از نوجوانی به آثار صادق هدایت علاقه داشتم و آنها را می خواندم. هدایت در نوشتن داستان هایش از فرهنگ مردم خیلی استفاده می کرد. زبان داستان هایش کم و بیش زبان مردم کوچه و بازار بود. از کلمات، تعبیرات، اصطلاحات، کنایات و همۀ رفتارها و آداب و رسوم مردم در نوشته هایش بجا بهره می برد. با آنها داستان هایش را جلا می داد و همین نوع نشتن مرا جذب می کرد و برای من گیرایی داشت. اوسانه را که صورت گویشی افسانه است، در سال ۱۳۱۰ منتشر کرد. اوسانه مجموعه ای از اشعار و ترانه های عامۀ مردم را دربر می گرفت. نیرنگستان دومین کتابش در زمینه فرهنگ مردم بود که در ۱۳۱۲ چاپ کرد. در این اثر هدایت بسیاری از الگوهای رفتاری ذهنی و عینی مردم، باورها و اعتقادات شان را جمع آوری کرده بود. این کتاب ها، فضای تازه ای از فرهنگ که متفاوت با فرهنگ رسمی بود، در برابر می گشود. همین ها سبب شد که در دبیرستان رشتهی تحصیلیم را از طبیعی به ادبی تغییر دهم و برای گرفتن دیپلم ادبی به آموزشگاه شبانۀ خزائلی بروم.
شوق آشنایی با سرزمین، تاریخ، فرهنگ مردم ایران مرا واداشت که از همان زمان به مردم کوچه و بازار و فرهنگشان علاقه مند شوم و به یادداشت آنچه دربارهی زندگی و فرهنگ مردم می بینم و می شنوم یا می خوانم، بپردازم. در ۱۳۳۵ درادارهی کل هنرهای زیبای کشور با عنوان هنرجو مشغول کار شدم. درهمان زمان استخدامم در هنرهای زیبا، واحدی به نام ادارهی فرهنگ عامه تشکیل شد و مسئولیت آن را به آقای بهاءالدین بامشاد دادند که اهل هنر و از مدیران هنرستان موسیقی بود. او با من صحبت کرد و وقتی به علاقهی من به فرهنگ عامه پی برد مرا با خود برد تا شالودهی ادارهی فرهنگ عامه را در ساختمان کاخ ابیض بریزیم. کاخ ابیض در ضلع غربی ساختمان کاخ گلستان در میدان ارک بود. از آن زمان و در این اداره رسماً کار بررسی و گردآوری فرهنگ عامه یا فولکلور ایران را شروع کردم و به طبقه بندی کردن و آرشیو مطالب پرداختم. شروع کار با کم تجربگی و آگاهی اندکی که داشتم، بسیار دشوار بود.
نوشتههای مرتبط
در سال ۱۳۴۰ بود که به دعوت مرحوم احمد شاملو به دفتر مجلهی کتاب هفتهی کیهان در مؤسسهی انتشاراتی کیهان رفتم و به پیشنهاد او نظارت و تهیهی مطالب بخشی از کتاب هفته با عنوان «کتاب کوچه » را که شاملو راه انداخته بود، بر عهده گرفتم. پیش از آن وقت، شاملو را ندیده بودم و تنها با نوشته ها و اشعار او کم و بیش آشنا بودم. به مرور زمان و همکاری فرهنگی و مطبوعاتی با او، رفته رفته با پاره ای از خصوصیات او آشنا شدم. شاملو را انسانی گرم و خوش مشرب و شوخ طبع و عاشق فرهنگ مردم و ادبیات شفاهی یافتم. از معاشرت و مصاحبت با او، هرگاه که دست می داد، لذت می بردم.
در بخش «کتاب کوچه» مواد فرهنگ عامه ای را که فرهنگوران محلی در سراسر ایران گردآوری می کردند و برای ما می فرستادند، تنظیم و تدوین و چاپ می کردیم. محتوای « کتاب کوچه» باورها، آئین ها، خوابگزاری، بازی ها، ادبیات شفاهی از ترانه و تصنیف گرفته تا لالایی و واسونک و مانند آنها، چیستان ها، امثال و حکم، زبان کوچه و چیزهای دیگری از فرهنگ عامه را در برمی گرفت. در همین کتاب کوچه راهنمایی برای گرد آوری فولکلور و مقالاتی برای اولین بار دربارۀ چیستان، زبان های ساختگی مانند مطربی و زرگری و مرغی نوشتم که بسیار مورد اقبال خوانندگان و علاقه مندان این دانش قرار گرفت. اولین بار نیز متن ویرایش شده ای ازنسخۀ سنگی کتاب عقایدالنساء، معروف به کلثوم ننه، نوشتۀ عالم و فقیه دورۀ صفوی، آقا جمال خوانساری را در چند شماره چاپ و منتشر کردم.
سالزمن در شیکاگو، لمبتون در آکسفورد
سال ۱۳۳۸ وارد دانشگاه تهران شدم و در دانشکدهی ادبیات در رشته زبان و ادبیات فارسی به تحصیل پرداختم. تحصیل در ادبیات فارسی کمک بسیارفراوانی در کارهای تحقیقی ام کرد. در آن دوره که تحصیل می کردم، این افتخار را یافتم که در محضر درس استادان و ادبای بزرگی که همه از فحول دانشمندان ایران به شمار می رفتند، حضور یابم و از دانش و معارف آنان بهره مند گردم. استادان ما کسانی مانند شادروان جلال الدین همایی، بدیع الزمان فروزانفر، ذبیح الله صفا، مدرس رضوی، محدث، و شاگردان دانشمند آنها مرحومان دکتر پرویز ناتل خانلری، دکتر محمد معین و دکتر پرویز خطیبی بودند. دوستانی هم دوره ای ما افرادی از جمله ابوالقاسم سرّی، علی اشرف صادقی و بهرام بیضایی بودند که هریک از شخصیت های علمی و هنری این زمانه اند.
پس از اخذ درجه لیسانس و وقفه ای چند ساله در تحصیل، در سال ۱۳۴۶ برای ادامه تحصیل در رشته فوق لیسانس « زبان شناسی همگانی و زبان های باستانی» وارد دانشگاه شدم. عنوان دانشنامه های لیسانس و فوق لیسانس من « گویش کُرد هرکی» و « بررسی لهجه ابیانه » بود.
