ج. برونر(۱۹۸۶) روایت را یکی از دو راه شناخت جهان میداند(راه دیگر تفکر جانشینی یا طبقهبندی منطقی است). برونر(همان) استدلال میکند که روایت فرد را قادر به ساخت واقعیتهای اجتماعی میکند. برونر(۱۹۹۱) رویکردی مشابه با ل. ویگوتسکی(۱۹۷۸) دارد و پیشنهاد میکند که داستانها را باید منابع تعامل اجتماعی بنیادینی دانست که رشد و بالندگی انسان را ممکن میسازند.
۱.روایتشناسی چیست:
نوشتههای مرتبط
ج. برونر[۱](۱۹۸۶) روایت را یکی از دو راه شناخت جهان میداند(راه دیگر تفکر جانشینی یا طبقهبندی منطقی است). برونر(همان) استدلال میکند که روایت فرد را قادر به ساخت واقعیتهای اجتماعی میکند. برونر(۱۹۹۱) رویکردی مشابه با ل. ویگوتسکی[۲](۱۹۷۸) دارد و پیشنهاد میکند که داستانها را باید منابع تعامل اجتماعی بنیادینی دانست که رشد و بالندگی انسان را ممکن میسازند. برونر معتقد است که “خود” در رابطه با نظم اجتماعی بزرگتر شکل میگیرد و در این میان روایت یکی از عوامل مهمی است که امکان این رابطه خود- اجتماع را بهوجود میآورد. از نظر کلود ل. استروس[۳](۱۹۸۶) روایت(اسطوره) یکی از ابتداییترین و قویترین مصنوعات قوه شناخت انسان است.
ترنر(۱۹۹۶) نیز در این رابطه بر روی اصلی به نام فرافکنی تمثیلی[۴] کار کرده است که همان تصویرسازیهای موجود در روایتهاست. ترنر معتقد است که فرافکنی تمثیلی با کمک قیاس[۵] موجبات برقراری رابطه بین داستان و استدلال را فراهم میکند. ترنر معتقد است که راوی از مخاطب خود انتظار دارد تا “درسی از داستان او بگیرد” و مخاطب این کار را با اعمال داستان بر موقعیتهایی انجام میدهد که به ظن مخاطب با داستان راوی قابل قیاس است(همان). انسانها بهطور عام تلاش میکنند تا با استفاده از داستانهای مبدا تجربههای جدیدی را که با آن مواجه میشوند معنادار کنند و از طریق فرافکنی این موقعیتهای جدید به داستانهای مبدا امکان پردازش آن تجربهها را به خود میدهند. به بیان کلی، روایت ابزار مهمی در تفکر قیاسی است. روایت، محیطی شناختی و ارتباطی فراهم میکند که در آن میتوان مقایسههای پویا و نقطه به نقطهای را بین رویدادها و موقعیتهای به ظاهر مختلف بهوجود آورد.
د. هرمن[۶](۱۱۹:۲۰۰۷) نیز بر این باور است که روایت چه به صورت مکتوب و چه شفاهی خود به نوعی باعث افزایش منطق شناختی انسان میشود. در روایتها موقعیتها و رویدادها با الگوهای قابل درک نشان داده میشوند و روابط فضایی- زمانی در حیطه تجربهها قرار میگیرند. در این رابطه، هرمن از قول هاچینز(۲۰۰۵)[۷] اذعان میدارد که محصولات شناختی اشیائی فیزیکی هستند که انسانها آنها را با هدف ارتقا و بهبود قدرت شناخت میسازند. این تعریف را میتوان به داستانها نیز تعمیم داد، اگرچه داستانها شی فیزیکی نیستند اما همواره در نظام اجتماعی– فرهنگی بزرگتر قرار میگیرند و نیز توسط این نظامها شکل میگیرند که کارکرد آنها افزایش تواناییهای انسان، بهخصوص افزایش حافظه، درک فضایی، استدلال زبانی و حل مسئله است(هرمن،۲۰۰۷: ۱۲۷).
هدف اصلی تحلیل روایی آن است که مفسران با چه فرایندهایی جهان داستان را میسازند؛ منظور از جهان داستان، جهانهایی (شخصیت ها، اشیاء، مکانها و زنجیره رویدادها و اتفاقاتی) است که با نشانههای موجود در روایتها برانگیخته میشوند. در این میان میتوان گفت هدف تحقیقات آتی در رویکردی که روایتشناسی را زیرمجموعهای از علوم شناختی تلقی میکند یافتن منطق داستان است. منظور از منطق داستان هم تولید و هم تفسیر مسایلی است که با فرایند ساخت(و بازساخت) جهان داستان سروکار دارند، همانطور که در ادامه خواهیم گفت این منطق دو لایه است.
یکی از این لایهها منطق خود داستان است، یعنی منطقی که شامل طراحی اصولی است که ساختار روایتها هم در سطح جهانی و هم در سطح موضعی بر اساس آنها عمل میکنند. علاوه بر این، روایتها منطقی دارند که به انسان امکان میدهد تا تجربههای خود را نظم دهد و از این طریق آنها را بهتر درک کند. بهطور خلاصه، منطق داستان انسان را قادر میسازد تا جهان داستانها را بسازد و آنها را بسازد، و این مسئله به نوبه خود کمک میکند تا تجربه نیز انتظام یابد و بهصورت قابل درک، قابل کنترل و قابل انتقال درآید. محققان در این زمینه معتقدند که نتایج حاصل از مطالعات مربوط به عملکرد ذهن و بررسیهای روایتشناسانه تا حد زیادی میتوانند به درک بهتر و عمیقتر از هم یاری برسانند. در ادامه به این مسئله بیشتر خواهیم پرداخت.
