افشاگریِ کاسیرر و آرنت از اسطوره های سیاسی ـ ایدئولوژیکیِ «دیستوپیایی» ؛ و وضع موجود ایران
هر چند گفته میشود «انسان متمدن»، در برابر قیود اجتماعی ناآرام است، اما احتمالا در خصوص انسان هزاره سوم، باید گفت، این ناآرامی، صرفاً از سرِ نظام مندی آموزههای نهادینه شده ی برخاسته از پژوهشهای قرن گذشته فیالمثل ناخرسندی تمدنِ فرویدی و یا قفس آهنین وبری نیست …؛ بلکه به شکل پارادوکسیکال طعنه آمیزی در عین حال میتواند از «بیسروسامانی» نظامهای اجتماعی و سیاسی عصر حاضر باشد که توسط سیستم مافیایی و ابزارهای دیستوپیایی اش، به معنای واقعی و از هر جهت، تهدیدی است بر علیه بشریت و جهان و هستی در هر نقطهای از دنیا…؛ در یک قیاس ساده میتوان گفت، اگر بحرانهای اقتصادی و سیاسی در آغاز قرن بیست، در اروپا به جنگ جهانی اول و دوم دامن زد، و بستر رشد اسطوره های سیاسیِ دولتهای فاشیستی و نازیستی و بلشویکی را فراهم ساخت ، در اواخر قرن بیست، شاهد ظهور نئولیبرالیسمی بوده و هستیم که اعتبار و مشروعیت دولتها و تمامی ایدئولوژی ها را بی ارزش ساخته است و شکلی جدیدی از نابهنجاری را در ساختارهای سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی ای را به ظهور رسانده است که در نهایت به انکار و بی باوری نسبت به هر گونه «آرمان شهری» منتهی شده است . و علارغم این موضوع ، هم اکنون متفکران علوم انسانی در حال شناسایی و تحلیل روشهای سلطه آمیزش در قلمرو عمومیِ عرصه های جهانی هستند. باری اگر بخواهیم به نقطه عطف و یا شکل گیری حکومت های توتالیتری مراجعه کنیم که از دل اسطوره های سیاسی برآمدند ، شاید لازم باشد به اوائل قرن بیست تا سالهایی پس از جنگ جهانی دوم، برگردیم. کاسیرر (۱۸۷۴ ـ ۱۹۴۵)، در کتاب «اسطوره دولت» ، بطور ضمنی، بر لحظه ی «مبادا» یی تأمل کرده است که پیش و پس از جنگ (اول و دوم) کشورهای اروپایی را دستخوش بی سر و سامانی خود کرده بود؛ دورانی که ملتهای اروپایی از سر خستگی و ناامیدی، بی احتیاطی کردند و برای پایان دادن به آشفتگیِ وضعیتِ تحمل ناپذیرِ اقتصادی و سیاسی و اجتماعیِ زمانه ی خود، رو به سوی «اسطوره های سیاسی» کرده و نظامی را انتخاب کردند که ابزارش «خشونت و بی رحمی» بود ( ۱ ). اما امروزه از «ایدئولوژی»ها و «اسطوره سازی های سیاسی» ای با خبریم، که با معیار و میزانی خود محورانه به دیدارِ جهان، چیزها و دیگری میرفته اند ؛ به عبارت دیگر، «آرمان شهر»های خودشیفته و در خود بسته ای (شاید بهتر باشد بخوانیم «وامانده ای » ) که چهره واقعی شان، چیزی به جز چارچوبهای خشونت آمیز «دیستوپیایی» نمی توانسته باشد ؛ تجربه ای سخت و دردناک تاریخی که باعث گردید تا از روی تمامی «آرمان شهرها»ی تک ساحتی و خودمحورانه ای پرده برگرفته شود ، که به لحاظ هستی شناسی همگی چهره هایی «دیستوپیایی» در جهان اجتماعی داشته اند . در چنین افقی، دیگر فرقی نمیکند که این یا آن ایدئولوژی، در کدام سرِ طیف «خشونت» قرار دارد: چه «فاشیسم» باشد و یا «نازیسم» و یا حتی «بلوشویسم» و …؛ چنانچه هانا آرنت (۱۹۰۶ ـ ۱۹۷۵)، با وجودیکه تفاوتی در موقعیت اروپای پس از جنگ جهانی اول و دوم نمیبیند، معتقد است که ایدئولوژی ها و جنبش های فاشیسم ، بلشویسم و نازیسم، از پیش از جنگ جهانی اول، شکل و پرورش یافته بودند؛ و سپس، در جنگ جهانی دوم به تجربه های توتالیتر دست یافتند که طی این سالها، رهبری را به عهده داشتند. ( ۲ ). وی رهبران جنبشهای توتالیتر را «اوباش» و «ماجراجویانِ» عصر امپریالیستی میداند که با هوادارانِ «روشنفکر» خود در یک مورد اشتراک نظر دارند: اینکه هر دو گروه، حتی قبل از آنکه نظام طبقاتی و ملیِ جامعه اروپایِ «والا» فرو ریزد، خارج از آن نظام جای داشتند ( ۳ ). وانگهی آرنت با توجه به تجربه ی زیسته خود، شاهد قدرت عمل و نفوذ سرویس های پلیس مخفی در پشت رژیم های توتالیتر بوده است. بدین ترتیب، دیستوپیایی که وی به توصیفش میپردازد، متکی بر نظامی گری و سازمان ضد جاسوسی است ( ۴ ).
نوشتههای مرتبط
ادامه دارد …
منابع :
۱. کاسیرر، اسطوره دولت؛ ترجمه یدالله موقن، هرمس، ۱۳۷۵، ص ۳۹۹
۲. آرنت، هانا؛ توتالیتاریسم، ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات ثالث، ۱۳۸۹،ص۷۶
۳. آرنت، همان .
۴. آرنت، همان ، ص۲۲۳، ۲۲۳