دیپا کومار ترجمه: نوژن اعتضادالسلطنه
در بخش نخست این مقاله به تبیین چگونگی وجود تفکیک عرصه مذهبی و سیاسی در فرهنگ سیاسی “دنیای مسلمانان” پرداختیم. می توان مدعی شد که ظهور بنیاد گرایی در این حوزه از نظر تاریخی پدیده ای تازه بوده و در اثر شرایط و عوامل مختلف در جهان معاصر پدیدار گشته است. از جمله عوامل اصلی در این باره نقش غرب و بطور خاص ایالات متحده آمریکا در بسترسازی رشد این گرایش بعنوان جایگزینی برای ملی گرایی سکولار و کمونیسم بود که در بخش اول این مقاله مورد بررسی قرار گرفت. در بخش دوم به تجزیه و تحلیل و بررسی نقش سایر عوامل موثر در رشد احزاب مربوط به این جریان سیاسی خواهیم پرداخت.
نوشتههای مرتبط
شکست ملی گرایی سکولار
رشد ملی گرایی سکولار و رادیکال در دوره پس از پایان جنگ جهانی دوم تغییر جهتی مترقی در سیاست های ضد امپریالیستی در کشورهای تحت استعمار بود. از اندونزی تا الجزایر، نسل جدیدی از رهبران سیاسی با تفکر سکولار در راس جنبش های ضد استعماری مردمی قرار گرفتند و نظم کهن را کنار گذاشتند و محموعه از اصلاحات را در جوامع شان به اجرا گذاشتند. با این حال تمام کشورهای با اکثریت مسلمان، تجربه مشابه با یکدیگر نداشتند. تمایلات ملی گرایانه و سکولار در کشورهایی چون ترکیه، مصر، اندونزی، الجزایر و پاکستان مشاهده شد اما در کشورهای عربی حوزه خلیج فارس و عربستان سعودی چنین جریانات و تفکراتی دیده نشدند. با این حال در دوره های بعدی، نیروهای ملی گرا و چپگرا در کشورهایی چون یمن و در درجه ای کمتر در عربستان سعودی بوجود آمدند که در نهایت بوسیله حکومت های سلطنتی تحت حمایت غرب در آن مناطق سرکوب شدند. با این وجود، همانگونه که در بخش اول این مقاله نیز اشاره شد، واقعیت آنست که ایده سکولاریسم به کشورهای با اکثریت جمعیت مسلمان نیز وارد شد و گسترش یافت هر چند که مسیر آن متفاوت از مسیر سکولاریسم در اروپا بود. حال در این بخش به شکست و افول جنبش های سکولار در کشورهای مسلمان خواهیم پرداخت.
ملی گرایی سکولار از درک وعده های اقتصادی و سیاسی رادیکالی که در برنامه هایش ارائه داده بود و همچنین از لزوم تحقق آنها ناتوان بود. در مورد مصر می توان این مسئله را بطور روشن بیان نمود. در سال ۱۹۵۲، جمال عبدالناصر و جمعیتی مخفی تحت عنوان “افسران آزاد” با پشتیبانی کارگران و دانشجویان (و همچنین با کسب حمایت منطقه ای و خشم عمومی از اشغالگری اسرائیل و مسئله فلسطینیان) قیامی را علیه ملک فاروق ترتیب دادند و وی را سرنگون ساختند. پس از در دست گیری قدرت، گروه افسران آزاد مجموعه ای از اصلاحات را اجرا نمودند که عمدتا تخریب نظام کهن که تحت تسلط زمین داران و بورژوازی تاجر بود را شامل می شد.(۱) آنان عهده دار اجرای اصلاحات در زمینه کشاورزی، اجرای برنامه صنعتی سازی و ملی کردن بخش های مختلف اقتصادی شدند. همچنین آنان نظام سلطنتی را ملغی اعلام نمودند و نظام جمهوری را تاسیس کردند. با این حال قدرت را در دست خود حفظ کردند و حاضر به تقسیم قدرت نشدند. در واکنش به اعتصابات و تظاهرات کارگران در اوایل دهه ۵۰ میلادی، آنان قوانینی را در حمایت از کارگران از تصویب گذراندند. شاید مهمترین اقدام ناصریست ها رها ساختن جامعه مصر از سلطه بریتانیا بود که اوج آن را می توان در ملی کردن کانال سوئز در سال ۱۹۵۶ دید. زمانی که ناصر مخالفت بریتانیا، فرانسه و اسرائیل در مورد ملی کردن کانال سوئز را در هم شکست (البته با حمایت ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی)، وی به قهرمان منطقه تبدیل شد و از آن پس ناصریسم بعنوان مدلی برای سایر کشورهای عربی مطرح شد.
در سال ۱۹۵۷، ناصر از تصمیم خود در اجرای قوانین “سوسیالیستی” در مصر سخن گفت. البته درک وی از سوسیالیسم واضح نبود و بیشتر وابسته به شرایط خاص زمانی ای بود که وی در آن برهه در موردش سخن گفت.(۲) در عمل، ناصر که از طبقه متوسط برآمده بود، برنامه ای را اجرا نمود که از طریق آن سرمایه عظیم حاصل از ملی کردن صنایع اصلی را در جهت اجرای برنامه های اقتصاد متمرکز دولتی هزینه کرد.(۳) سوسیالیسم عربی در عمل نوعی سرمایه داری دولتی بود، که نوعی برنامه ریزی دولتی همراه با نظارت اقتدارگرایانه و استفاده از ابزار سرکوب برای در هم کوبیدن هر نوع مخالفتی را در بر می گرفت. از دیدگاه سیاسی، ناصریسم در صدد ایجاد اتحادی دوباره سرزمین های عربی و ملل عرب تحت دولتی واحد و واژگونی تقسیمات قراردادی تحمیل شده سرزمینی توسط متفقین پس از دوره جنگ جهانی اول به بعد بود. دشمن اصلی ناصریسم امپریالیسم و بطور خاص ایالات متحده بود. امپریالیسمی که پس از جنگ جهانی دوم به قدرت مسلط در خاورمیانه تبدیل شده بود. با وجود آنکه ناصر در پی جلب حمایت های مالی و نظامی شوروی بود اما به هیچ وجه نمی توان وی را دست نشانده شوروی دانست. همتایان اصلی ناصریسم در شرق، حزب سوسیالیست عربی بعث در سوریه و شاخه های متعدد آن در اردن، لبنان و عراق بودند. با وجود شباهت جهت گیری ها و ماهیت طبقاتی این احزاب با یکدیگر، هیچ یک به میزان نفوذ و محبوبیت ناصریسم نرسیدند. از دیگر گروههای ملی گرای سکولار در شمال افریقا و جنوب آسیا می توان به جبهه آزادیبخش ملی در الجزایر، سوکارنو در اندونزی و ذوالفقار علی بوتو در پاکستان نام برد.
با این حال، ملی گرایی سکولار علیرغم وعده های رادیکال اش، در نهایت تنها ایدئولوزی طبقه متوسط باقی ماند و در جهت منافع این طبقه گام برداشت. سرمایه داری دولتی علیرغم موفقیت نسبی و مقطعی اش از رفع جدی و موثر نابرابری های طبقاتی و ایجاد تغییرات واقعی و اساسی اقتصادی ناتوان بود. همچنین، با آغاز بحران در چندین کشور در دهه ۷۰ میلادی آشکار شد که روش های مبتنی بر سرمایه داری دولتی ناکارآمد هستند. اجرای چنین برنامه هایی باعث افزایش بیکاری و رشد نابرابری های طبقاتی شد، شرایطی که پس از آن با ارائه و اجرای اصلاحات نئولیبرال وضعیت بدتر شد.
