لزوم بازاندیشی در منطق علوم اجتماعی در نسبت با بزرگان این رشته
علی بلوکباشی، متولد ۱۳۱۴، دارای دکتری انسانشناسی از دانشگاه آکسفورد، یکی از معدود کسانی است که تحصیلکرده انسانشناسی در ایران بوده و عملا جز اولین نسل دانشگاهی این رشته است. استاد بلوکباشی پس از دوره ای از کارهای میدانی به تدریج به کارهای مطالعاتی و تاریخی با رویکردهایی انسانشناختی روی آورد که عمدتا حاصل آنها در مجموعه از کارهای ماندگار ایشان در دایره المعارف بزرگ اسلامی و سایر مجموعه های علمی دیگر بود. مجموعه گسترده ای از مقالات، کتابهای تالیفی و ترجمه ای از ایشان منتشر شده است. سهم ایشان در بازخوانی سنت فرهنگی و تاریخی ایران از منظر علوم اجتماعی (بالاخص انسانشناسی) بسیار ارزشمند است. رویکرد غالب در کارهای استاد بلوکباشی، نه لزوما شیفتگی به میراث سنتی و نه لزوما نفی کامل آن، بلکه نوعی بازخوانی انتقادی آن سنت برای زندگی معاصر و ایران مدرن است. این نگاه استاد بلوکباشی را می توان در کتاب چهارشنبه سوری به خوبی دید:
نوشتههای مرتبط
“بی توجهی به این جشن ها و سنت ها و به فراموشی سپردن این میراث فرهنگی ارزشمند ایرانی می تواند در سست کردن پایه های هویت فردی و اتحاد ملی نقشی ارزشمند داشته باشد و جایگاه ایرانی و ارزش فرهنگ ایرانی را در چشم انداز جهانی کمرنگ نماید و زمینه را برای تخفیف و تحقیر و فروپاشی همبستگی ایرانیان فراهم سازد… از این رو با تاکید میگویم که باید یک بازنگری جدی به میراث فرهنگی نیاکانی خود بیفکنیم و بکوشیم تا مجموعه ای از سنت های فرهنگی را که موجبات پایایی و شکل بخشی به شناسه ایرانی بودن ما را فراهم می کند، همچون گوهری دردانه و عزیز در این آشفته بازار رنگارنگ شهر فرنگی جهان، با جان و دل حفظ کنیم و با تمسک به آن همبستگی ملی میان مردم ایران از هر قوم و زبان و دین و فرهنگ را استوار نگه داریم” (۱۳۹۷:۱۸۲-۱۸۳). این آرمان فرهنگی و علمی استاد بلوکباشی، ریشه در پژوهشهای عمیق علمی ایشان دارد.
در آثار استاد بلوکباشی می توان سه ویژگی مهم و کلیدی را بازیابی کرد: ۱- ریشه های عمیق مردمنگارانه که ناشی از تجربه میدانی و مشاهده مشارکتی در فرهنگ های ایرانی است که در دهه چهل و پنجاه شمسی عمدتا انجام شده و در همین ایام نیز دکتری خودش را در دانشگاه آکسفورد میگیرد. ۲- دانش تاریخی گسترده از منابع کهن و میانه در تاریخ ایران. این دانش تاریخی عمیق از یکسو ریشه در سابقه تحصیلی ایشان در زبان های باستانی دارد و از سوی دیگر ناشی از بررسی های گسترده منابع تاریخی توسط ایشان است. ۳- دانش تطبیقی ایشان که از دل همان نگاه انسانشناختی او در مطالعه فرهنگ انسانی در جوامع مختلف اتخاد شده است. حاصل نهایی این سه ویژگی در کارهای این استاد بزرگ، شکل گدهی به یک چشم انداز علمی و نظام فکری منسجم برای یک مردمنگار و انسانشناس فرهنگی است. به همین دلیل می توان او را همراه با برخی محققان دیگر مانند مهدی ثریا، ثریا شیبانی، نادرافشاد نادری به عنوان مهمترین افراد در حوزه انسانشناسی و مردمشناسی دانشگاهی ایران دانست که در دوره پیش از انقلاب در ایران فعالیت می کردند.
