صویر: هانتینگتون
دموکراسی یک تجربهی جمعی است. با وجود تفاوتهایی که جوامع از نقطهنظر ویژگیهای فرهنگی و تاریخی دارند و به تبع آن تفاوتی که در خصوصیات حرکت آنها به سمت دموکراتیزاسیون وجود دارد، دقت و تعمق در سرگذشت آن دسته از جوامع که تجربهی گذار از اقتدارگرایی سیاسی به دموکراسی را از سر گذراندهاند، میتواند برای کنشگران جوامعی که از آن محروم ماندهاند، آموزنده و راهگشا باشد. به ویژه اگر این جوامع تحت تأثیر عوامل و شرایط نسبتن مشابهی از اقتدارگرایی رسته و به دموکراسی پیوسته باشند.
نوشتههای مرتبط
ساموئل هانتینگتون در کتاب «موج سوم دموکراسی در سدهی بیستم»کوشیده است شرحی از مراحل گذار به دموکراسی در کشورهایی که فرایند دموکراتیزاسیون را در فاصلهی میان سالهای ۱۹۷۴ تا ۱۹۹۰ تجربه کردهاند، ارایه کند. هانتینگتون طبقهبندی تاریخی مشخصی از آنچه خود «موجهای دموکراتیزاسیون» مینامند، ارایه کرده است. «موچ دموکراسی شدن عبارت است از یک سلسله گذارهایی از رژیمهای غیر دموکراتیک به دموکراتیک که در زمانهای خاصی صورت پذیرفته و همچنین گذارهای مشخصی را در همان زمان در جهت مخالف به همراه آورده است. این موج همچنین موجب رواج لیبرالی شدن و یا کم و بیش دموکراتیک شدن نظامهای سیاسیای شده است که کاملاً دموکراتیک نشده بودند. در دنیای جدید سه موج دموکراتیزاسیون برخاسته است. هر موج در شمار اندکی از کشورها اثر بخشیده و در زمان پیدایش هر موج، گذار بعضی از کشورها به سوی غیر دموکراتیک افتاده است»
از نظر او تا زمان نگارش این کتاب (۱۹۹۰) سه موج بزرگ دموکراتیزاسیون در دنیا به وقوع پیوسته است.
نخستین موج طولانی دموکراتیزاسیون: از ۱۸۲۸ تا ۱۹۲۶
نخستین موج برگشت مخالف: از ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۲
دومین موج کوتاه دموکراتیزاسیون: از ۱۹۴۳ تا ۱۹۶۲
دومین موج برگشت مخالف: از ۱۹۵۸ تا ۱۹۷۵
سومین موج دموکراتیزاسیون: از ۱۹۷۴ تا ۱۹۹۰
دموکراسیها در موجهای اول و دوم به شیوهی «دوگام به پیش، یک گام به پس» رفته رفته استحکام و دوام یافتهاند. در هر موج در برخی از کشورهای دموکراتیک شده، پس از گذشت مدت زمانی چند، اقتدارگرایی دوباره بازگشته است. هانتینگتون تلاش کرده است از این دست به دست شدن قدرت میان حکومتهای اقتدارگرا و دموکراتیک الگوهایی را استخراج کند. ۵ الگویی که در ادامه میآید، طبقهبندیای است که هانتینگتون از این الگوها ارایه کرده است و در آن حرف A نشانهی حکومت اقتدارگرای باثبات، حرف D نشانهی دموکراسی باثبات، حرف a نشانهی حکومت اقتدارگرای بیثبات و حرف d نشانهی حکومت دموکراتیک باثبات است.
الگوی دورانی: نظام سیاسی بین نظامهای دموکراتیک و اقتدارگرا جلو و عقب میرود و دست به دست میشود. (در کشورهای امریکای لاتین مانند آرژانتین، برزیل، پرو، بولیوی و اکوادور و کشورهایی همچون ترکیه و نیجریه)
a-d-a-d-a-d
الگوی آزمایش دوم: نظام اقتدارگرا به نظام دموکراتیک تبدیل میشود اما این دموکراسی پایدار نیست و دوباره با حکومتی اقتدارگرا جایگزین میشود و پس از آن «اقدامات موفقیتآمیزی در برپاداشتن دموکراسی» به انجام میرسد و دوباره حکومت دموکراتیک، اما این بار بادوام بر جامعه حاکم میشود. (در آلمان، ایتالیا، اتریش، ژاپن، ونزوئلا و کلمبیا)
A-d-a-D
دموکراسی گسسته: پس از حاکمیت رژیم اقتدارگرای بادوام، یک دموکراسی با دوام بر جامعه حاکم میشود اما پس از چندی «بیثباتی، کثرتگرایی یا پیدایش شرایط دیگر فرایند دموکراتیک ار متوقف میکند و دوباره رژیمی اقتدارگرا اما بی دوام حاکم میشود. اما پس از آن به ناگزیر بار دیگر دموکراسی بادوام بر جامعه حاکم میشود. (در هند و اروگونه)
A-D-a-D
الگوی گذار مستقیم: حکومت مستقیمن از شکل اقتدارگرا در نتیجهی تحولات تدریجی در طول زمان به دموکراسی تبدیل میشود. (موج اول دموکراسی در اروپا)
A-D
غیر مستعمره شدن: کشوری دموکراتیک، نهادهای دموکراتیک را به مستعمرات خود تحمیل میکند. این مستعمره استقلال مییابد و نهادهای دموکراتیک خود را حفظ میکند. (مستعمرات بریتانیا در موج دوم)
D/a-D
کنکاش هانتینگتون نشان میدهد همهی این الگوها در موج سوم دموکراتیزاسیون تجربه شده است.
