انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

از انگل‌های کره‌ جنوبی تا سرخ‌پوستان آمریکایی

تحلیل فیلم انگل برنده ی نخل طلای کن ۲۰۱۹ به کارگردانی بونگ جون هو

تحلیل زیر شامل دو بخش است، قسمت اول تحلیلی است بر داستان و محتوای آشکار فیلم و در قسمت دوم، لایه‌های عمیق‌تری از فیلم با دلالت‌های تاریخی موردتوجه است.

فضا و داستان کلی فیلم:
فیلم انگل، در زیرزمین شروع می‌شود. خانواده‌ی نسبتا فقیری در یکی از محلات پایینی شهر سئول پایتخت کره‌جنوبی در این زیرزمین زندگی می‌کنند. تمام اعضای خانواده علی‌رغم هوش و مهارت‌های منحصربفرد خود فاقد شغل ثابت و مناسب هستند و شرایط زندگی سختی را می‌گذرانند. پسر این خانواده به عنوان معلم زبان خصوصی فرزند یک خانواده‌ی ثروتمند استخدام می‌شود. به مرور تمامی افراد خانواده فقیر با حیله به این خانه‌ی مجلل راه باز می‌کنند و ما وارد داستانی چندژانری و پیچیده می‌شویم.

فیلم با ژانر کمدی آغاز می‌شود، گاه به ژانر وحشت نزدیک می‌شود، شکل یک درام اجتماعی به خود می‌گیرد و سپس ژانر جنایی در داستان خود را نشان می‌دهد. چینش نماها کاملا دقیق و هوشمندانه انجام شده‌است. نماها دارای تقابل‌هایی هستند که بر محتوای تفاوت و تبعیض طبقاتی صحه می‌گذارند، به طور مثال در یک نما زن ثروتمند را میبینیم که در اتاق مخصوص لباس‌هایش در حال انتخاب یک لباس بین صدها لباسش است و در نمای بعد هجوم افراد زیادی را نظاره می‌کنیم که برای داشتن یک لباس تلاش می‌کنند.

ترکیب رنگ سکانس‌ها نیز متناسب با احساسی که فیلم در پی انتقال آن است انتخاب شده‌است. گاه رنگ‌های سرد و تیره به محیط داده می‌شود و گاه رنگ‌های گرم و نشان‌دهنده‌ی خطر به چشم می‌‍آیند. کارگردان هوشمندانه از عناصر تکنیکی سینمایی استفاده می‌کند تا مخاطب را آماده‌ی اتفاقی عجیب و دلهره‌آور کند. حس دلهره و انتظار برای رخدادی خاص از ابتدای فیلم با مخاطب همراه است.

بنظر می‌رسد عنوان فیلم انگل، کاملا آگاهانه انتخاب شده‌است. بونگ جون‌هو که خود در رشته‌‌ی جامعه‌شناسی تحصیل کرده‌است و گرایشات مارکسیستی در آثار قبلی او نیز دیده می‌شود این عنوان را برای فیلم خود برگزیده.

کارل مارکس، جامعه‌شناس آلمانی قرن ۱۹ که جامعه را متشکل از دوطبقه بورژوا(سرمایه‌دار) و پرولتاریا(کارگر) می‌داند، در یکی از کتاب‌های خود از سرمایه‌داران با صفت “انگل” نام ‌می‌برد. استدلال او مبنی بر این است که طبقه سرمایه دار با استثمار طبقه‌ی پایین قدرت خود را زنده نگه‌داشته است در نتیجه سرمایه‌دار انگلی است که از طبقه‌ی پایین تغذیه می‌کند.

در فیلم انگل، پیچیدگی و ابهامی وجود دارد که مخاطب را در دریافت مقصود اصلی از “انگل” گیج می‌کند. بونگ‌جون‌هو آگاهانه یا ناآگاهانه ابهام در تشخیص انگل واقعی را ایجاد می‌کند. فیلم شرایط زندگی طبقه‌ی پایین در زیرزمین خانه‌‌ی افراد ثروتمند را نقل می‌کند و به تغذیه‌ و بهره بردن این طبقه از خانواده ثروتمند اشاره می‌کند. در مقابل ما شاهد این هستیم که چراغ خانه‌ی ثروتمندان توسط طبقه‌ی پایین روشن نگه‌داشته شده. طبقه‌ی پایین به فرزندان خانواده‌ی ثروتمند آموزش می‌دهد، برای آن‌ها آشپزی می‌کند، برای آن‌ها خرید می‌کند، برای آن‌ها رانندگی می‌کند و … . پس این سوال ایجاد می‌شود که انگل واقعی کیست؟

بونگ‌جون‌هو گاه جانبداری طبقه‌ی پایین را می‌کند و گاه نیز پشتیبان طبقه سرمایه‌دار است. علی‌رغم این پشتیبانی، در نهایت مخاطب شاهد هجوم و حمله‌ی خانواده فقیر به خانواده ثروتمند است. رخداد ناگهانی پایان فیلم، نتیجه‌ی فرایندی است که شخصیت‌های داستان در طول فیلم طی می‍کنند. حمله‌ی شخصیت “آقای کیم” به “رییس پارک” برداشتی است از چیزهایی که خود رئیس پارک کاشته است.