در جبهه سیاسی، شکست نظامی کشورهای عربی از اسرائیل در جنگ شش روزه سال ۱۹۶۷، سبب اشغال بخش وسیعی از اراضی بدست اسرائیل شد و ضربه مهلکی را بر مشروعیت سیاسی ملی گرایی عربی وارد ساخت. همانگونه که مارکسیست فرانسوی، ماکسیم رودنسون در این باره گفته است:
“ناصریسم و بعثیسم هر دو در ایجاد اتحاد عربی و ارائه راه حلی برای مناقشه اسرائیل و فلسطین شکست خوردند. در هیچ جا عملکرد اقتصادی آنان نیز درخشان نبوده است، مصر دوره ناصر در نهایت در فقر فرهنگی و اقتصادی فرو رفته بود. طبقه جدید حاکمه به تلخی یادآور طبقات پیشین بود. شکست ماه جون سال ۱۹۶۷، این پرسش را در میان عموم مطرح ساخت که آیا ایده های ناصریستی برای مشکلات فشارآور آن روز راه حلی داشته اند. هر مشکل جدی ای، هر شکستی و هر بحرانی این احساس را در میان مردم تداعی می کرد که ایدئولوژی ملی گرایانه از رفع مشکلات ناتوان است و نیاز به ارائه ایدئولوژی های جدید دیگری ضروری بنظر می رسید.(۴)
در خلاء ایدئولوژیک ایجاد شده براثر فروپاشی ملی گرایی سکولار و در جستجوی “ایده های نو” فضای مساعدی برای فعالیت اسلامگرایان بوجود آمد. علیرغم آنکه جریان چپ افراطی می توانست این خلاء را پر کند، و همانگونه که در ادامه این بخش توضیح خواهیم داد، آنان اعتبار خود را از دست دادند و در نتیجه عرصه را به اسلامگرایان واگذار کردند.
همزمان با رکود اقتصادی آن زمان، گروه جماعت اسلامی در مصر شروع به فعالیت نمود و در میان دانش آموزان عضو گیری می کرد. رژیم انور سادات از چنین گروههایی حمایت می کرد تا از آن طریق کشور را از مسیر مورد نظر سکولارها و سیاست های دولت گرای ناصریستی دور نماید. چنین گروههای بنیادگرایی در صدد جذب دانش آموزان و دور نمودن آنان از سیاست های چپگرایانه بودند و در این راستا با برگزاری اردوهای تعلیماتی تابستانی در صدد آموزش “راه زندگی اصیل اسلامی” بودند. در چنین شرایطی که چپ ها هنوز توان تاثیرگذاری بر جامعه را داشتند، اسلامگرایان مصری برنامه های خود را تحت عنوان “راه حل اسلامی” برای مشکلاتی که دانشگاههای مصر با ان مواجه بودند، ارائه کردند. برای مثال دانشجویان پسر مصری بطور روزانه از سیستم حمل و نقل موجود و کمبود جا ناراضی بودند و در مورد دانشجویان دختر این مشکل مضاعف بود زیرا همراه با مزاحمت هایی بود که برای آنان پیش می آمد.
راه حل اسلامی گروههای اسلامگرا برای حمل و نقل دختران دانشجو و زنان حمل و نقل آنان بوسیله مینی بوس بود. بعدها این راه حل از محبوبیت عمومی برخوردار شد اما اسلامگرایان ارائه این خدمات را صرفا محدود به زنان محجبه نمودند. خصوصی سازی نظام حمل و نقل عمومی راه حل اصلی اسلامگرایان برای حل این معضل اجتماعی بود، در نتیجه زنان در وضعیتی قرار گرفتند که حق انتخاب محدودی داشتند و برای استفاده از این خدمات محبور به استفاده از پوشش خاصی شدند. یک راه حل دیگر مطرح شده از سوی اسلامگرایان تفکیک جنسیتی و حساسیت نشان دادن نسبت به نوع پوشش لباس بود.(۵) تلفیق ارائه خدمات اجتماعی و دستورالعمل های اخلاقی در دستور کار جمعیت های اسلامی قرار گرفت. کمی بعد شعار “دموکراسی” خواهی با شعار “الله اکبر” در تظاهرات دانشجویی تصادم پیدا کرد. چند سال بعد، اسلامگرایان فضای دانشگاهها را در دست گرفتند و چپگرایان مجبور به قرار گیری در حاشیه شدند.(۶)
مشابه همین سازو کار در سایر کشورهای مسلمان که با از دست رفتن اعتبار ملی گرایی و چپ گرایی مواجه شده بودند گرچه با کمی تفاوت روی داد. برای مثال در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی، سازمان حماس توانست پیروز منازعه با سازمان آزادیبخش فلسطین باشد، سازمانی که تا پیش از آن تنها قدرت مسلط در فلسطین بود. نبایستی از این موضوع غافل شد که اشغال خلاء ایجاد شده توسط اسلامگرایان به دلیل افول ملی گرایی سکولار در منطقه بوده است. در این میان اگر جایگزین چپی برای رهبری مبارزات طبقه کارگر وجود داشت آن احزاب مختلف کمونیست در منطقه بودند.
شکست احزاب کمونیست
بیست سال پس از جنگ جهانی دوم، جنبش های توده ای در خاورمیانه و شمال آفریقا در مسیر دیگری قرار گرفتند. در سه کشور مصر، ایران و عراق طبقه کارگر نقش مهمی در بسیج اجتماعی توده ها ایفا نموده اند. در بستر رشد مبارزات طبقاتی، گروههای مذهبی و تندرو دارای نقشی فرعی و حاشیه ای بودند و احزاب اسلامگرایی چون اخوان المسلمین تاثیر خود را ضعیف می دانستند. (۷) بعلاوه در کشورهایی چون لبنان، سوریه و سودان احزاب کمونیست نقش مهمی در هدایت جنبش های دانشجویی، دهقانی و کارگری ایفا نمودند.(۸)
با این وجود پیروی از خط مشی استالینیستی توسط احزاب کمونیست خاورمیانه آنان را تضعیف نمود.(۹) موضع گیری آنان در مورد مسائل مختلف در نوسان بود. زمانی که اتحاد جماهی شوروی از طرح سازمان ملل متحد به منظور تقسیم اراضی فلسطینی حمایت خود را اعلام نمود، علیرغم مخالفت گسترده ای که نسبت به این طرح در کشورهای عربی ابراز شد، احزاب کمونیست از موضع شوروی پیروی کردند. جالب آنکه پس از تغییر موضع شوروی و مخالفت آن کشور با اقدامات اسرائیلی ها، احزاب کمونیست نیز اظهار دادخواهی و اعاده حق و حقوق فلسطینیان را نمودند. حمایت احزاب کمونیست از احزاب ملی گرا وابسته به تغییر سیاست های شوروی بود و به همین خاطر دائما با نوسان همراه بود. پس از جنگ جهانی دوم و با آغاز جنگ سرد، اتحاد شوروی به احزاب کمونیست عربی توصیه نمود تا از گروههای ملی گرای بورژوازی جدا شوند و استقلال عمل خود را اعلام کنند. این اقدام عملا ابراز مخالفت با ملی گرایی رادیکال عربی بود، ایدئولوژی ای که در آن زمان از محبوبیت عمومی بسیاری در جوامع عرب برخوردار بود. احزاب کمونیست علیه ناصریسم و بعثیسم موضع گرفتند.(۱۰) در الجزایر، حزب کمونیست آن کشور از ادغام الجزایری ها در جمعیت فرانسوی تبار و پیروی از شیوه زندگی آنان حمایت نمود و بدین ترتیب خود را در مقابل مبارزات رهایی بخش ملی به رهبری جبهه آزادیبخش ملی الجزایر قرار داد. (۱۱)
در دهه ۶۰ میلادی، آنان بار دیگر در هماهنگی با سیاست شوروی تغییر موضع دادند. احزاب کمونیست سوریه، لبنان، عراق و اردن در سال ۱۹۶۴ با انتشار اعلامیه مشترک خواهان “اتحاد و همکاری میان تمامی جریانات میهن دوست و دموکرات و تمام نیروهای ملی گرای جنبش آزادیبخش عربی” شدند.(۱۲) در عمل، این به معنای آن بود که حزب کمونیست سوریه وجود حزب بعث بعنوان یکی از “نیروهای انقلابی” را برسمیت شناخته بود. آنان سپس وارد ساختار حکومت شدند و از استقلال سیاسی خود صرفنظر نمودند. همچنین حزب کمونیست عراق نیز با حزب بعث آن کشور متحد شد و در جنگ علیه کردها و سرکوب شیعیان عراق به نفع بعثی ها وارد عمل شد.(۱۳) تمامی موضعگیری های نادرست و مصیبت بار مذکور باعث آن شد تا این احزاب با از دست رفتن اقبال عمومی نسبت به خود مواجه شوند. بعلاوه، حمایت غیر انتقادی و بدون قید و شرط احزاب کمونیست از برخی احزاب ملی گرای “انقلابی” نیز سبب شد تا در هنگام اقول ملی گرایی رادیکال، احزاب کمونیست نیز اعتبار خود را تا حد زیادی از دست دهند.
