تصویر: صحنه ای از فیلم «از پس برقع»
برای من عکاس و فیلم ساز مستند تولید تصویر از تولید متن راحتتر است و نیز طراحی هرگونه روایت تصویری نسبت به روایت ادبی.
نوشتههای مرتبط
با خواندن و نوشتن بیگانه نیستم .از ۵ سالگی می توانستم بخوانم. به کوشش “شکوفه خالقی” خانم معلمی جوان از اهل فامیل که برای تدریس در دبستان نزدیک خانه ما ،از گرگان به بندر انزلی مأمور شده بود. اولین کتابی که خواندم “یوری گاگارین” بود.کتابی بزرگ و پر از عکس که در هر صفحه اش تنها چند جمله با کلمه های درشت چاپ شده بود و برای خواندن من بسیار مناسب بود. تصاویر آن بسیار بر من تاثیر گذاشت تا جهانی تخیلی برای خودم بسازم. همین بود که تا سال های سال می خواستم فضانورد شوم. زمانی که فهمیدم در ایران نمیشود فضانورد شد و وقتی دیدم نمرههای ریاضیام خوب نیست،از فضانورد شدن دست کشیدم. اما یک ماهی کاملاً خالی و تهی و بدون هدف شده بودم !احساس میکردم هیچ کارهام و هیچ برنامهای برای زندگی ام ندارم .خودم را به جهان کتاب ها سپردم. تا اینکه جوانی آمد به مدرسهمان و دو سه نفر از ما را انتخاب کرد برای بازیگری در تأتر. سال ها بازیگر تاتر بودم ولی همیشه در کانون فیلم بندر انزلی، شیفتهی فیلم دیدن بودم . با دیدن فیلم های کوتاه و بلند امیر نادری ،کیانوش عیاری ،بهرام بیضائی ،ناصر تقوایی و عباس کیارستمی ،سعی کردم خوب دیدن را یاد بگیرم.روزها و ساعت ها در کتابفروشی ها می چرخیدم و عکس های کتاب ها را نگاه می کردم و آن هایی که دوست داشتم را چندین وچند بار می دیدم . کتاب فروشها آن روزها مهربان تر بودند. برای من خریدن کتاب های عکس خیلی گران بود. از طرفی دستگاه پخش ویدئو که آن زمان ممنوع بود را از دوستانم قرض می کردم و لای پتو و سفره می پیچیدم و میآوردم خانه تا “دیوانهای از قفس پرید ” ،”راننده تاکسی” و “جاده” فلینی عزیز را چند بار ببینم و با هر بار دیدن بغض کنم و بخواهم دوباره ببینم!
اواخر جنگ بود که به سربازی رفتم و صلح شد . من بی قرار دائم پرت می شدم به این شهر آن شهر. شوشتر،نجفآباد،اصفهان ،خرمشهر واهواز .دلم می خواست بیشتر ببینم .رفتارهای هر روزه ی سربازان و فرماندهان برایم جالب بود .احساس می کردم هر چه میبینم خودش یک فیلم کوتاه مستند است. دلم می خواست یکی از این روایت ها را به صورت نمادین تبدیل به یک فیلم کوتاه کنم .”در تاریخ او” را نوشتم و به سینمای جوان نجفآباد بردم و آنجا با همراهی مهدی عبداللهی عزیز که رئیس سینمای جوان نجف آباد بود و علی محمد قاسمی با استعداد و یک جوان مهربان دیگر، فیلمی ۸ میلیمتری ساختم .از پادگان به شکل های گوناگون برای فیلم برداری در می رفتم.اول برای خودم مرخصی می نوشتم و سربلند از پادگان می رفتم بیرون. خیلی زود فهمیدند و دو روز فرستادنم انفرادی ! مدتی از سیم خاردار درمی رفتم و دوباره گرفتار شدم. به هر حال در عین سختی فیلم برداری را تمام کردم. گاهی احساس می کردم خودم شخصیت اصلی یک فیلم مستند شده ام.
یا مثل آن جایی که من مریض را با تب ولرز و سرماخوردگی شدید، فرستادند بالای کوه کنار پادگان تا نگهبان تراکتورها شوم !! کلی طول کشید تا جیپ پادگان من را برساند به محل نگهبانی. پیاده که شدم تا زیر زانوهایم برف بود.راننده یک چماق داد بهم و گفت : نگهبان بعدی سه ساعت دیگه میآد پُست را از تو تحویل می گیره ، اما فکر نکنم بیاد . بپا یخ نزنی! حرفش را باور نکردم. جرم من سرباز واحد تبلیغات این بود که همهاش کتاب می خواندم و خدمت سربازی نمیکردم ! چند شب قبل فرماندهام دیده بود که یک چهارپایه کوچک گذاشته ام زیرم و زیر لامپ توالت عمومی پادگان که هنگام خاموشی شب، تنها چراغ روشن آن بخش پادگان برای راهنمایی سربازان به توالت بود ، نشسته ام و دارم ” سنگ صبور ” صادق چوبک میخوانم…شاید هم حق داشتند با یک چماق من را بفرستند پیش تراکتورها!!