در این ارتباط باید به مفهوم “فاصله‌ی طبقاتی” به عنوان یک مسئله‌ی مهم توجه کرد. دو طبقه در طول فیلم با یکدیگر برخورد می‌کنند. کنش و واکنش های متعددی میان آن‌ها شکل می‌گیرد. طبقه‌ی پایین که در آرزوی موقعیت طبقه بالا به سر می‌برد، به افراد طبقه بالا احترام می‌گذارد و خواستار کسب موقعیتی مشابه موقعیت آن‌هاست. روابط بین این دو طبقه به تدریج نزدیک‌تر می‌شود و طبقه پایین تصور می‌کند رابطه‌ی دوستانه و صمیمی بین آن‌ها شکل گرفته‌است. اما درست در همان نقطه‌ای که آقای کیم به عنوان نماینده طبقه پایین در فیلم، احساس دوستی و صمیمیت با رئیس پارک به عنوان نماینده طبقه بالا می‌کند، رییس پارک با رفتار و گفتارش به او می‌فهماند که آقای کیم صرفا برای او کار می‌کند.

آقای کیم: با این وجود هنوز عاشق زنت هستی.
رئیس پارک درحالی که چهره اش جدی می‌شود : امروز برات اضافه کاری رد کردم.

این دیالوگ ها چنددقیقه قبل از حمله گفته‌می‌شود و به مثابه یک جرقه برای روشن کردن آتش خشمی است که در طول فیلم رئیس پارک و خانواده اش با واکنش نسبت به بوی بدن خانواده فقیر، سرو وضع آن‌ها و امثال آن، درون افراد این طبقه ایجاد کرده‌اند. “بو” و واکنش رئیس پارک به آن، بهترین نمایاننده برای فاصله طبقاتی است.

رئیس پارک به همسرش: آقای کیم بوی بدی می‌ده، شبیه بویی که توی مترو هست.

فاصله‌ طبقاتی عنصری تخریب کننده تر از تبعیض و تفاوت طبقاتی است، خصوصا آنجاکه مدام ابراز شود. تمامی فرآیندی که در طول فیلم رئیس پارک در این زمینه ایجاد کرده‌است، مرحله به مرحله خانواده فقیر را به سمت نقطه اوجی برای اعتراض می‌کشاند و در نهایت به فوران سهمگین خشم‌های فروخورده در آنان منجر می‌شود. این فرآیند در طول فیلم کاملا مشابه فرآیند مارکسیستی منتهی به انقلاب طی می‌شود: ازخودبیگانگی وشیفتگی نسبت به طبقه سرمایه‌دار(طبقه در خود)، جنگی درون طبقاتی، رسیدن به خودآگاهی و تبدیل شدن به طبقه برای خود، انقلاب.

آقای کیم، چندثانیه قبل از حمله به ناگهان احساس بیداری می‌کند و به رئیس پارک حمله‌ می‌کند. چیزی که می‌تواند تعبیر خودآگاهی باشد.
با وجود این رخدادها، نتیجه‌ی حمله، فرآیند مارکسیستی ذکر شده را منحل می‌کند. در فیلم خبری از پیروزی نیست. طبقه پایین شکست خورده و دوباره به زیرزمین خودش بازمی‌گردد. جایی که به درستی نمایانگر موقعیت اجتماعی اوست. ساختار سرمایه‌داری چنان در اعماق جامعه ریشه دوانیده‌که امید به تغییر را از بین برده‌است.