پیوسته احساس می کردم که برای تحقیق در زمینۀ مردم شناسی و فرهنگ عامه نیاز به دانشی دارم که فاقد آنم و در دانشگاه های ایران آن را نمی آموزند. از این رو، در سال ۱۳۴۹ برای تحصیل مردم شناسی در دانشگاه شیکاگو امریکا، با بورسیه مرکز مردم شناسی ایران به خارج از کشور اعزام شدم. قبلاً با کمک دکتر فیلیپ سالزمن که در بلوچستان کار پژوهشی می کرد و با او آشنایی داشتم، پذیرشی از دانشگاه برای تحصیل رشته انسان شناسی ( مردم شناسی ) گرفتم. پیش از عزیمت به امریکا، سفری به پاریس کردم تا دوست و همکار ازدست رفته ام هوشنگ پور کریم را که پیش از من برای تحصیل به فرانسه رفته بود، ببینم. از پاریس به لندن رفتم. در لندن با خانم لمبتون، ایران شناس و مؤلف کتاب معروف مالک و زارع درایران ملاقاتی داشتم. او مرا از رفتن به شیکاگو منصرف کرد و گفت پایه گذاران رشته انسان شناسی در شیکاگو، استادان دانشگاه آکسفورد بوده اند و تو می خواهی آکسفورد را رها کنی و بروی آنجا. سرانجام تصمیم گرفتم در دانشگاه آکسفورد تحصیلاتم را ادامه دهم .
پس از مدتی اقامت در لندن در ۱۳۵۰ به شهر آکسفورد رفتم و پس از ملاقات با دکتر پیتر لینهارت، استاد متخصص در جوامع اسلامی و گذراندن مقدمات کار پذیرش، در دانشگاه پذیرفته شدم و در رشته «انسان شناسی اجتماعی» به تحصیل پرداختم. تحصیل در این رشته مرا با مکاتب و نگرش های حوزه های علمی انسان شناسی آشنا کرد و منطق و نگرش و روش های علمی تحقیق در زمینۀ فرهنگ شناسی را به من آموخت.
مستند ساز فیلم های مردم نگاری
موضوع دانشنامه ام درباره جامعه کردنشین دهکده «بایوه» در کردستان ایران بود. بایوه از توابع شهرستان مریوان و هم مرز با کشورعراق بود. موضوع رساله « دین و دگرگونی های اجتماعی در دهکده دراویش کردستان ایران» بود. چند کلمه ای هم درباره جامعه روستایی بایوه بگویم.
جمعیت بایوه از دو گروه کردهای بومی و کردهای پناهنده عراقی تشکیل می شد. افراد جامعه به دو دستگاه رهبری مذهبی در مسجد و دستگاه طریقت دراویش قادری در تکیه وابسته بودند. هردو دستگاه رهبری در فعالیت های خود پنهان و آشکار باهم تقابل داشتند و این تقابل دگرگونی هایی در جامعه ایجاد کرده بود. شیخ طریقت با همراهان و گروهی کرد در میانه سال های ۱۳۳۰شمسی از عراق به ایران آمدند. بیشتر دراویش از کردهای بومی فقیر ده و افرادی از پناهندگان بودند. در جنگ و ستیز هایی که بین دولت سوسیالیستی عراق و کردهای عراقی بود، دولت ایران که با دولت عراق مناسبات خوبی نداشت به کردها اجازۀ پناهندگی به سرزمین ایران را داد. در سال ۱۳۵۲ شمار خانوارهای پناهنده حدود یک سوم جمعیت روستا را تشکیل می دادند. در سال ۱۳۵۳ به سبب تشدید جنگ در عراق، جمعیت آنها رو به افزایش رفت. ولی در سال ۱۳۵۴ به سبب صلح میان دولت عراق و کردها، بیشتر کردهای پناهنده به تدریج به کشورعراق بازگشتند. در سفری هم که بعدها به ده کردم جمعیت آن چنان کاهش یافته بود که فقط ۹ خانوار از کردهای پناهنده در بایوه باقی مانده بودند.
من برای تحقیقات موضوع رساله ام، مرتب به ده رفت و آمد داشتم، چون در تحقیقاتم لازم بود که در تمام فصول فعالیت های معیشتی و اجتماعی و فرهنگی مردم را از نزدیک مشاهده کنم. هنگامی که دانشجوی دانشگاه آکسفورد بودم دوستی انگلیسی به نام آندره سینگر داشتم که دانشجوی ارشد دوره دکتری بود. وقتی روی رساله ام و موضوع دراویش قادری تحقیق می کردم، تحقیق من توجه اورا به موضوع جلب کرد. آندره عضو واحد فیلم های مستند اتنوگرافیک گرانادا در لندن بود. به من پیشنهاد داد که طرح تحقیق مرا به فیلم مستند مردم نگاری تبدیل کنند. او این موضوع را با کارگردان و تهیه کننده فیلم های مستند مردم نگاری در گرانادا که نامش برایان موزر بود، در میان گذاشت. سرانجام بنا شد تا فیلمی درباره دراویش قادری در دهکده بایوه بسازیم.
چندی بعد به ایران سفر کردم و کارهای اولیه را برای سفر آنها به ایران انجام دادم. موزر و سینگر به ایران آمدند و همه با هم به روستای بایوه، رفتیم. در مدت اقامت کوتاه خود در ده آنها را با جامعه روستایی و جغرافیای طبیعی و زیستی و فرهنگی ده و مردم ده، دستگاه رهبری مذهب تسنن و مرکز آن مسجد و دستگاه رهبری طریقت قادری و تکیه شیخ و دراویش آشنا کردم.
در تابستان همان سال ، یعنی سال ۱۳۵۲، گروه تولید شامل فیلم بردار، صدا بردار، برایان موزر و آندره سینگر به ایران آمدند و با هم به روستا رفتیم و شروع به تهیه فیلم کردیم. پس از دو هفته اقامت در ده فیلمِ دراویش کردستان ساخته شد.