قصد و انگیزهی هانتینگتون از نگارش کتاب موج سوم دموکراتیزاسیون، صورتبندی نظریهای جهانشمول دربارهی دموکراسی نیست. او تنها قصد دارد شرح و تحلیلی حتیالامکان دقیق و علمی از موج سوم ارایه کند. او در فرایند تلاش برای یافتن علل دموکراسی در جوامع، موارد زیر را معتبر میداند:
هیچ عامل واحدی برای تبیین و تشریح تحولات دموکراسی در تمام کشورها و یا در یک کشور واحد کافی نیست.
هیچ عامل واحدی برای تکامل دموکراسی در تمام کشورها ضرورت ندارد.
دموکراسی شدن در هر کشور حاصل ترکیب علتهاست.
ترکیب علتهای دموکراسی شدن در هر کشور تفاوت میکند
گروهی از علتها که یک موج دموکراتیزاسیون را پدید میآورد با علل امواج دیگر متفاوت است.
عللی که تغییرات اولیه را در رژیمی که در آن دموکراسی پدید آمده، موجب شده، غیر از عللی است که در تغییرات بعدی همان کشور مؤثر واقع میشود.
اما چرا دموکراسی در موج سوم در شمار قابل توجهی از کشورهای جهان به وقوع پیوست؟ و چرا دموکراتیزاسیون درست در این بازهی زمانی (۱۹۷۴- ۱۹۹۰) اوج گرفت و فراگیر شد؟ میتوان گفت این دو پرسش، اصلیترین پرسشهایی هستند که کتاب موج سوم دموکراسی میکوشد به آنها پاسخ دهد.
هانتینگتون از پنج دسته عامل بسیار مهم در شکلگیری دموکراسیهای موج سوم نام میبرد:
عمیقتر شدن مشکل مشروعیت نظامهای اقتدارگرا در جهانی که ارزشهای دموکراتیک به شدت مورد قبول واقع شده است و در نتیجه آن نیاز و اتکاری این رژیمها به فراهم آوردن مشروعیت اجرایی و بیاعتبار شدن بر اثر شکستهای نظامی، ناکامیهای اقتصادی و بحرانهای نفتی.
رشد اقتصادی غیر منتظره در سطح جهانی در دههی ۱۹۶۰ که معیارهای زندگی را بالابرد، سطح آموزش را ترقی داد و مهاجرت و شهرنشینی طبقهی متوسط را در برخی از کشورها گسترش بخشید. (سه عامل توسعه، رشد سریع و کسادی اقتصادی)
پیدایش تغییرات شگرف در عقاید و فعالیتهای کلیسای کاتولیک از مدافع وضع موجود به مخالف اقتدارگرایی و همراهی با اصلاحات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی.
تغییراتی که در سیاستهای عوامل بیگانه روی داد. از جمله سیاستهای اتحادیهی اروپا در اواخر ۱۹۶۰ در خصوص افزایش شمار اعضایش؛ دگرگونی شدید سیاستهای ایالات متحده در آغاز ۱۹۷۴ نسبت به ارتقای حقوق بشر و دموکراسی در دیگر کشورها؛ تغییر قابل توجهی که گورباچف در دههی ۱۹۸۰ در سیاست شوروی در جهت ایجاد امپراطوری روسیه به وجود آورد.
«تسلسل» یا نمایش تأثیرات گذارهای نخستین به دموکراسی در موج سوم که در جذب و آماده ساختن مدلها و کوشش برای تغییر رژیم در دیگر کشورها، اثر گذاشت و وسایل ارتباطی جدید بر تأثیرآن افزود.