۲. روایت شناسی و مطالعات مربوط به ذهن
یکی از جذابیتهای اصلی خواندن قصه و داستان آن است که ما را در ماجراها و احساسهایی درگیر میکند که از آن دیگری هستند و قسمتی از تجربه شخصی ما محسوب نمیشوند. لذت اصلی خواندن داستانها این است که خواننده بهطور مستقیم از آنچه در ذهن شخصیتها اتفاق میافتد آگاه میشود، بهخصوص در قصههای عامیانه که غالباً راوی، سوم شخص و آگاه به همه چیز[۸] است. در سالهای اخیر، مفهوم ذهن و خودآگاه تا حد زیادی یکی از دغدغههای اصلی روایتشناسان بوده است، بهنحوی که در چندین تعریف تاثیرگذار از روایتهای خیالی میتوان اهمیت ذهن را لمس کرد.
عدهای از روایتشناسان پیشنهاد دادهاند که بهطور کل روایتها را نباید برحسب زنجیرهای از رویدادهای بههم پیوسته تعریف کرد بلکه باید آنها را با توجه به فرافکنی تجربههای خودآگاه و شخصی بهدست آمده از زندگی(خیالی) افراد معرفی کرد. برای نمونه، فلودرنیک(۱۹۹۶: ۷۰) معتقد است که روایتشناسی قرن بیستم به آن دلیل به شکوفایی رسید که رماننویسان، خودآگاه را در پیشزمینه نوشتههای خود قرار دادند. ا. پالمر[۹] نیز در کتاب ذهنهای داستانپرداز[۱۰](۲۰۰۴: ۵) بازنمایی ذهن شخصیتها را در تعریف مطالعه روایتشناسی لحاظ میکند و میگوید مطالعه داستان مطالعه عملکرد ذهن- خیالی است و کار نظریهپردازان روشن کردن ابزار مختلفی است که بتوانند این پدیده را بررسی و تحلیل کنند.
از نظر ا. پالمر(همان: ۱۹)، مفهوم “ذهن” دربردانده “همه جنبههای زندگی درونی افراد است” و نه تنها فعالیتهای شناختی مانند اندیشیدن، دریافت کردن بلکه تمایلات، احساسات، اعتقادات و عواطف را نیز در برمیگیرد. به عقیده پالمر درک یک داستان اساساً شامل دوبارهسازی عملکرد ذهن شخصیتهای آن داستان است که به ما این امکان را میدهد تا کنشها و رویدادها را درک کنیم. پالمر در ادامه بیان میدارد که داستانهای خیالی، در اساس خود، بازنمایی عملکرد خیالی ذهن هستند. وی بر این نکته انگشت میگذارد که روایتشناسان تمایل دارند تا بر عملکردهای شناختی فردی یا درون ذهنی تاکید کنند و این حقیقت را در نظر نمیگیرند که داستانها غالباً ارتباط بین عملکرد شناختی گروهی از شخصیتها یا به عبارت دیگر اندیشه بین الاذهانی است.
یو. مارگولین[۱۱] (۲۷۱:۲۰۰۳) به تاثیر از کتاب پالمر(۲۰۰۳) مفهوم عملکرد ذهنی شناختی را بهکار میگیرد و در ادامه ارتباط آن را با مطالعه و بررسی ذهن نویسنده، راوی و شخصیتها نشان میدهد. مارگولین(همان: ۲۸۷) به این نکته اشاره میکند که بازنمایی تصنعی مکانیسم شناختی در عمل، بهخصوص در مورد شکستها و ناکامیها، خود ابزار شناختی قدرتمندی است که باعث میشود ما به درک بهتری از مکانیسمهای شناختی واقعی دست پیدا کنیم، بهخصوص آنکه ما را در درک سازوکار ذهن خودمان نیز یاری میکند.
مارگولین مانند پالمر و سایر روایتشناسان معاصر بر این باور است که مفاهیم و مقولههای علوم شناختی باید بیش از پیش در بررسی قصهها مشارکت داشته باشد. این کار میتواند هم در عرصه توصیف ذهن شخصیتها و هم در توصیف چگونگی تفسیر خوانندهها از ادبیات انجام گیرد.
۳. روایتشناسی و زبانشناسی شناختی
هرمن(۲۰۰۷) بر این باور است که زبانشناسی علمی راهنما[۱۲] برای روایتشناسی محسوب میشود. او استدلال میکند که هم نظریه روایتشناسی و هم زبانشناسی خود باید منابعی برای علوم شناختی باشند، یا دستکم روایتشناسی نیز مانند زبانشناسی در زمره یکی از زیرمجموعههای تحقیقات علمی مربوط به علوم شناختی قرار گیرد و دوباره باتوجه به علم شناختی تعریف شود. با این نقطه نظر، بهطور کل، زبان و بهطور خاص، روایتشناسی را میتوان نظامی دانست که مدلهای ذهنی از جهان را میسازند.
هرمن(همان) پیشنهاد میکند که روایتشناسی را باید در میان علوم شناختی طبقهبندی کرد. وی بر این ادعاست که هم نظریه روایتشناسی و هم نظریه زبان را باید عناصری از علوم شناختی تلقی کرد. از نظر او نتیجه این کار آن است که رویکرد زبانشناختی به داستان توام با رویکرد روایتشناختی رهیافتی برای بررسی ساخت الگوهای ذهنی از جهان را امکانپذیر میکنند.
نمیتوان منکر این حقیقت شد که مدلهای زبانی تاثیر زیادی بر نظریه روایتشناسی بهخصوص در سه یا چهار دهه اخیر داشتهاند. از جمله آنها میتوان ت. تودوروف[۱۳] (۱۹۶۸) ک. ل.استراوس (۱۹۸۶) ر. بارت[۱۴](۱۹۷۷) را نام برد. به این ترتیب، بههیچوجه نمیتوان تاثیر گسترده الگوهای زبانشناسی را بر نظریه روایتشناسی انکار کرد. اما ماهیت، میزان و نتایج دقیق این تاثیر هنوز محل پرسش است.