آن شب هم خودم را انداختم در اتاقک یکی از تراکتورها و پتویی دور خودم پیچیدم و زیر پتو با نور چراغ قوه میخواندم. چماق را جوری گذاشته بودم که در اتاقک باز نشود. برایم سوال بود که چرا به نگهبانهای دیگر اسلحه می دادند و به من چماق !! از ترس حیوانهایی که از دور و نزدیک زل زده بودند به من نشسته در اتاقک ،سعی می کردم به بیرون نگاه نکنم ! تنها کاری که نمیکردم نگهبانی دادن بود .
تا ده صبح فردا هیچ کس نیامد پُست را از من تحویل بگیرد! یخ زدم. پیاده آمدم پائین. نمیتوانستم خوب راه بروم. رسیدم به خوابگاه نگهبان ها. لگد بدی زدم به نگهبان ولو ونیمه خوابی که باید پست را از من تحویل می گرفت. جاخورد و خندید.همینطور با لباس رفتم زیر دوش آب داغ حمام پادگان. چشم هایم سیاهی رفت و بعدش هیچی نفهمیدم…
یا آنجا که به دلیل در رفتنهایم از پادگان که برای ساختن فیلمکوتاهم صورت می گرفت، من را فرستادند خرمشهر تا چاله بکنم برای خاک ریز! هر روز تو اوقات بی کاری می رفتم خانهها و مدرسهها خالی وخراب شدهاز جنگ اهالی شهر. هر چیزی را که می دیدم ،می نوشتم. چیزهایی که نوشته بودم چند تا دفتر شده بود. یه روز پایم رفت روی یک مین زنگ زده و بزرگ . دوست هم خدمتیام که جوانی قزوینی بود، پشت خاک ریزی خودش را قایم کرده بود و سخت بلند گریه می کرد. من چیزی نمی توانستم بگویم. گفت پاتو برداری میترکه … به خیلی چیزها تو یه چشم به هم زدن فکر کردم. خسته شده بودم .کسی نیامد کمک. گفتم همه چیزام مال تو… فکر کردم پامو بردارم. برداشتم. و مین منفجر نشد.
این حس که دوباره زندگی به من اهدا شده، خیلی حس خوبیست که چندین بار تو زندگیام طعمش را چشیدم. بعد از هر اتفاقی این جوری، قدر زندگی ام را بیشتر می دانم. تو کنکور منطقه ی دو ،رتبهام شده بود چهار.زود سربازی را نصف کاره ول کردم و آمدم دانشکده سینماوتاتر تا سینما بخوانم. خیلی خوشحال بودم. تو دانشگاه اما بر خلاف نظم و نظام بچهها و درس و مطالعه و فیلم دیدن وبحث های روشنفکری، تصمیم گرفتم تند تند بروم سفر .تا وقت پیدا می کردم خودم را می رساندم ترمینال مسافربری و می گفتم الان برای کجا بلیط دارید؟ بلیط فروش نه مردی آذری زبان بود،اول فکر می کرد دارم مسخرهبازی در میارم! اما زود فهمید برای هرجایی که بلیط داشته باشد، من میروم.این که من را هر دفعه کجا بفرستد، برای اون شده بود یک جور بازی و برای من هم یک جور قمار. همیشه دوربین “یاشیکایی” که دانشگاه قسطی به من فروخته بود رو کولم بود. خیلی زود احساس کردم که دوربین و لنز بهتری می خواهم و یه دوربین نیکون ( FM ) خریدم. دائم کشیده می شدم اینور وآنورایران. ترکمنصحرا ، کوهای تالش، اورامانات کردستان، روستاهای قشم و بندرعباس، حوالی خوزستان، کاشان، ابیانه و ماسوله. دوست داشتم بین مردم بچرخم. باهاشون هم صحبت و هم سفره بشم. این مابین هم از شون عکس میگرفتم. خیلی عکاسی و مستند سازی مردم نگاری را دوست داشتم ،ولی ازش کم میدونستم. تو دانشگاه برای مستند سازی هیچ آدمی ،حامی و هادی نبود و کتاب و مقاله و معلم هم در این زمینه کم بود . اطلاعات پیدا نمیشد و یا من کم میتوانستم چیزی پیدا کنم .تو سفرهایم گیج و گم بودم و خالی .عکس میگرفتم و طرحهایی مینوشتم برای فیلم مستند. همیشه سعی میکردم تکه چسبانی کنم. تکه ای از ” ژان روش” اینجا، تکه ای از ” ورتوف” اونجا. کتابی از “مارگات مید” اینجا ، نوشتههایی از ” والتر بنیامین” و “مالینوفسکی” اونجا .و فیلمهایی که به سختی و با کیفیتهای بد به دست میآمد. فیلمهای مستند سازانی مثل فلاهرتی،فرانژو، لیکاک، برادران مایزلز،وایزمن، سول ورث، گاد فری رجیو،ران فریک ، گریرسون ،ایوانز و پنه بیکر.
