انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

اسلام هراسی یا ترس از پرولتاریا: سؤ قصدهای پاریس، پس لرزه های دهشت (لوموند دیپلماتیک: فوریه ۲۰۱۵)

اسلام هراسی یا ترس از پرولتاریا

سؤ قصدهای پاریس، پس لرزه های دهشت

نوشته: BENOÎT BREVILLE

برگردان: منوچهر مرزبانیان

به دنبال سؤ قصدهائی که در آغاز ماه ژانویه، بیست کشته در پاریس برجای نهادند، بیش از چهار میلیون تن به نام آزادی بیان به آرامی در خیابان های شهرهای فرانسه راهپیمائی کردند. پس از دهشت آغازین و سپس اضطراب و پریشانی پیامدش، اینک عزم و اراده ای برای درک مسئله روی نموده است. این رویدادهای بی سابقه، ضرورت مبرم گشودن کلاف سر در گم ستیزه های منطقه ای را برجسته ساخته که به جنبش های اجتماعی موسوم به «بهار عربی» پایان داده، و اکنون بخش مهمی از قاره آفریقا را هم به آتش کشیده اند. چنانچه آبشخور چنین خشونتی و مقدم بر هرچیز زمینهٔ اجتماعی آنرا نادیده انگاریم، بسیج علیه آن بارور نتواند بود. تندروی جوانان به داعش پیوسته ای که مداخلات خارجی در خاورمیانه لهیب خشم آنان را سرکش تر هم کرده، به اروپائی راه گشوده است که با وادادگی در برابر رواج روزافزون پیش داوری ها و تبعیضاتی که بینواترین کسان آماج نخست آنها هستند، از روح عصر روشنگری دور می شود.

در فردای قتل افرادی در دفتر مجله ”شارلی ابدو“ و فروشگاه ”هیپر کاشر“، دانش آموزان از رعایت یک دقیقه سکوت به یاد قربانیان این حادثه روی گرداندند. یکی از دلائلی که نافرمان ترین آنها پیش می کشیدند، به پدیده «یک بام و دو هوا» در امر آزادی بیان در فرانسه اشاره داشت: در حالی که مردمی در خاورمیانه پیش چشمان بی اعتنای همگان می میرند، چرا اینهمه از این کشتار سخن می گویند؟ در روزگاری که ”دیو دونه“* را از خرده گرفتن به یهودیان باز می دارند، چرا ”شارلی ابدو“ می تواند به چهره ای قدسی در اسلام اهانت روا دارد؟ این پرسش را آنقدر حیاتی انگاشتند که روز ۱۵ ژانویه گذشته خانم ”نجات ولو ـ بالقاسم“ وزیر آموزش ملی آماده کردن آموزگارانی برای ادای پاسخ به این پرسش ها را ضروری دانست.

جای تردیدی نیست که دوره آموزشی آموزگاران، استدلالی را برخواهد گرفت که رسانه های اصلی و احزاب سیاسی از همان ابتدای ماجرای کاریکاتورها پرورانده اند: این ادعا که فرقی ماهوی است میان تصاویری که مؤمنین آنها را کفرآمیز می انگارند، و اظهارات ضد یهود که مصداق ارتکاب بزه اند، زیرا تعرض به حیثیت و شأن اشخاص به شمار می آیند. همچنین محتمل است که چنین توضیحی همه گردنکشان را خاموش نسازد. زیرا مورد ”دیو دونه“ و کاریکاتورها بر مسئله ژرفتری پرده انداخته اند: مقاله نویسان و روشنفکرانی مانند ”الن فینکل کروت“*، ”اریک زمور“*، ”فیلیپ تسون“*، و نیز روزنامه هائی مانند ”لو پوآن“، ”اکسپرس“، ”ولور اکتوئل“ یا ”فیگارو“، می توانند خصومت خویش با اسلام را آشکارا بنمایانند، که گاه آنرا چون ایمانی عقب افتاده توصیف می کنند و گاه چون «تهدیدی بر هویت کشور ما» ــ فرازی برگرفته از یک نظر سنجی به سفارش سامانه اینترنتی ”Atlantico.fr“ که دشوار می توان انگاشت اگر سخن از مذهب دیگری در میان می بود چنین گزاره ای را با همین عبارت پیش می کشیدند. ”ژان ـ لو آمسل“، انسان شناس فرانسوی عقیده دارد که «محبوبیت ”دیو دونه“ از این برمی خیزد که به چشم وی اگر بتوان بی دغدغه کیفر یا کمابیش مصون از مجازات سیاهان، عرب ها، مسلمانان را، ”با لحنی تحقیر کننده“، دست انداخت، تقریبا ناممکن است (…) به تار موئی از یهودیان یا اسرائیل دست زد بدون آنکه بی درنگ برچسب یهود ستیز بر تو بخورد (۱)».