هرمن(۲۰۰۷) بر این عقیده است که اگر روایتشناسی را زیرمجموعهای از علوم شناختی تلقی کنیم حاصل کار دیگر تنها یافتن نقش الگوهای زبانشناسی و شناختی– زبانی در روایت نخواهد بود بلکه از این طریق این امکان فراهم میشود تا زبان و روایت را با روشهای جدید که ترکیبی از اهداف و روشهای تحقیقی این دو علم است مورد مطالعه قرار دهیم. یکی از مزایای این کار آن است که نظریهپردازان روایتشناس برای مطالعه جنبههای فهم روایتها چندین روش تحلیل زبانشناختی را با هم ترکیب میکنند. مزیت دیگر این کار آن است که افق تحقیقات زبانشناسی گسترش یافته و زبان بهعنوان سطح ارتباط بین روایت و شناخت در قالبی نو قرار میگیرد.
۴. روایتشناسی شناختی[۱۵]
روایتشناسی شناختی را میتوان بهمثابه مطالعه جنبههای مربوط به ذهن در قصهگویی تعریف کرد. بنابراین تعریف روایتشناسی شناختی تعریف گسترده و وسیعی را دربرمیگیرد. این علم نوظهور ارتباط بین ذهن و روایت را نه تنها در متون مکتوب بلکه در تعاملات رودررو، سینما، رادیو، محیطهای دیداری، رایانه و سایر ابزار قصهگویی بررسی میکند. به این ترتیب، میتوان جنبههای مرتبط با ذهن را در مقایسه با عوامل متعدد و متداعی با طرح و تفسیر روایت مورد مطالعه قرار داد، که از میان این عوامل میتوان به کنش قصهگویی قصهگو، فرایندهایی که از طریق آنها مفسران جهان روایی را معنا میکنند، جهانهای داستانی که بازنمودهای روایی یا ابزار روایی این مفسران را بهوجود میآورند و همچنین موقعیت شناختی و تمایلات شخصیتها در این جهانهای داستانی اشاره کرد.
علاوه بر این، تا آنجا که به عملکرد داستان مربوط میشود پیوند میان روایت و ذهن را میتوان در دو بعد بررسی کرد: ۱) مقصد تفسیر ۲) وسیله معنادار کردن تجربه و منبعی که برای ساختار دهی و فهم جهان بهکار میرود. هرمن (۳۲:۱۹۹۹) بر این عقیده است که روایتشناسی شناختی را میتوان زیرمجموعهای از روایتشناسی مربوط به دوران بعد از کلاسیک بهحساب آورد. در این زمینه چهارچوبهایی برای تحقیقات روایی وجود دارند که در واقع بر اساس کارهای کلاسیک روایتشناسان ساختگرا شکل گرفتهاند، با این تفاوت که اکنون مفاهیم و روشهایی که در دست روایتشناسان شناختی قرار دارد پیش از این حتی در اوج انقلاب ساختگرایی در اختیار روایتشناسان ساختگرا مانند ر. بارت(۱۹۷۷)، ژ. ژنت[۱۶](۱۹۸۰،۱۹۸۸) و ت. تودوروف(۱۹۶۸) قرار نداشته است. برای نمونه در حال حاضر با استفاده از پیشرفتهای راه یافته به روایتشناسی شناختی، تحلیلهای روایی تلاش میکنند تا پایههای ابتدایی مفاهیم ساختگرایانه را با کمک نظرات مربوط به هوش انسان تقویت کنند. به این ترتیب، این عده پایههای جدیدی را برای مطالعه فرایندهای شناختی در برابر ابعاد متنوع ساختار روایی ایجاد کردهاند.
روایتشناسی شناختی روشهای متعددی را برای تحلیلها و پیکرههای روایی متنوع در اختیار دارد. این پیکرهها شامل روایتهای مکتوب افسانهای و غیرافسانهای، رمانهای مصور و طنز، روایتهای سینمایی، داستانگویی در تعاملات رو در رو و سایر نمونههای روایی است. در ضمن نظریهپردازان جنبههای مرتبط با ذهن را در فعالیتهای داستانسرایی مورد بررسی قرار میدهند و در این کار ابزارهای توصیفی و تبیینی را از زمینههای مختلف دیگر بهکار میگیرند و دلیل این کار تا حدی بهخاطر ماهیت میانرشتهای تحقیقات مربوط به مغز- ذهن است. رشتههای دیگری که منبع الهام روایتشناسی شناختی محسوب میشوند عبارتند از: روایتشناسی، روانشناسی، زبانشناسی، علوم رایانه، فلسفه و غیره. البته باید این نکته را در نظر گرفت که در حال حاضر روایتشناسی شناختی فاقد چهارچوب نظاممندی برای تحقیقات خود است و تنها چیزی که بین کار این عده مشترک به نظر میرسد توجه و تمرکز آنها به جنبههای مرتبط به ذهن در فعالیتهای داستانگویی است.
هرمن(۲۰۰۹) میگوید که اگر هدف از تحقیقات روایتشناسی یافتن پاسخ این سوال باشد که داستانها چگونه تفسیر میشوند، مسئله اصلی برای روایتشناسی شناختی آن است که چه فرایندهای شناختی درک روایی را پشتیبانی میکنند و به خواننده(بیننده یا شنونده) امکان میدهند تا از جهانی که داستان بهوجود میآورد مدل ذهنی خود را بسازند. علاوه بر این سوالهایی از این دست که چگونه روایتها ابزاری برای معناسازی و شیوهای برای ساختاردهی و درک موقعیتها و رویدادها ایجاد میکنند نیز برای بسیاری از روایتشناسان شناختی جای سوال و مسئله است و نیز این پرسش مطرح است که داستانها دقیقاً چگونه بهمثابه ابزاری برای اندیشیدن عمل میکنند(هرمن، ۲۰۰۳: ۱۶۶). پرسش دیگر در این میان آن است که آیا میتوان ادعا کرد که روایت شیوهای برای بازنمایی دقیق تجربههای انسان است.