فیلم کوتاه داستانی ساختن را گذاشتم کنار و شروع کردم به فیلم مستند ساختن. کسی نبود بهم یاد بده. کسانی بودند البته ،اما چیزی در رابطه با فیلم سازی مستند به من یاد ندادند. از همین تکه خوانیها و تکه بینیها یاد میگرفتم. با دوستان هم دانشکدهای مثل ابراهیم سعیدی و بایرام فضلی خیلی راجع به فضاهای فرهنگ مردم و مردم نگاری سروکله میزدیم. ما تشنه یادگرفتن بودیم و جایی برای یاد دادن پیدا نمیشد. “ساوچی” و “ایل بایرامی” را در ترکمن صحرا ساختم. به تاثیر از فیلمهای کلاسیک سینمای مستندو بعدتجربه های مشاهده گرایانه ام شکل گرفت: “خانهی مادریام مرداب” در مرداب های بندر انزلی، “روژگیران” (با همکاری ابراهیم سعیدی) در روستای نگل کردستان ، “از پس برقع” در روستای سلخ قشم. “مریم جزیره هنگام” در جزیره هنگام، “روبه جایی دور” در لواسان، “بیوه مرد” در ارتفاعات تالش،”آسیابهای بادی” در رودبار ، رستمآباد و منجیل و “دماغ به سبک ایرانی” در تهران. موضوعات کارهایم را هنگام عکاسی و بین مردم و همراه با مردم پیدا میکردم. اما همیشه احساس میکردم که برای نیازهایم نسبت به مباحث جدیدی در ارتباط با علوم انسانی پاسخی نمی یابم. و این احساس نیاز به دانستههای جدید در ارتباط با انسان شناسی و تاریخ پیوسته در من بیشتر و بیشتر میشد. اوایل سال ۱۳۸۶ بود که با دکتر ناصر فکوهی آشنا شدم. با مهربانی فیلمها و عکس هایم را دید. هم صحبت و هم کلام شدیم . به برخی از کلاس ها و کارگاههای آموزشی اش رفتم .احساس خوبی داشتم. آنچه که در طلباش بودم را به دست میآوردم. دیگر میتوانستم سرم را قدری بالاتر بگیرم و کمی آنسوتر را ببینم. توانستم تصمیم بگیرم که دیگر تنها در فضاهای هنری و ما بین هنرمندان نقاشی و تأتر و عکاسی و فیلمسازی نباشم و بتوانم به نشست و برخاستهای دانشگاهی و علمی وارد شوم. برایم بسیار هیجان انگیز بود که پای درس کسانی چون دکتر فکوهی، دکتر منادی، دکتر شعیری و دکتر نجومیان بنشینم. چیزهای جدیدی یاد گرفتم و باتفکرات و اندیشههای کسانی چون تایلر،فریزر،بواس، استروس، کوپر،مالینوفسکی، مید و دیگران آشناشدم.
حساس شدم به فرهنگ و انسان. به چگونگی معنا بخشی مردم به زندگیهای شان .به تمامی مظاهر رفتار اجتماعی یک گروه .به واکنشهای فرد به تاسی از عادتهای گروهی که در آن به سر میبرد. به مجموعه رفتارهایی سنتی که انسانها را پدید میآورد و هر نسل به طور متوالی آن را یاد میگیرد. به مجموعهای از مهارت های آدمها ،به اعتقادهای شان و به معیارهای آن ها برای فهم آنچه هست و فهم آنچه میتواند باشد…
مدیریت سایت از من برای همکاری در سایت تازه تأسیس “انسان شناسی و فرهنگ” دعوت کرد. من هم با اشتیاق قبول کردم و صفحهی فیلم مستند را با همکاری استاد محمد تهامینژاد و دکتر قادری که در فرانسه زندگی می کرد،راه اندازی کردم. بعدتر پیروز کلانتری، احمد میراحسان،سعید محصصی، و رامتین شهبازی هم برای همکاری با سایت با نوشتن و ارسال مقالاتی شروع به همکاری کردند.
