(قسمت پایانی مقدمه)
اما این به معنای انحلال مذهب نبود، بلکه با ورودش به گاهشمارهای تاریخی، شکل جدیدی از زمان مذهبی ظهور کرد که منشأیی فرهنگی و اجتماعی داشت. مانند در نظر گرفتن «تولد عیسا مسیح»، به عنوان آغاز سال میلادی و جشن کریسمس؛ یا هجرت حضرت محمد از مکه به مدینه به منزله آغاز سال قمری (هجری قمری ) برای مسلمانان ؛ و یا اولین روز از فصل بهار (اعتدال سال) به منزله آغاز سال خورشیدی و جشن نوروز؛ و یا جشن سال نوی یهودیان که بر اساس سال خورشیدی و ماه قمری محاسبه میشود و جشنی است نمادین به مناسبت آغاز آفرینش و خلقت آدم و یا میتوان از سال نوی بودایی یاد کرد و یا …؛ و همچنین پیروزی های مهمی برای پادشاهان و یا برخی اقوام که هر سال با فرارسیدن آن زمان، جشن و یا بزرگداشتی خاص در نظر گرفته میشود. صحبت از ظهور «گاهشمار» هایی تاریخی، اجتماعی و فرهنگی است که از استمرار برخوردار است و دارای معیار سنجش و اندازه گیری در روابط اجتماعیِ زندگی روزمره که توسط مورخان به ثبت رسیده است و چند قرن است که به عنوان اسناد تاریخی مورد استفاده قرار میگیرند و یا سندیت شان، مورد پژوهش قرار گرفته است…
و اما به لحاظ فلسفی خوب است یادآوری کنیم که آگوستین قدیس، هر سه حالت «متفاوت زمان» را امری «ذهنی» شناسایی کرده بود؛ چنانچه میگوید : «در ذهن است که چنین زمانهای متفاوتی وجود دارند و در هیچ جای دیگری مشهود نیستند» ( ۱ ). و چند قرن پس از آن، این کانت است که به استقبال «ذهنی بودن زمان» میرود…؛ و به لحاظ فلسفی، بر «بینهایت لحظه ها» و همچنین «قانون توالیِ زمانی» تآکید میکند. از نظر او، در بینهایت لحظه ها، با میلیونها میلیون، لحظه هایی مواجه ایم که به دلیل تبعیت از قانونِ توالی، ناگزیر به رعایت سه گانه «قبل، اکنون و آینده» هستند. وانگهی کانت، «زمان» را (همچون مکان)، از حیثِ « صورت عقلی» ، «مقدم» بر هر گونه تجربه ای میداند. بدین معنی که زمان چیزی بیرون از ذهن ما نیست، بلکه از آنجا که به صورت پیشاپیشی، جزو تعلقاتِ صُوَر ذهنی است ، این امکان را پیشاپیش به ما میدهد تا به تجربه و شناساییِ جهان و چیزها دست یابیم. و از قضا شوپنهاور در آن لحظه ای که قصد داشت تا به اثبات «عبث بودگیِ وجود ـ درـ جهان» بپردازد، به استقبال این نظریه کانت (ذهنی بودگیِ زمان ) میرود و آن را ستایش میکند ؛ چنانچه در این باره میگوید:«این است دلیل عظمت کانت » ( ۲ ) .
اما هگل با «جزئی از طبیعت» خواندن «زمان» ، و با استناد به «تغییر واقعیِ » برآمده از آن، در صدد بی اعتبار ساختن ذهنی بودن زمان برمیآید. ( ۳ ) و بالاخره این هایدگر است که با پدیدارشناسی خود، به جدال فلسفی ، در خصوص «عینی» یا «ذهنی» بودن زمان پایان میدهد و در «زمانِ مکانیکی»، چرخشی هستی شناسانه به وجود میآورد…؛ چنانچه برای انسان، « زمان و مکان » ، دیگر صورتهای پیشاپیشیِ ذهنی نیستند، بلکه از «امکانهای وجودیِ» انسان ـ در ـ جهان، به شمار میآیند. طرح چنین روابط پدیدارشناسانه ای، در خصوص «زمان» و «هستی»، فلاسفه ی متأثر از اصالت وجود را برانگیخت تا با کندوکاو در قلمرو روزمره، به آن دسته از فعالیتهایی توجه نشان دهند که قابلیت شناساییِ نشانه های «از خود بیگانگی » و یا « تک ساحتیِ وجود» در مناسبات اجتماعی ، تاریخی، زبانی و ساختار سیاسی، در عصر جدید را حامل اند ….