مطلب دیگری که در پایان این بخش می‌توان به آن اشاره کرد، حضور دو جامعه، یک واقعی و یک استعاری در فیلم است. یک جامعه بیرون از خانه در فیلم میبینیم. این جامعه‌ای عینی است که در همه جا مشاهده می‌شود. دیگری، جامعه‌ای‌ست که به گونه استعاری در خانه‌ی خانواده ثروتمند مشاهده می‌کنیم. در این خانه زیرزمین پنهانی وجود دارد که سال‌هاست مردی فقیر برای زندگی به آن پناه برده و در سختی و فلاکت زندگی می‌کند. صاحبان ثروتمند این خانه هیچ‌یک از وجود این زیرزمین و شرایط زندگی افرادی که در آن زندگی می‌کنند اطلاعی ندارند. این بی‌خبری صاحبان خانه، مانند بی‌توجهی و بی‌خبری صاحبان قدرتمند جامعه است که از پشت دیوارهای تمام شیشه‌ی خانه‌های خود از باران لذت می‌برند و آب باران در چادرهای بازی آمریکایی کودکانشان نفوذ نمی‌کند. درحالی که همان باران، خانه‌ و زندگی افراد زیادی را در چندمحله پایین تر خراب کرده و آن‌ها مجبورند شب را در باشگاه های ورزشی و سوله‌ها بگذرانند.

قسمت دوم تحلیل را باید با چکیده‌ای از تاریخ آمریکا و ساکنان اصلی آن یعنی سرخ‌پوستان آغاز کرد.

تاریخ آمریکا، نه یک بازه‌ی پانصدساله بلکه قدمتی بسیار بیشتر از این را شامل می‌شود. قبل از حضور اسپانیایی‌ها در سال ۱۴۹۰ میلادی در آمریکا، ساکنان اصلی این قاره در آن زندگی می‌کردند. سرخ‌پوست‌ها، ساکنان اصلی این قاره به صورت قبایل مختلف از جمله قبایل اینکا، مایا، آزتک و بسیاری قبایل دیگر، در سطحی نسبتا متمدن از معماری، هنر و دین قرار داشتند. آمریکا، خانه‌ی این قبایل سرخ‌پوستی به حساب می‌آمد. اسپانیایی‌ها و بعد از آن‌ها سایر ملل اروپایی که داعیه‌ی کشف آمریکا را داشتند، با هجوم به خانه‌ی سرخ‌پوست ها درواقع آن را فتح کرده بودند.

بعد از هجوم به خانه‌ی سرخ‌پوستان، سرخ‌پوست‌ها رسم مهمان‌نوازی به جا آورده‌بودند اما اروپاییان در پی غارت خانه‌ی آن‌ها بودند، اروپاییان مانند انگلی به زندگی سرخ‌پوستان چسبیده بودند و با نابودی آن‌ها در پی دستیابی به منابع ارزشمند آمریکا بودند. وسعت قتل و غارت آن‌ها در آمریکا به حدی ذکر شده که در جنوب جمعیت ساکنان اصلی از ۱۰ میلیون به ۱ میلیون نفر و در مکزیک در بازه‌ای پنجاه ساله از ۳۰ میلیون به ۳ میلیون نفر رسید.
از آن پس مفاهیم بیگانه‌گرایی در بین اروپاییان شکل می‌گیرد. این مفهوم نوعی گرایش به دیگری به عنوان موجودی عجیب و غیرمتعارف است. نوعی فاصله‌گذاری بین خود به عنوان انسانی معمولی و کامل، و انسان دیگری که ناکامل و عجیب است. این انسان دیگری، غیراروپاییانی بودند که اروپاییان برای اولین بار با آن‌ها مواجه می‌شدند و آن‌ها را “انسان وحشی” می‌نامیدند، از جمله سرخ‌پوستان. باغ وحش های انسانی نیز همین زمان شکل می‌گیرند که سرخ‌پوستانی را به اروپا برده و در قفس‌ها برای اروپاییان به نمایش می‌گذارند.

کسانی که امروزه ساکنان ثروتمند آمریکا به حساب می‌آیند درواقع مهاجمان به آن هستند که با قتل و خونریزی خانه‌ی دیگری را صاحب شده‌اند.
در فیلم انگل، اشارات بسیاری به سرخ‌پوستان می‌شود. فرزند کوچک خانواده‌ی ثروتمند به سرخ‌پوست‌ها علاقمند است و تنها کسی‌است که متوجه حضور دیگران در خانه می‌شود. کلاه سرخ‌پوستی که در سکانس حمله روی سر شخصیت‌های اصلی است خود حاکی از نقش اساسی این مفهوم در فیلم است. بی‌شک بی‌ارتباط با این مسئله نیست که آمریکا نفوذ بسیاری در کره‌جنوبی داشته و این کشور ساختاری تماما سرمایه‌دارانه دارد. بازهم پای داستان نفوذ بیگانگان به خانه‌ی دیگری تکرار شده که ساختاری سرشار از اختلاف و فاصله طبقاتی، برای آن به بار آورده‌اند.