همانگونه که فیل مارشال می گوید:”در اواخر دهه ۶۰ میلادی استراتژی کمونیست ها از ارائه هرگونه جایگزین سکولاری در برابر ملی گرایی ناتوان بود و این در زمانی بود که منطقه با افزایش بی ثباتی مواجه شده بود. در فقدان وجود جریان چپی قوی و با برنامه واقعی برای تغییر این فعالان مذهبی بودند که فضای بازشده سیاسی را اشغال نمودند.”(۱۴)
بحران اقتصادی و پایگاه طبقاتی اسلام گرایی
ملی گرایی سکولار با بحرانی سیاسی مواجه شده بود، در دهه ۷۰ میلادی با ظهور بحران اقتصادی مشخص شد که نظام های اقتصادی مبتنی بر سرمایه داری دولتی ناکارآمد هستند. پس از آن رشد نئولیبرالیسم و برنامه های تعدیل ساختاری پیشنهاد شده از سوی صندوق بین المللی پول بدان معنا بود که بسیاری از دولتها دیگر قادر به تامین نیازهای رفاهی و اجتماعی مردم نیستند. در این میان، سازمان های اسلامی با شبکه های بزرگ خیریه ای که در اختیار داشتند فرصتی تازه برای تحقق اهداف خود بدست آوردند. چنین سازوکاری به ترتیب ذیل قابل درک است:
در نتیجه تعدیل ساختاری، قابلیت دولتها به منظور جذب جنبش های مخالف به درون خود کاهش یافت و ارائه خدمات بطور فزاینده صرفا به طبقات متوسط شهرنشین و نخبگان جامعه محدود شد. توزیع درآمدها نیز قطبی شده و نابرابر بود. اجرای برنامه های تعدیل ساختاری به معنای آن بود که دولتها ناتوان از ارائه خدمات و تامین و عرضه کالاهای ضروری همچون گذشته بودند.(۱۵)
اعضای جدید پیوسته به جریان اسلام گرایی در اوایل دهه ۷۰ میلادی طیفی از جوانان تحصیل کرده شهری بودند. در فاصله سالهای ۷۷-۱۹۵۵، رشد جمعیت در کشورهای مسلمان به نزدیک ۵۰ درصد رسید.(۱۶) در سال ۱۹۶۵، با شهری شدن و رشد مداوم نرخ با سوادی، ۶۰ درصد از جمعیت این کشورها را افراد زیر ۲۴ سال تشکیل می دادند. نسل جوان آن زمان بر عکس خانواده های خود که به تازگی به شهرها مهاجرت کرده بودند و بدلیل برخورداری از امکان تحصیل قدردان اصلاحات ملی گرایان سکولار بودند، فرصت های شغلی چندانی نداشتند. در برخی موارد، دولت فرصت های شغلی را در اختیار جوانانی که به تازگی فارغ التحصیل شده بودند قرار می داد و از این طریق آنان را جذب ساختار می نمود و از آنان بوروکرات هایی در خدمت دولت می ساخت. با این وجود، همانگونه که پیش از این ذکر شد، با اجرای سیاست های آزاد سازی اقتصادی توصیه شده صندوق بین المللی پول توسط دولتهایی چون دولت مصر و الجزایر حقوق بوروکرات ها کاهش یافت بطوریکه آنان برای تامین هزینه های معیشتی خود نیازمند یافتن شغل دوم بودند به گونه ای که مجبور بودند بعنوان راننده تاکسی و یا نگهبان هتل های بین المللی نیز به کار مشغول شوند.(۱۷)
نارضایتی سیاسی عمومی و بی کفایتی حکومت ها سبب شد تا دانشجویان به سمت ایدئولوژی های اسلامگرایانه جذب شوند. گرچه اکثر این جوانان پس از آن در جبهه ملی گرایی و کمونیسم قرار داشتند اما شکست آن ایدئولوژی ها و همچنین مشقت اقتصادی موجود، آنان را بسوی اسلامگرایی سوق داد. نکته جالب توجه آنست که بسیاری از جوانان جذب شده بسوی اسلامگرایی تحصیل کردگان مدارس دولتی بودند، مدارسی که در آنها آموزش به سبک غربی بود و این جوانان اکثرا فارغ التحصیلان رشته هایی چون مهندسی و یا دانش آموختگان مدارس تربیت معلم بودند.(۱۸) اکثر آنان مهندسانی بودند که متولد دهه ۵۰ میلادی بودند.(۱۹) از جمله آنان می توان به شخصیت هایی چون گلبدین حکمتیار رهبر شاخه محافطه کار و تندروی مجاهدین افغان و دانش آموخته رشته مهندسی، حسن هشانی سخنگوی جبهه نجات اسلامی الجزایر در سال ۱۹۹۱ و دانش آموخته مهندسی نفت و ایمن الظواهری از سازمان القاعده و دانش آموخته رشته پزشکی اشاره نمود.