این فیلم ۵۶ دقیقه ای، دومین فیلم مستند مردم شناسانه ای بود که پس از فیلم مردم نگارانۀ ۳۰ دقیقه ای « بلوط » در ۱۳۴۷ توسط شادروان نادر افشار نادری در میان مردم بهمئی، ساخته شد. در همان سال ۱۹۷۳/۱۳۵۲ فیلم دراویش کردستان شش بار در تلویزیون آی تی وی نمایش داده شد و در همان سال، برای نخستین بار در کنگره تحقیقات ایرانی در تبریز که زیر نظر شادروان ایرج افشار برگزار می شد، در تالار رشید الدین فضل الله، به نمایش درآمد.
در ایران، تا پیش از افشار نادری، مردم شناس دیگری به انسان شناسی تصویری علاقه چندانی نشان نداده بود، و کسی در ساخت فیلم مردم نگارانه اقدام و مشارکت نکرده بود. درگذشته، این مستند سازان و فیلمسازان غیرمردم شناس بودند که فیلم از مردم و زندگی مردم ایران می ساختند. البته در کشورهای خارج خیلی پیش از اینها مردم شناسان به ساختن فیلم از حوزه تحقیقاتیشان پرداخته بودند. برای نمونه بگویم، نخستین انسان شناسی که دوربین به دست گرفت و در میدان تحقیق خود فیلم برداری کرد، فرانتس بوآس، پدرانسان شناسی آمریکا بود که از بومیان سرخپوست کواکیوتل، حوزه تحقیقاتی اش در ۱۹۳۰فیلم ساخت. پس از او، دختر جوانی به نام مارگارت مید، از امریکا که در گینه نو و بالی تحقیقات مردم شناسی می کرد، به ساخت فیلم انسان شناسی از تحقیقاتش پرداخت. او شش فیلم ساخت که نخستین فیلم وی با همکاری گرگوری بیتس، همسرش بود و «رقابت در دوران کودکی» نام دارد که درسال های ۱۹۳۸- ۱۹۳۶ در بالی و گینه نو ساخت.
بعد از مید به مشهورترین فیلم نگار مردم شناس، یعنی ژان روش فرانسوی می رسیم. ژان روش تمام زندگی خود را در آفریقا گذراند و سفیدی بود که آفریقایی شده بود! او به مردم آفریقا عشق می ورزید و با عشق به مردم افریقا، نحوه زندگیشان را به تصویر می کشید. او فیلم های زیادی ساخت. بیشتر فیلم هایش از مراسم آئینی مردم افریقا مانند « آئین های تسخیر»، « مراسم خلسه» و « آئین های خاک سپاری» بودند. نخستین فیلم ژان روش «در سرزمین جادوگران سیاه» بود که در ۱۹۴۷ روی پرده آمد.
بازگردیم به فیلم « دراویش کردستان». تفاوتی میان فیلم دراویش کردستان با فیلم بلوط وجود دارد: فیلم بلوط را یک مردم شناس به تنهایی با نگاه انسان شناسی و بر اساس تحقیقات خود ساخته است. اما فیلم دراویش کردستان برای نخستین بار براساس همکاری انسان شناس و گروه فیلم ساز ساخته شده است. موضوع در این فیلم با دو نگاه علمی و هنری، یکی نگاه علمی انسان شناسی و دیگری نگاه و مهارت هنری فیلم ساز، به تصویر در آمده است. به عقیده من همان اندازه که در پژوهش های مردم شناسی قلم و هنر انسان شناس در نگارش موضوع وسیله و ابزاری است برای بیان اندیشه و چگونگی نگاه به انسان و جامعه مورد مطالعه، در ساختن فیلم های مردم نگاری هم هنر فیلمساز و نگرش و مهارت کارگردان به تصویر کشیدن موضوع می تواند در نمایش دیدگاه های انسان شناس در جلوه گر ساختن موضوع تحقیق نقش مهمی ایفا کند. ازاین رو، در ساختن فیلم های مردم نگاری باید بین این دو گروه، یعنی مردم شناسان و فیلم سازان همکاری نزدیک باشد. کارل هایدر در همین راستا می گوید: اگر بناست فیلمی از تجربه و شناخت مردم نگارانه بهره مند گردد، لازم است که یک مردم نگار آگاه به موضوع در تمام مراحل ساخت یک فیلم مردم نگاری حضور داشته باشد.
در فیلم دراویش کردستان زندگی روزانه مردم در دو بخش به تصویر کشیده شده است: بخشی فعالیت های معمولی زندگی شامل فعالیت های اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی مردم، و بخش دیگر زندگی معنوی مردم و ارتباط آنها با جهان عُلوی. در این فیلم با دو عرصه از زندگی و دو نوع مناسک رو به رو هستیم . کوشش ما در این فیلم این بود که با بهره گیری از دوربین، فرهنگ بازتابنده از کل جامعه، حالات درونی و عرفانی اهل طریقت قادری و رفتار و باورهای مذهبی اهل تسنن در مسجد را نشان دهیم و تقابل میان دو بخش مذهبی و طریقتی از ترکیب جمعیتی جامعۀ بایوه را در بستر فرهنگ روستایی بنمایانیم. یعنی نشان دادن گروه زارعان و گله چرانان و چوپانان وابسته به دستگاه درویشی، و بخشی دیگر گروه خرده مالکان و مهاجران سوداگر بازاری وابسته به مسجد.
تشکیل بازار کالاهای وارداتی از عراق به روستا، هم یک قشر کاسبکار از گروه کردهای پناهنده در جامعه روستای بایوه تشکیل داد و هم سبب شد تا پای شهری ها برای خرید کالاهای لوکس به روستا باز شود. تشکیل بازار و آمدن شهری ها به روستا تحولی در جامعه بایوه پدید آورد. این تحول بر دستگاه رهبری و پیروان طریقت قادری و فعالیت آنها اثر گذاشت و در اندیشه و ذهن مردم دگرگونی هایی پدید آورد.
علاقه به هنر مستندسازی و فیلم های مردم نگاری سبب شد تا در سال ۱۳۵۵، فیلمی از یکی دیگر از موضوعات تحقیقاتیم برای مرکز مردم شناسی ایران بسازم. این فیلم با عنوان «قالی شویان» دربارۀ مشهد اردهال و مناسک آئینی و نمادین قالی شویی در این محل بود. چند سال بعد هم کتاب قالی شویان: مناسک نمادین قالی شویی در مشهد اردهال را براساس این پژوهش ها را نوشتم که در مجموعه از ایران چه می دانم چاپ و منتشر شد.