پرسش جالب توجه دیگری که هانتینگتون میکوشد به آن پاسخ دهد این است: دموکراتیزاسیون در موج سوم چگونه و با چه ساز و کارهایی اتفاق افتاد؟
نقشآفرینان اصلی در موج سوم دموکراتیزاسیون، چهار گروه اصلی بودند؛ در درون حکومتهای اقتدارگرا، رهبران حکومتی به دو دسته تقسیم میشدند: «قشریها» یا همان محافظهکاران که سرسختانه مدافع وضع موجود و اقتدارگرایی حکومت هستند و «اصلاحطلبان» که تغییر وضعیت سیاسی و روش حکومت بر مردم از طریق اعطای آزادیهای بیشتر به آنها را ضرورت میدانند و میکوشند اصلاحاتی در شیوههای اعمال قدرت سیاسی بر جامعه در پیش گیرند.
در سوی مقابل و در جبههی مخالفین حکومت اقتدارگرا نیز میتوان دو دستهی حایز اهمیت در فرایند دموکراتیزاسیون را از هم تفکیک کرد؛ مخالفان میانهرو که بیشتر رویکردهای دموکراتیک دارند و مخالفین رادیکال و افراطی که با دموکراسی میانهی چندانی ندارند. چگونگی انتقال حاکمیت سیاسی از نظامی اقتدارا به نظامی دموکراتیک، مستقیمن به شیوههای اقدامات متقابل این گروهها ارتباط دارد. در این میان خصوصن روابط متقابل بین حکومت و مخالفان، بین اصلاحطلبان و قشریها و بین میانهروها و افراطگرایان در تعیین نوع گذار از اقتدارگرایی به دموکراسی اهمیت دارد.
هانتینگتون سه شیوهی اصلی گذار را در موج سوم تشخیص داده است:
فرایند تغییر شکل (transformation) که در آن خود رهبران حکومتهای اقتدارگرا، اقدام به دگرگونی شیوهی حکمرانی از اقتدارگرایی به دموکراسی اقدام میکنند.
فرایند فروپاشی (replacement) که در آن مخالفین حکومت اقتدارگرا با سرنگون کردن حاکمان، اقدام به تشکیل حکومت دموکراتیک میکنند.
و فرایند جابهجایی (Transplacement) که در آن دموکراسی در جریان مذاکره و مصالحه میان رهبران حکومت و مخالفین آن شکل میگیرد.
مطالعهی هانتینگتون بر موج سوم دموکراسی نشان میدهد که فرایند تغییر شکل در حالتی روی میدهد که:
حکومت قویتر از مخالفان باشد.
اصلاحطلبان قویتر از قشریها باشند.
و میانهروها قویتر از افراطیون باشند.
فرایند فروپاشی هنگامی روی میدهد که:
مخالفان قویتر از حکومت باشند.
و میانهروها قویتر از افراطیها باشند
و فرایند جابهجایی هنگامی روی میدهد که:
حکومت و مخالفان کم و بیش قدرت یکسان داشته باشند
اصلاحطلبان قویتر از قشریها باشند
و میانهروها قویتر از افراطیون باشند.
دربارهی فرایند تغییر شکل
تغییر شکل در موج سوم در پنج مرحله تحقق یافت که چهار مرحلهاش در نظام اقتدارگرا به وقوع پیوست:
ظهور اصلاحطلبان: نخستین گام پیدایش رهبران یا رهبران بالقوه در درون رژیم اقتدارگرا بود که عقیده داشتند حرکت به سوی دموکراسی مورد علاقه است یا اینکه ضرورت یافته است.
کسب قدرت: اصلاحطلبان نه تنها لازم بود در درون رژیم اقتدارگرا وجود داشته باشند بلکه میباید در آن رژیم صاحب قدرت هم میبودند. آنها در موج سوم به سه شیوه به قدرت دست یافتند: مرگ رهبران اقتدارگرا، تغییر رهبران اقتدارگرا و به زیر کشیدن رهبران اقتدارگرا
شکست لیبرالی شدن: یکی از مسایل بحرانی و وخیم در موج سوم مربوط میشود به نقش اصلاحطلبان لیبرال و تثبیت سیاست نظام اقتدارگرایی که به لیبرالی شدن روی آورده بود. پس از آنکه اصلاحطلبان لیبرال جای قشریها را گرفتند، اقدام به اعطای برخی از آزادیهای اجتماعی و سیاسی و به طور کلی لیبرالیزه کردن جامعه نمودند. آنها به واسطههایی برای مرحلهی گذار بدل شداند و مدتی کوتاه در قدرت باقی ماندند. اما نکتهی مهم این است که فرایند لیبرالیزه شده در جامعهی اقتدارگرا تا حد مشخصی میتواند به پیش برود. حکومت اقتدارگرا و خصوصن محافظهکاران (که در این کتاب قشریها نامیده شدهاند) میکوشند آزادیها را تحدید کنند و با مخالفین دموکراسیخواه را که در سایهی آزادیهای جدید فعالتر شدهاند، سرکوب نمایند.
