انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

از گوشت و پوست و …

از نظر دلوز در فلسفه نیچه ،تعریف بدن در نسبتی است که میان نیروهای فرادست یا استیلاگر(کنشگر) و نیروهای فرودست یا استیلاپذیر(واکنشگر) وجود دارد. هر نسبتی از نیروها یک بدن را می سازد،بدن زیست شناختی،اجتماعی یا سیاسی، .همانطور که ارزشها ،رویدادها و خواص آنها را می سازند . هر بدنی به منزله محصول تصادفی نیروهایی که آن را تالیف می کنند،زنده است . بدن پدیده ای بس گانه است ، مرکب از کثرتی از نیروهای تقلیل ناپذیر و یگانگی اش یگانگی پدیده ای بس گانه است (دلوز،۸۴).بدن گوارشی ،تهوع آور، میگرنی، شهوانی، عضلانی، احساسی،خودفروخته ، شهری ، ییلاقی آنچنان که بارت می گوید (بارت،۷۸) یا بدن تخدیرشده،مازوخیست (بدن بدون اندام)، بدن متجاوز،متشنج و … . در این میان نادیده گرفتن نقش نیروهای کنشگر به نفع نیروهای واکنشگر در اندیشه مدرن موضوعی است که نیچه بر روی آن انگشت می گذارد .مسحور شدن در مقابل نیروهای واکنشگری که در جهت انطباقهای مکانیکی و فایده محور آنها عمل می کنند و سر برآوردن اخلاقیاتی که در این آب و هوا نفس می کشد در نقطه مقابل نیروهای کنشگر و سرزمین نااخلاقیاتی هستند که نیچه در پی آنهاست .دولوز همچنین از صور خیال سخن می گوید .روشی که از طریق آنها بدنها (ونه اذهان) می اندیشند .این صور خیال در محل تلاقی جامعه و بدنها شکل می گیرند .صورخیال که بوسیله امراجتماعی بر بدن نقش می بندند ، نه تنها بر رویدادهای اندیشه ما بلکه همچنین بر کردوکارهای سیاسی و جنسی ما نیز حاکمند (لش،۹۵). از نظر دلوز بدن به مثابه نوعی فضای خالی درک می شو که سطح آن به ۴روش ساخت می یابد و بوسیله هریک از این ۴روش بوسیله الگویی از شدتها نشانه گذاری و مشخص می شود . نخست شکلهایی بر سطح بدن نقش می بندند که متناظرند با اجزای ماشنهای میل ساز(اندام های سه گانه جنسیتی) . اینجا محل انباشته شدن لیبیدو است .البته دلوز وگاتاری جنبه نمادین داشتن این تمرکز روانی و بر اساس عقده اودیپ شکل گرفتن آن را رد می کنند و در عوض حامی انباشت واقعی در چنین اعیانی هستند که می تواند جنسیتی فارغ از ذکرمداری و بهنجارسازی که لازمه اودیپی شدن است ،پدید اورد. دوم،شکلها از دنیای بیرون بر بدن نقش می بندند .دولوز و گاتاری در مخالفت با سوژه وحدت یافته ای که از طریق مثلث اودیپی تشکیل می شود ، خود نامتمرکزی را مطرح می کنند که پی در پی با شماری از سوژه های واقعی و تاریخی که انرژی روانی در آنها انباشته شده است ،یکسان می شود .سومین ناحیه شدت که حدود بدن را مشخص می کند صور خیال است و چهارمین نوع ناحیه شدت ،خود اندامهای حسی هستند .در این زمینه دولوز می گوید که ما باید با هنر به شیوه ای مواجه شویم که فرد هیستریک بدن خود را درک می کند ویعنی مثلا وقتی به موسیقی گوش می دهیم ،گوش باید تغییر ماهیت دهد تا شکل یک اندام چندظرفیتی را بیابد، یعنی نه تنها بشنود ،بلکه هم ببیند و هم لمس کند(۱۰۱-۱۰۳،لش). همچنین نزددلوز احساس واکنشی از سوی بدن نیست ،بلکه درعوض پایمال کردن بدن است توسط نیروهایی که آن را در خود غرق می کنند وآن را تصاحب می کنند .(همان،۳۸۸). این حالت را می توان در نقاشیهای بیکن مشاهده کرد نقاشیهای وی درواقع دلهره و تک افتادگی بدنهایی است که در زیر فشار این نیروها بر گوشت و پوست و استخوان له و خمیده شده اند . انسانی مرتعش و دریده شده که نقاش آن را از درون تجربه می کندو در سطح بدن تجسم می کند. نگاه بیکن به فیزیک و موجودیت صرفا مادی انسان است (کوندرا،۱۳۸۴).هنگامیکه تمام ارزشهای پیشین برای بیکن رنگ باخته است ،آنچه یافت می شود کالبدی مادی است (همان) .او با تصویر کردن بدنهایی که در گوشت و ماهیچه خود دگردیسی می یابند و نه در هرگونه انتزاع دیگربر واقعیتی مادی و همچنان حقیقی انسان انگشت می گذارد . صورتهایی که بیکن ترسیم می کند گویی در پس همان نیروهایی که در اختگی پنهان به رخ کشیده می شوند، مرجع دلالت تمام آنچه هست که بر انسان معاصر گذشته است.

 

منابع :

-بارت ،رولان(۱۳۸۳).رولان بارت نوشته رولان بارت .ترجمه پیام یزدانجو .نشرمرکز

-دلوز،ژیل(۱۳۹۰).نیچه و فلسفه ،ترجمه عادل مشایخی .نشرنی

-لش،اسکات(۱۳۸۳) .جامعه شناسی پست مدرنیسم .ترجه حسن چاوشیان .نشرمرکز

-کوندرا،میلان(۱۳۸۴) بیکن ،تصویرگرهراسی دردناک .ترجمه کوروش صفی نیا .مجله هفت .صص۲۰-۲۴