کارکرد آزادی بیان باین شکل را به شیوه های گوناگونی تعبیر کرده اند. برخی آنرا با نسل کشی یهودیان و یهود ستیزی عرفی در صحن جامعه فرانسوی توجیه می کنند، که همگان را به «گوش به زنگ» بودنی دائم ملزم می سازند. برای دسته ای دیگر بازتابی از اسلام هراسی است که چونان میراث دوران استعمار، عمیقا در اذهان خانه کرده و گفتارهائی را در خصومت با مسلمانان به چشم همگان تحمل پذیر ساخته. در این عدم تعادل، دسیسه انگاران هم نشانه ای از چنگ انداختن ادعائی یهودیان بر رسانه ها و کانون های قدرت می بینند: ”لابی یهود“، با پراکندن نفرت از اسلام گویا به مداخلات کشورهای غربی در جهان عرب حقانیت می بخشد تا، در فرجام، مطامع و نیات اسرائیل یا واشنگتن را برآورد. این گونه گفتمان ها که سامانه های ”الن سورال“* یا ”تری میسان“* برمی سازند و می پراکنند، از موفقیتی فزاینده برخوردارند؛ و از خلائی نظری و سیاسی که عقب نشینی تشکلات پیشرو بر جای نهاده، بهره می جویند تا در اذهان جای گیرند.

چنین تعبیراتی، هر انداره متفاوت، باز بر همان برداشت قومی ــ فرهنگی تکیه دارند که گروه های اجتماعی را به موجب خاستگاه ها و مذاهبشان تعریف می کند («یهودیان»، «مسلمانان»، «اعراب»). اما «یک بام و دو هوا»ئی که در گفتمان هائی می بینیم که به این و آن افترا می زنند، ریشه در خوانش دیگری دارند که اساسا اجتماعی است. یهودیان از دیری پیش، از همان سده های آغازین رواج آئین مسیح، در فرانسه جای گرفته اند. بسیاری از آنان هم از پایان قرن نوزدهم تا آغاز جنگ دوم جهانی، با گریز از کشتارهای قومی [در روسیه و شرق اروپا] و عروج نازیسم در اروپای مرکزی و خاوری در این کشور سرپناهی یافتند. کارگران، پیشه وران، کاسبکاران خرد یهودی که در فاصله میان دوجنگ سر رسیدند، ، غالبا در محله های فقیر نشین و مخروبه ای به سر می بردند که با نژاد پرستی همسایگان فرانسوی خود سر و کار داشتند. آنها هم مانند پناهندگان بسیار دیگری، اغلب از سرمایه فرهنگی والاتری از میانگین فرهنگ کشور خاستگاه خویش برخوردار بودند (شناسه ای که در میان پناهندگان افغانی، سوری یا افریقائی هم دیده می شود). سپس موج جدیدی پس از سال ۱۹۴۵ برخاست که استعمار زدائی آفریقای شمالی برمی انگیخت. در گذار دهه ها، برخی از اخلاف این نو رسیده ها در اجتماع ترقی کردند، تا جائی که امروزه به مقام هائی در ساختار قدرت، مشخصا در محافل روزنامه نگاری، سیاسی و دانشگاهی دست یافته اند ــ یعنی کسانی که تولید می کنند، رهنمای افکارند و گفتمان های عمومی را کنترل می کنند.