هرمن(۲۰۰۱) این پرسش را مطرح میکند که آیا میتوان ادعا کرد داستانها داربستی برای خودآگاهی ما محسوب میشوند؟ و آیا میتوان ادعا کرد که روایت از طریق رویدادهای موجود در جهان داستان اساساً پایههای داشتن یک ذهن را بنا مینهند؟ وی بر این اعتقاد است که این دست از سوالات در چهارچوب کلاسیک مطالعات روایتشناسی مطرح نمیشوند. بنابراین روایتشناسی شناختی را میتوان بهمثابه فضایی انگاشت که باب آن زمانی گشوده شد که مدلهای ساختگرایی وارد تعامل با علومی شدند که مسئله اصلی آنها کارکرد ذهن- مغز است و پاسخ به اینگونه پرسشها بر دوش علوم میانرشتهای از این دست قرار دارد.
۵. روایتشناسی شناختی و روایتشناسی ساختگرا
برخی بر این نظر هستند که روایتشناسی ساختگرا تا حد زیادی الهامبخش تحقیقات در روایتشناسی شناختی بوده است(جان[۱۷]، ۱۲۳:۱۹۹۷). عدهای نیز مانند ا. ریچاردسون[۱۸] و ای. اسپلاسکی[۱۹](۲۰۰۴: ۳۵) عقیده دارند که هیچ تفاوت بنیادینی میان رویکردهای شناختی و پساساختگرایانه و پسامدرن وجود ندارد. با این حال بین این دو گرایش در مطالعه روایتها تفاوتهایی مشاهده میشود که ذکر آن در اینجا برای مشخص کردن حدود و اهداف روایتشناسی شناختی لازم به نظر میرسد.
اصلیترین تفاوت بین روایتشناسی ساختاری و روایتشناسی شناختی نقطه تمرکز آنهاست. جان(۱۹۹۷؛۱۹۹۹) این تفاوت را با استعارههای جهت دار”بالا-پایین” و “پایین- بالا” توصیف میکند. از نظر وی تحلیل شناختی از روایت مسیری “بالا- پایین” را در پیش میگیرد، و بر چهارچوبهای تفسیری که خواننده برای معنادار کردن روایت از آنها استفاده میکند تمرکز دارد. به عبارت دیگر، روایتشناسی شناختی به روند انطباق ساختارهای از پیشتعیین شده بر موقعیتهای ادبی خاص توجه میکند. در مقابل روایتشناسی کلاسیک، از سطوح تحلیل پایینتر پدیدههای متنی استفاده میکند تا به خوانش عامتری از روایت دست پیدا کند؛ یعنی رویکردی “پایین- بالا” دارد. به بیانی واضحتر، روایتشناسی شناختی دیدگاهی کلنگر و روایتشناسی ساختگرا رویکردی ویژگیمدار[۲۰] به متن دارد. به این ترتیب میتوان گفت که تعریفهای شناختشناسان از روایت به نسبت سادهتر است زیرا آنها بهدنبال مقولهبندی ویژگیهای متون خاص نیستند.
تفاوت دیگر روایتشناسی ساختگرا و شناختی ریشه در اهداف متفاوت آنها دارد. برعکس روایتشناسی ساختگرا، روایتشناسی شناختی بهدنبال تبیین روایت و قدرت داستانگویی است و صرفاً بهدنبال توصیف و تحلیل روایتها و نیز تحلیل یک کار ادبی خاص نیست. جان(۱۹۹۷: ۴۶۴) این تفاوت را بهخوبی بیان کرده است. از نظر وی روایتشناسی ساختگرا در تحلیل ویژگیهای متن بهدنبال توصیف پردازش شناختی ساختارهای روایی نیست و اینگونه توصیفهایی که روایتشناسان سنتی از خوانش متن بهدست میدهند “غیرطبیعی و شیوهای دشوار” است(همان). به عبارت دیگر، تحلیلگران شناختی بهدنبال توصیف اموری هستند که در فرایند خوانش اتفاق میافتد ولی روایتشناسان سنتی بهدنبال یافتن ویژگیهای متنی هستند که این فرایند را تحت تاثیر قرار میدهند. بورتولوسی[۲۱] و دیکسون[۲۲] (۲۰۰۳: ۲۷۷-۷۸) میگویند که روایتشناسان شناختی روی “تاثیرات متن” تمرکز دارد در حالی که مطالعات ساختگرایان بر “ویژگیهای متن” تاکید میکنند(برای نمونه، نونینگ[۲۳]،۲۰۰۵: ۲۱۰). بنابراین میتوان گفت که تلقی شناختگرایان و ساختگرایان از روایت تکمیلکننده هم هستند، اگرچه تجانس روایتشناسی شناختی-ساختاری خالی از ایراد نخواهد بود. البته کسانی چون فلودرنیک(۲۰۰۲) و پری (۱۹۷۹) رویکردهای تحلیل پایین- بالا و بالا- پایین را تا حد زیادی تکمیلکننده هم میدانند. پری در مقاله(۱۹۷۹) خود “پویایی ادبی: چگونه نظم متن معنای آن را خلق میکند “[۲۴] رهیافت تحلیلی کلنگر و ویژگینگر را با هم ترکیب کرده است. با این حال، پری در صف روایتشناسان شناختی قرار میگیرد، چرا که او از مفهوم قالب استفاده میکند تا شیوه سازماندهی خواننده به اطلاعات موجود در متن ادبی را توصیف کند(برای نمونه، پری، ۱۹۷۹: ۳۷-۳۶).
