بدست میاید نکته ای بدیع در راهی که بشر جزم گرا پیش روی خود داشت و باید که حجاب خرافات را از عصر روشنگری می زدود! علاوه بر این بدنبال غایتمندی اهداف و آرزوهای بشری نباشیم زیرا که به کوره راهی ختم می گردد که انحصار قدرت نتیجه آن خواهد بود.زیرا جامعه بسته و فرو رفته در خود مستعد هر گونه رنجی ست…تلاش برای کاهش رنج بشری در هر عرصه ای که باشد موهبتی ست که اگر به سرانجام رسد جهانی زیباتر را تجربه خواهیم کرد.
به تعبیر برتراندراسل تفسیر اسپینوزا از جهان هندسی بود و از قضایای هندسی برای اثبات تفاسیرش از مبانی هستی یعنی مکان و زمان و حرکت استفاده می کرد و این اضلاح را ابعاد عینی هستی می دانست.
او اعتقاد داشت که هیچ فضیلتی مقدم بر این نیست که شخص وجود خود را حفظ کند.انسان خردمند می کوشد تا آنجا که محدودیت های بشری اجازه می دهد جهان را بگونه ای ببیند که خدا می بیند و این بینش ناشی از دل و جان زیبایی ست که اسپینوزا داشت یعنی ما در ابدیتی بیکران غوطه وریم که هیچ نیست مگر زیبایی!،جلوه ای عارفانه از شناخت هستی بسان عرفای ما که پیراسته به خرد است و از رابطه ای علی در شرح و بسط کائنات بهره می برد.
آنجا که می گوید ما باید دیدی از جهان داشته باشیم که نظیر نگاه خدا باشد آن وقت هر چیزی را همچون جزیی از کل و عنصر لازم خوبی آن کل خواهیم دید لذا معرفت بر بدی معرفت ناقص است خوبی که من می شناسم بدی را نمی شناسند زیرا بدی وجود ندارد تا بتوان آن را شناخت ، ظهور بدی فقط از اینجا ناشی می شود که فکر کنیم اجزا هستی را چنان بگیریم گویی قائم به ذات هستند و گرداننده ای نیست.
خلاصه جهان بینی نوزا به این قصد است که بشر را از شر ترس و ظلم و اندوه خودی و غیر خودی نجات دهد. اگر انسان آزاد به هیچ امری کمتر از مرگ نمی اندیشد اما حکمت او تفکر در باره مرگ نیست بلکه اندیشه در باره زندگی ست .او خود با همین تفاسیر حیات را توجیه کرد به گونه ای که در آخرین روز زندگیش با تمام سعی و صلابت آرام بود همچون سقراط که در آرامش جام شوکران می نوشد.
اما اصلی ترین مسئله اسپینوزا بعد از آن همه صیرورت عقلی مثل اکثر فلاسفه قرن ۱۷ بعنوان فیلسوفی روشنگر در فلسفه عملی عشق به هستی مطلق و اخلاق و آزادی بود و در عین حال بدنبال کنار گذاشتن تفرق در ایدئولوژی ها بجهت رسیدن به نوعی صلح جهانی ،که در همان ابتدا با واکنش شدید متعصبین مذهبی در اروپا روبرو گردید.
کتاب اخلاق وی از ذخایر بی بدیل فلسفه در همه اعصار است. یکی از بزرگان در باره منزلت اسپینوزا می گوید شاید از لحاظ قدرت فکری بعضی فلاسفه از او فراتر رفته اند اما از لحاظ اخلاقی کسی به پایه او نمی رسد چنانکه…شما یا پیرو اسپینوزا هستید یا اساسا فیلسوف نیستید!
از نکات جالب در زندگی اسپینوزا اینکه بر خلاف برخی فلاسفه دیگر نه تنها نظریات خود را باور داشت بلکه به آنها عمل می کرد او می گفت شخص خردمند همیشه از رضای حقیقی روح برخوردار است و هیچگاه دچار اضطراب وجدانی نمی شود.
در آخر اضافه کنم فلسفه اسپینوزا را به تعبیر راسل می توان وحدت وجود منطقی نامید یعنی نظریه ای نزدیک به ملا صدرای خود ما که می گوید جهان کلا از یک جوهر واحد ساخته شده است و ماده و معنا یکی ست و قوه محرکه همان واجب الوجود است که بنا به تعریف اسپینوزا برای شریف و آزاد زندگی کردن بشر مبرم است.
اوچنانکه خوانده ایم نان خود را از صیقل دادن شیشه عدسی بدست می آورد یعنی عینک ساز بود و نان بازوی خویش را می خورد و منت حاتم طایی را نمی کشید که مثل اکثر زمانه ها حاتم طایی برای ایشان کم نبود.
اما اگر از همه زیر و بم های متراکمی که در عمر کوتاهش به چشم دید و به جان خرید بگذریم برای من همین یکی یعنی احترام به شرافت و آزادی بواسطه سعی و تلاش بشر در زندگی کافی ست که فلسفه اسپینوزا را دوست بدارم!و رنج نو اندیشی ایشان را برای ساختن جهانی بهتر و اخلاقی تر به دیده منت نهم.