اما مهاجران وابسته به فرهنگی مسلمان، پس از جنگ جهانی دوم، و خصوصا از سال های دهه ۱۹۶۰، پرشمارتر از مغرب عربی و سپس آفریقای جنوب صحرا راهی فرانسه شدند. این مهاجران را محافل صنعتی به تبع ضوابط و توانائی های جسمانی به کار می گماردند. فرزندان و نوه های آنها در جامعه ای بحرانزده بزرگ شدند، از بیکاری انبوه و وضعیت شکننده روزافزونی آسیب دیدند که نخستین قربانیانش بودند؛ چنین اوضاعی بخت ترقی اجتماعی را از آنها سلب می کرد. هرچند برخی خود را به رده طبقه متوسط و حتی بالاتر برکشیدند، اما باز عموما در حلقه های برتر اجتماعی نمایندگان کمتری داشته اند (۲). بیگانگان و فرانسویان مسلمان که رسانه ها و رهبران سیاسی کرارا به آنها حمله ور می شدند، به سلاح های اندکی برای دفاع از خود در عرصه عمومی مجهزبودند. همین، فرصتی برای چرخه گفتمان های نژادپرستانه فراهم می آورد تا با شتابی کامل دورگیرند. وانگهی تصادفی نیست که ”رُم“ ها، گروهی فاقد منابعی که بتوانند به مقابله با گفتمان هائی برخیزند که سعی در زشت نام کردن آنان دارند، آماج خشن ترین حملات بوده اند، از ”ژٰان ماری لوپن“ گرفته که آنها را «حضوری بد رایحه و سوزش آور» می داند تا آقای ”منوئل والس“ که به باور وی « اکثر ”رُم“ها نمی توانند در جامعه فرانسه ادغام شوند» و از اینرو«وظیفه دارند به خانه و کاشانه خود برگردند.»

وضعیت کنونی یهودیان و مسلمانان از برخی جهات طنین انداز همان وضعیت مهاجران روس و ارمنی میان دو جنگ جهانی است. روس ها پس از انقلاب های ۱۹۰۵ و به ویژه ۱۹۱۷ به فرانسه کوچیدند؛ در سال ۱۹۳۱ تعداد آنها به هفتاد و دو هزار تن می رسید. بیشتر آنها در صنعت اتومبیل سازی یا حرفه تاکسیرانی به کار می پرداختند و به لایه های عامه مردمی تعلق داشتند. اما نخبگانی، عموما فرانسوی زبان، هم در میان این گروه می توانستی دید که اغلب از حلقه والاتباران یا بورژوازی برخاسته بودند: نقاشان، روزنامه نگاران، ناشران و نویسندگانی که چنان با محافل فرهنگی پاریس درآمیخته بودند که در سال های دهه ۱۹۲۰ «اسلوبی روسی» را به پیش می راندند. مجموعه گروه به لطف «سلوکی ملاطفت آمیز (۳)» از موفقیتی بهره جستند، که آنها را از بدرفتاری هائی که با دیگر کوچندگان می شد در امان نگه می داشت.

نگاهی به نمونه ارامنه بیاندازیم. آنها که پس از نسل کشی سال ۱۹۱۵ [به دست حکومت عثمانی] به فرانسه کوچ کردند، تقریبا به طور انحصاری به کارهائی بی نیاز از مهارت اشتغال ورزیدند. هرچند شمارشان اندک بود (هفده هزار در سال ۱۹۳۱)، باز آنها را از همان ابتدا «ادغام ناپذیر» می دانستند. بدینسان ”ژُرژ موکو“، مغز متفکر سیاست های مهاجرت در طول سال های دهه ۱۹۳۰ و در دوران حکومت ”ویشی“ می انگاشت که « روس ها گرچه از بسیاری جهات از مردم فرانسه دورند، اما عموما از چنان مایه ای از فرهنگ برخوردارند که برقراری تماس هائی با آنها را میسر می سازد. چنین تماسی با ارامنه دشوار است (۴).»

بدینسان وضعیت اجتماعی است که نقش برجسته ای از مهاجرین و فرزندان آنان در اذهان عموم می نگارد و سپرهای محافظتی نهادینی را در جامعه بوجود می آورد که برای گروهی گذر کردنی و برای گروه های دیگر غیر قابل گذر است. با اینهمه، از سی سال پیش به این سو چنین برداشت و تعبیری از مسئله را کمتر به کار می بندند و بجای آن تحلیلی فرهنگی را برتر می پندارند که مسائل مهاجران را وابسته به تبار آنها در نظر گیرد.

چرخش میان سال های ۱۹۷۷ و ۱۹۸۴ پیش آمد. طی سه دهه پیش از آن، مضمون مهاجرت اندکی به مباحث عمومی راه یافته بود. رسانه ها وقتی به موضوع مسکن، اشتغال و یا اقتصاد می پرداختند، بر حسب اتفاق گاه از بیگانگان هم سخن به میان می آوردند. راستگرایان به دور از مواضع خود در سال های دهه ۱۹۳۰، از دستآوردهای کارگران بیگانه تمجید می کردند. بدینگونه پس از مرگ پنج کارگر آفریقائی، که هنگام خواب از دود آتش خوب خاموش نکرده ای در آسایشگاه ”اوبرویلیه“ خفه شدند، روزنامه فیگارو به لحنی که کسی دیگر انتظار شنیدنش را [از این نشریه راستگرا] نداشت، تشریح کرده بود که «چه کسی مراقب سلامتی این نگون بختانی است که به این جامعه پیوند خورده اند؟ اینها وقتی جوی های آب یخ زده، خیابان ها را می روبند، و سپس می کوشند بر بیماری سل یا گاز کشنده ”منو اکسید کربنی“ پیروز شوند که آنها را از پا در می اندازد! این است تقدیر شوم این بینوایان. مهم است که به فوریت چاره ای بیابیم.(۵).»