البته اگر تحلیلهای ویژگیمدار روایتشناسان را بهمثابه توصیفهایی در نظر بگیریم که نمونههای خاصی از فرایند شناختی متون را بررسی میکنند تضاد بین رویکردهای روایتشناسی شناختی و ساختگرا را تا حد چشمگیری کاهش خواهیم داد. بر اساس این استدلال میتوان گفت که تحلیلهای روایتشناسانه در سطوح پایینتر، رونوشتی ارزنده از خوانشهای مربوط به متن را ارائه میدهند که صرفاً توصیف آنها نیست. عدهای مدافع این نظر هستند که در میان آنها میتوان م. جان و س. گراس را نام برد. از نظر جان(۱۹۹۷) اصول روایتشناسی سنتی الهام بخش روایتشناسی شناختی بوده است و در کار خود سعی میکند پلی بین روایتشناسی ساختگرا و شناختی برقرار نماید. گراس(۱۹۹۷: ۲۸۶) نیز در اینباره اینگونه مینویسد: “در بسیاری از موارد، نقد ادبی در بهترین شکل خود همان کاری را انجام میدهد که ترنر با توجه به علم شناختی انجام داده است: وی عملکرد ذهن انسان را در مواجه با متن و به کمک نمونههای فراوان به تصویر کشیده است و برجسته میکند.” به این ترتیب، میتوان ادعا کرد که تحلیلهای جزءنگر چندان هم با روایتشناسی شناختی بیارتباط نیستند، اگرچه ممکن است این تحلیلها به لحاظ شناختی جزئیات نامرتبطی را درباره روایتها ارائه دهند.
۶.پیشینه تحقیقات در روایتشناسی شناختی
اگرچه گفته میشود که اصطلاح روایتشناسی شناختی برای اولین بار توسط جان(۱۹۹۶) در مقاله “دریچههای کانونیسازی: ساختار شکنی و بازسازی یک مفهوم روایی”[۲۵] مطرح شده است ولی باید گفت مطالعاتی که در دهه ۱۹۷۰ آغاز شد زمینههای مناسبی را برای تحقیقات روایتشناسی شناختی پایهریزی کردهاند. برای نمونه، در این میان میتوان آثار کسانی مانند اچ.آر.جاوس[۲۶] (۱۹۸۲)، جی. تاپکینز[۲۷](۱۹۸۰)، ام.پری (۱۹۷۹)، ام. اشترنبرگ [۲۸](۱۹۷۸) را نام برد. کار این عده عمدتاً متمرکز بر این مسئله است که بین زمان داستان و زمان روایت آن تناظرهای زیادی وجود دارد بهنحوی که این تناظرات تجربههای خوانش متفاوتی را میتوانند ایجاد کنند. مقاله آر. اینگاردن[۲۹](۱۹۷۳) با عنوان “جنبه ادبی هنر”[۳۰] یکی از اولین کارها در این زمینه بهشمار میرود. وی براین باور است که درک ساختارهای طرحوارهای بهکار رفته در داستانها نیاز به فعالیت شناختی خواننده دارند و از این جهت داستانها خودبسنده نیستند.
از طرفی دیگر، در تحقیقات مربوط به روانشناسی شناختی و نیز هوش مصنوعی تحلیلگران بر ساختارهای شناختی موجود در زیربنای تولید و درک روایتها متمرکز هستند. برای نمونه، ج. مندلر(۱۹۸۴) در مقاله “داستان، چهارچوب و صحنه: ساحتی از نظریه طرحواره”[۳۱] وجود پایههای شناختی در دستور زبان داستان و نظام قواعد روایی را امری مسلم معرفی میکند. این دستورها بازنمایی صوری مکانیسمهای شناختی هستند که برای تقسیم کردن داستانها به واحدهای مختلف(مثلاً اپیزود) بهکار گرفته میشوند.
بهطور کل، تلقی شناختی از روایتشناسی شناختی تا حد زیادی به مفاهیم قالب و چهارچوب وابسته است، که در علوم شناختی و تحقیقات هوش مصنوعی توسط م.مینسکی[۳۲](۱۹۷۵)، ر.شانک[۳۳] و ر. آبلسون[۳۴](۱۹۷۷) مطرح شده است. در نظریه ادبی شناختی، قالب به موقعیت ادبی پیشنمونهای یا پیشفرض اشاره دارد که خواننده در تفسیر یک متن خاص از آن استفاده میکند. در واقع، بهتر است که هنگام مطالعه و بررسی این قالبها، آنها را بهعنوان جنبههای مختلفی از فرایندهای شناختی واحدی در نظر بگیریم که از مدلهای تفسیری پیشنمونهای و از قبل تعیینشده استفاده میکنند تا موقعیت روایی جدیدی را درک کنند(هرمن،۱۹۹۷).
ر. گریگ[۳۵](۱۹۹۳: ۳۰۶) مفهوم خاصتری را با نام زاویه دید بیرونی[۳۶] پیشنهاد داده است و آن را اینگونه تعریف میکند: “زاویه دیدی منحصر به فرد که هر خواننده در هنگام مواجه با متن آن را اتخاذ میکند. این زاویه دید در مقابل زاویه دید درونی قرار میگیرد: یعنی زاویهای که متن بهکار میگیرد.” البته از آنجا که گریگ در حوزه خوانش روانشناختی و تجربی کار میکند مفهوم زاویه بیرونی را صرفاً بهعنوان چهارچوبی عام در نظر میگیرد که در آن بهصورت تجربی نحوه پردازش متن توسط خواننده را بررسی میکنند. از این جهت، میتوان گفت که کار گریگ تفاوت برجستهای با اهداف و روشهای موجود در روایتشناسی و تحقیقات ادبی تجربی دارد.