با نوای موسیقی آرام می گیرم
وقتی نوجوان بودم به سینما و فیلم که تازه در ایران باب شده بود، علاقه داشتم. در نزدیکی خانه مان در چهارراه مختاری، سینمایی داشتیم که گه گاه به آن سینما می رفتم. این سینما بیشتر فیلم های مهیج هندی و عربی و امریکایی نمایش می داد، مانند هنسای عرب، تارزان و مانند آنها. بعدها برای تماشای فیلم های اجتماعی فیلمسازان مشهور که به ایران می آمد و معمولاً آنها را در سینما های لاله زار نشان می دادند، می رفتم. حالا هم گاهی فیلم هایی را که جاذبیت داشته باشد و دیدنش به وقت گذاشتن بیارزد در تلویزیون خانه می بینم. اما بندرت به سینما می روم، چون وقت آن را ندارم!
به تئاتر نیز علاقه دارم. گاهی دوستان هنرمند و بزرگوارم آقای دکتر قطب الدین صادقی و آقای محمد رحمانیان و دیگران با لطف دعوت می کنند و برای دیدن آخرین آثار و اجراهای نمایشنامه هایشان می روم.
موسیقی سنتی ایران را خیلی دوست دارم. شب ها پس از دست کشیدن از کارهای تحقیقاتی و تألیفی، وقتی با ذهنی خسته به رختخواب می روم برای آرامش خود به چند قطعه موسیقی و نوای روح نواز موسیقی ایرانی یا کلاسیک گوش می دهم. خوانندگانی که دستگاه های و ردیف های موسیقی ایرانی را صحیح و با آوایی خوش می خوانند بسیار دوست دارم. نوار بسیاری از برنامه های «گل های رنگارنگ»، « گل های جاویدان» و « گل های تازه » را دارم که استادان موسیقی ایران در آنها هنرنمایی می کنند. بنان، شهیدی، خوانساری، شجریان، ناظری، گلپا، عقیلی از خوانندگان دلخواه منند که آواز آنها برایم بسیارلذت بخش است.
غولان تئاتر غربیِ مسحور تعزیه ایرانی
نمایش جلوه ای ازمتن زندگی است و تعزیه خوانی نمایشی از جلوه های آئینی- مذهبی زندگی. تئاتر وقتی به ایران آمد، برای ایرانیان پدیده هنری تازه ای بود. ما در ایران از دیرباز نمایش داشتیم، ولیکن تئاتر به صورت نوین و فرنگی نداشتیم. در فرهنگ ایران و پاره فرهنگ های ایرانی نمایش های مذهبی و قومی بسیار فراوانی بوده و هست. تعزیه خوانی یکی از مهم ترین نمونه تاریخی از این نمایش های آیینی- مذهبی است که از پیدایی آن در ایران بیش از چند صد سال نمی گذرد.
ما همه کما بیش با نمایش آیینی- مذهبی تعزیه، این میراث معنوی بجا مانده از ذهنیت هنری و فرهنگ عامه مردم ایران آشنا هستیم. تعزیه پژوهان غربی راز و رمز نمایش آیینی تعزیه را بخوبی دریافته اند و از ارزش و اعتبار هنری و اجرایی آن آگاه اند. سر لوئیس پلی، یکی از این پژوهشگران غربی و از نخستین گردآورندگان تعزیه نامه ها، می گوید: اگر موفقیت یک نمایش به میزان تأثیر آن بر تماشاگران باشد، باید گفت که هیچ یک از تراژدی های جهان به عظمت تعزیه نمی رسد. همچنین، آرتور بنجامین، نخستین وزیر مختار آمریکا در ایرانِ دورۀ ناصری، در سفرنامه خود ایران و ایرانیان، تعزیه ایرانیان را بهترین و مؤثرترین مراسم نمایش مذهبی در جهان می داند.
این سخن کوتاه و گزیده را هم در اهمیت تعزیه خوانی بیفزایم که در سال ۱۹۹۱، وقتی اجراهایی از چند مجلس تعزیه خوانی در حیاط کلیسای سلستن پاریس را پیتر بروک فرانسوی، برجسته ترین کارگردان بزرگ تئآتر امروز جهان، در فستیوال بین المللی آوینیون دید، با شگفتی و حالتی شادمانه از کشف خود به جهانیان اعلام کرد: « تعزیه، درست همان چیزی است که من همیشه در جستجوی یافتن آن برای تیآتر بوده ام!».
برتولت برشت نمایش نامه نویس بزرگ و مشهور آلمانی نیز سال ها ناموفقانه برای دستیابی به نوعی تیاتر روایتی تلاش می کرد، وقتی تعزیه ایرانی را مشاهده کرد، گفت تعزیه خوانی شکلی از این نوع تیآتر است.
برداشت و داوری این شخصیت های بزرگ و منتقدان تیز اندیش تیاتر جهان درباره هنر تعزیه خوانی، این واقعیت را نشان می دهد که در این نمایش مذهبی قدیمی و سنتی ایرانی، ویژگی هایی نو و عناصری بدیع نهفته است که می توان از آن در تحول تئاتر نوین امروز ایران و دگرگونی در شیوه نمایش و اجرای تئاتر در ایران استفاده کرد.
مردم شناس در تمام عرصه های فعالیت های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و دینی – آئینی مردم حضور دارد. حضور مستقیم مردم شناس در زندگی مردم و زندگی کردن در میان مردم و با آنها، موجب شده که نگرشی ویژه و دقیق به همه دستاوردهای فرهنگی و هنری انسان داشته باشد. موسیقی و نمایش پاره ای جداناپذیر از زندگی است که از ابتدا همواره با انسان بوده و در زندگی او نقش مؤثر داشته است. از موضوعات مهمی است که مردم شناس به تحقیق آنها توجه خاص دارد، همین موسیقی و نمایش است.