چنین رهبرانی در چشم انداز مدرن شهری جای می گیرند. بنابراین ظهور اسلام سیاسی در عصر معاصر لزوما به معنای ظهور مجدد جنبش روحانیون در دوره جنگ های صلیبی و ضدیت با مدرنیته نیست، بلکه بیشتر یک پدیده مدرن شهری است که در واکنش به بحران های سرمایه داری بوجود آمده است.(۲۰) کریس هرمان در این باره معتقد است “اسلام گرایی در جوامعی ظهور یافته که از سرمایه داری آسیب دیده اند، آسیب هایی که نخست بوسیله مداخلات خارجی امپریالیستی و سپس از طریق تحولات بوجود آمده در اثر تغییر روابط اجتماعی داخلی به همراه رشد طبقات سرمایه داری محلی و ایجاد دولت های مستقل ایجاد شده است.”(۲۱)
علاوه بر جوانان تحصیل کرده شهری که کادرهای تازه جنبش اسلامگرایی را تشکیل می دادند، سایر طبقات آسیب دیده از مدرنیزاسیون سرمایه داری نیز به این جنبش پیوستند. در این میان مهمتر از همه پشتیبانی بخش مذهبی طبقه متوسط از جنبش اسلامی بود. یکی از بخش های طبقه متوسط را نسل های جدید طبقه تاجران بازاری و کاسب تشکیل می دادند و در سوی دیگر ثروتمندانی بودند که سرمایه عظیمی را از طریق مشاغل حرفه ای خود در کشورهای مختلف تولید کننده نفت بدست آورده بودند.(۲۲) بانکهای بین المللی اسلامی و نظام مالی ای که همانگونه که پیش از این ذکر شد توسط عربستان سعودی تاسیس و حمایت شده اند، منافع مالی این طبقات را تضمین نمودند.
جوانان تحصیل کرده و طبقات متوسط مذهبی نیروهای اصلی جریان اسلامگرایی را تشکیل می دهند و سایر طبقات از حامیان آنان به شمار می روند. در کشورهایی چون مصر، ایران، ترکیه و پاکستان این دو طبقه حمایت مالی طبقات زمین دار را نیز کسب کردند. طبقه ای که به میزان زیادی از قدرت اش توسط ملی گرایان کاسته شده بود.(۲۳) در همان حال آنان موفق به جلب حمایت بورژوازی بزرگ نیز شدند.
در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی اسلامگرایان نفوذ خود را در میان فقرا گسترش دادند. فقرا از مهاجران بی طبقه، زاغه نشینان شهری و یا افرادی که به دلیل تفاوت های مذهبی شان سرکوب شده بودند و یا مورد استثمار قرار گرفته بودند، تشکیل شده بودند.
برای مثال، سازمان حماس از میان پناهجویان ساکن در اردوگاهها اعضای بسیاری را جذب نمود. علیرغم آنکه رهبری آن سازمان بر عهده تاجران ثروتمند و اعضای طبقه متوسط است، کادرهای معمولی را اعضای همان اردوگاهها تشکیل می دهند.(۲۴) این قضیه در مورد حزب الله نیز صدق می کند، از آن رو که پشتیبانان اصلی حزب الله لبنان را شیعیان فقیر ساکن حومه شهرهایی چون بیروت تشکیل می دهند، مناطقی که تحت عنوان “منطقه بیچارگان” شناخته می شوند. در عراق نیز گروه صدر در دهه ۹۰ میلادی و تا به امروز اکثر هواداران خود را از شهرک فقیرنشین صدر جذب نموده است.
طبقه متوسط مذهبی ای که در برخی اوقات موفق شده تا حمایت سایر بخش های جامعه را نیز کسب نماید، عمدتا گرایشات محافظه کارانه دارد و جناح “میانه رو” اسلامگرایان را تشکیل داده است. علیرغم آنکه تمام اسلامگرایان در دیدگاه شان نسبت به تشکیل دولتی اسلامی اشتراک نظر دارند، اما میانه روها وجود شرایط همراه با ثبات اجتماعی و کسب منافع اقتصادی بیشتر را ترجیح می دهند. در سوی دیگرجوانان شهری بدلیل نبود فرصت های مناسب از طبقه متوسط خارج شده و خواهان بکارگیری تاکتیک های خشونت آمیز و تهاجمی هستند، این جوانان “جناح رادیکال” جنبش اسلامگرایی را تشکیل می دهند. در برخی اوقات این دو جناح حول محورهای مشترک به یکدیگر نزدیک می شوند و گاهی اوقات نیز مسیرهای متفاوت از یکدیگر را می پیمایند.
اسلامگرایان میانه رو معمولا اسلامیزاسیون جامعه از پایین و از طریق بکارگیری استراتژی هایی چون برگزاری مجالس وعظ و توسعه شبکه های خیریه و رفاهی اسلامی را دنبال می نمایند. آنان اغلب در پی اعمال فشار بر رهبران سیاسی، ورود به ساختار سیاسی و تقویت اسلامیزاسیون از بالا نیز هستند. این جناح از اسلامگرایان برخی اوقات با انقلاب موافقت می کنند اما در صورتی که در اعتراضات از روش های مسالمت آمیز استفاده شود. در مقابل اسلامگرایان رادیکال همواره از شیوه انقلابی دفاع می کنند و خواهان ساقط نمودن رژیم های سیاسی موجود با استفاده از قوه قهریه و جایگزینی آن با نظام های متفاوت رادیکال هستند.(۲۵) این دسته از رادیکال ها اغلب کسانی بوده اند که در ابتدا از مشی میانه روانه پیروی می کردند، اما بتدریج با افزایش سرکوب حکومتها به سوی رادیکالیسم کشیده شده اند. چنانچه سید قطب، نظریه پرداز متنفذ اسلامی نیز در ابتدا در جناح میانه روی جمعیت اخوان السملمین قرار داشت اما پس از گذراندن دوره زندان و شکنجه در حکومت ناصر در سال ۱۹۵۴ مشی رادیکال را برای ادامه مبارزات خود برگزید.
نوسانات مداوم از ویژگی های اساسی جنبش های هدایت شونده توسط طبقه خرده بورژوازی بوده است، آنهم بدان دلیل که خرده بورژوازی طبقه ای است که از وزن سیاسی لازم برای ایجاد تغییرات اساسی سیاسی و اقتصادی بی بهره است. در همین بستر در دوره بحران اقتصادی اسلامگرایان همواره شعارهای مبهم علیه سرمایه داری و ضد فقر و حرص و طمع سر داده اند و همراه با “ارزشهای غربی” را هدف حملات خود قرار داده اند با وجود آنکه ایدئولوژی اسلامگرایان اساس ضد سرمایه داری نیست. با برخی استثنائات، اسلامگرایان همواره در عمل از پشتیبانان جدی سرمایه داری و نئولیبرالیسم بوده اند و در نتیجه از ارائه راه حلی واقعی برای مردم بعنوان یک جایگزین سیاسی ناتوان بوده اند.
بطور خلاصه، تحولات سیاسی و اقتصادی در اواخر دهه ۶۰ میلادی و اوایل دهه ۷۰، زمینه ساز رشد اسلام سیاسی شد. در این فرایند، ابتدا کشورهای امپریالیستی بخصوص ایالات متحده آمریکا نقش اساسی را در تقویت احزاب اسلامگرا ایفا نمودند، دوم شکست جنبش های ملی گرایانه سکولار و در نهایت بحران های اقتصادی بوجود آمده در کشورهای مجری روش های سرمایه داری دولتی و ناتوانی آنان از حل مشکلات و به تبع آن طرح برنامه های بدتر نئولیبرالی، از عوامل اصلی تکوین سیر اسلام سیاسی معاصر بودند.
