«تفکیک و جدا سازی»، اصل بنیادیِ بهشت و دوزخ
و ظاهراً بر همین اساس است که خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی، در مقام «حافظ قرآنی» که به «چهارده روایتِ برخاسته از چهارده قرائت» مسلط است، شاید بتواند با استفاده از یکی از روایتهایش، با اطمینان بگوید: «مکن به چشم حقارت نگاه در من مست / که نیست معصیت و زهد بیمشیت او». بنابراین چنانچه دیده می شود، «رحمت و آمرزندگی پروردگار» و یا «لطف و تدبیر خداوندی»، با توجه به سوره و آیه های یاد شده و همچنین روایت حافظ که به نظر میرسد مبتنی بر آنهاست، گواه فراتر بودگی «اراده خداوندی»، بر هر وضعیتِ به ظاهر تثبیت شده ی شناساییِ«گناه و معصیت» و یا «خوب و زشت» از دید عوام و یا حتی شیوخ است. از اینرو حافظ شیرازی، خطاب به شیوخ ملامت کن، و خشکه مقدسان میگوید:
هست امیدم که علارغم عدو روز جزا ؛ فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم ؛ نا امیدم مکن از سابقه لطف ازل؛ تو پسِ پرده چه دانی که ؛ که خوبست و که زشت ؛ بهشت اگر چه نه جای گنهکاران است ؛ بیار باده که مستظهرم به همت او ؛ بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب ؛ نوید داد که عام است فیض رحمت او ؛ ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست ؛ نان حلال شیخ، ز آب حرام ما ؛ …
و نیز بسیاری ابیات دیگر که همگی گواه بخشندگیِ خداوند نسبت به گناهِ بندگانش است. وانگهی، مسئله «گناه» و «گناهکاری» و بهشت و دوزخ، در دوره حافظ احتمالاً به دلیل ارتجاع و زهد ورزی و سخت گیری حاکمانی چون مبارزالدین، باعث نوعی سرکشی در شاعری چون حافظ شد؛ به طوری که با لحنی ستیزه جویانه، نه تنها پارسایی و ادعای معصومیت خشکه مقدسان را به تمسخر میگیرد، بلکه از سر عمد و لجاجت ادعا میکند که به تبعیت از جدش حضرت «آدم»، «بهشت» و «روضه رضوان» را به همان خشکه مقدسان وامیگذارد و خرابات را که میتواند کنایه از عالم فانی و به اصطلاح «عالم فاسد دنیوی» از دید زاهدان باشد ، برمیگزیند:
جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد ؛ ما را چگونه زیبد دعویِ بیگناهی ؛ نه من از پرده تقوی به در افتادم و بس ؛ پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت ؛ پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت ؛ من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم ؛ باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور ؛ با خاک کوی دوست برابر نمیکنم ؛ در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند ؛ آدم بهشت روضه دارالسلام را …
اما قبل از حافظ شیرازی، «طرفه بستن از عیش نقد» را، حکیم عمر خیامِ نیشابوری برگزیده بود. لیکن تفاوت بسیار مهم و اساسی وی با حافظ شیرازی در این بود که حافظ، از آن به منزله ی سلاحی بر علیه زاهدان و خشکه مقدسان فریبکارِ زمانه اش استفاده میکرد، حال آنکه خیام نیشابوری، به مثابه فیلسوفی بدبین و بی اعتماد به کار و بار جهان، به «عیش نقد» در عالم دنیوی، آری گفته بود و گرچه «فانی بودگی» انسان را به تلخی می اندیشید، اما با این حال، در ابیاتی که گاه به طرز باشکوهی به پرده هایی از طبیعت میماند، غنیمت شمردن «دم» و هستی داشتگی را یادآور میشود. به واقع شاید بتوان گفت، خیام، شاعرِ این جهانی است و کاملا پا بر زمین دارد، بی نیاز به مسئله «بهشت و دوزخ» و یا بدون هرگونه ذهنیتی عرفانی …؛ او به تمامی هوشیار به بانگ جرسی است که هر لحظه ممکن است به صدا درآید. دو بیتیهای وی، عظمت هستی و آگاهی به نیستی را توأمان هدف خویش ساخته است. و مهم اینکه هیچ تلاشی نمیکند تا بر «نیستی» و تاراندن فکر آن از سر، سرپوش بگذارد. او راست و مستقیم هم به هستی می نگرد ـ که بسیاری مواقع میستایدش ـ و هم نیستی و فنا را با نگاهی تمسخر آمیز نگاه میکند و ناممکنیِ شناختِ ماهیتش را به سخره میگیرد. او فیلسوف اگزیستانسیالیست بدبینی است که اندیشه هایش را بدون نیاز به «بهشت و دوزخ»، میسراید. اما به جایش از همگان دعوت میکند تا از هستی داشتگی خویش که همچون دمی است، بهره برند: ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست ؛ تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست ؛ ای خاک اگر سینه تو بشکافند ؛ بس گوهر قیمتی که در سینه توست ؛ می نوش ندانی ز کجا آمده ای ؛ خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت ؛ می خور که زمانه دشمنی غدار است ؛ دریافتن روز چنین دشوار است ؛ ای چرخ فلک خرابی از کینه توست ؛ بیدادگری شیوه دیرینه توست ….
(ادامه دارد …)