وضعیت با بحران اقتصادی سال ۱۹۷۵ تغییر کرد، و با انتخاب ”فرانسوا میتران“ به ریاست جمهوری دگرگونی بیشتری هم یافت. در کمتر از سه سال مسئله «کارگران مهاجر» جای خود را به «مشکل عرب های نسل دوم» سپرد. این تغییر رویکرد به سراغ مسلمانان هم آمد و آنان را هم به طورغیر مستقیم بی نصیب نگذاشت. از آن پس به بررسی رویدادها با تکیه به برداشت های قومی پرداختند که تا پیش از آن به شیوه اجتماعی تحلیل می کردند.

در ماه ژوئیه ۱۹۸۱، جوانان در محله ”منگت“ در بخش ”ونیسیو“ در حومه شهر ”لیون“ با پلیس در گیر شدند (۶). درست مانند سال های ۱۹۷۶ و ۱۹۷۹، اما در آن دوران مطبوعات محلی گزارش ماجرا را درچهارچوب «حوادث متفرقه» گنجانده بودند. راستگرایان که آنگاه در صفوف مخالف دولت جای گرفته بودند، می خواستند اینبار از این رویداد بهره جویند تا حکومت جدیدی را تضعیف کنند که لختی پیش از آن اقامت یک صد هزار مهاجر غیرقانونی را سرو سامانی داده بود. اینچنین، درست در موقعیتی که شورش را می توانستی چون برآمد فرسایش و ویرانی مجموعه های بزرگ مسکونی بنگری و انحطاط اجتماعی محله، یا بطالت و سرگردانی جوانان، بر بافت بیکاری مزمن و «زدودن» انبوه «طبقه کارگر»، راستگرایان این برخوردها را معضلی اجتماعی وانمودند و گواهی بر «مشکل مهاجرت» دانستند. روزنامه فیگارو در ۷ ژوئیه ۱۹۸۱ نوشت: «در محله هائی با تمرکز انبوه مهاجران شمال آفریقا، موقعیتی انفجاری پدید آمده، دولت با حذف امکان اخراج افراد مشکوک، ناگزیر خلافکاران را ترغیب می کند.» از آن پس این روزنامه بی وقفه از آنچه ”ژرار نواریل“، تاریخدان فرانسوی «شگرد ملی ــ امنیتی» توصیف کرده، بهره می گرفت تا پیاپی سیاست های دولت وقت را نکوهش کند: دادن پروانه اقامت به افراد بدون اوراق هویت که «دروازه های کشور ما را گوش تا گوش به روی تهاجم و ماجرا » (۲۲ سپتامبر ۱۹۸۱)، «دارو دسته اراذل و اوباشی (…) اساسا از تبار شمال آفریقا» (۵ ژوئیه ۱۹۸۲)، می گشاید، یا همچنین «قانون مربوط به مهاجران»، که قرار است محله ”منگت“ را اداره کند (۲۲ مارس ۱۹۸۳).

این گفتمان هنگام اعتصابات در کارخانه های اتوموبیل سازی ــ بخش صنعتی که از بحران گزند سختی دیده بود و کارگران بیگانه بیش از نیمی از نیروی کار آن بودند ــ رنگ و بوئی مذهبی به خود گرفت. جنبش اعتصابی در پائیز سال ۱۹۸۱ آغاز گردید و در سال های ۱۹۸۴ـ۱۹۸۳ به اوج رسید. آنگاه آنچه در آغاز چیزی جز ستیز ساده ای در روابط کاری نبود و از برخی جهات جنبش اعتصابی خود جوشی را به خاطر می آورد که از پیروزی جبهه مردمی در سال ۱۹۳۶، پدید آمد، آنرا چون یک رویاروئی فرهنگی جلوه دادند. دولت و مطبوعات اعتصابیون را به این بهانه که در میان دیگر مطالبات خود خواستار گشودن نمازخانه ای در کارخانه ها هم بودند متهم می ساختند که آلت دست آیت الله های ایرانی شده اند ــ غافل از اینکه این درست همان رویکردی بود که در سال های دهه ۱۹۷۰ خود کارفرمایانی تشویق می کردند که آنرا عاملی در تضمین آرامش اجتماعی می دانستند (۷). ”پیر موروآ“، نخست وزیر وقت روز ۱۱ ژانویه ۱۹۸۳ تشریح می کرد که این کارگران را «گروه های مذهبی و سیاسی برانگیخته اند که انگیزه آنها پیوند اندکی با واقعیات اجتماعی فرانسه دارند.»