سفر؛ پیوند دهنده فرهنگ ها
سه گونه سفر در کارنامه زندگی من و جود دارد، یکی سفرهای تفریحی، دیگری سفرهای تحقیقی و سوم سفرهای علمی- همایشی. سفرهای تفریحی من با خانواده و دوستان بوده و هست. سفرهای تفریحی ما هم مانند سفرهای همه تهرانی ها بیشتر به مناطق مازندران و گیلان و در مرتبه بعد اصفهان و شیراز و شهرهای استان های خوزستان و خراسان بوده است.
سفرهای تحقیقی من به سبب نوع اشتغال و کار پژوهشی، بیشتر به نقاط ایل و عشیره نشین و جوامع روستایی ایران بوده است. این سفرها را تنها یا با گروه می کرده ام. بسیاری از مناطق غرب و جنوب ایران را دیده ام و در میان شماری از مردم روستایی و عشایری این مناطق کار تحقیق کرده ام. نخستین مردم شناسی بودم که برای تحقیقات مقدماتی ایل شناسی به میان ایلات و طایفه های مسکون در غرب ایران، منطقه ای از رودخانه ارس تا خوزستان، و ایلات ساکن در استان کهگیلویه و بویراحمد سفر کردم. برای مشاهده و تحقیق درباره انواع آسیاهای بادی و آبی و ستوری پراکنده در سرزمین ایران به همه جا مسافرت کردم.
زبان بیان کننده ذهنیت فرهنگی انسان است. برای شناخت فرهنگ مردم، شناخت زبان آن مردم لازم است. مردم شناس برای آشنایی با ماهیت الگو های رفتاری مردم و جوهره فرهنگ و آئین های آنها موظف به شناخت ذهنیت فرهنگی مردم است. این شناخت تا حدی از راه بررسی زبان مردم به دست می آید. از این رو در سفرهای تحقیقی در ایران، حدود ۱۵ تا ۲۰ گویش از زبان های محلی مردم در روستاها و ایل های گوناگون را مورد بررسی قرار داده و از آنها نمونه برداری کرده و یادداشت برداشته ام.
نقش فرهنگ در پدید آوردن زبان و واژگان زبان، و نقش زبان و واژگان در ذهنیت فرهنگی و الگو های رفتاری برای مردم شناس بسیار اهمیت دارد.
سفرهای علمی – همایشی من برای سخنرانی و ارائۀ مقاله در مجامع و همایش های داخل کشور و خارج از کشور بوده است. این سفرها یا به دعوت مؤسسات علمی – پژوهشی کشور میزبان یا از جانب نهادهای علمی – فرهنگی ایران بوده است. سفرهای علمی- همایشی از سال ۱۳۵۵/ ۱۹۷۶ تا ۱۳۸۷/۲۰۰۸ ادامه داشته است. کشورهایی هم که به آنها سفر کرده و در کنفرانس های علمی مقاله ارائه داده ام عبارتند از کانادا، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، انگلستان، امریکا، فرانسه، ارمنستان، آلمان و ژاپن.
وقتی به جایی ناشناخته سفر می کنید، در آغاز ورودتان همه چیز در برابر نگاهتان تازه می نماید. بافت معماری شهر، رنگ و رخساره شهر، شکل و شمایل مردم، وسایل ارتباطی حمل و نقل، پوشاک و آرایش مردم، آرایه بندی فروشگاه ها، نوع غذاها و رنگ و طعم آنها، طرز برخورد مردم با خود و با بیگانه و مانند آنها همه و همه رنگی دیگر دارند. پس از مدتی اقامت در محل و کم کم آشنایی با محیط و مردم، همه چیز کم و بیش عادی می شوند و حجاب غریبگی از بین می رود و فرد با فضای جدید و مردم و فرهنگ آن انس می گیرد و نوعی الفت پیدا می کند. در اینجاست که سفر به مناطق و کشورهای مختلف، اثرات فرهنگی خود را در مسافر می گذارد و به سفرهای او معنای فرهنگی می دهد و عمق نگاه او را به جهان و مردم جهان گسترش می دهد و به اصطلاح جهان دیده اش می کند.
احیای قهوه خانه سنتی؛ از «خسروآقا» تا «آذری»
حمام خسروآقا. سال ۱۳۵۵ در اصفهان کار تحقیقی می کردیم. شادروان مهندس باقر آیت الله زاده شیرازی ماموریت داشت تمام خانه هایی که بافت و معماری قدیمی داشتند بخرد و مرمت کند و برای تشکیل کلاس درس های دانشگاه در آنها آماده کند. یک روز ایشان برای خرید مصالح به یک مصالح فروشی در حوالی خیابان استانداری می رود. در آنجا یک سنگاب قدیمی می بیند که از کف زمین مصالح فروشی بیرون آمده است. وقتی از فروشنده دربارۀ آن پرس و جو می کند، به او می گویند که اینجا زمانی حمامی بوده که خراب شده و این سنگاب از آن باقی مانده است. آیت الله زاده تحقیق می کند و در می یابد که این حمام، همان حمام خسرو آقا در قرن ۱۲ هجری قمری است که نشانیش را اوژن فلاندن، سیّاح فرانسوی با طرحی از سربینۀ اش در سفرنامه اش داده است. او سریعاً گزارشی از حمام تخریب شدۀ خسروآقا تهیه می کند و برای وزیر فرهنگ و هنر می فرستد. وزیر دستور خرید ساختمان مصالح فروشی را می دهد. ساختمان را می خرند و برای بازسازی و احیای حمام در اختیار مهندس شیرازی می گذارند. پس از حفاری کف ساختمان مصالح فروشی، تمام فونداسیون و صفه ها و پایه ستون های سربینۀ حمام را سالم از زیر خاک در می آورند و آن را مطابق طرح فلاندن بالا می آورند و سقف می زنند و بازسازی می کنند.
در سال ۱۳۵۶ مرکزمردم شناسی با همکاری تلویزیون ایران جشنی برای معرفی فرهنگ مردم سراسر ایران، در اصفهان برگزار کرد. قائم مقامی مدیریت علمی جشن به من سپرده شد. در اصفهان مستقر شدم و کار راه اندازی جشن را با همکاری چند گروه معمار و پژوهشگر شروع کردیم. همراه این جشن نمایشگاه هایی دربارۀ دانش و فنون، ابزار و وسایل دامداری و کشاورزی، طب سنتی، اختر شناسی، تئاتر، موسیقی، تعزیه خوانی، مساکن متحرک اقوام و ایلات و عشایر، پوشاک، کودک، مکتب خانه برپا کردیم.