شانک و ابلسون(۱۹۷۷) در زمینه هوش مصنوعی نیز با استفاده از مفاهیم قالب و چهارچوب به پایههای شناختی موجود در خلق و درک داستانها توجه میکنند. آنها در مقاله “چهارچوب، خیال، اهداف و درک: تفحصی در باب ساختارهای دانش انسان”[۳۷] بر روی این مسئله تحقیق کردهاند که چگونه دانشهای منحصربهفرد از پیچیدگی و سختی فعالیتهای پردازشی مانند تفسیر روایتها میکاهند. از نظر آنها مفهوم چهارچوب نوعی بازنمایی دانش است که این امکان را فراهم میکند تا رویدادها با حفظ توالی مورد انتظار در حافظه ذخیره شوند. شانک و ابلسون مفهوم چهارچوب را برای تبیین این مسئله پیشنهاد میکنند که چگونه افراد قادرند از داستانها بر اساس سرنخها و نشانههای محدودی که در گفتمان وجود دارند تفسیرهای پیچیدهای ارائه دهند. از نظر آنها اصطلاح چهارچوب به دانشی در مورد جهان اشاره میکند که انتظارات ما را درباره چگونگی توالی رویدادها در یک موقعیت شکل میدهد. در مقابل، قالب به انتظاراتی اشاره دارد که نشان میدهد قلمرو تجربه در یک زمان خاص چه ساختاری دارد.
نظریهپردازان دیگر نیز بهدنبال این مسئله هستند که چگونه تجربههایی که بهصورت چهارچوب ذخیره شدهاند، به خوانندگان و شنوندگان داستانها این امکان را میهند تا جاهای خالی را پر کنند. برای مثال، بهنظر میرسد اگر راوی صحنهای را روایت کند که در آن شخصی با نقاب و به همراه یک ساک با عجله از بانک خارج شود خواننده احتمال خواهد داد که او دزد بوده است و همه اینها بهخاطر وجود قالبها و چهارچوبهای ذخیره شده در حافظه اوست. همچنین تحلیلگرانی مانند گ.کوک[۳۸] (۱۹۹۴) استدلال کردهاند که روایتهای ادبی بهطور خاص در فرایندهایی مانند بکارگیری، در هم شکستن و نو کردن چهارچوبها شرکت دارند.
تحقیقات بعدی بازنمایی دانش، محدودیتها و امکانهای مربوط به مفاهیم قالب و چهارچوبهای اولیه را نشان میدهند. بررسیهای اشترنبرگ(۱۹۷۸) جزء مطالعات اولیهای است که روایتشناسی شناختی را شکل داد. وی تحقیقات خود را بر این نکته متمرکز کرد که چگونه ویژگیهای خاص موجود در گفتمان روایی نوع خاصی از رهیافتهای پردازش را راهبری میکنند.
جان(۱۹۹۷) در مقاله “قالب، اولویت، و خوانش سومین شخص روایت: درآمدی بر روایتشناسی شناختی”[۳۹] تلاش میکند تا برخی از جنبههای کلیدی نظریه روایی در کارهای کلاسیک را از نقطه نظر شناختی دوباره تعریف کند. پیشنهاد جان این است که بازنمودهای دانش که در سلسلهمراتب بالاتر قرار دارند: یعنی همان قالبها، خوانندگان داستان را قادر میکند تا تصمیم بگیرند که یک جمله خاص در داستان دارای چه عملکرد توصیفی است: یعنی یک جمله خاص ذهن شخصیت داستان را نشان میدهد یا تلقی راوی از جهان داستان است. از نظر او قالبها تفسیرهای ما از داستانها را شکل میدهند و آنگاه نشانههای متن و گفتمان این قالبها را تغییر میدهند یا جایگزین آنها میشوند.
در سال۱۹۹۶ فلودرنیک در کتاب روایت شناسی طبیعی[۴۰] نظریههای موجود در روایتشناسی ادبی و تاریخ زبان و ادبیات انگلیسی را با تحقیقات مربوط به روایتهای مطرح شده در مکالمات رودررو در زبانهای طبیعی و زبانشناسی شناختی تلفیق کرد تا نشان دهد که خودآگاهی یک ذهن تجربهگر یا همان تجربههای انسان ویژگی هستهای هر روایتی محسوب میشود.
از طرف دیگر، برخی نیز(برای نمونه، اموت[۴۱]، ۱۹۹۷؛ وبر[۴۲]، ۱۹۷۹) مدل گفتمان را بازنمایی ذهنی جهانی میدانند که مخاطب را قادر میسازد تا در مورد رخدادهایی که بهصورت آشکار یا نهان در گفتمان بهکار میروند استنتاجهای خود را داشته باشد. هرمن(۲۰۰۷) تلاش کرد تا جهان داستان را در قیاس با مدل گفتمان مطرح در زبانشناسی شناختی در نظر بگیرد. وی بر این باور است که جهانهای داستان، مانند مفهوم قالب در زبانشناسی است و برای فهم گفتمان روایت بهکار گرفته میشوند. برای مثال، خواننده میداند که در جهان داستان مادام بواری جت، تلفن همراه و تفنگهای پلاسمایی وجود ندارد. هرمن در ادامه ادعا میکند که جهانهای داستان قابلیت به روز شدن را دارند و بر این باور است که جهانهای داستان آن چیزی که راوی روایت میکند نیستند بلکه این خواننده است که آنها را میسازد. رسیدن به درک داستان فرایندی از (باز) ساخت جهانهای داستان بر اساس نشانههای متنی است.
