انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

از بهشت و دوزخ در قلمرو دینی تا اتوپیا و دیستوپیا در هستی اجتماعی(۲۶)

«پسا آرمانشهر» ، و سکونتگاههای «دیستوپیاییِ» نئولیبرالیستی

پس از دو جنگ جهانی اول و دوم و تأثیرش بر کل جهان، و آغاز جنگ سرد و پیامدهای دشوار آن، هم در اروپا و هم در کشورهای عقب مانده و در حال رشد که آغاز روند جدیدی از دخالتهای تجاوزکارانه و جنگ افروزی های دولتهای امپریالیستی در ویتنام، الجزایر، افغانستان، ایران (در حال حاضر کاری با مسائل و مشکلات ناشی از تمرکز قدرت و یا فقدان دموکراسی در ایران نداریم) ، عراق و … رقم ‌زد، و همچنان که حوادث دهه شصت در کشورهای رشد یافته را؛ که بر اساس شان، شرایطی به وجود آمد تا متفکرانِ جهان غرب به تأمل درآمده و تمایل به ثبت اندیشه هایی پیدا کنند، که همگی حاصل «تجربه های زیسته» در آن دوران دشوار بود. و در این لحظات بود که مرحله جدیدی از تفکر مدرن، پا به جهان گذارد که کارش خوانشی انتقادی نسبت به اندیشه های مدرن بود. این دسته از اندیشه های نقادانه، «مدرنیته متأخر»، و یا به قولی پست مدرنیسم انتقادی (منتقد عقلانیت خود محورانه و سرکوبگر مدرن) اطلاق گردید. و کار بسیار ضروری و دشواری را عهده دار شد؛ زیرا می بایست «مدرنیته» ای بررسی می‌شد که قدرتی خود محورانه تولید می‌کرد. چه در عرصه دولت، و ساختارهای فرهنگی و آموزشی و یا …؛ و یا در عرصه جهانی، با نیّت نفوذِ امپریالیستی در نیروهای اپوزیسیون کشورهای عقب مانده و در حالِ رشدی که مخالف سیاستهای خودمحورانه حکومت و دولت محلی خود بوده و هستند. منظور مشخصاً نیرو و یا نیروهای اپوزیسیون در کشورهای محلی (اعم از ساکن در کشور خود و یا مهاجرت کرده به غرب) اند که برای کشورهای مدرن امپریالیستی، به گروه هدفی می‌مانند که بتوانند تأثیر گذاریِ مورد نیاز امپریالیستیِ خود را در آنها به وجود آورند، تا در صورت دست یافتن به قدرت، اهل سازش و تابع سیاستهای آنان باشند؛ که در چنین وضعیتی معمولا کار نیروهای اپوزیسیون در کشورهای عقب مانده و یا در حال رشد بسیار دشوار می‌گردد، چرا که هم می‌بایست در مقابل فشارهای سرکوبگرایانه حکومت محلیِ خود تاب آورند، و هم پایشان به دامهای امپریالیستی نلغزد و از اهداف و مقاصد ملی خویش دور نشوند و در این مورد در خصوص جهان پسا آرمانشهر و نیز فروپاشی حکومت های به اصطلاح کمونیستیِ شوروی و متحدان اروپای شرقی اش ، احتمالا بتوان از تجربه های زیسته ی محافل روشنفکری ـ سیاسی ایران نمونه آورد ؛ که به نظر می‌رسد امروزه رویکردی به شدت متضاد با نگرش و موضع پیشین خود پیدا کرده اند …
باری ، به غیر از مناطق جنگی و آشوب زده، نمی‌باید افشاگری های نقادانه ی پست مدرنیستی را در جهان امروز دست کم گرفت. گرچه متفکرانِ مدرنیته متأخر، دیگر اشتیاق و رغبتی، جهت برساختن جهان اتوپیایی ندارند و به آن نمی‌اندیشند، اما با ثبت مواضع، و ادبیاتِ انتقادی خود، به خوانش جدیدی از موقعیت های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی دست یافته اند؛ و با گشاده دستی آنرا به این سو و آنسوی جهان، یعنی در هر جایی که نئولیبرالیسم سلطه یافته باشد، به نیروهای مترقی محلی انتقال داده اند. از اینرو می‌توان گفت، از طریق ترجمه اندیشه های متفکران انتقادیِ پست مدرنیستی، که همگی آموزه هایی هستند در طریق شناخت و نحوه درک و عملکرد قدرت در عصر جدید، چه در کشورهای عقب مانده یا در حال رشد و یا حتی رشد یافته، با وضعیتی مواجه می‌شویم که بی‌شباهت به ارسال تجهیزاتِ رمزگشایی از قدرت، به مناطق مختلف دنیا نیست؛ چه آنجا که به روابط نهادینه شده ی بیناساختاری می‌پردازد و یا آنجا که لازم است تکبر و نخوت مدرنیته ی استعماری را به تمسخر ‌گیرد و یا جایی که سر از نژادپرستی در می آورد.
به هرحال، آثار این گروه از متفکران، نشانه های «دیستوپیاییِ» نئولیبرالیستی در جهان را آشکار ‌کرده و به ما می‌آموزد تا چگونه از چهره ی قدرتی که خود را مدافع «دموکراسی» و ترویج دهنده «آزاد اندیشی» می‌داند، نقاب برگیریم. به عنوان مثال می‌توان نفوذ و انتقال خشونتی را دید که در کار نهادینه کردن نگرش «تبعیض آمیز » و یا «دیگر ستیز» (متفاوت از خود)، در ساختار آموزشی، ایمانی و دینی است. و از طریق رسانه های (تبلیغاتی، ایدئولوژیکی)، خود را بازتولید می‌کند…؛ در برابر چنین اعمالی، کار اندیشمندانِ پست مدرن (مدرنیته متآخر) دست‌یابی و افشای «دستکاریهای نیت مندانه» ای است که در «نحوه تلقی و دیدن در قلمرو عمومی» اثر گذار است .

ادامه دارد …