اما دقیقا در همین گروه از موسسان انسانشناسی آکادمیک ایرانی میتوان برخی ویژگی های مشترک را هم دید: ۱- تحصیلات تخصصی در رشته انسانشناسی، ۲- کارهای میدانی جدی، ۳- ارتباط با مراکز علمی بین المللی و مشارکت در آنها. به همین دلیل می توان این گروه را از سایر کسانی که نه در یک سنت آکادمیک بلکه در تجربه های شخصی و در خلاقیت های شخصی خودشان در توصیفات فرهنگ ایرانی به بینش علمی انسانشناسی نزدیک شده اند (از جمله جلال آل احمد، یا کسانی که در حوزه فولکلور ایران کار کرده اند و مهمترین وجه کارآنها جمع آوری دقیق وگسترده عناصر فرهنگه عامه بوده است) متمایز دانست.
پرسش اینجاست که این پیشگامان انسانشناسی دانشگاهی در آکادمی ایران چه سرنوشتی پیدا کردند. وجه مشترک همه آنها بیرون ماندن از مراکز دانشگاهی یا عدم امکان دسترسی به مراکز جریان ساز دانشگاهی در رشته های علمی تخصصی خودشان بوده است. سرنوشت محققان میدانی این نسل که برخی از آنها مجبور به مهاجرت از ایران شدند و برخی نیز در نهایت همانند استاد بلوکباشی در فضاهایی مانند فرهنگستان و دایره المعارف کارهایشان را ادامه دادند، در محققان بعدی که همانند آنها بودند نیز ادامه یافت. در نسل بعد کسانی مانند سهیلا شهشهانی و مرتضی فرهادی که تجربه و سابقه عمیقی در کارهای میدانی داشتند، هرچند به دانشگاه راه یافتند، ولی در نهایت فرصتی به آنها داده نشد که بتوانند نسلی را تربیت کرده یا حتی گروه مربوطه را تاسیس کنند، بلکه خودشان نیز در حاشیه گروه های علوم اجتماعی در یک نظام سلسله مراتبی ناگفته که علم انسانشناسی را علم دست دوم و علم تاریخ مصرف گذشته میدانست، قرار بگیرند.
از این رو سرنوشت انسانشناسی آکادمیک ایرانی، سرنوشتی با ابعاد متناقض است: از یکسو محققان میدانی و منتقدان فرهنگی بسیار قدرتمندی ظهور کرده اند که استاد بلوکباشی یکی از نمونه های بسیار خوب آنهاست، و از سوی دیگر هیچگاه به مرکز فضای علوم اجتماعی ایران و منابع آن برای تربیت دانشجو، تاسیس رشته و مراکز پژوهشی دسترسی پیدا نکردند. به همین سبب باید از نوعی علوم اجتماعی تک بعدی در ایران سخن گفت که همه دانش علوم اجتماعی را به یک رشته جامعه شناسی تقلیل داده است. حتی در سالهای پس از انقلاب و طی فرآیند توده ای شدن و توسعه دانشگاه ایرانی، که رشته انسانشناسی و درسهای انسانشناسی در دانشگاه ها بیشتر شد، فرصتهای این رشته و دروس تخصصی، نه تنها به انسانشناسان واگذار نشدند، بلکه در یک فرآیند غیر حرفه ای و غیر علمی، توسط جامعه شناسان غصب و تسخیر شدند. این موضوع در نهایت وضعیت را ایجاد کرده که گویی رشته انسانشناسی و دروس انسانشناسی، مستعمره جامعه شناسی ایرانی شده اند.
این نادیده انگاری سازمانی در بدنه دانشگاه ایرانی نسبت به هویت رشته ای انسانشناسی و تخصص علمی آن، و ساده سازی آن به عنوان یکی از دانش های فرعی جامعه شناسی ایرانی، پیامدهای دیگری را هم در فضای معرفتی علوم اجتماعی ایران ایجاد کرد. این پیامد مهم، نادیده انگاری سیستماتیک عمدی یا سهوی دانش تولید شده توسط انسانشناسان ایرانی در فضای علوم اجتماعی ایران است. اینکه هنوز و عموما آثار انسانشناسان ایرانی توسط جامعه شناسان ایرانی به عنوان منابع معتبر جدی برای شناخت جامعه ایرانی معرفی نمی شوند و خود جامعه شناسان بدون خواندن دقیق این آثارف آنها را به مثابه دانش درجه دوم طبقه بندی کرده و از حوزه تمرکز و آگاهی خودشان خارج می کنند.