به این ترتیب، مجموعهای از مقالات و کتابهای چاپ شده در دو دهه اخیر سعی بر این داشتهاند تا با استفاده از دستاوردهای شناختی حاصل دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ خوانش جدیدی از مطالعات روایتشناسانه ارائه دهند، چیزی که پیش از این ترنر(۱۹۹۱) در کتاب خوانش اذهان[۴۳] پیشبینی آن را کرده بود.
یکی از مهمترین کارهایی که در این دو دهه اخیر انجام شده است و تاثیر ژرفی بر مطالعات ادبی از دیدگاه زبانشناسی شناختی داشته است کتاب ذهن ادبی[۴۴](۱۹۹۶) نوشته ترنر است. وی در این کتاب مدلهای ارائه شده در زبانشناسی شناختی را بهکار گرفته است تا هوش انسان را با کمک فرافکنیهای تمثیلی تبیین کند، این فرافکنیها همان انطباق داستانهای مبدا بر داستانهای مقصدی است که منطق جهان را بهوجود میآورند.
منابع
Austin, J.L.([1962] 1975). How to Do Things with Words. 2nd edition: Oxford: Oxford University Press.
Barcelona, A.(2003). Metaphor and Metonymy at the Crossroads: A Cognitive Perspective. Berlin: Mouton de Gruyter.
Barthes, R. ([1966] 1977). “Introduction to the Structural Analysis of Narratives”. Image Music Text. New York: Hill & Wang, 79–۱۲۴.
Bortolussi, M. & Peter Dixon.(2003). Psychonarratology: Foundations for the Empirical Study of Literary Response. Cambridge: Cambridge UP.
Boyer, P.(2000).”Functional Origins of Religious Concepts: Ontological and Strategic Selection in Evolved Minds”. The Journal of the Royal Anthropological Institute 6(2), pp. 195-214.
Bruner, J. (1986). Actual Minds, Possible Worlds. Cambridge, MA: Harvard University
Press.
Bruner, J. (1991). “The Narrative Construction of Reality”. Critical Inquiry18,1–۲۱.
Cook, G. (1994). Discourse and Literature. Oxford: Oxford UP.
Emmott, C.(1997). Narrative Comprehension: A Discourse Perspective. Oxford: Oxford University Press
Fludernik, M.(1996). Towards a ‘Natural’ Narratology. London: Routledge.
Fludernik, M. & Freeman, Donald C., Freeman, Margaret H.(1999).”Metaphor and Beyond: An Introduction”. Poetics Today 20(1999): 383–۳۹۶.
Fludernik, M.( 2002). “Narrative Voices – Ephemera of Bodied Beings”.New Literary History 32(2001): 707–۷۱۰.
Genette, G.(1980). Narrative Discourse. 1972. Trans. Jane E. Lewin. London: Basil Blackwell.
Genette, G.(1988). Narrative Discourse Revisited. 1983. Trans. Jane E. Lewin. Ithaca: Cornell Univ. Press.
Gerrig, R. J. (1993). Experiencing Narrative Worlds: On the Psychological Activities of Reading. New Haven: Yale University Press.
Gross, S.(1997). “Cognitive Readings; or, The Disappearance of Literature in the Mind (Mark Turner, Reading Minds: The Study of English in the Age of Cognitive Science)”. Poetics Today 18(2):271-97.
Herman, D.(1994). “Hypothetical Focalization”. Narrative 2(1994): 230–۲۵۳.
Herman, D.(1995).Universal Grammar and Narrative Form. Durham: Duke Univ. Press.
Herman, D.(1997). “Scripts, Sequences, and Stories: Elements of a Postclassical Narratology”. PMLA 112(1997): 1046–۱۰۵۹.
Herman, D.(1999). “Introduction: Narratologies”. Narratologies: New Perspectives on Narrative Analysis.Ed. David Herman. Columbus: Ohio State Univ. Press.
Herman, D.(2000). “Review of Monika Fludernik, Towards a ‘Natural Narratology’”. Language 76(2000): 199-200.
Herman, D.(2001). “Narratology as Cognitive Science”. Image & Narrative 1(2001b). http://millennium.arts.kuleuven.ac.be/narrative/preview_art_1.cfm?article_ID=89&kind=2
Herman, D. (2003). “Stories as a Tool for Thinking”, in D. Herman (ed.), Narrative Theory and the Cognitive Sciences (pp. 163–۹۲). Stanford, CA: Publications of the Center for the Study of Language and Information.
Herman, D. (2007). “Nonfactivity, Tellability, and Narrativity”. Presentation for a Workshop on “Events, Eventfulness, and Tellability” sponsored by the University of Hamburg’s Interdisciplinary Centre for Narratology and the University of Ghent; Ghent, Belgium, February 2007.
Hutchins, E.(2005). “Material anchors for conceptual blends”. Journal of Pragmatics 37
۱۵۵۵-۱۵۷۷.
Ibsch, E. (1997).”Systems Theory and the Concept of ‘Communication’ in Literary Studies.” Canadian Review of Comparative Literature 24.1 (1997): 115-18.
Ingarden, R.([1931] 1973). The Literary Work of Art. Evanston: Northwestern UP.
————–(۱۹۸۳). Semantics and Cognition. Cambridge, MA: MIT Press.
Jahn, M. (1996).”Windows of Focalization:Deconstructing and Reconstructing a Narratological Concept”. Style 30(1996): 241–۲۶۷.
Jahn, M.(1997). “Frames, Preferences, and the Reading of Third Person Narratives: Towards a Cognitive Narratology”. Poetics Today 18(1997): 441–۴۶۸.
Jahn, M. (1999). “Speak, friend, and enter’: Garden Paths, Artificial Intelligence, and Cognitive Narratology”. Narratologies: New Perspectives on Narrative Analysis.