همچنین در این جشن یک همایش علمی مردم شناسی و فرهنگ عامه و یک سمینار فیلم های مستند مردم نگاری داشتیم. برنامۀ همایش در ۱۱ کمیته علمی با مجموعه ۸۵ سخنرانی و حضور ۹۰ پژوهشگر ایرانی و خارجی برگزار شد. در بخش سمینار فیلم های مستند مردم نگاری، چندین فیلم مردم نگارانه از کشورهای مختلف نمایش داده شد، از جمله فیلم بلوط و دراویش کردستان از ایران و چند فیلم از ژان روش فرانسوی. دراین سمینار مرحوم نادر افشار نادری و ژان روش هم حضور داشتند و سخنرانی کردند.
چون معماری فضای سرپوشیده قهوه خانه در دوره قاجار تقلیدی از سبک و شیوه معماری بینه حمام های سنتی قدیم بود. سربینه حمام خسرو آقا را تبدیل به قهوه خانه کردیم و داخل آن را با تمامی اسباب و لوازم یک قهوه خانۀ سنتی آراستیم . سرانجام جشن فرهنگ مردم را در ۲۰ مهر ۱۳۵۶ در قهوه خانه سنتی خسرو آقا افتتاح کردیم. این نخستین بار بود که قهوه خانه ای به شکل و شمایل قهوه خانه های سنتی قدیم در ایران پا می گرفت.
متأسفانه در سال ۱۳۵۹ این اثر معماری بازمانده از هنر و تفکر معماران قرن دوازدهم قمری ایران به دست گروهی سوداگر و سودجوی ضد فرهنگ و دشمن میراث تاریخی و فرهنگی مردم، شبانه منفجر و تخریب شد. تخریب اثری شکوهمند برای تعریض خیابان و امتداد بی مانع آن برای کسب با رونق تر. این نوع اعمال از لکه هایی است که در تاریخ حیات اجتماعی مردم یک سرزمین باز می ماند.
قهوه خانه آذری. طرح احیای دومین قهوه خانه سنتی را در ۱۳۷۲برای شهر تهران دادم. در زمان تصدی آقای کرباسچی در شهرداری تهران، روزی در شهریور ۱۳۷۲، از دفتر معاونت فرهنگی و اجتماعی شهرداری تهران، با من در دفتر پژوهشهای فرهنگی تماس گرفتند و پرسیدند که آیا می شود قهوه خانه ای به سبک و شیوه معماری قدیم و محتوای فرهنگی سنتی که یادگار و نمادی از گذشته باشد، در تهران داشته باشیم. گفتم چرا که نه! قهوه خانه های امروزی در تهران معماری بی هویتی دارند. ما می توانیم قهوه خانه ای با هویت معماری وفرهنگی کهن آن در تهران برپا کنیم. از من خواسته شد تا دست به کار شوم و برای چنین قهوه خانه ای طرح بدهم و برنامه ریزی کنم.
پس از تحقیق و بررسی روی قهوه خانه های محله های مختلف تهران ، سرانجام قهوه خانه آذری در میدان راه آهن را برای باز سازی انتخاب کردم. این انتخاب به سبب هم موقعیت مکانی آن در پیوند و ارتباط با بسیاری از شهرها از طریق شبکه راه آهن، و هم به سبب پیشینه قدیمی اش ( تأسیس در سال ۱۳۲۷) و هم فضاهای مناسب سر پوشیده و باغچه آن بود.
قهوه خانه چی آن پیرمرد محترمی بود به نام عبدالحمید آذریِ پوراصفهانی. او و پسرانش ابتدا با واگذارکردن قهوه خانه برای بازسازی مخالفت کردند. وقتی هدف از بازسازی قهوه خانه و امتیازات بعدی آن را در شهر تهران برشمردم و گفتم همه هزینه های بازسازی ساختمان وخرید و تهیه لوازم و وسایل خدماتی، نشیمن، تزئینی و اسباب سماور و چای ناهار و روشنایی و لباس کارگران را ما خواهیم پرداخت ، و شما بعد از چند ماه صاحب یک قهوه خانه سنتی با شکل و شمایل دیگر، و بدون صرف یک شاهی هزینه خواهید شد، پیشنهاد را پذیرفتند.
معماری ساختمان قهوه خانه آذری بسیار ساده ومعمولی، مثل قهوه خانه های دیگر که در محله های دیگر می بینیم، بود. چیزی نداشت که کسی را جذب کند. قهوه خانه ای بود پاتوغ چند صنف از کارگران ناحیه راه آهن جوادیه و طبق کش ها، کارگرن نانوایی و حمامی، سنگساب ها و نگین فروش ها. بعضی از داش مشدیهای جوادیه هم به قهوه خانه رفت و آمد می کردند. قهوه خانه را تعطیل کردیم. مدت ۳ ماه، از اواخر شهریور تا آذرماه ۱۳۷۲ چند گروه در آن مشغول کار شدند. بخش علمی، فرهنگی – هنری و معماری پروژه زیر نظر من و بر عهده دفتر پژوهشهای فرهنگی بود و شهرداری تهران موظف شد با فراهم کردن امکانات مالی، مصالح، و اسباب و اثاثیه داخل قهوه خانه به پیشبرد طرح یاری رساند.
تمامی نمای ساختمان را گروه معماری خراب کردند و از نو و بنابر طرح تهیه شده، بازسازی کردند. از در ورودی و فضاهای سرپوشیده تا محوطه سرباز آن و سکوی سَردَم نقالی را با انواع آجر، گچ و کاشی سبز و سفید و لاجوردی به شکل نمادین نمابندی کردند و طاق نماهایی بر دیوارهای فضای سرباز زدند. تابلوهایی از نقاشی قهوه خانه ای به در و دیوار نصب شد و درون رف و قاب هایی که در دیوارهای فضای سر پوشیده درآورده شده بودند با چند نقاشی از صحنه های حماسی شاهنامه تزئین گردید.
سرانجام در ۵ دی ۱۳۷۲ در شب میلاد حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) قهوه خانه سنتی آذری افتتاح شد. برای آن شب یک گروه به رهبری حاج حسن یحیی، سخنور و قهوه چی قدیم تهران سخنوری کردند و مرشد ولی الله ترابی هم نقالی کرد.