شاید مهمترین نمونه این وضعیت، بحرانی بود که در نوروز ۱۴۰۰ در پی نامه معاون اجتماعی شهردار تهران برای عدم استفاده از چهره سیاه برای حاجی فیروز ایجاد شد. این نامه بخاطر نقدهایی بود که چهره سیاه را نشانه توهین به سیاه پوستان میدانست، و آن را نشانه ای نژادپرستانه می پنداشت. بسیاری از جامعه شناسان وارد این بحث شدند، در نقد و در نفی و گاه در دفاع از آن. اما نکته مهم در همه این استدلال ها و اظهار نظرها، عمق داده ها و تحلیل ها بود. داده هایی که در نهایت یا ناشی از تجربه زادگاهی جامعه شناس یا ناشی از اطلاعات عمومی و سطحی در فضای شبکه های اجتماعی بود. در نهایت نیز نقل قول هایی تکراری از برخی محققان به همراه استنتاج های شتابزده از آنها مطرح میشد. در این متن قصد ارزیابی دقیق این نظرات را ندارم، بلکه مساله اصلی دقیقا معطوف به غیبت دانش انسانشناختی ایران در این زمینه بود. یکی از آثار بسیار خوب و ماندگار در حیطه مطالعه فرهنگ سنتی ایران زمین، کار استاد بلوکباشی در کتاب “چهارشنبه سوری” است. کتابی که شرحی جامع و دقیق از این آیین داده است، شرحی که از یکسو ریشه های تاریخی و اساطیری آن را در دوره های کهن بحث کرده و از سوی دیگری داده های تطبیقی گسترده ای را از سایر فرهنگ ها آورده است و در نهایت جلوه های معاصر و کنونی این آیین را در منطقی انسانشناختی تجزیه و تحلیل کرده است. اینکه در میان انبوه جامعه شناسان ایرانی در بحث ممنوعیت استفاده از چهره سیاه برای حاجی فیروز در نوروز ۱۴۰۰، کسی به این اثر یا آثار دیگری که محققان اسطوره شناس متاخر مانند بهار مختاریان تولید کرده اند، ارجاع نداده است، در همان منطق دانش علوم اجتماعی ایرانی ریشه دارد، منطقی که دانش عمیق از فرهنگ ایرانی بواسطه سنت انسانشناسی را نه تنها معتبر نمی داند، بلکه آن را به طور سیستماتیک از دایره دانش معتبر و محوری برای اصحاب علوم اجتماعی خارج کرده و در نهایت آن را به مثابه یک بخشی از اطلاعات عمومی به سلیقه شخصی افراد واگذار کرده است.
به نظر میرسد علی رغم اهمیت آثار تالیفی و ترجمه ای دکتر بلوکباشی، آکادمی ایرانی و نظام دانشگاهی و مراکز آموزشی انسانشناسی در دانشگاه های ایران، تاکنون قدردانی شایسته ای از ایشان به مثابه یک شخص موسس در رشته انسانشناسی دانشگاهی و همچنین نسبت به مجموعه آثار جدی ایشان در شناخت فرهنگ ایرانی، نداشته اند و به ندرت می توان حضور ایشان را در مراکز آموزشی علوم اجتماعی ردیابی کرد. عمده حضور دانشگاهی ایشان در تدریس، در مراکز غیر علوم اجتماعی و در رشته های دیگر بوده است. به همین دلیل پایگاه اصلی ایشان در دایره المعارفها و فرهنگستان ها بوده است. هرچند برخی ایشان را پایه گذار انسانشناسی آکادمیک ایران دانسته اند، اما مساله آنست انسانشناسی ایرانی مدتهاست در تسخیر رشته های دیگر درآمده است. به همین دلیل هم بزرگان اصلی این رشته از جمله علی بلوکباشی و نادر افشار نادری که کارهای بسیاری را در ایران انجام دادند، تا کسانی مانند شهشهانی و فرهادی و صفی نژاد که چندین دهه تلاش کردند حیات این رشته را در رویکردها و حوزه های تخصصی به شیوه های هوشمندانه حفظ کنند، هنوز در هم در حاشیه هستند. هرچند نسل جدید از بزرگان انسانشناسی مانند ناصر فکوهی و نعمت الله فاضلی که انسانشناسی را بیش از هر زمان دیگری به عرصه عمومی و حیطه های محوری مباحث جدی علوم اجتماعی ایران کشاندند و حداقل در عرصه مراکز قدرت علوم اجتماعی، توانستند تاحدی از این رشته اعاده حیثیت کنند و توانایی آن را برای حضور و مشارکت جدی در آکادمی ایران نشان بدهند، تحولی را در موقعیت و هویت این علم در آکادمی ایران ایجاد کردند.