اسلام سیاسی: سرنوشتی آمیخته
در طول سه دهه پایانی قرن بیستم میلادی و از سال ۲۰۰۰ به این سو، بخشی از احزاب سیاسی اسلامگرا در کسب جایگاهی سیاسی در عرصه سیاست موفق بوده اند. در این میان هر دو جناح میانه رو و تندروی اسلامگرا موفقیت هایی داشته اند و در عین حال شکست و عقب نشینی هایی را نیز تجربه نموده اند. برای مثال، پس از آنکه مجاهدین افغان، نیروهای شوروی را در سال ۱۹۸۹ شکست دادند در فضای سیاسی افغانستان این گروههای تندرو و خشونت طلب اسلامگرا بودند که مشروعیت کسب نمودند. در این میان افراد موسوم به “عربهای افغان” پس از بازگشت شان از افغانستان به کشورهای خود و طرح ریزی برنامه های خشونت آمیز در کشورهایی چون الجزایر و مصر در دهه ۹۰ میلادی، با اقدامات شان موجب کاهش چشمگیر اعتبار خود شدند.
مشابه با آن وضعیت، اسلامگرایان الجزایری در سال ۱۹۹۲ پس از پیروزی در انتخابات مجبور به عقب نشینی شدند زیرا جبهه آزادیبخش ملی الجزایر به آنان اجازه در اختیار گرفتن قدرت را نداد. این روند در ترکیه نیز در سال ۱۹۹۷ تکرار شد، در آن زمان اسلامگرایان ترک از سوی ارتش مجبور به کناره گیری از قدرت شدند. با این وجود، در سال ۲۰۰۲ میلادی حزب اسلامگرای عدالت و توسعه پیروز انتخابات بود و توانست دولت خود را تشکیل دهد. حماس نیز در انتخابات سال ۲۰۰۶ پیروز میدان بود.
احتمالا روند صعود و افول جنبش اسلامی ادامه خواهد یافت اما در صورتیکه یک بدیل قوی چپ حضور یابد این روند متوقف خواهد شد. اسلامگرایان توانسته اند بر موج های حاصل از بحران های اقتصادی و اضطرابات واقعی مردمی سوار شوند. شبکه های خیریه آنان که با سرمایه های پترودلار تاسیس شده اند، به یاری آنانی می پردازد زندگی شان بر اثر نئولیبرالیسم و امپریالیسم نابود شده است. با این حال آنان راه حل واقعی ای برای بحران های ادواری سرمایه داری ندارند. اسلامگرایان زمانی که در قدرت قرار گرفته اند در پیشگیری از ایجاد آشوب و خشونت ایجاد شده توسط رادیکال ها ناتوان بوده اند. اسلامگرایان رادیکال معتقدند که برای آزادسازی جوامع اسلامی از “کفر و بی ایمانی” بایستی به خشونت متوسل شد. هم چنین تصیوب و اجرای قوانین سختگیرانه توسط آنان اغلب موجب دوری مردم از آنها و کاهش اقبال عمومی نسبت به برنامه های شان شده است.
جنبش های سیاسی هدایت شده توسط طبقات متوسط ناتوان از ارائه راه حلی موثر برای رفع مشکلات اکثریت مردم هستند. هرمان کریس در این باره معتقد است ” اسلام سیاسی بطور همزمان هم توده ها را بسیج می کند و هم آنها را فلج می سازد، هم احساسات مردمی را تقویت می کند و هم آنها را در مسیری تاریک و مبهم قرار می دهد، هم توان بی ثبات سازی دولتها را دارد و در هم در عین حال مبارزات واقعی علیه دولتها را محدود می سازد. ویژگی های متناقض اسلام گرایی از پایگاه طبقاتی پیروان آن نشئت می گیرد. خرده بورژوازی (پایگاه اصلی طبقاتی اسلام گرایان) هیچ گاه نتوانسته برنامه ای مستقل و دائمی از خود ارائه دهد. در طول تاریخ نیز این مسئله همواره برای اعضای خرده بورژوازی یعنی خرده فروشان و کسبه، تاجران و صاحبان مشاغل آزاد صادق بوده است. آنان همواره در بین دو مسیر پیگیری آرزوهای محافظه کارانه برای کسب امنیت با نگاه به گذشته و امید به بازیابی هویت از طریق تغییرات رادیکال در حال نوسان و تغییر موضع گیری بوده اند. اعضای جریان اسلام گرایی رادیکال و طبقه خرده بورژوازی را طبقه متوسط جدید فقیر و همان دانشجویانی پیشینی تشکیل می دهند که از فرصت های شغلی بی بهره بودند. این پدیده امروزه در کشورهای کمتر توسعه یافته از نظر اقتصادی دیده می شود.(۲۶)
این تناقضات در مصر، الجزایر، ایران، سودان و سایر کشورهای مسلمان دیده می شود و حاکی از ناکامی سیاست های اسلامگرایانه است. در مناطقی چون لبنان، فلسطین و عراق نیز وضعیتی مشابه دیده می شود و روند زوال اسلام گرایی سیاسی در آن جا آغاز شده است. بطور مختصر، از دهه ۹۰ میلادی تاکنون، ما با روند پر نوسان صعود و افول جریان اسلام گرایی مواجه بوده ایم. این روند تا زمانی که یک بدیل چپ ارائه نگردد ادامه خواهد یافت.
انقلابات و اعتراضات مردمی کنونی در خاورمیانه و شمال آفریقا موضع چپها را قوی تر خواهد نمود و فضایی مساعد را برای زایش دوباره یک جریان تازه از چپ ها را فراهم خواهد نمود. مبارزات اخیر نقشه اسلامگرایان رادیکال مبنی بر اقدام با توسل به ترور از طریق انفرادی و یا بوسیله سلول کوچک جمعی را خنثی خواهد نمود. آنان در صد بوده اند تا وانمود سازند که از این طریق جوامع مسلمان از یوغ حاکمیت رهبران مورد حمایت غرب آزاد خواهند شد و در نهایت این اسلامگرایان خواهند بود که مدل متفاوتی از تغییرات اجتماعی را اجرا خواهند نمود. مصر و تونس نمونه های موفقی از سرنگونی دیکتاتورها بوسیله تظاهرات اعتراضی مسالمت آمیز را به نمایش گذاردند. از زمان سقوط رژیم مبارک، اخوان المسلمین با ارتش هم پیمان شده اند زیرا هر دو پی آن بوده اند تا غول انقلاب را به چراغ باز گردانند و از ایجاد اعتراضات جدید جلوگیری نمایند امری که خود نشان دهنده نقطه ضعف آن جریان است.
در ماهها و سالهای آینده بطور قطع جریانات جدید چپگرا در منطقه بوجود خواهند آمد چنانچه نطفه های آن در مصر امروز بسته شده است. با این حال، اسلامگرایان نیز بعنوان بازیگرانی سیاسی به فعالیت خود ادامه خواهند داد و در این راه نیازمند اتخاذ خط مشی ای واحد برای اجرای برنامه هایشان خواهند بود.
امپریالیسم، جریان چپ و اسلام سیاسی
علیرغم آن که ظاهر و شکل امپریالیسم از اوایل قرن بیستم میلادی تغییر یافت، کشورهای قدرتمند به رهبری ایالات متحده هنوز هم مدعی سلطه بر سرتاسر جهان هستند. آنان از طریق صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و یا سازمان تجارت جهانی مقاصد اقتصادی خود را پیگیری می کنند، از جنبه سیاسی از حاکمان سازش کار خود در منطقه بهره می گیرند و از منظر نظامی نیز با اشغالگری برنامه های خود را عملی می سازند همانند تجاوز ایالات متحده به عراق، افغانستان و اشغالگری اسرائیل در سرزمین های فلسطینی که با حمایت ایالات متحده آمریکا انجام می شود. لازم به ذکر نیست که ایالات متحده دارای صد ها پایگاه نظامی در سرتاسر نقاط جهان می باشد.در چنین شرایطی چپ ها بایستی علیه امپریالیسم موضع گیری نمایند و از حق تضییع شده تعیین سرنوشت ملتها دفاع نمایند.