شرط ما با شهرداری و برادرهای آذری این بود که پس از گشایش قهوه خانه، طبق برنامه یک ساله ای که تهیه خواهیم کرد، هفته ای دو نصف روز به برنامه های فرهنگی- هنری اختصاص داده شود. صبح پنج شنبه ها اختصاص یابد به اجرای هنر نقالی و سخنوری برای دانشجویان هنر نمایشی، و آموزش و تربیت آنان. جمعه صبح ها هم مخصوص شود به نمایش خیمه شب بازی برای کودکان که همراه با خانوادهایشان برای دیدن خیمه شب بازی بیایند. در ماه سوگواری محرم نیز قهوه خانه به طرز سنتی سیاه بسته و در آن تعزیه خوانی شود. قصد این بود که هنر تعزیه خوانی از سویی و فرهنگ نقالی و خیمه شب بازی از سویی دیگر حفظ شود و باقی بماند و نسل اندر نسل انتقال یابد.
متأسفانه پس از پایان این کار بزرگ و تحویل قهوه خانه قول و قرارشان با ما، هم از سوی آذری ها و هم از سوی شهرداری فراموش شد، و در پی شهرت و معروفیت قهوه خانه و درآمدزایی کلان از آن سهم مردم و فرهنگ نادیده انگاشته و زحمات ما همه به هیچ شمرده شد. پس از این همه تحقیق و تلاش در احیای این نهاد اجتماعی- فرهنگی، امروزه این قهوه خانه سنتی از هدف اولیه آن که در طرح ما بود دور شده و مانند همه کافه های این شهر، وسیله و کالایی شده است فقط برای کسب درآمد.
قهوه خانه سنتی آذری در سال ۱۳۸۵ به ثبت سازمان فرهنگی صنایع دستی و گردشگری رسید. چند سال بعد نیز در عرصه جهانی به لحاظ ویژگی های خاص معماری و آرایه بندی و حفظ فرهنگ و سنت در آن، در سال های ۲۰۰۲ و ۲۰۱۰ از فستیوال بین المللی صنعت توریسم در کشور اسپانیا دو لوح تقدیر همراه با جایزه گرفت. اینها همه دستاورد و دسترنج کار ذهنی و عملی گروهی انسان های فرهنگ دوست و نتیجه ابتکار مدیر طرح احیای قهوه خانه سنتی آذری بود که این قهوه خانه را به این سبک و سیاق درآوردند. انتظار ما از برادران آذری این بود، حالا که شهرت و نعمت به رایگان در سفره شان گذاشته شده است، و نوش جانشان باد! دست کم در معرفی قهوه خانه در مجامع فرهنگی و در کاتالوگ های تبلیغی به تاریخچۀ احیای این قهوه خانه و بانیان آن اشاره ای بکنند. طُرفه این که با نهایت ناسپاسی و دور از خصایل و اخلاق نیک معمول در میان لوطیان و جوانمردان قهوه خانه دار، هیچگاه نامی از احیاکنندگان قهوه خانه و تاریخچه بازسازی آن در کاتالوگ های تبلیغی و معرفی ها نبرده اند و حرمت کار اهدا شده به آنها را پاس نداشته اند.
از قهوه خانه نشینی تا کافه نشینی
«قهوه خانه» به صورت یک مکان عمومی در گذشته، توانست مردان را که تا آن زمان جایی برای جمع شدن در بیرون از خانه نداشتند، به خود جذب کند و محفلی برای گرد آمدن آنها فراهم آورد. قهوه خانه با فرهنگ خاصی که داشت، فقط به مردان اختصاص داشت و زنان را در آن جایی نبود.
به مرور فرهنگ خاص قهوه خانه نشینی در شهرها میان مردان از هر قشر و گروه باب شد و افراد از صنف ها و گروه های مختلف در قهوه خانه جمع می شدند و پاتوغ می کردند و مشکلات کاریشان را حل و فصل می کردند. در قهوه خانه کارگران کاریابی می کردند و کارفرمایان کارگران مورد نیاز خود را می یافتند. هرقهوه خانه نیز پایگاه افراد یک یا چند صنف شده بود.
در میان اقشار مردم پاتوغ نشین قهوه خانه ها بیش از همه پهلوانان و لوطیان زورخانه و داش مشدی های محله بودند. در آن دوره میان نهاد اجتماعی قهوه خانه با سه نهاد دیگر: زورخانه، تکیه و حمام ارتباط تنگاتنگی وجود داشت. زورخانه روها پیش از ورزش در زورخانه، به حمام می رفتند و تغسیل و تطهیر می کردند و پس از ورزش به قهوه خانه می آمدند و در پای نقل داستان های پهلوانی شاهنامه می نشستند. در ایام محرم و صفر نیز قهوه خانه نشینان پاتوغدار محلی دسته های عزاداری راه می انداختند و تکیه ها را به کمک بزرگان و ریش سفیدان محل می بستند و عزاداری می کردند. معماری فضای قهوه خانه و صفۀ سردم آن نیز از معماری سربینه حمام و صفه سردم تکیه تأثیر گرفته بود.
هنرمندان سیار از نقال شاهنامه خوان گرفته تا نقال اسکندر خوان و حمزه خوان، و همه تقلید چیان و کسانی که نمایش های روحوضی اجرا می کردند، با شکل یابی قهوه خانه در آنجا پناه گرفتند و این مکان فضای مناسبی شد برای نشان دادن هنرهایشان. گروهی از هنرمندان نقاش ساختمانی قهوه خانه رو هم که جذب داستان های شاهنامه و پهلوانی های قهرمانان ملی و مذهبی ایران از زبان نقال شده بودند، نقاشی ساختمان را رها کردند و به نقش پردازی از این داستان ها روی بوم و دیوار روی آوردند. به این گونه بود که دو مکتب نقالی و نقاشی قهوه خانه ای در نهاد قهوه خانه رشد کرد و بالید.