اما مساله اصلی آنست که انسانشناسی ایران همچنان از همان درد دیرینه رنج می برد: سیطره تقریبا فراگیرغیر انسانشناسان بر فضای آکادمیک این رشته. به همین دلیل هم هست که سنت انسانشناسان میدانی با محوریت مشاهده مشارکتی در میدان تحقیق مانند کارهای بلوکباشی، نتوانسته نقشی جدی در شکل دهی به آکادمی ایران (هم در رشته تخصصی انسانشناسی و هم در فضای عمومی علوم اجتماعی ایران) ایفا بکند.
استاد بلوکباشی یکی از ذخیره های عظیم دانش علوم اجتماعی و انسانشناسی ایران است، اما ذخیره ای است که هنوز در نهاد آکادمی ایرانی در حوزه علوم اجتماعی چندان قدر و منزلتش بازشناخته نشده است، و آکادمی ایرانی به بازی خاص خودش ادامه داده است. در حالیکه نهادهای فرهنگی مانند دایره المعارف، فرهنگستان، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ایران و…، بیش از همه قدر این استاد بزرگوار را که عمری در بازشناسی علمی فرهنگ ایرانی تلاش کرده است، میدانند. هنوز در علوم اجتماعی ایران، نه بزرگداشتی برای این استاد انسانشناس گرفته شده و نه چندان سراغی از او گرفته میشود. آنچه که در صفحه ویکیپدیای این استادآمده است، از میان نهادهای علوم اجتماعی ایران، تنها موسسه انسانشناسی و فرهنگ بوده که در حد توان خودش سعی در معرفی آثار و قدردانی از عمر پربرکت این استاد داشته است.
در نهایت می توان گفت هرچند جامعه فرهنگی ایران قدر دان آثار ارزشمند این استاد بوده است، اما نقدی جدی بر نهادهای علوم اجتماعی ایران در مراکز دانشگاهی میتوان مطرح کرد که در یک سلسله مراتب تصنعی و نامعتبر از ارزشمندی شاخه های علوم اجتماعی، نوعی مکانیسم های نهادینه شده طرد و حذف محققان میدانی را ایجاد کرده است. سرگذشت وسرنوشت استادانی مانند بلوکباشی، نادر افشاد نادری و …، گواه این وضعیت بغرنج است. گویی تقلیل دانش اجتماعی به زمانه و زمینه معاصر شهری ایرانی، و واگذاری داده های تاریخی کهن و داده های فرهنگی تطبیقی از فرهنگ های محلی ایرانی و غیر ایرانی به سطوح پایین دانش اجتماعی، منجر به این حذف سیستماتیک سه خصیصه مهم زمینه ای برای تقویت علوم اجتماعی ایرانی (یعنی مردمنگاری میدانی، دانش تاریخی عمیق و دانش تطبیقی گسترده) شده است. بازیابی مقام و منزلت علمی استاد بلوکباشی توسط علوم اجتماعی ایران، نه صرفا بازشناسی یک استاد، بلکه باز اندیشی انتقادی در منطق گفتمانی علوم اجتماعی و دانش محدود و تقطیع شده آن از جامعه ایرانی است. علوم اجتماعی در یک تقسیم کار ضمنی میان جامعه شناسی، انسانشناسی، مطالعات فرهنگی، اقتصاد، روانشناسی اجتماعی و…، شکل گرفته و عمل میکند، تقلیل این ساحت چند رشته ای به جامعه شناسی ، منجر به نوعی افول معرفتی خواهند شد. برای همین نیازمند بازشناسی جدی منطق علمی علوم اجتماعی و سهم رشته های دیگر از جمله انسانششناسی (با توجه به استادان بزرگی مانند علی بلوکباشی) است. اما در میان همه این هیاهوها، باید از منش و روش این استادان بزرگی مانند علی بلوکباشی آموخت، بی آنکه منتظر قدردانی جامعه علمی و دانشگاهی باشند، عمری برای غنای بیشتر فرهنگ ایرانی کوشیدند، خودشان نیز بخشی از میراث معنوی این فرهنگ شدند. عمر ایشان پاینده و پربرکت باد.
پی نوشت:
نیازی به معرفی آثار استاد نیست، که همه آنها در فضای نشر ایران قابل دسترسی است. صرفا کتاب زیر که در متن بدان استناد شده است، مشخصاتش آورده میشود:
بلوکباشی، علی (۱۳۹۷) چهارشنبه سوری، تهران: نشر گل آذین