در شرایط اتحاد با نیروهای ضد امپریالیستی ممکن است انتقاداتی پیش بیاید. زمانی که اقدامات سازماندهی شده علیه ظلم، سرکوب و امپریالیسم انجام می گیرد، اسلامگرایان برخی اوقات بایستی از اسلامگرایان حمایت نمود، البته حمایت چپها از اسلامگرایان در چنین مواردی بایستی مشروط و حتی همراه با انتقاد نیز باشد. برای مثال مقاومت حزب الله لبنان در برابر تجاوز اسرائیل به لبنان در سال ۲۰۰۶ نمونه خوبی برای بررسی است. مقاومتی از این نوع بایستی با استناد به حق تعیین سرنوشت ملت ها مورد حمایت قرار گیرد. تجاوز اسرائیل به لبنان نشانگر جنگ طلبی امپریالیسم بود، امری که در دستور کار ایالات متحده و اسرائیل قرار دارد. حزب الله از حمایت عمومی گسترده در لبنان برخوردار است و طیف حامیانش را شهروندان لبنانی با مذاهب مختلف تشکیل می دهند، در واقع در لبنان به حزب الله بعنوان نیروی نظامی مقابله کننده با تهاجمات اسرائیل نگریسته می شود. این امر قدمی به جلو می باشد نه تنها بدلیل آنکه دفاع از حق تعیین سرنوشت ملتهاست بلکه حمایت از مبارزه ای است که موجب تضعیف استعمار صهیونیستی و توسعه طلبی ایالات متحده بعنوان قدرتمندترین کشور جهان از نظر نیروی نظامی و خشن ترین قدرت امپریالیستی خواهد شد و در نهایت پیروزی ای برای مردم عادی در سرتاسر منطقه و جهان خواهد بود. البته این بدان معنا نیست که چپ ها ملزم به حمایت از حزب الله در منازعات سیاسی آن حزب بر سر قدرت نیز هستند، همچون عملیات نظامی ای که در ماه می سال ۲۰۰۸ در بیروت روی داد.
علیرغم آنکه ما (چپ ها) بایستی از حق حزب الله در استفاده از نیروی نظامی اش علیه رژیم های دست نشانده ایالات متحده و اسرائیل و از حق مشارکت آنان در رقابت های انتخاباتی و مطالبات شان به منظور اصلاح نظام سیاسی لبنان دفاع کنیم، اما به هیچ وجه نبایستی از تاکتیک های خاص آنان در درک چنین اهدافی حمایت کنیم و هم چنین نبایستی دیدگاه های پشت سرگذاشته آنها (به گمان نویسنده این سطور، م.) مثلا در حوزه روابط بین جنسیتی را بپذیریم.
همچنین حمایت از مبارزه حماس علیه صهیونیسم نیز اقدامی صحیح می باشد، بخصوص در مواقعی که اقدامات حماس از پشتیبانی مردم فلسطین برخوردار باشد. از جریانات مذکور متوجه می شویم که مقاومت مردم تحت استعمار و اشغالگری بدون توجه به چگونگی و شکل آن می بایستی مورد حمایت قرار گیرد، بخصوص در زمانی که بدیل های چپ در نظر مردم بی اعتبار شده باشند (بایستی اشاره نمود که حمایت مردمی از سازمان حماس تنها در زمانی ایجاد شد که آنان خیانت چپ های سکولار را به آرمانهایشان مشاهده نمودند.) بعلاوه، سازمان حماس سال ۱۹۸۷ همانند تشکل امروزی آن نیست زیرا در موضع گیری های خود بر اثر مواجهه روزانه با تجاوزات صهیونیستی و امپریالیستی تغییراتی بوجود آورده است. یکی از این تغییرات کمرنگ شدن شعارها و اهداف اسلامی آن گروه و تاکید بیشترش بر سیاست های ملی گرایانه می باشد. در سال ۲۰۰۰، خالد حروب یکی از ناظران سیاسی نزدیک به سازمان حماس نوشت
“دکترین گفتمانی حماس از اواسط دهه ۹۰ میلادی تا به امروز به شدت افت نموده است. امروزه دیگر رهبران حماس بندرت به اساسنامه آن سازمان در سال ۱۹۸۷ اشاره می کنند. امروزه متون، سخنرانی و نمادهای مورد استفاده توسط حماس با تمرکز بیشتر بر روی معضلات چند وجهی در مورد مسئله فلسطین، خشم عمومی فلسطینیان از اشغال سرزمین هایشان توسط اسرائیل و چگونگی پایان دادن به این اشغالگری، منتشر می شوند. امروز اندیشه آزادسازی فلسطین برای حماس اولویت بیشتری نسبت به جنبه های عموما اسلامی آن سازمان دارد.”(۲۷)
در سال ۲۰۰۶، با پیروزی سازمان حماس در انتخابات عمومی ماه ژانویه، مسیر طی شده توسط آن سازمان صحت گفته های حروب و دیگر مفسرین هم نظر با او را نشان دارد و نیاز به بررسی بیشتر در مورد آن سازمان را مطرح ساخت، بررسی در مورد اینکه آیا حماس کنونی همان حماس ابتدایی در اواخر دهه ۸۰ میلادی می باشد. البته این بدان معنا نیست که حماس سیاست های ارتجاعی (به گمان نویسنده، م.) خود را کنار گذاشته باشد. علیرغم آنکه در انتخابات سال ۲۰۰۶ نامزدهای انتخاباتی زن حضور داشتند، حماس کماکان به لزوم تفکیک جنسیتی و همینطور عقیده کهنه لزوم ماندن زن در خانه باور دارد. در چنین مواردی چپ ها نبایستی از دیدن این مسائل چشم پوشی کنند. بطور خلاصه، پیش از اعلام حمایت و یا عدم حمایت می بایستی سیاست ها و استراتژی سازمان اسلامی مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرند.(۲۸)
چپ ها علاوه بر آنکه می بایستی از حقوق دموکراتیک مردم حمایت نمایند بایستی از حق حماس در گرفتن قدرت سیاسی پس از برگزاری انتخابتی آزاد و عادلانه و با رای دهی مردم فلسطین دفاع کنند. در نتیجه ما (چپ ها) می بایستی موضعی مخالف در قبال تلاشهای ایالات متحده و اسرائیل بگیریم زیرا آنان در صدد منزوی ساختن حماس و اعمال مجازات جمعی علیه مردم غزه هستند.
البته حفظ بی وقفه قدرت توسط حماس، همچون سایر احزاب اسلامگرا که در قدرت هستند، راه حل واقعی مشکلات مردم فلسطین نخواهد بود. خلاء بوجود آمده سیاسی می تواند توسط چپ های سکولار پر شود، زیرا آنان متعهد به استراتژی های موثرتر برای آزادی فلسطینیان، کارگران عرب و تمامی ستم دیدگان در سرتاسر منطقه بدون توجه بدون نوع مذهب آنان خواهند بود.
