بهشت و دوزخ در قلمرو ادبی ایران
با ورود دین اسلام به ایران، و آمیزشش با فرهنگ ایرانی، در طی دوره هایی ، ادبیاتی شکل میگیرد که هم آمیخته به تاریخ و اساطیر ایران باستان بود و هم متأثر از فرهنگ اسلامی؛ شاید بهترین نمونه ی این اختلاط، ادبیاتی است که توسط حافظ به وجود آمده است. بنا بر چنین پنداشتی، بی شک به لحاظ تاریخ فرهنگی، وضعیت نبوغ آمیزی ، وجود داشته تا شاعر خوش قریحه ای چون حافظ را بر آن بدارد تا با بهره گیری از نمادها و شخصیت های مبتنی بر فرهنگ ایران باستان (به عنوان مثال «شخصیت های شاهنامه») و همچنین بهره گیری از فرهنگ زرتشتی و یا فرهنگ اسلامی و نیز برخورداری از قصص القرآن و یا حتی بکارگیری تأویل و تفسیرهایی اسطوره ای از دیگر آیین های اعتقاداتی، اثری به وجود آورد که استثنایی بودنش را مدیون « اختلاط و فضای سیال » و غیر ایستایش است. چنانچه در هیچ آستانه ای ، مگر درگاه «عشق» ، ـ که به سادگی برای همگان قابل درک است ـ سر فرود نمیآورد. و بدین ترتیب غزلیات، یا بهتر است بگوییم «ابیاتی» آفریده شدند که در عین پیچیدگی، به علت «حضور عاشقیت» در دم، قابل ارتباط با مخاطب اند . و از اینروست که میشود با دیدگاههایی مختلف (اعم از زمینی و یا عرفانی) به تفسیرشان پرداخت …؛ باری ، مسلماً شاعران دیگری نیز از قلمرو ادبیات برای بیان جهان بینی خود سود جسته اند و این میتواند بدین معنی باشد که تا مدتهایی مدید و حتی چند صد ساله، کلیه مقولات هستی شناسانه و سئوال برانگیزی که ریشه هایی «عاطفی ـ وجودی» داشتند، از این امکان برخوردار بودند تا از قلمرو ادبیات، بستری «مناسب با پرسشهای وجودیِ» زمانه شان بسازند .
نوشتههای مرتبط
میگوییم «مناسب»، زیرا سخن از عرصه ی پذیرنده و «انعطاف پذیر» ادبیات است که نه تنها همواره توانسته است در تمامی زمانها و بدون کمترین تبعیضی، اسطوره های مختلفِ دینی، حماسی، عرفانی و یا افسانه ها و شخصیت های شاعرانه خیالی و عاشقانه و یا اصلا همچون عصر جدید مبتنی بر هستی اجتماعیِ تبعیض ها و یا نابرابری ها (به انحاء مختلف ) بپردازد … ، بلکه همگی را هم همراه با پرانتزِ اجتماعی و تاریخیِ زمانه شان در کنار یکدیگر جای دهد… ؛ پس با قلمرویی مواجه ایم که هیچ چیز و هیچ کس توان چیرگی و نابودیِ «سیالیّت و انعطاف» اش را ندارد. و در هر زمانه ای ، «فضا ـ مکانی» بوده جهت پرسش های وجودیِ مخاطبین نظام هستی و جهان اجتماعی آن ؛ چه در هیئت و نماد دینی باشد و یا غیرِ آن، همه را در شکلی که مناسبشان بوده عرضه داشته است ؛ مشخص بگوییم در «شکلی نو» …؛ . زیرا از این بنیه برخوردار است تا هم محلی باشد برای تصویر سازی تأملات فلسفی، و هم ساحتی عاطفی، جهت ابراز شادمانی و بال و پر دادن به خوشی های ناپایدار جهان فانی و یا بیان تأملات و ابراز نارضایتی، گلایه و کنایه های بشریِ برخاسته از رنجها و آلامِ هستی؛ و یا حتی گاهی همچون برخی اشعار ناصرخسرو، میتواند خود را به سخنگوی قلمرو دینی، و زنهار دادن به عقوبت در جهانِ دیگر تبدیل کند !
برای نشان دادن وسعت و امکانات این قلمرو در بیان وضعیت ها و یا باورهای هستی شناسانه ی مختلف ، نخست بر خلاف انتظار، پاره هایی از شعر «عصیان» فروغ فرخزاد را میآوریم تا انعطاف این عرصه ادبی را حتی در طرح اندازیِ نوآورانه ی «مسائل بشری» نمایان سازیم :
«…، گر خدا بودم، خدایا، لحظه ای از خویش میگسستم، میگسستم ، دور میرفتم. … یا ره باغ ارم کوتاه میکردم یا در این دنیا بهشتی تازه میزادم. گر خدا بودم دگر این شعله ی عصیان کی مرا، تنها سراپای مرا میسوخت. سینه ها را قدرت فریاد میدادم خود درون سینه ها فریاد میکردم…. آنچنان میکوفتم بر فرق دنیا مشت تا که “هستی” در تن دیوارها میمرد … » ( ۱ ) .
چنانچه دیده میشود، فروغ ، در مقام شاعری اجتماعی، نابسامانی وضع موجود در جهان را، با استفاده از نمادهای فرهنگ دینی منعکس میسازد. شاید بتوان گفت، در آن زمان که وی شعر خود را میسرود، به دلیل اعتبارِ فرهنگیِ آن نمادها در قلمرو ادبی ایران، توانست به شعر خود اصالتی بشری ببخشد. و اما نوآوری وی در این است که بی آنکه نیاز باشد، همچون ناصر خسرو در چارچوب قلمرو دینی و قواعدِ تأویل و تفسیرِ آن، شعر خود را بسراید، با جای دادن نمادهای دینی، در «قلمرو اجتماعی»، به بی عدالتی ها، و دردها ، و مصائب بشری در جهان فانی اعتباری تازه میدهد و با چالش گرفتن «دوزخ» و «بهشت»، آنها را از حیطه تأویل و تفسیر فرهنگ دینی بیرون می آوَرَد و «طرحی نو» برایشان می سازد؛ که میتوان این نحوه عملکرد را نقطه مقابل اشعار ناصرخسرو در بکارگیری اش از نمادهای دینی ـ فرهنگی دید…
(ادامه دارد )
منابع :
فرخزاد ، فروغ ؛ عصیان ، ناشر امیر کبیر، ۱۳۵۵