فیلم سازان مستند علاقهمند آرام آرام با فضای سایت انسان شناسی و فرهنگ آشنا شدند. سایت هم روز به روز بخشهای متنوع تری را اضافه کرد و بزرگ و بزرگتر شد. اساتید برجستهای از ایران و جهان سمتهای مدیریت و مشاوره صفحههای مختلف را بر عهده گرفتند. خوانندههای سایت نیز از ایران و دیگر نقاط جهان هر روزه بیشتر شدند. خیلیها به من گفتند که بسیاری از صفحههای سایت مورد علاقهشان است و برای ساخت فیلمها و نیز پژوهش های شان از آن ایده و الهام میگیرند. از طریق سایت یک رابطه دو طرفه بین فیلم سازان مستندو علاقه مندان به فضاهای اجتماعی و انسان شناسی شکل گرفت. این رابطهای دو طرفه به بخشی از نیازهای هر گروه پاسخ می داد. مستند سازان با آشنایی با مجموعه ایاز روش ها، مشاهدات، و تحلیلهای انسان شناسی و علوم اجتمای میتوانستند برای توضیح پیچیدگیهای جهان معاصر یاری بگیرند و از روش هایی چون پژوهش دراز مدت بر زمین تحقیق، مشاهده مشارکتی و ایجاد ارتباط مستقیم با سوژهای اجتماعی در جهت عمق بخشیدن به کارشان استفاده کنند. انسان شناسی به کمکشان آمده بود تا نوآوری و انعطاف پذیری و شور و متأسفانه تباهی انسانها را در قالب سند و مدرک برای نسلهای آینده ثبت و گردآوری کند تا در آن ها اندیشه کنند و ابزارهای منحصر به فرد و ارزشمندی برای درک تنوع فرهنگها و جوامع بشری در اختیارشان گذارده بود.
از طرفی برای دانشجویان انسان شناسی نیز عکس و فیلم مستند ابزارهای بسیار مهم در مطالعه انسان و مشاهده رفتارهای او بود. دانشجوی انسان شناسی میتوانست با دوربینها دیجیتالی تصویر برداری موقعیت های اجتماعی مورد مشاهدهی خود را ثبت کند و تصاویری با کیفیت حرفهای به همراه خود بیاورد .آشنایی انسان شناسان با فیلم سازان مستند اجتماعی وروش کار و نحوه ی تفکر آنها پیرامون شکل بخشی و معنا بخشی به اثر شان ،می توانست به آنها بیاموزد که داشتن دوربین خود به خود برای فیلم سازی مستند کافی نیست و اینکه امر واقع به خودی خود نمیتواند سخن بگوید و مشاهده گر باید واقعیت را پاره پاره کرده و از آن یک گفتمان بسازد و نیز اینکه به هر حال فیلم باید روایت شود و روایت گر به ناچار خود به بخشی از روایت بدل خواهد شد.
با توجه به استقبال خوانندگان از صفحه فیلم مستند طی چند سال گذشته ،صفحه عکس مستند نیز راه اندازی شد. تا کنون مطالب متنوعی در این صفحهی نوپا منتشر شده است. تلاش شده با دعوت، همکاری و همفکری با اندیشمندان و فرهیختگان عکاسی وانسان شناسی از این پس شاهد پربارتر شدن صفحه عکس مستند شویم. تا با انتشار مداوم مقالهها و گزارش ها و تحلیلها پیرامون عکس و اتفاقات بروز عکاسی اجتماعی ایران ، بتوانیم خواستهها و نیازهای عکاسان علاقهمند،انسان شناسان عکاس را در حد توان تأمین کنیم.
به عنوان یک عضو سایت انسان شناسی و فرهنگ و یکی از قدیمی ترین همراهان و همکاران آن خوشحالم که طی این سالها این سایت علمی و فرهنگی پربار و مستقل توانسته است بدون هیچ گونه پشتیبانی مالی و تنها با پشتیبانی معنوی و تلاش کسانی که دلسوز و دلسوختهی فرهنگ کشور هستند شرایطی را فراهم آورد که دانشجویان رشتههای علمی و هنری و نیز اندیشمندان و اساتید با داد و ستد علمی، هنری، تجربی، و فرهنگی خود بتوانند از مباحث متنوع آن بهره مندگردند.
خوشحال میشویم که چهرهای جدیدی به خصوص از میان اساتید و دانشجویان انسان شناسی با نوشتهها و ترجمهها و نقد و نظر و تحلیلهایشان در صفحات فیلم مستند و عکس مستند ما را یاری دهند.
از تک تک کسانی که طی این سال ها با نوشتههای شان ما را همراهی کرده و میکنند تشکر میکنم.
مهرداد اسکویی، فیلم ساز و عکاس مستند، برنده جایزه جهانی بنیاد پرنس کلاوس در سال ۲۰۱۰، مدیر گروه عکس مستند و فیم مستند انسان شناسی و فرهنگ است.
mehrdad.oskouei@gmail.com