همین مضمون را روزنامه ”فیگارو“ هم کوک می کرد وبر آن می افزود: «خوشبین ترین ها به استعداد همرنگ جماعت شدن جمعیت های بیگانه امید بسته اند، چنانکه در گذشته هم در رابطه با مهاجران ایتالیائی و پرتقالی پدید آمده بود. اما افسوس که نمونه آنها اینبار رهگشا نیست. خاستگاه فرهنگی مهاجرت جدید مانعی است که دشوار بتوان برآن چیره شد.» چیزی که هست پرتقالی ها هم همواره از آوازه خوشی برخوردار نبوده اند. دیری مناسک مذهبی خودنمایانه و نقش گرفته از خرافات پرتقالی های مهاجر را تا جائی برنمی تافتند که در فاصله میان دو جنگ آنها را چون «نژادی غریب و نوظهور» توصف می کردند. این گروه از مهاجران دشوار تر از ایتالیائی ها با جامعه در می آمیختند (۸). و خود همین ایتالیائی ها را هم پیش از آن کمتر از بلژیکی ها ادغام پذیر می دانستند …

چپگرایان دهه ۱۹۸۰، آنگاه که با مواضع مخالفان راستگرای خود همسو و همراه نمی شدند، حملات علیه مهاجرت اعراب شمال آفریقا را با تجلیل از «فرهنگ عرب»، پاسخ می دادند، و گفتمان فرهنگ گروانه راستگرایان را به شیوه ای وارونه بر می گرفتند. روزنامه ”لیبراسیون“ که نقشی فعال در این ماجرا برعهده گرفته بود، در ماه سپتامبر ۱۹۸۲ ستونی را با عنوان «عرب» در شماره های خود گشود که اطلاعاتی را درباره رویدادهای هنری گزارش می داد که گمان می رفت برای اعضای «جامعه» دلپذیر باشد. این روزنامه سپس با جنب جوش خود از راهپیمائی به حمایت از برابری و علیه نژاد پرستی که انرا «راهپیمائی عرب ها» می نامید و مقصود و جهت آنرا تغییر داده بود پشتیبانی می کرد. ”لیبراسیون“ همچنین در ایجاد «هشدار علیه نژاد پرستی»، تشکیلاتی همگام شد که نزدیکان به حزب سوسیالیست بنیاد می نهادند و بدینگونه نگرش ها را از نبرد به هوای برابری به عزمی علیه تبعیضات سوق داد. روزنامه ”لوموند“ هم خشنود بود که «فرزندان نسل دوم مهاجران آوازخوانی، سینما و تئاتر را از آن خود می سازند» (۴ ژوئیه ۱۹۸۳)، در همان حال مجله ”ماری ـ کلر“ از «گل های سر سبد عرب» تمجید می کرد (آوریل ۱۹۸۴). اما هرچند فرهنگ نخبگان مقبولیتی می یافت، توده ها که اوضاع زیستی آنها در اثر افول صنعت رو به زوال داشت، همچنان دستخوش تحقیر و بی اعتنائی بودند.

در کمتر از سه سال، بحث و گفتگو در باره مهاجرت را از محتوای اجتماعی آن تهی کردند. از زمان این زیر و رو شدن، بیگانگان و اخلاف آنها را بی وقفه به بازگشت به «جامعه»، مذهب خود فرامی خواندند، با بیم آنکه گسل میان فرانسویان «بومی تبار» از یکسو، و مهاجران و فرزندان آنها از دیگر سو ژرف تر گردد. به موضوعاتی در پیوند مستقیم با مهاجرت (نژاد پرستی، تبعیض ها، و غیره) چون مسائل فرهنگی روی می آوردند، که این خود پیش داوری ها و توهم «برخورد تمدن ها» را پر وبال می داد و به اوج گیری راستگرایان افراطی یاری می رساند. همه رویدادهای ژئوپلیتیکی، اجتماعی و یا حتی ورزشی که اکثریتی از بازیگرانی از تبار عرب یا مسلمان را در برمی گرفتند، فارغ از موجبات آنها ناگزیر گفتگو در باره اسلام، مهاجرت و جایگاه این پدیده ها در نظام جمهوری را از نو احیا می کردند: جنگ خلیج [فارس]، سؤ قصدهای ۱۱ سپتامبر، ستیزه اسرائیل و فلسطین، رویاروئی های میان جوانان و مأموران پلیس در حومه ها، بازیکنان الجزایری تبار فوتبال که از خواندن سرود ملی مارسیز روی می گرداندند، و مانند اینها.