Ed. David Herman. Columbus: Ohio State Univ. Press.
Jauss, Hans. R. ([1977] 1982). Toward an Aesthetic of Reception. Minneapolis: U of Minnesota P.
Lévi-Strauss, C.(1986). “The Structural Study of Myth”, In Hazard Adams and Leroy Searle, eds., Critical Theory since 1965, pp. 809-22. Tallahassee: University Presses of Florida.
Mandler, J.(1977). “Introduction to the Structural Analysis of Narratives”. Image Music Text, pp. 79-124. Trans. Stephen Heath. New York: Hill and Wang.
————-( ۱۹۸۴). Stories, Scripts, and Scenes: Aspects of Schema Theory. Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum Associates.
————-(۲۰۰۴).The Foundations of Mind: Origins of Conceptual Thought. Oxford: Oxford University Press.
Margolin, U.( 1986).”The Doer and the Deed: Action Basis for Characterization in Narrative”. Poetics Today 7: 205-26.
————— (۱۹۹۰). “Individuals in Narrative Worlds: An Ontological Perspective”. Poetics Today 11: 843-71.
————– (۲۰۰۳). “Cognitive Science, the Thinking Mind, and Literary Narrative”, in D. Herman (ed.) Narrative Theory and the Cognitive Sciences, pp. 271-94. Stanford, Ca.: Center for the Study of Language and Information.
Minsky, M. (1975). “A Framework for Representing Knowledge”. The Psychology of Computer Vision. Ed. Patrick Winston. New York: McGraw-Hill, 1975. 211-77.
Nünning, A. (2005). “Reconceptualizing Unreliable Narration.” In J. Phelan and P. J. Rabinowitz (eds.), A Companion to Narrative Theory (pp. 89–۱۰۷).Oxford: Blackwell.
Palmer, A. (2003). “The Mind Beyond the Skin”, In D. Herman (ed.), Narrative Theory and the Cognitive Sciences (pp. 322–۴۸). Stanford, CA.: Center for the Study of Language and Information.
Palmer, A. (2004). Fictional Minds. Lincoln: University of Nebraska Press.
Perry, M.( 1979). “Literary Dynamics: How the Order of a Text Creates Its Meanings (With an Analysis of Faulkner’s ‘A Rose for Emily)”. Poetics Today 1(1979): 35–۶۴, ۳۱۱–۳۶۱.
Richardson, A. & Francis Steen. (2002). “Literature and the Cognitive Revolution”Poetics Today 23(2002): 1–۸.
Richardson, A. & Ellen Spolsky, ed. (2004). The Work of Fiction: Cognition, Culture, and Complexity. Aldershot: Ashgate.
Schank, Roger C. and Robert P. Abelson.(1977). “Scripts, Plans, Goals and Understanding: An Inquiry into Human Knowledge Structures”. Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum Associates.
Sinding, M.(2005). “Genera mixta: Conceptual blending and mixed genres in Ulysses.New”. Literary History, 36(4), 589-619.
Sternberg, M.(1978). Expositional Modes and Temporal Ordering in Fiction. Baltimore: Johns Hopkins UP.
Vygotsky, Lev.(1978). “Mind in Society: The Development of Higher Psychological Processes”. Ed. Michael Cole. Cambridge, MA: Harvard University Press.
Todorov, T.(1968). “La Grammaire du récit”, Langages12: 94-102. —–. 1969. Grammaire du “Décaméron”. The Hague: Mouton.
Tompkins, J. (1980). Reader-Response Criticism: From Formalism to Post-Structuralism. Baltimore: Johns Hopkins UP.
Turner, M.(1991). Reading Minds: The Study of English in the Age of Cognitive Science. Princeton, NJ: Princeton University Press.
—————–(۱۹۹۶). The Literary Mind. Oxford: Oxford University Press.
—————–and Gilles Fauconnier(1995).”Conceptual integration and formal expression”. Metaphor and Symbolic Activity,10,183–۲۰۳.
Webber, Bonnie L.(1979). A Formal Approach to Discourse Anaphora. New York: Garland.
[۱] J. Bruner
[۲] L. Vygotsky
[۳] C. Lévi-Strauss
[۴] parabolic
[۵] analogy
[۶] D.Herman
[۷] E . Hutchins
[۸] omniscient
[۹] A.Palmer
[۱۰] Fictional Minds
[۱۱] U. Margolin
[۱۲] pilot science
[۱۳] T. Todorov
[۱۴] R. Barthes
[۱۵] cognitive narratology
[۱۶] G. Genette
[۱۷] M. Jahn
[۱۸] A. Richardson
[۱۹] E .Spolsky
[۲۰] featurist
[۲۱] M. Bortolussi
[۲۲] P. Dixon
[۲۳] A. Nünning,
[۲۴] “Literary Dynamics: How the Order of a Text Creates Its Meanings.”
[۲۵] “Windows of Focalization:Deconstructing and Reconstructing a Narratological Concept.”
[۲۶] H.R.Jauss
[۲۷] J. Tompkins
[۲۸] M. Sternberg
[۲۹] R. Ingarden
[۳۰] the Literary Work of aArt
[۳۱] Stories,Scripts,and Acenes:Aspect of Schema Theory
[۳۲] M. Minsky
[۳۳] R. Schank
[۳۴] R. Abelson
[۳۵] R. Gerrig
[۳۶] external prespective
[۳۷] Scripts, Plans, Goals& Understanding: an Inquiry into Human Knowledge Structures
[۳۸] G. Cook
[۳۹]”Frames, preference, and the reading of third person narrative: toward a cognitive narratology”
[۴۰] Natural Narratology
[۴۱] C. Emmott
[۴۲] B . Webber
[۴۳] Reading Minds
[۴۴] Literary Mind