همه ی اینها را گفتیم تا به مجموعه تحولاتی اشاره کنیم که باعث شده است حداقل در سطوح بسیار مهمی از جوامع مدرن، ارتباط با عالم آخرت و بهشت و دوزخ، از دست برود ؛ بطوریکه اکنون این اندیشمندانِ علوم انسانی و اجتماعی هستند که به جای کشیشان و دیگر روحانیان مذاهبِ مختلف ، به تفسیر «جهان اجتماعی»، ـ به جای عالم آخرت و بهشت و دوزخ ـ میپردازند…
اما در همان راستای فلسفه غرب و قبل از جنبش های دینی، احتمالا این فارابی است که در فلسفه اسلامی خود (کلاً فلسفه اسلامی را به دلیل ریشه های افلاطونی، ارسطویی و یا نو افلاطونی اش، غربی میدانند)، برای نخستین بار، از خدایی سخن میگوید که نسبت به جهانِ روزمره و امور بشری «بی تفاوت» است. از نظر فارابی، خداوند به اموری که آدمی تعقل کند، تعقل نمیکند؛ چنانچه گفته است «همه مقولاتی را که آدمی از اشیاء مادی تعقل میکند، نفوسِ سماوی تعقل نکنند؛ زیرا جوهر و ذات آنها بالاتر ازین است که به تعقل چیزهایی که از آنها پستترند، مشغول شوند. خدا ذات خود را تعقل میکند … » ( ۴ ) . بنابراین با رویکردهایی از این دست، فارابی توانست فلسفه اسلامیِ خود را به وضعیتی کاملا متافیزیکی و دور از دسترسِ وضعیتهای ابطال پذیر و متغیرِ تاریخی و اجتماعی برساند. و ظاهرا بر همین اساس است که به جبران عدم دخالت پروردگار در مسائل بشری و مادی، نظریه «مدینه فاضله» خود را با الهام و اقتباسِ بسیار از افلاطون ارائه کرده و آنرا در مقابل «شهرهای غیر آرمانی: گنهکاران، نادانان، و…» قرار داده است.
و نکته بسیار مهم اینجاست که اگر فارابی، برای رئیس یا فرمانروای مدینه فاضله اش، شرایطی مبتنی بر آمادگی دریافت «وحی»، (پیامی که از طرف خدا بر پیامبران نازل شود !؟) و یا فیضان عقل فعال به نیروی متخیله و …، وضع نمیکرد، میتوانست در قرون وسطی، یعنی حتی قبل تر از جریانات سکولارِ دنیای غرب، نخستین فیلسوفی باشد که جهان اجتماعی و ساز و کارهایش را به خود انسانها و خِرد اجتماعی و تاریخی شان واگذار کرده است …
(اتمام مقدمه )
ادامه دارد…
منابع :
(آگوستین قدیس، اعترافات، مترجم سایه میثمی، ناشر دفتر پژوهش و نشر سهروردی، ۱۳۷۹، فصل یازدهم ، پاره بیست، ص ۳۸۰ )
( شوپنهاور ، آرتور ، جهان و تأملات فلسفی؛ گزیده هایی از نوشته ها؛ ترجمه رضا ولی یاری ، مرکز، ۱۳۸۶ ، ص ۷۷ )
( راس و یاری داس ، فیخته ، شلینگ و هگل، برگرفته از کتاب تاریخ فلسفه غرب؛ ترجمه جواد یوسفیان ،انتشارات علمی و فرهنگی ، ۱۳۸۲ ص ۲۷۰) .
(فارابی، ترجمه عبدالمحمد آیتی، برگرفته از کتاب تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هشتم ۱۳۸۶، ص ۴۱۴) .