چیزی که هست، تعلق به یک «جامعه» عرب یا مسلمان، شاخصه ای طبیعی نیست. چنین هویتی طی سیاست های عمومی برساخته می شود (در گذار ایجاد ساختارهائی مانند اتحادیه سازمان های اسلامی فرانسه در سال ۱۹۸۳، تأمین مالی انجمن ها …)، اما از بطن رویداهائی نیز پدید می آید که جمعیت های مهاجر را به بازگشت به خاستگاه ها و تبار خود حوالت می دهند.

جنگ خلیج [فارس] (۱۹۹۱ـ۱۹۹۰) در این مورد اهمیتی بنیادین داشت. در حینی که بمب افکن های همپیمانان برمی خاستند تا راهی بغداد شوند، برخی از دانش آموزان مدارس و دبیرستان ها به ملامت از سلطه جوئی غرب زبان می گشودند وهمبستگی خود را با جهان عرب آشکارا به رخ می کشیدند. یک دانش آموز دبیرستانی در آن روزها اعلام داشته بود که «صدام عربی است که همگان طرد کرده اند، درست همانند ما در شهرک هایمان. یک بار هم که شده احساس نمی کنیم که ما را خوار می دارند، بلکه کسی را می بینیم که به دفاع از ما برخاسته است» (۹). این واکنش ها، که بسیار هم در اقلیت بود، دیری نپائید که گفتگوئی را در باره وفاداری فرزندان مهاجران به راه انداخت. مجله ”فیگارو“ نوشت: «هرکاری هم که بکنیم، هرچه هم که بگویند، عرب زاده محله ”سن ـ دنی“ باز خود را همواره نزدیک به برادرانش احساس می کند که فرانسه را در خیابان های الجزایر و تونس هو می کنند.»(۱۵ ژانویه ۱۹۹۱). فرزندان مهاجران در واکنش، افزون تر بر خاستگاه ها و مذهب مهر بدنامی خورده خویش تأکید می ورزیدند. ”استفان بو“ و ”اولیویه ماسله“ جامعه شناسان فرانسوی عقیده دارند که اگر آن جنگ «نزد فرزندان مهاجران شمال آفریقا نقش مهمی در بازسازی هویتی بیشتر ”نژادی“ داشت تا اجتماعی، از آنروست که اینان تمایل بیشتری دارند تا به اجتماع به شکل مخالفت های دوقطبی پیاپی بیاندیشند ــ آنها / ما، غربی ها / عرب ها، فرانسویان / مهاجران، ثروتمندان / تهی دستان، و غیره ــ که از تجربه خویشتن از اشکال گوناگون پس رانده شدن و تبعید تأثیر پذیرفته (۱۰)».

ایده آنکه جمعیت های عرب و سیاه پوست دشواری بی سابقه ای را در تاریخ مهاجرت پدید آورده اند رفته رفته به مجموعه طیف جناح های سیاسی سرایت، و حتی چپگرایان تندرو را نیز دچار چند دستگی کرده بود، چنانکه برخی جریان های آن ویژگی «پسا استعماری» مهاجران و شیوه ای انگاشت «سفیدان» از آنها را زمینه اصلی تحلیل های خود قرار داده بودند. فراخوان جنبش ”بومیان جمهوریت“ که در سال ۲۰۰۵ به راه افتاد، خاطرنشان می ساخت که «رفتار با جمعیت های برخاسته از دوران استعمار، به جای کاستن از سیاست استعماری، آنرا استمرار می بخشد». ”صدری خیاری“ یکی از بنیانگذاران این جنبش معتقد است که، «درست به سبب عرب، سیاه پوست یا مسلمان بودن است که بر جماعاتی از تبار استعمارزدگان پیشین تبعیض روا می دارند و مهر بدنامی بر آنها می زنند (۱۱)». به زعم وی «خشونت ویژه ای که گریبانگیر سیاهان و عرب هاست، یا خود آنها چون فرزندان قربانیان استعمار و اخلاف برون کوچان و درون کوچان به خاطر سپرده اند (…)، تعیین کننده مطالباتی است که به کسی جز آنها تعلق ندارد، مانند خواسته هائی در پیوند با تبعیض های نژادی، رعایت حرمت والدین آنها، الغاء کیفر دوگانه [برای ارتکاب جرمی واحد] یا، در مورد مسلمانان، حق برخورداری از نمازخانه های آبرومند و پوشیدن حجاب. در واقع، حتی وقتی خواسته های اینها با همسایگان سفید پوستشان هم یکسان باشد، باز این خواسته ها خواه و ناخواه با یکدیگر فرق دارند (۱۲)».
این گفتمان، که سهمی در به رقابت کشاندن مدعاهائی به حق دارد (مدعای طبقات مردمی «سفید» و مدعای «اقلیت ها») با برتر شمردن عوامل جدا سازنده به جای هر آنچه می تواند آنها را به هم نزدیک سازد، بر پیش فرض بحث برانگیزی تکیه دارد: اگر بر سیاهان و عرب ها تبعیض هائی روا می دارند، آیا اساسا به سبب رنگ پوست آنهاست یا چون فقیرند دستخوش آنند؟