در عراق، از حق عراقی ها برای مقاومت در برابر امپریالیسم ایالات متحده در هر شکل آن بایستی دفاع نمود. البته این به معنای دفاع دائمی از اقدامات نیروها و گروههای مختلف در تمامی زمانها نیست. در اولین گام از مقاومت مردم عراق، شیعه و سنی هر دو در مبارزه شرکت داشتند و ایجاد جبهه واحدی در قالب جنبش آزادیبخش ملی امکان پذیر بود. اوج اتحاد مبارزاتی آنان در حملات فلوجه مشاهده شد. تا سال ۲۰۰۵، مقتدی صدر از حمایت بخش هایی از جمعیت سنی مذهب عراق برخوردار شد و آغاز به تشکیل یک جبهه آزادیبخش ملی در عراق آغاز نمود.(۲۹)
با این حال، پس از مدتی زوال این شرایط و افزایش فرقه گرایی دیده شد. تمامی گروههای حاضر در مقاومت، دست به کشتارهای بیرحمانه و بیرون راندن افراد عادی از خانه های شان می زدند. در نهایت نیروهای سنی با ایالات متحده در قالب تشکلی تحت عنوان “شورای بیداری” همکاری نمودند. در چنین شرایطی که جبهه مبارزان به سبب خشونت های فرقه ای و معامله آنان با امپریالیسم تجزیه شده بود، ادامه حمایت از آنان می توانست کاری نادرست باشد. پس از سال ۲۰۰۸، بسیاری از گروهها از جمله سپاه مهدی به رهبری مقتدی صدر فعالیت خود را بصورت زیر زمینی ادامه دادند. صدر مجددا در عرصه سیاسی عراق با پیروزی حزبش در سال ۲۰۱۱ به عنوان جریان اصلی سیاسی آن کشور مطرح شد. با این امکان ایجاد یک جبهه اصیل رهایی بخش ملی که تمامی گروهها از جمله شیعیان، سنی ها و کردها را در بر گیرد تا از طریق آن بتوان عراق را از سلطه ایالات متحده نجات داد و آن کشور بتواند دوباره استقلال خود را باز یابد در آینده نزدیک نا محتمل بنظر می رسد.
وضعیتی مشابه وضعیت عراق در افغانستان نیز وجود دارد. ما می بایستی از حق مردم افغان در تعیین سرنوشت شان حمایت کنیم و قاطعانه با اشغالگری ایالات متحده مخالفت کنیم. با این حال گروه طالبان که علیه نیروهای ایالات متحده و ناتو مبارزه می کنند، یک جنبش رهایی بخش ملی اصیل نیستند آنان حتی نیرویی ضد امپریالیست نیز نیستند. پایگاه آنان در میان قوم پشتون است که در حدود ۴۰ درصد جمعیت افغانستان را تشکیل می دهند. طالبان سازمان شدیدا فرقه گرا هستند که بندرت از مرزهای قومیتی خود فرا می روند. تفسیر سخت گیرانه و تنگ نظرانه آنان از اسلام، که منطبق با فرهنگ پشتون هاست در میان تاجیک ها، هزاره ها، ازبکها و سایر اقلیت های قومیتی افغانستان کمتر دیده می شود. در واقع، بنظر می رسد که غیر پشتون های افغانستان ایالات متحده را به طالبان ترجیح می دهند.(۳۰) بنابراین ترسیم چشم اندازی مبنی بر امکان ایجاد یک جبهه رهایی بخش ملی اصیل توسط طالبان در اتحاد با تمامی مردم افغانستان امری نامحتمل بنظر می رسد.
حتی در میان پشتون ها نیز نارضایتی عمومی ای نسبت به سیاست های ارتجاعی طالبان وجود دارد. به همین خاطر این قوم نیز در جنگ سال ۲۰۰۱ از ورود نیروهای آمریکایی حمایت کردند. با این حال، نابودی های وسیع و غیر قانونی ایجاد شده توسط اشغالگران و متحدان شان یعنی کشورهای عضو ناتو، شرایطی را بوجود آورده که کشاورزان و کارگران روستایی بی خانمان شده به طالبان می پیوندد. امروزه طالبان نوعی متفاوت از نیروهایی هستند از زمان جنگ افغان ها با شوروی ظهور کرده اند، با این حال آنان هنوز هم سیاست هایی عقب مانده و ارتجاعی دارند.
طالبان اساسا عنصری ضد امپریالیست نیستند. بعلاوه آنان در دهه ۹۰ میلادی مایل به مذاکره با ایالات متحده بودند، این گروه روابط نزدیکی با پاکستان دارند و می توانند بعنوان مجرای تاثیر گذاری پاکستان در افغانستان عمل نمایند. همانگونه که پیش از این نیز بحث شد، پاکستان گروه طالبان را تربیت نمود و به فعالیت های آن توسعه بخشید و تا به امروز نیز سرویس اطلاعاتی ارتش پاکستان بعنوان سرویس داخلی جاسوسی پاکستان، اصلی ترین متحد طالبان است.(۳۱) در منطقه ای که در طول سه دهه بر اثر جنگ و نبردهای داخلی نابود شده بود و با اقتصادی که در دست باندهای تولیدکننده تریاک بوده است و دارای صنایعی جزئی بوده، بی شک نیروهای سیاسی بطور اجتناب ناپذیری مجری خواسته های قدرت های بزرگ بوده اند. در این میان ائتلاف شمال تحت حمایت هندوستان و ایالات متحده قرار داشت و طالبان مجری سیاست های پاکستان در افغانستان بود. بطور خلاصه، امیدی برای تشکیل یک جبهه آزادیبخش ملی از سوی افغان ها وجود ندارد. به دلایل ذکر شده، علتی برای حمایت چپگرایان از طالبان وجود ندارد بلکه آنان دیدگاهی انتقادی نیز نسبت به طالبان خواهند داشت.
گروههای بنیادگرا عمدتا علیه امپریالیسم مبارزه کرده اند اما آنان ماهیتا ضد امپریالیست نیستند. اگر به تاریخچه این گروهها و احزاب بنگریم، در خواهیم یافت که آنان در برهه هایی علیه امپریالیسم جنگیده اند و در عین حال در مواقعی نیز به همکاری با قدرت های امپریالیستی پرداخته اند. برای مثال، سازماندهی قیام علیه سلطه گری بریتانیایی ها بر فلسطینیان در دهه ۳۰ میلادی از طریق یک روحانی سنی رادیکال بنام عزالدین قسام انجام شد، پس از آن قیام مذکور انگیزه ای برای دیگر مبارزان اسلامگرای رادیکال شد.(۳۲) اخوان المسلمین در مصر، علیرغم هدف اصلی اش که تبدیل شدن به یک گروه غیر سیاسی بود، موضعی ضد امپریالیستی علیه بریتانیا اتخاذ نمود و علیه آنان جنگید. همچنین، (امام) خمینی در راس انقلابی قرار گرفتند که منجر به سرنگونی نظام مورد حمایت آمریکا (رژیم شاه) شد و چالشی عمده را برای قدرت ایالات متحده در منطقه پس از سال ۱۹۷۹ بوجود آورد. بعبارت دیگر، بنیادگرایان اسلامی برخی مواقع خود را شرایطی می بینند که مجبورند علیه قدرتهای امپریالیستی موضع گیری نمایند.