شاید در فیلم، به گونه‌ای استعاری، سرخ‌پوستان برای بازپس گرفتن خانه‌ی خود بازگشته‌اند و دست به اعتراض می‌زنند. خانه‌ی مجلل خانواده ثروتمند، که با سبک معماری اروپایی توسط انواع وسایل آمریکایی محاصره شده‌است. آن‌ها حتی اسباب‌بازی‌های کودک خود را از آمریکا تهیه می‌کنند.

در داستان فیلم، سنگی خاص حضور دارد که به خانواده فقیر هدیه شده و داستان به گونه‌ای به آن نزدیک می‌شود که گویی سنگ نقش ماورالطبیعه‌ای در اتفاقات داستان دارد. اعضای خانواده فقیر گمان می‌کنند این سنگ برای آن‌ها شانس و خوش‌بختی به همراه دارد.

اگرچه مفهوم سنگ مبهم باقی می‌ماند اما اگر به داستان سرخ‌پوستی فیلم استناد کنیم، می‌توانیم برای سنگ مفهومی ماورائی قائل شویم. نیرویی با عنوان “مانا” در ادیان بعضی قبایل ذکر شده‌است که بیشتر در قبایل ملانزی و پولینزی (از قبایل سرخ‌پوستی جزایر هاوایی) دیده می‌شود. به عقیده اعضای این قبیله، مانا نیروی ماورالطبیعه ایست که برای آن‌ها شانس و خوش‌بختی به همراه دارد. این نیرو در هر شیئی ممکن است وجود داشته باشد، در یک جمجمه، در یک گردنبند و خصوصا در یک سنگ یا شیئی دیگر. اگر این شیئی را به همراه داشته‌باشند قطعا سعادت و شانس همراه آن‌ها خواهد بود. آنچه در این باب حائز اهمیت است نقش حفظ فاصله طبقاتی توسط مانا است. اعتقاد قبیله ملانزی بر این است که رییسان بلندپایه‌ دارای مانای بسیاری هستند. مانای آن‌ها از وجودشان تراوش می‌کند. اگرچه مانا نیرویی مثبت است اما مانای وجود رییسان و بزرگان چنان قوی است که عامه‌ی مردم تاب تحمل آن‌را ندارند. درنتیجه مفهوم تابو از همین جا آغاز می‌گردد. نشست و برخاست با بزرگان، غذا خوردن با آن‌ها، قدم زدن در جای پای آن‌ها، حرف زدن با آن‌ها، تماس بدنی و … برای مردم عادی ممنوع و تابو محسوب می‌شود. پس این نیرو، یعنی مانا می‌تواند به درستی با اعطای قدرتی خارق‌العاده، فاصله‌طبقاتی را حفظ کرده و مانع اعتراض و برهم‌زدن این ساختار شود. همانگونه که پیشتر ذکر شد، تلاش برای حفظ فاصله‌ی طبقاتی به صورت ناخودآگاهانه، توسط افراد ثروتمند در فیلم مشاهده می‌شود.

فیلم “انگل”، با شکست خانواده فقیر پایان می‌یابد. کارگردان واقعیتی از جامعه‌ی هوشمند سرمایه‌دارانه به نمایش می‌گذارد. علی‌رغم تلاش فراوان خانواده فقیر، ساختار جامعه به گونه‌ای شکل گرفته که راه بر آنان می‌بندد. تنها راهی که ساختار پیشنهاد می‌کند، راهی است که در جهت منافع و اهداف ساختار مسلط باشد: درس خواندن برای سرمایه‌دار شدن. اگرچه کارگردان این راه را صرفا خیالی دست نیافتنی می‌نمایاند. فیلم در زیرزمین شروع می‌شود و در زیرزمین پایان می‌یابد. شباهت سکانس آغازین و پایانی فیلم، حکایتگر این واقعیت تلخ هرروزه در زندگی اجتماعی ماست، داستان تلاش‌ها و شکست‌های پی‌درپی.

منابع بخش‌های نظری:
انسان‌شناسی (کشف تفاوت‌های انسانی)، کنراد فیلیپ کتاک، ترجمه محسن ثلاثی، ناشر علمی،۱۳۹۲
تاریخ اندیشه و نظریه‌های انسان‌شناسی، ناصر فکوهی، نشر نی، ۱۳۸۳
درآمدی بر انسان‌شناسی، کلود ریویر، ترجمه ناصر فکوهی،نشر نی،۱۳۹۷
زندگی و اندیشه بزرگان جامعه‌شناسی، لوئیس آلفرد کوزر، ترجمه محسن ثلاثی،ناشر علمی،

۱۳۹۴