نمونه «کنترل اوراق هویت»، منشاء سرشاخ شدن های مکرر جوانان و پلیس، پرتو روشنگری براین مسئله می اندازد. در سال های ۲۰۰۸ـ ۲۰۰۷، دو جامعه شناس فرانسوی دور از چشم و بی سر وصدا، گشت های پلیس در اطراف ایستگاه های متروی ”گارـ دوـ نور“ و ”شتله ـ له آل“ در پاریس را زیر نظر گرفتند (۱۳). ایندو پانصد و بیست و پنج مورد کنترل را به دقت و باریک بینی کاویدند و مشاهده کردند که اشخاصی که با هویت «سیاه» یا «عرب» شناخته می شوند به ترتیب ۶ و ۸/۷ برابر بیش از سفیدان امکان کنترل اوراق هویت آنها وجود داشته. اما در بررسی آنها متغیر دیگری نیز به همان اندازه تعیین کننده روی می نمود: پوشش ظاهری. کسانی که «پوششی جوان پسند» به تن داشتند، به ویژه کسانی که خود را به «ظاهری ”هیپ هوپ“ وار» آراسته بودند، ۴/۱۱ بار امکان کنترل آنها بیش از کسانی بود که «لباس معمولی شهری» یا «پوشش راحت وقت فراغت» در برداشتند. به عبارت دیگر، یک «سفید» با زیر پیراهنی و یک کاسکت ــ ظاهر و لباس عامه جوانان ساکن حومه ها-ــ بیشتر دستخوش شدت عمل پلیس بود تا «سیاه پوستی» که کت و شلوار بر تن و کرواتی به گردن داشت.

البته، مرز میان این متغییر ها کاملا هم غیر قابل عبور نیست. جوانان برآمده از مهاجرت آشکارا در میان جمعیتی که «ظاهر هیپ ـ هاپ واری» دارند بیش از دیگران به چشم می آیند. تبعیض های نژادی که بر نابرابری های اجتماعی می افزایند تا آنها را تقویت کنند، این دو مسئله را از یکدیگر جدائی ناپذیر می سازند. گزینه تأکید بر این یا آن ضابطه ــ رنگ پوست، یا تعلق به طبقات مردمی ــ همزمان هم سیاسی و هم استراتژیک است. این گزینه در تعریف گسست های جامعه فرانسه سهمی دارد. برجسته ساختن عناصر اجتماعی نابرابری ها، پیکار با طرز فکری را میسر می سازد که می پندارد گویا جماعاتی از تبار شمال افریقا و قاره سیاه عامل مسئله ویژه ای هستند، کاملا متمایز از امواج پیشین مهاجران و طبقات عامه در مجموع.

* چهره هائی که نامی از آنها در این مقاله به میان آمده است:

Dieudonné M’bala M’bala: متولد ۱۹۶۶، کمدین فرانسوی، گفتارهای هجائی وی در لطیفه های سیاسی بر روی صحنه شهرت دارد. پدرش از اهالی کامرون و مادرش فرانسوی است.

Alain Finkielkraut: متولد ۱۹۴۹، نویسنده و برنامه ساز رادیوئی فرانسوی، عضو مادام العمر فرهنگستان فرانسه.. او را جزو حلقه نوفیلسوفان راستگرا به شمار آورده اند. او تمایلات ضد اسلام خویش را پنهان نمی دارد و از طرفدران پر و پا قرص سیاست های ضد فلسطینی اسرائیل و مبلغ آنهاست.