بعدها با گسترش ارتباطات تجاری، صنعتی و فرهنگی ایران با کشورهای اروپایی، به ویژه فرانسه پدیده کافه و کافهنشینی به تقلید اروپاییان در نخستین دهههای سده چهاردهم هجری، بین دهه های ۱۳۱۰ و ۱۳۲۰ خورشیدی در شهر تهران و شهرهای بزرگ دیگر ایران باب شد. کافه نشینی بیشتر به افرادی از گروه هنرمندان، نویسندگان، شعرا، ادبا، روشنفکران، و ردههایی از کارمندان ادارات اختصاص داشت. در کافه برخلاف قهوه خانه زنان هم می توانستند بیایند و برای گذراندن اوقات فراغت پاتوغ کنند. هرچند کافه محلی عمومی بود و همۀ گروههای سنی و جنسی جامعه میتوانستند در آن پاتوغ بگیرند، ولیکن در واقع به اقشار خاصی از لایههای اجتماعی اختصاص داشت و همه گروههای اجتماعی جامعه، بهویژه صنف کارگر و افراد طبقات پایین جامعه به کافه راه نداشتند. پذیرش کافهنشینی برای کسانی که با فرهنگ قهوهخانه انس و الفت گرفته و در آن رشد کرده بودند، دشوار مینمود. فرهنگ کافهنشینی پارهای از فرهنگ این مردم به شمار نمیآمد و برای آنها عنصری بیگانه و بیهویت و پیوستن به آن سخت و ناگوار می نمود. کافهنشینی برای قهوهخانه روها و شیوه زندگی و گرته رفتاری و اخلاقی آنها همان اندازه تضاد داشت که قهوهخانهنشینی برای روشنفکران. از این رو پدیده کافه و کافهنشینی نتوانست جایگاه نهاد سنتی قهوهخانه را در جامعه ایران و میان همه گروههای اجتماعی شهری به دست آورد.
در فرهنگ خود زیستن و به فرهنگ دیگران نگریستن
باید کوشید تا همه ارکان و اجزای فرهنگ و ارزش های فرهنگی حفظ شود. باید فرزند فرهنگ خود بود و در دامن فرهنگ مادری خود رشد کرد و پرورش یافت و در عین حال پرده غریبانگی با فرهنگ های دیگر راهم از میانه برافکند. با حفظ و انتقال فرهنگ خود می توان نگاه به فرهنگ های مردم جهان امروز هم داشته باشیم. ما نمی توانیم خود را بی نیاز از فرهنگ های دیگر و بی ارتباط با آنها بدانیم. برای رشد و توسعه فرهنگ خود ناگزیر از بهره گیری از توانائی های فرهنگ های دیگران هستیم.
احیای فرهنگ سنتی خوب است و لازم، ولیکن باید مقولاتی از فرهنگ سنتی احیاء و انتقال یارد که برای جامعه امروز مفید است. اول باید تشخیص داد چه عناصری از فرهنگ برای زندگی امروز ما سودمند است و بعد در احیاء و تداوم آن بکوشیم. برای حفظ هویت ملی، باید فرهنگ ملی و فرهنگ های قومی و مفاهیم ارزشی آنها شناخته شوند. در سرزمینی مانند ایران که دارای تنوع قومی و فرهنگی است، هویت ملی ما آمیزه ای است از پاره فرهنگ های قومی. همین تنوع اقوام و فرهنگ هاست که فرهنگ ملی ما را تقویت می کنند و تحکیم می بخشند و سرانجام وحدت ملی ما را تضمین می کنند.
نسل کشی و دموکراسی
این روزها سخت بهت زده و آزرده خاطر و افسرده هستم. از این رنج می برم که مشاهده گر خشونت و نفرت در جامعه انسانی قرن بیست و یکم هستم. چرا مردم جهان جوهره انسانیت و خصایل فرهیختگی را از دست داده اند و به سبعیت و درندگی روی آورده اند؟ انسان، حیوانی صاحب فرهنگ است. اگر انسان فرهنگ نداشته باشد موجودی پست تر و درنده خوی تر از حیوان وحشی می شود. نشانه این درنده خویی را امروزه در میان انسان های جوامعی که مدعی والاترین و مترقی ترین فرهنگ ها و دموکراسی هستند، مشاهده می کنیم. نمونه آشکار آن، کشتاری است که دولت صهیونیست اسرائیل در فلسطین راه انداخته است و با مدرن ترین سلاح ها به جان زنان و کودکان و مردم بی پناه آن افتاده است. آیا می توان به بهانه کشته شدن ۳ نوجوان اسرائیلی، دست به نسل کشی هزاران انسان زد؟ آیا دولت های غربی مدافع حقوق بشر این جنایات آشکار بشریت را نمی بینند؟
از سوی دیگر در همین زمان شاهد دردناک ترین آدم کشی ها و جنایات به نام اسلام و اسلامیت به دست گروهی متعصب خشک مغز هستیم. کشت و کشتاری سبعانه و بی رحمانه در گوشه و کنار گوشمان. درافغانستان و پاکستان گروهی اسلامی به نام طالبان، در عراق گروهی به نام داعش و القاعده، در سوریه و جاهای دیگر دسته هایی به نام های مختلف القاعده و سلفی وتکفیری و داعش و جملگی به بهانۀ دین خواهی و اسلام انسان سرمی برند و می کشند و حمام خون راه می اندازند.
شنیدن و دیدن اخبار این جنایات فجیعِ نفرت انگیز، دل ها را به درد می آورد و انسان را از انسان بودن خود شرمسار می کند. در این جهان خشم و نفرت و در این دوران وحشت زا که دروغ و ریا و دزدی و ظلم و آدم کشی، جوامع انسانی را به فساد و تباهی کشیده و زندگی را در آن بی معنا و بی ارزش کرده است، چگونه می توان راحت نشست و آرام و سبک حال بود و از انسانیت و فضلیت و کرامت انسانی و فرهنگ صحبت کرد؟
این یادداشت، نسخه ی تکمیل، اصلاح شده و نهایی گفتگویی با دکتر علی بلوکباشی با روزنامه ی همشهری با عنوان «میهمان آخر هفته» است که نمونه نخست آن در روز پنج شنیه، ششم شهریور۹۳ منتشر شده است.
دکتر علی بلوکباشی، مدیر گروه مردم شناسی دائره المعارف بزرگ اسلامی و مشاور ارشد علمی انسان شناسی و فرهنگ است.