گذار از اقتدارگرایی لیبرال شده گاهی به سوی جلوست و گاهی به عقب برمیگردد. گشایش فضای باز محدود ممکن است توقعات بیشتری برای تغییر ایجاد کند که نتیجهاش بیثباتی، قیام و حتا طغیان و شورش باشد و این به نوبهی خود چه بسا عکسالعملی ضد دموکراتیک برانگیزد و رهبران قشری را به جای رهبران هواخواه لیبرالی شدن بنشاند. «در هر جا اقدامات جهت لیبرالی کردن جامعه از سوی اصلاحطلبان به انجام رسید، این اقدامات آرزوی دموکراسی شدن را در بعضی از گروهها برانگیخت و در گروههای دیگر اشتیاق به سرکوب و خفقان را. تجارب موج سوم به خوبی نشان داده است که اقتدارگرایی لیبرال شده، توازن مستحکمی ندارد؛ خانهی نیمهتمام پابرجای نمیماند».
مشروعیت قهقرایی: در شرایط گذار عناصر قشری به آسانی جا خالی نمیکنند…. قشریها در حکومت، ارتش، بوروکراسیهای حزب فعال هستند تا فرایند تغییر را متوقف و یا کند کنند. رهبران اصلاحات کوشیدند همزمان با تضعیف قدرت قشریها اعتماد آنها را جلب کنند و آنها را به سوی خود بکشند برای رسیدن به این مقصود، اصلاحطلبان به عناصر مشروعیتبخش رژیم اقتدارگرا تمسک میجستند تا به وسیلهی آن فرایندهای لیبرال شدن و دموکراسی را مشروعیت ببخشند. برای مثال در اسپانیا سوارز برای الغا و تجدید نظر در قانون اساسی مربوط به دوران فرانکو به مقررات همان قانون اساسی توسل جست. از این روی هیچ طرفدار فرانکو نمیتوانست مدعی شود که در روال کار بیترتیبیهایی صورت گرفته است. «مشروعیت قهقرایی دو ملجأ و تکیهگاه داشت و دو تأثیر: نظم نوین را مشروعیت میبخشید زیرا خود نتیجهی نظم قدیمی بود و هم با نگرشی به گذشته نظم گذشته را مشروعیت میبخشید چون نظم نوین را به وجود آورده بود و به این ترتیب رضایت همگان را فراهم میکرد».
انتخاب و جذب مخالفان: اصلاحطلبان ماهر از فشار فزایندهی گروههای دموکراسیخواه در تضعیف قشریها به منظور دموکراتیک کردن حکومت سود میجستند و با استفاده از تهدید کودتای قشریها و جاذبهی مشارکت در قدرت سعی میکردند گروههای میانه را در بین مخالفان تقویت کنند.
دربارهی فرایند فروپاشی
این فرایند شامل سه مرحله است: مبارزهی نیروهای مخالف اقتدارگرایی برای برانداختن حکومت اقتدارگرا، سقوط حکومت و درگیری پس از آن بر سر طبیعت و نوع حکومتی که باید جایگزین شود.
در فرایند فروپاشی از مشروعیت قهقرایی نشانی نیست. در این فرایند کسانی که جای حاکمان اقتدارگرا را میگرفتند پایههای حکومت خود را بر اصل «مشروعیت آینده» میگذاردند و در پی آن بودند که ببینند در آینده چه خواهند کرد و هرگونه رابطه و پیوستگی با رژیم گذشته را قطع میکردند.
دربارهی فرایند جابهجایی
این فرایند شامل چهار مرحله است:
لیبرالی کردن جامعه توسط حکومت
تلاش مخالفین برای تقویت نیروهایشان
مقابلهی حکومت با افزایش قدرت مخالفین
بعد از این سه حالت ممکن است پیش بیاید:
مذاکره بین حکومت و مخالفین که به «جابه جایی» منجر میشود.
سرکوب مخالفین توسط حکومت
و فرسایش حکومت و در نهایت براندازی آن توسط مخالفین (فروپاشی)
هانتینگتون مشابهتهایی میان غالب گذارهای دموکراتیک در جوامع مختلف یافته است. او ویژگیهای مشترک بیشتر دموکراسیهای موج سوم
دموکراتیزاسیون را چنین توصیف میکند: آنها بر پایه تعامل و مصالحه محقق شدند، خواست و مرجع و شیوهی عمل آنها مبتنی بر انتخابات بود و خشونت در پیروزی آنها نقش چندانی نداشت.
منبع
هانتینگتون، ساموئل (۱۳۸۸). موج سوم دموکراسی در قرن بیستم. مترجم: احمد شهسا. تهران: روزنه.