Éric Zemmour: متولد ۱۹۵۸، روزنامه نگار مفسر سیاسی، برنامه ساز تلویزیونی و گزارشگر پیشین روزنامه راستگرای فیگارو. گفتارهای گزنده و نیشداری راعلیه مسلمانان و عرب تباران فرانسوی در گفتارها و تفاسیر خود بیان داشته.

Philippe Tesson: متولد ۱۹۲۶، روزنامه نگار فرانسوی، منقد تئاتر و گزارش نویس رادیو و تلویزیون. بنیانگذار، صاحب امتیاز و مدیر روزنامه جنجالی ”کوتیدین دو پاری“ بود (۱۹۹۴ـ۱۹۷۴). در سال ۲۰۱۴ در یک برنامه تلویزیونی اعلام داشت که ”دیودونه“ را برای اعدام باید به جوخه آنش سپرد. پس از سؤقصد های ماه ژانویه پاریس هم، مسلمانان را به طور اعم دشمن جامعه عرفی برشمرد.
Alain Bonnet de Soral: متولد ۱۹۵۸،مقاله نویس، عقیده پرداز و کارفرمای سوئیسی ـ فرانسوی. او طیف گرایش ها سیاسی را از حزب کمونیست تا کمیته مرکزی تشکل راست گرای جبهه ملی پیموده، وبه تبع تحولات فکری خود به عضویت آنها هم در آمده است.

Thierry Meyssan: متولد ۱۹۵۷، روزنامه نگار و فعال سیاسی فرانسوی. یکی از کسانی است که سؤ قصد های ۱۱ سپتامبر را دسیسه مجتمع های صنعتی نظامی ایالات متحده می انگارد. از پشتیبانان معمر قذافی هنگام بمباران های ناتو بود. اکنون به حزب الله لبنان نزدیک است. در رسانه های روسی، امریکای لاتین و خاورمیانه او را از حلقه ”انقلابیون“ بر می شمارند.

پی نوشت:
۱- Jean-Loup Amselle, Les Nouveaux Rouges-Bruns. Le racisme qui vient, Lignes, Fécamp, 2014.

۲- Claudine Attias-Donfut et François-Charles Wolff, Le Destin des enfants d’immigrés. Un désenchaînement des générations, Stock, Paris, 2009.

۳- Hélène Menegaldo, «L’enjeu de la topographie pour la recherche sur l’émigration. L’exemple de l’émigration russe de l’entre-deux-guerres », Revue du Centre européen d’études slaves, no 1, Poitiers, 2011.

۴- Cité dans Claire Mouradian et Anouche Kunth, Les Arméniens en France. Du chaos à la reconnaissance, Editions de l’Attribut, coll. « Exils », Toulouse, 2010.

۵- Cité dans Yvan Gastaut, « L’irruption du thème de l’immigration dans les médias », Confluences Méditerranée, no 24, Paris, décembre 1997.

۶. نقل قول های مربوط به رویاروئی های ”منگت“ و اعتصابات صنایع اتومبیل سازی برگرفته ای از منبع زیر است:
Gérard Noiriel, Immigration, antisémitisme et racisme en France (XIXe-XXe siècle). Discours publics, humiliations privées, Fayard, coll. « Littérature générale », Paris, 2007.

۷- Patrick Weil, La France et ses étrangers. L’aventure d’une politique de l’immigration de 1938 à nos jours, Gallimard, coll. « Folio Histoire », Paris, 2004.

۸- Marie-Christine Volovitch-Tavares, « Les incertitudes et les contradictions d’une “bonne intégration” », Cahiers de la Méditerranée, no 78, Nice, 2009.

۹- Philippe Bernard, « Les beurs, entre la fierté et la crainte », Le Monde, 17 janvier 1991.

۱۰- Stéphane Beaud et Olivier Masclet, « Des “marcheurs” de 1983 aux “émeutiers” de 2005. Deux générations sociales d’enfants d’immigrés », Annales. Histoire, sciences sociales, no 4, Paris, 2006.

۱۱- Sadri Khiari, Pour une politique de la racaille : immigré-e-s, indigènes et jeunes de banlieues, Textuel, Paris, 2006.

۱۲- Sadri Khiari, La Contre-Révolution coloniale en France. De de Gaulle à Sarkozy, La Fabrique, Paris, 2009.

۱۳- « Police et minorités visibles : les contrôles d’identité à Paris », Open Society Justice Initiative, New York, 2009.