انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

از بهشت و دوزخ در قلمرو دینی تا اتوپیا و دیستوپیا در هستی اجتماعی (۱۸)

«سرکوبِ» عواملِ دیستوپیایی در آرمانشهرها

اما باز گردیم به مسئله آرمان شهر افلاطون و به این کندوکاو بپردازیم که به راستی، چرا افلاطون در آرمانشهرش، شاعران و نقاشان را نمی‌پذیرد!؟ به نظر می‌رسد با توجه به آنچه در جمهور آمده، افلاطون با «نفس» آنها مشکل دارد. نفسی که از نظرش سرکش است و در چارچوب جهانِ آرام و به اصطلاح عُقلایی و تابع سلسله مراتب آرمانشهری جای نمی‌گیرد. از نظر فیلسوف و نظریه پرداز آرمان شهر، اینان (هنرمندان و شاعران)، طغیانگران و سرکشانی هستند، که نظامی را که خواست و تقاضای «تزکیه نفس» و محدودیت فکری دارد، تاب نمی‌آورند. و نفس شهروندانِ جمهور را که با تربیت و پروشِ مبتنی بر «نظم»، «تزکیه یافته»اند، بیدار و هشیار می‌سازند ( ۱ ) . وانگهی افلاطون در کتاب جمهور، نشان می‌دهد که به بقای روح و زندگی پس از مرگ باور دارد. او با طرح داستانی، اینطور نقل می‌گند که پس از پایان یافتن زمان «کیفر، و پاداش»، به انسانها فرصت دوباره ای داده می‌شود تا هر کس قرعه ای برای زندگی بعدی خود بردارد؛ در برداشتن این قرعه برخی از ارواح شتاب زده عمل کرده و قرعه ای را انتخاب می‌کردند که زندگی خوب و عادلانه ای را برایشان رقم نمی‌زد، اما آن ارواحی که در زندگی، رنج بسیاری را متحمل شده بودند، دقت بسیاری در انتخاب خود می‌کردند؛ همچون ارفه که ترجیح داد تا به صورت قو درآید و زندگی آرام و حیوانی بی دغدغه را داشته باشد و یا اولیس که از آنجا که خاطره ی بسیار دردناکی از جاه طلبی ایام زندگی خود داشت، با دقت تمام قرعه ای را برگزید که مربوط به زندگی آرام فردی (مردی) عادی بود ( ۲ )؛ با چنین انتخابی که افلاطون در کتاب جمهور خود برای اولیس رقم می‌زند، به نظر می‌رسد از نظرش شجاعت، رشادت و قهرمانیِ اسطوره ای، در نهایت به جاه طلبی هایی ختم می‌گردد که وضعیتی بغرنج و تراژیک از خود به جای می‌گذارد. افلاطون که اصلاً آموزه فلسفیِ نهفته در سرنوشت تراژیک اولیس را به تعلیق درآورده، و به جای او عمل و انتخاب می‌کند، حتی کمترین تلاشی نمی‌کند که حداقل به پاداش شجاعتهای اولیس، به او فرصتی برای اصلاح عملِ خود در زندگی بعدی اش بدهد؛ بلکه بر خلاف اندرزی که خود در کتاب جمهور می‌دهد تا از افراط و تفریط دوری کنیم ( ۳ )، چنان از میانه روی، دور می‌ افتد که اولیسِ فرضی اش را وامی‌دارد تا به قول خودش، «زندگی آرام یک فرد عادی» را انتخاب کند !

خوب است به یاد آوریم که اصلا تمام تلاش و کوشش افلاطون در نظام سیاسی و اجتماعاییِ آرمانی اش، «رام و تربیت» نفس بوده است. حال آنکه بدیهی است که شاعران و نقاشان یونان باستان که در آزادیِ دموکراتیک رشد و پرورش یافته اند و به لحاظ هستی شناسی، با غلیان عواطف و احساسات ـ به منزله ابزار کارـ سروکار دارند، نمی‌توانند «نظارت و کنترل» بر ایده هایشان از سوی حکومت را تاب ‌آورند؛ و از اینرو می‌توان فرض کرد که در همان عالم نظری، منطقی است که اگر افلاطون آنها را از آرمانشهر فرضی اش تبعید نمی‌کرد، آنان بر علیه «وضع موجودِ به شدت تحت کنترل و نظارتِ جمهوری» بر می‌آشفتند؛ اما آنچه مقدم بر این برآشفتگی است و به طور کلی افلاطون در عالم نظری اش، از آن غفلت کرده، این مسئله مهم است که با تبعید هنرمندان از آرمان شهر، به آنان ـ که تجربه هایی زیسته از آزادی های دموکراتیک دارند ـ فرصتِ برساختنِ موقعیت و مواضعِ «ضد قدرتِ» زمانه اش را می‌دهد. بنابراین در ادامه ی فرض در عالم نظری، می توان دید که به موازات آرمان شهر افلاطونی، قدرتی برخاسته از آزادیخواهان و دموکراتها بر علیه قدرت جمهوری شکل می‌گیرد که احتمالا مانیفستش را هنرمندان تهیه می‌کردند … !
بنابراین به نظر می‌رسد، هم «سرکوب» (در هر شکلش) و هم «تربیت» (نظامهای آموزشی و پرورشی)، از ملزومات نظامهای اجتماعی و سیاسی است؛ چه رسد به حکومت های «آرمانی» و یا «ایدئولوژیکی». و هر حکومتی جهت برساختن جامعه مورد نیاز خود، برای بیرون راندن هر آنچیزی که به منزله «مانع» تلقی میشود، از به کارگیری این دو ابزار تکنیکی، گریزی ندارد: امکانات تکنیکی ای که تکیه گاه هرگونه قدرت است. اما نمی‌باید از این مسئله غفلت کرد که «حکومتها» تا زمانی می‌توانند بر «حکومت شونده ها» اقتدارِ مشروع داشته باشند که از سوی قانون اساسی، پیشاپیش حق و امکان موضعی انتقادی و اعتراض آمیز، نسبت به حکومت و قدرت به حکومت شوندگان داده شده باشد و حکومت خود را موظف به رعایت آن بداند. بر این اساس ، در پرتو آموزه های هستی شناسانه ای که امروزه (مدرن متأخر) از ماهیت قدرت ـ در ـ روابطش، دریافته ایم، می‌توان دید که آرمان شهر افلاطون نه فقط امروز، بلکه در همان دوران باستان هم ـ به صِرفِ وجود شاعران و هنرمندانِ تبعیدیِ معترض به نظام جمهورِ افلاطونی ـ «شکست خورده» بوده است !
ادامه دارد …

منابع :
۱. افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحانی ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، تهران، ۱۳۴۸، ص ۵۷۳ .
۲. همان، ص ۶۰۲، ۶۰۳
۳. همان ، ص ۶۰۰، ۶۰۱ .