با این حال، در سوی دیگر نمونه هایی از همکاری این گروهها با قدرت های استعماری وجود دارد. برای مثال، سعید رمضان که نقشی اساسی در تاسیس شاخه های مختلف اخوان المسلمین از شمال آفریقا تا مناطق جنوب آسیا داشته است، مجموعه مذاکراتی را با غربی ها انجام داده است تا حدی که بسیاری بر این باورند که وی گماشته ایالات متحده در منطقه است. زمانی که ایالات متحده آمریکا، نیروهای خود را در سال ۱۹۵۸ به لبنان اعزام نمود و نیروهای بریتانیایی به اردن منتقل شدند، اخوان السملمین اردن به نیروهای خارجی در سرکوب قیام ملی گرایانه ضد استعماری در هر دو کشور یاری رساند. بطور خلاصه، ما مشاهده می کنیم که گروههای اسلامگرای سیاسی اغلب در پی منافع گروهی خویش هستند و لزوما ماهیت ضد امپریالیستی ندارند. بنابراین نبایستی اشتباه کنیم و در تمامی زمانها از اسلامگرایان حمایت نمائیم. در عوض برای حمایت یا عدم حمایت از احزاب اسلامی و تصمیم گیری در این مورد نیاز به تجزیه و تحلیل دقیق تاریخی و بررسی موردی عملکرد آنان وجود خواهد داشت.
نتیجه گیری
امروزه، تاخت و تاز و ویرانگری امپریالیسم و و نئولیبرالیسم بوضوح قابل مشاهده است. علیرغم جانباختن ده ها هزار نفر در طول اشغال عراق و افغانستان به رهبری ایالات متحده، بیش از میلیون ها نفر نیز در اثر غارتگری اقتصاد بازار آزاد بصورت روزانه متحمل خساراتی می شوند. با این وجود ما شاهد پیکره بندی دوباره نیروهایی در منطقه هستیم. ملی گرایان سکولار، با اقبال عمومی قابل توجهی مواجه شده اند، آنان نیرویی هستند که باعث ایجاد تغییراتی اساسی در دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی شدند. در دهه ۷۰ میلادی، تلاش زیادی از سوی رژیم های عرب منطقه به منظور ایجاد ثبات انجام شد که بخشی از آن را حمایت آنان از نیروهای “اسلامگرا” علیه ملی گرایی سکولار و چپگرایی شامل می شد.
قیام های کنونی که از چندین ماه گذشته آغاز شده است حکایت از گسست کشورهای منطقه از وضعیت موجود به ارث رسیده از دو یا سه دهه پیش دارد. جنبش های توده ای ای که در سرتاسر منطقه گسترش یافته اند علیه حاکمیت دیکتاتوری مستبدان شکل گرفته اند. معترضان اغلب شورشیانی علیه نظام سیاسی و اقتصادی ای هستند که تحت عنوان “نئولیبرالیسم” شناخته می شود. انقلابات اخیر باعث طرح پرسش هایی پیرامون چگونگی بازتوزیع ثروت بین مردم و حاکمان شده اند. راه حل واقعی برای مبارزات کنونی که علیه غارتگری سرمایه داری و امپریالیسم در خاورمیانه شکل گرفته اند، تنها باز تولید یک جریان چپ نو می باشد. همانگونه مبارزات در کشورهای مختلف از پاکستان تا الجزایر و از تونس تا مصر نشان می دهد مردم عادی به صحنه مبارزه باز گشته اند. در چنین بستری است که جریان چپ می تواند رشد یابد و تقویت شود و از دل آن جریان چپ نو پدید آید. چنین جریان چپی نه تنها قادر است نوع متفاوتی از رهبری علیه سرمایه داری را اعمال نماید، بلکه می توان علیه اولویت های مد نظر سرمایه داری نئولیبرال و منفعت حاکمان محلی از آن سیاست ها سازمان یابد. این امر چالش هزاره جدید خواهد بود.
________________________________________
پی نوشت ها:
۱- Tareq Ismael, The Arab Left (Syracuse, N.Y.: Syracuse University Press, 1976), 79.
۲-همانجا، ۸۰
۳-همانجا، ۷۹.
۴- Maxime Rodinson, The Arabs (Chicago: University of Chicago Press, 1979), 115.
۵- Gilles Kepel, Jihad: The Trail of Political Islam (London: I.B. Tauris, 2006), 82.
۶- Robert Dreyfuss, Devil’s Game: How the United States Helped Unleash Fundamentalist Islam (New York: Henry Holt and Company, 2005), 153.
۷- Phil Marshall, “The children of Stalinism,” International Socialism Journal, 68, 1995, 118–۹.
۸- Walter Lacqueur, Communism and Nationalism in the Middle East (Whitefish, Mt.: Kessinger Publishing, 2010).
۹- Tareq Ismael, The Communist Movement in the Arab World (New York: Routledge, 2005).
۱۰-همانجا، ۲۱.
۱۱-همانجا، ۲۰-۱۹
۱۲-همانجا، ۵۵.
۱۳- Marshall, “The children of Stalinism,” ۱۲۲.
۱۴-همانجا، ۱۲۰.
۱۵ Paul Lubeck, “Antinomies of Islamic movements under globalization,” Center for Global, International, and Regional Studies Working Paper Series, available on line at www2.ucsc.edu/globalinterns/wp/wp99-1.PDF.
۱۶- Kepel, Jihad, 66.
۱۷- Olivier Roy, The Failure of Political Islam (Cambridge, Mass.: Harvard University Press, 1998), 49.
۱۸-همانجا، ۵۰.
۱۹-همانجا.
۲۰- Chris Harman, “The Prophet and the proletariat,” International Socialism Journal, 64, Autumn 1994, available at www.marxists.de/religion/harman/index.htm, 8–۱۰.
۲۱-همانجا، ۱۰-۹
۲۲- Kepel, Jihad, 6.
۲۳- Dreyfuss, Devil’s Game, 161–۶۲.
۲۴- Khaled Hroub, Hamas: A Beginner’s Guide (London, Pluto Press, 2006), 69 and 125.
۲۵- Roy, Failure, 41–۲.
۲۶- Harman, “The Prophet and the proletariat,” ۲۳–۴.
۲۷- Khaled Hroub, Hamas: Political Thought and Practice (Washington, D.C.: Institute for Palestine Studies, 2000), 44.
۲۸- See also Deepa Kumar, “Behind the myths about Hamas,” International Socialist Review, 64, March–April 2009.
۲۹- Patrick Cockburn, Muqtada: Muqtada al-Sadr,the Shia Revival, and the Struggle for Iraq (New York: Simon and Schuster, 2008).
۳۰- Anand Gopal, lecture at the Socialism 2010 Conference, Chicago, June 17, 2010.
۳۱- Miles Amoore, “Pakistan puppet masters guide the Taliban killers,” Times of London, June 13, 2010, available on line at www.timesonline.co.uk/tol/news/world/afghanistan/article7149089.ece.
۳۲- Jonathan Schanzer, “Palestinian uprisings compared,” Middle East Quarterly, Summer 2002, 27–۳۷, available online at www.meforum.org/206/palestinian-uprisings-compared.
۳۳- Dreyfuss, 72–۹.
isreview.org/issues/78/feat-politicalislam2.shtmlمنبع:
موارد داخل کروشه و تعداد اندکی حذف و اضافات در ترجمه از انسان شناسی و فرهنگ است و با هدف عدم سوء استفاد هاز مقاله انجام گرفته است. توضیات مترجم با حرف م. مشخص شده است یا داخل پرانتز آمده است.
قابل ذکر است که در این مقاله همچون سایر مقالات انسان شناسی و فرهنگ، هدف اطلاع رسانی بوده و انتشار مقاله به هیچ وجه به معنی تایید یا تکذیب آن نیست. قضاوت درباره محتوای مقاله ها بر عهده خوانندگان است. مرز ما برای انتشار، تنها تحریک آمیز نبودن، علمی بودن و ارائه نادرست (و نه تفسیر عقیدتی) واقعیت ها است.